کت ودامن کارشده

  • چگونه بپوشیم؟

    خیلی وقتها که به یک مهمونی بزرگ یا یک مهمونی کوچیک دعوت میشیم تنها فکرمون اینه که توی اون مهمونی چی بپوشیم که خیلی شیک و قشنگ باشه.میخوام  بعضی از نکاتی رو که میتونه در اینطور مواقع کمکتون کنه بهتون بگم .این مطالب رو هم با توجه به تجربیاتم میگم امیدوارم براتون مفید باشه. اولین نکته مهم اینه که بدونیم لباسی که میخوایم بپوشیم ،اصلا مناسب اون مهمونی هست یا نه؟ دوستان خوب من باید این مطلب رو همیشه مدنظر داشته باشیم ،لباسی که در یک مهمانی شب میپوشیم به هیچ عنوان نباید در یک مهمونی عصر استفاده کنیم .لباسهایی که برای مهمونی شب مناسبه میتونه انواع پیراهن بلند یا کوتاه و یا کت و پیراهن و یا کت و دامن باشه . ممکنه بگید خب همه اینها رو هم میشه توی یک مهمونی عصر استفاده کرد ،مخصوصا کت و دامن رو ! نکته اصلی همین جاست . پارچه هایی که برای این لباسها استفاده میشه در واقع نقطه تمیز اونها ازهمدیگه است.بهتره که کت و دامنهای به عنوان لباس شب حتما پارچه ساده و یکدست داشته باشند و قسمتی از اونها مثلا یقه یا گوشه ای از اون به صورت طرح غیر متقارن عمودی توسط سنگهای تزیینی درخشان، تزیین و سنگ کاری بشه.این طرح سنگ دوزی باید به گونه ای باشه که جلوه زیاد و خیره کننده به لباس بده.اما قطعا برای کت و دامنهای لباس عصر چنین دوختی توصیه نمیشه بلکه میشه از پارچه های طرح دار و ساده که با هم ترکیب شدن استفاده کرد.مثلا کت را از پارچه ای طرح دار دوخت وبرگرد یقه و مغزی های تزیینی لابلای برشهای کت را  از پارچه ساده که همرنگ یکی از رنگهای غالب پارچه است ،بکار برد و دامن یا شلوار را از همان پارچه ساده تهیه کرد. برای پیراهنهای شب، هم میشه از پارچه های ساده استفاده کرد و هم از پارچه های طرح دار . پارچه های ساده ای که برای دوخت این پیراهنها کاربرد داره انواع ساتن (فرانسه- امریکایی- ولنتینو- سیلک - داف یا مرسدس - ابریشمی و ...) انواع حریر(ملانژ- کرپ حریر - ابرشمی - ژاکارد و...)انواع کرپ(گرگورن - فیوره - مروی جت و ..) و تورهای کارشده ( دانتل- گیپور و ....)میشه نام برد که با توجه به مدل لباس انتخاب میشه.اگر از پارچه های طرح دار استفاده میکنید حتما از جنس حریر یا سیلک و یا ابریشم باشه . چون پارچه های طرح دار نخی فقط مناسب پیراهن راحتی یا پیراهنیه که توی یک مهمونی عصر پوشیده میشه . اگه پارچه لباستون ساده است میتونید از همون پارچه ساده به صورت چروک ،که در قسمتهای مختلف لباس بکار میره استفاده کنید و حدفاصل این برشهای چروک با برشهای ساده رو با سنگهای درخشان یا یراقهای براق مخصوص لباس شب تزیین کنید .این پارچه چروک شده رو میشه در قسمت برش سینه ،برشهای انتخابی در پهلوی لباس ...



  • پیراهن مجلسی با گیپور

    پیراهن مجلسی با گیپور

  • مدل لباس مجلسی ترکیه ای (1)

                 

  • رمان نیازم به تو ادامه رمان لحظه های دلواپسی 1

    پارسا قبل ازخداحافظی با عزیزوآقاجون جریان مهمونی شبوگفت ویادآوری کرد که شاموخودش سفارش میده که کسی توی زحمت نیفته . بالاخره عزیزبا کلی اصرارقبول کرد.ازخوشحالی روی پا بند نبودم وخوشحالیم به عزیزوآقاجونم سرایت کرده بود.عزیزبا یه حوله به سراغم اومد وگفت:دخترچقدردورخودت می چرخی؟ برویه دوش بگیر، یه دستی ام به سروگوشت بکش رنگ به رونداری.چشمهاشونگاه کن ببین چطوری گود افتاده !یه ماچ محکم ازگونه ش گرفتم ووارد حموم شدم.با صدای بلند آوازمی خوندم وخودمومی شستم.صدا م بدک نبود،خودم که خوشم میومد !!تا دوساعت پیش کاخ آمال وآرزوهاموویران می دیدم والان داشتم برای بله برونم آماده می شدم !ازحمام دراومدم وموهاموکه خشک کردم رفتم بیرون توی باغ وروی مخده های آقاجون نشستم.عزیزیه چای خوشرنگ برام ریخت.حتی یک لحظه هم لبخند ازروی لبش دورنمی شد.درحال خوردن چای بودم که یکدفعه ازجا پریدم !عزیزبا نگرانی گفت: چی شد ؟با ناراحتی گفتم :عزیزمن لباس مناسب نیاوردم با خودم.آقا جون که تازه اومده بود پیشمون گفت:چی شده عزیزم ؟ به چیزی نیازداری؟- آقا جون با خودم لباس نیاوردم؛حالاچیکارکنم ؟آقا جون:غریبه که نمیاد دخترم .همه خودین دیگه .- این چه حرفیه؟ نمی تونم که اینطوری بیام.آقاجون:اگه اینطوری بیای چی میشه؟با شیطنت گفتم :آخه پارسا یه وقت پشیمون میشه !!!آقا جون با صدای بلند خندید.اصولا"شخصیت جدی ای داشت برای همین من وعزیز با تعجب نگاش می کردیم.عزیزدرحال برخاستن دست منوگرفت وبه سمت ساختمون برد وزیرلب غرزد:دختریه وقت خجالت نکشیا !آقا جون ازپشت سربا صدای بلند گفت:نترس اون پارسایی که من دیدم نمی ذاره ازجات تکون بخوری،دودستی چسبیده ت .باغرولند گفتم:عزیزچیکارکنم ؟عزیزنگاه عاقل اندرسفیهی بهم انداخت وگوشیه تلفنوبه دستم داد وگفت : اینم غصه خوردن داره ؟ خب هرچی می خوای بگومادرت بیاره.آروم زدم توی سرم وگفتم :راست می گینا اصلا"به فکرم نرسیده بود...بعد برای اینکه عزیزوحرص بدم گفتم: این نوه تون که برای من حواس نذاشته !چپ چپ نگام کرد که زدم زیرخنده ...عزیزخودشم خندید وآروم درآغوشم گرفت و با بغض گفت : قربونت برم مادر. الهی خوشبخت بشی.ازدیروزتا حالا صد بارمُردم وزنده شدم وقتی می دیدم جلوی چشمام داری بال بال میزنی وکاری نمی تونستم برات بکنم.همه ش می گفتم : آخه این پسرلنگۀ این دست گلوازکجا می خواد پیدا کنه؟ تعجب می کردم؛آخه ازبچگی تورویه جوردیگه دوست داشت وکسی جرأت نداشت ازگل نازکتربهت بگه.خداروشکرهمه چیزبه خیرگذشت.محکم بغلش کردم وبه خودم فشردم.درمقابل محبتش حرفی برای گفتن نداشتم.شمارۀ منزلوگرفتم با سومین بوق مادرتلفنوجواب داد : بله ؟- ...

  • رمان بانوی کوچک - 8

    زنگ خونه زده می شد.من تو سالن داشتم درس می خوندم.آناوا فکر کنم بالا تو اتاق خودش بود.رباب خانم به سمت ایفون رفت.مکثی کرد وبه سمت من برگشت.-سیمین خانم هستند....چیکار کنم خانم جان؟به زور لبخندی زدم وگفتم:در و باز کن بیان تو دیگه.....پرسیدن نمی خوادرباب خانم کلافه به نظر می رسید.بااجازه ای گفت ووارد اشپزخانه شد.کلافه پوفی کردم واز جا بلند شدم.یه شلوار کوتاه سفید با تاپ ستش تنم بود واز روش هم بافت بهاره ی نازک شیری رنگی پوشیده بودم.صدای در ورودی اومد که به سمت سیمین چرخیدم.وسط حال ایستاده بود و با صدای بلند دخترشو صدا می کرد.نگاهی به تیپ بی نظیر وکفشهای پاشنه بلندش انداختم.رنگ موهاشو عوض کرده بود که خیلی بهش می اومد.به سمتش رفتم .-سلام-آناوا کجاست؟-بالا تو اتاقش....بی توجه به من حرکتی به جلو کرد.خیلی بهم برخورد که این طور منو ادم حساب نمی کرد.خیزی برداشتم وروبه روش جلوی پله ها ایستادم.خیره نگاهم کرد که گفتم:خوش اومدید سیمین خانم .....بفرمایید تو سالن منتظر باشید تا دخترتونو صدا کنمدست به سینه روبه روم ایستاد.پوزخندی زدوگفت:یعنی می خوای بگی اجازه ندارم برم بالا؟منم دست به سینه ایستادمو گفتم:یعنی می خوام بگم....خوش اومدید...شمامهمان ماهستید بفرمایید تو سالن تا رباب خانم ازتون پذیرایی میکنه من ,دخترتونو میاریم خدمتتونخواست چیزی بگه که به سمت رباب خانمی که تو در گاه اشپزخونه ایستاده بودوبانگرانی نگاهمون می کرد برگشتم وگفتم:رباب خانم,خانمو راهنمایی کن تو سالن.....ازشون پذیرایی کن تا من بیامکمی به سمتم خم شد.خیره تو چشمهام گفت:این حرکت الانت یعنی این که مثلا تو خانم این خونه ای؟خوب که چی؟خون سرد جواب دادم:یعنی هیچی.مثلا نمی خواد من خانم این خونه ام وشما مهمان هستیدواحترام مهمان هم واجبه....بفرماییداشاره ای به رباب خانم کردم که به سمت سیمین اومد وگفت:خوش اومدید خانم...بفرمایید از این طرفسیمین با عصبانیت به سمتم برگشت وگفت:برو دخترمو صدا کن .....از پله ها بالا رفتم..در اتاق اناوا رو زدم ووارد شدم.روی تخت ولو شده بود وبا آی پدش مشغول بود.منتظر نگاهم کرد که گفتم:مادرت اومده می خواد ببیندتبی حرف از جابلند شد وهمراهم اومد.از پله ها که پایین رفتیم سیمین به سمتش اومد ومحکم بغلش کرد-خوبی عزیزم....دخترم حالت خوبه؟بعدهم شروع کرد به انگلیسی باآناوا صحبت کردن .دست وپاشکسته متوجه می شدم که ازش میپرسه در نبودش ما اذیتش کردیم یانه؟باهم به سمت سالن حرکت کردند.روی مبلها نشستند من هم مبل روبه رویی اونها رو اشغال کردم .سیمین همچنان قربون صدقه ی دخترش می رفت .برام عجیب بود که آناوا رفتاری سرد مثل رفتاری که با شهروز داره با مادرش هم داره در ...