کاردستی عیدقربان

  • عیدقربان

    به نام خدا عیدقربان حضرت ابراهیم (ع) در سرزمینی به دنیا آمد که مردمش بت پرست و مشرک بودند و به جای پرستش خدای یگانه،بت هایی را با دست خود می تراشیدند و می پرستیدند.عده ای نیز ماه و خورشید و دیگر عناصر طبیعت  را خدا می دانستند و ستایش می کردند.ابراهیم با این کارها به شدت مخالف بود.او فهمیده بود که این جهان را خدایی مقتدر و توانا اداره  می کند که قدرتش مافوق همه ی قدرتهاست.او می دانست که ماه و خورشید و ستارگان و روز و شب و گردش ماه و سال و فصل و.....را این بتها نمی توانند اداره کنند، چون خودشان چیزهایی مادی و ساخته ی دست بشر هستند و بس.برای همین از بت پرستان می پرسید چرا خدایانی را می پرستید که هیچ اراده و اختیاری از خود ندارند؟چرا برای بت ها قربانی می کنید بدون آنکه از خود بپرسید این بت ها چه خاصیتی دارند؟چرا خدای توانا را فراموش کرده اید و به بت ها دل خوش نموده اید؟...اما نمرود،پادشاه زمان ابراهیم که پادشاهی ظالم و خودخواه و کافر بود وقتی دید که ابراهیم بتهای بتخانه اش را شکسته و ناتوانی بتها را ثابت کرده است،به جای آن که به سخنان ابراهیم فکر کند و دلش را از تاریکی جهل و شرک و کفر خالی نماید،سخت خشمگین شد و ابراهیم را در آتش افکند تا بسوزاندش؛اما به لطف خدا آتش برای ابراهیم گلستان شد و او زنده و سالم از دل آتش سوزان نمرود بیرون آمد و به  فرمان خدا به  ارشاد و راهنمایی مردم پرداخت.به  سرزمینی رفت که خانه ی کعبه در آن قرار داشت وهمانجا ماند تا پیر شد در حالی که فرزندی نداشت و تنها آرزویش داشتن فرزندی بود که بتواند پس از او راهش را ادامه دهد و به هدایت  مردم همت گمارد؛اما همسرش سارا نازا بود و نمی توانست بچه دار شود.سارا کنیزش هاجر را به عقد ابراهیم در آورد. سرانجام وقتی ابراهیم مردی پیر وناتوان شده بود و دیگر امیدی نداشت که صاحب فرزند شود،هاجر باردار شد و پسری به دنیا آورد که نامش را اسماعیل گذاشتند.خداوند برای این که میزان اخلاص و بندگی ابراهیم  را آزمایش کند،از او خواست تا اسماعیل و هاجر را در بیابان رها کند و ابراهیم  که فرمان خدا  را مقدم  بر هرچیز می دانست،به امر او همسر و فرزند خردسالش را که سالهای سال برای داشتنش انتظار کشیده  بود،در بیابان  رها کرد و تنهایشان گذاشت.داستان  سعی هاجر را حتماً می دانید که برای یافتن آب و سیراب کردن فرزندش اسماعیل ،هفت  بار بین کوه  صفا و مروه  دوید تا این که خداوند بر او و کودکش رحمت آورد و از زیر پاهای اسماعیل چشمه ی آبی بیرون آمد که زمزم نامیده  می شود.آری ابراهیم مردی الهی بود که برای رضای خداوند،هرکاری که از دستش برآمد انجام داد. اما سخت ترین آزمایش الهی وقتی انجام ...



  • کاردستی گوسفند

    کاردستی گوسفند

    کاردستی گوسفندبه مناسبت عید قربان

  • تدریس نشانه (ر)

    امروز تدریس نشانه (ر)را داشتیم که عسل نازم برای بچه ها کیک اورده بود برای اینکه فامیل قشنگش نشانه  (ر)  داشت !آخه امسال کلاس ما پر ازشیرینی و عسله !ما سه تا عسل زیبا داریم! به همین جهت از این عسل زیبامون که فاملیش( عرب )بود خواستیم  برای نشانه (ر) هر چی دوست داشت بیاره که عسل خانم ما کیک آورده بود ! واقعا عسل ما به تمام معنا عسله! وجای همه دوستان خالی که چقدر هم خوشمزه  بود! عسل جان دست مامان درد نکنه گلم با این کیک   خوشمزه ای که پخته بود مامان عسل متشکریم  از طرف تمام بچه های کلاس  راستی بچه ها این هم از  شعر نشانه (ر)                            ابر                      باران                     زنبــــور کودک خوب و نازم                     من سرسره می سازم شکل سـرسـره دارم                     در ســر  نقطه  ندارم در همه جـــا می آیم                     کشیــــده است صدایم در اول  رام هستـــم                     در آخــر ابـــر  هستم

  • آموزش نشانه ی تـ ت باشعر

    آموزش نشانه ی تـ ت باشعر

    آموزش نشانه ی تـ ت باشعر                                توت                 ﺗ غیرآخر       ت آخر       ماهستیم دوبرادر              غیر آخر و  آخر                                          دست دو نقطه داریم در سر آمدیم  اول  تر  اول توت هستیم در آخر سوت هستیم سلام عزیزانم لطفا برگه ی روانخوانی را هرشب روانخوانی کنید از فردا شب باید املا درس (ت)را انجام دهید امشب از کلمه های گفته شده در کلاس جمله بسازید

  • چگونگی برخورد با کودکان

    چگونگی برخورد با کودکان

      کودکان وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود باشند. وقتی با خشونت زندگی می کنند می آموزند که جنگجو باشند. وقتی با ترس زندگی می کنند می آموزند که بُزدل باشند. وقتی با ترحم زندگی می کنند می آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند. وقتی با تمسخر زندگی می کنند می آموزند که خجالتی باشند. وقتی با حسادت زندگی می کنند می آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند. اما اگر با شکیبایی زندگی کنند بردباری را می آموزند. اگر با تشویق زندگی کنند اعتماد و اطمینان را می آموزند. اگر با پاداش زندگی کنند با استعداد بودن و پذیرندگی را می آموزند. اگر با تصدیق شدن زندگی کنند عشق را می آموزند. اگر با توافق زندگی کنند دوست داشتن خود را می آموزند. اگر با تایید زندگی کنند با هدف زندگی کردنرا می آموزند. اگر با صداقت زندگی کنند حقیقت را می آموزند. اگر با انصاف زندگی کنند دفاع از حقوق را می آموزند. اگر با اطمینان زندگی کنند اعتماد به خود و اعتماد به دیگران را می آموزند. اگر با دوستی و محبت زندگی کنند زندگی در دنیای امن را می آموزند.

  • شعرحروف الفبا

    شعرحروف الفبا

    مثل آتش وآب                           آدم برفی وآفتاب ب مثل باغ وبابا                          بهار و بوی گل ها پ مثل پاییزسرد                         پروازیک برگ زرد ت مثل توپ خورشید                  قرمزو زرد وسپید ث مثل ثلث آخر                         با نمره های بهتر ج مثل جوجه جیک جیک             جنگل سبزوتاریک چ مثل چوب وچِنار                     چَـکاوک وچمن زار ح مثل حوله ،حُباب                   حیاط وحوض پرآب خ مثل خوبی ،خدا                    خندیدن بچّه ها د مثل دشت ودریا                    درخت سبزوزیبا ذ مثل ذرّت شاد                      بازی کاکل وباد ر مثل رنگین کمان                   هفت تاکمان توی آن زمثل زنبورو زاغ                        زَنبَق زیبای باغ ژ مثل ژاله برگل                       هدیه ی گل به بلبل س مثل سایه ی بید                 ستاره های سپید ش مثل شش تاشب تاب          سه تابیدار سه تاخواب ص مثل صبح و صدف                صد تاصدف توی صف ض مثل ضَربه ای سخت             که زد تبر بردرخت  ط مثل طوق اردک                   طوطی سبزو کوچک ع مثل عیـد وعــمو                   عروسک کوچولو غ مثل غاز وغنچه                   هردوتا توی باغچه ف مثل فَوّاره ها                     در آفتاب زیبا  ق مثل قمری وقو                   قاصدک  قصّه گو ک مثل کوه پربرف                   کاج وکلاغ پرحرف گ مثل گل یا گلاب                 گردش گل هادر آب ل مثل لک لک خواب                زیر لَحاف مهتاب م مثل موج وماهی                 چه ماهی سیاهی  ن مثل نورو نوروز                   گل داده نرگس امروز و مثل وقت ورزش                 صبح قشنگ ونرمش ه مثل هوهوی باد                هوای پاک وآزاد ی مثل یاس زیبا                  درآخر الفبا

  • داستان تصویری پرنده مهربان

    داستان تصویری پرنده مهربان

    داستان تصویری پرنده مهربان       بچه های گلم این هم از داستان این هفته      پرنده مهربان  روزی  کوچولویی تصمیم گرفت با  اش به  پیاده روی برود او یک    و یک را درون   اش گذاشت   او اش را بر سر کرد    و   را درون قرار  داد و بیرون رفت  ناگهان تندی وزید و اش را روی  نوک انداخت یک کوچک زیبا که این اتفاق را دید روی  پرید و او را با نوکش به زمین انداخت و    کوچولو را      کرد بعدبرای تشکر از کوچک کمی از خرده های  ریخت  حالا دیگر   کوچک هم   بود