نيم باز براي آشا
داستاني جديد تقديم به دوستان
اصولا بعضي از ذهنها معتاد عاشق شدن هستند. عشقهاي ذهنياي كه معمولا پيداكردن مصداق فيزيكي براي آنها مشكل است. انسانهاي آرمانگرايي كه به دنبال حدّ آرماني هرچيز هستند و آن حد برايشان در بي حد تعريف ميشود و اين بي حدي در عشق به زيبايي برايشان جنون آور است. جنوني روحي و نه ذهني كه قليانهاي آن در غم و انقباضهاي شديد عاطفي نمايان ميشود. و در اين دنيا تنها دو چيز است كه ميتواند اعتياد آنها را تخدير كند، هنر و زن، كه يكي آفرينش زيبايي است و ديگري آفريدهي زيبايي. و راهي ندارند جز اينكه عاشق آن باشند. هنگاميكه آگوستين در زهدي عاشقانه از معشوقهي زمينياش ميگذشت بدين اميد بود كه به معشوق آسمانياش دست يابد اما شايد او تازه در ابتداي اين راه ميبود و تكامل راهش آن بود كه در سيري مجدد از آسمان به زمين بازگردد و خدا را دوباره در معشوقهاش بازجويد؛ خدايي ديدنيتر و در دسترس و نه كاملا انتزاعي، خدايي كه دستش بالاي همه دست هاست، خدايي كه كرسي دارد و بر آن نشسته است و در عين حال كاملا انتزاعي است، در دوردست ذهن. شايد اين نوسان توصيفي ميان دو حد، ناشي از دوسير مجزا از شناخت اوست و آنچه كه در اين ميان بيشتر مستور مانده سير دوم است، بازجستن او پس از سير اول، در زمين، در معشوقه، در زن. اما به واقع حكمت كتابي او از ارائه اين دو حد توصيفي شبه انساني و انتزاعي، براي اين انسان وارفته در ذهنيات خويش چيست؟ مطمئنا حكمت او فراتر از اين حرفها و فراتر از ذهن باديه نشيناني است كه بخواهد با مثالهاي بدوي خود را بدانها بشناساند. وراي اين مثالها حكمتي عظيمتر نهفته است و البته امثال من نيز كه نسيه بهشت را فروخته و به دنبال بهشت نقد هستيم، هنگاميكه ميگويد از رگ گردن به شما نزديكترم، او را به واقع ملموس در همين رگ كردن ميجوييم، و شايد رگ گردن زن نيز هم. زني كه مخدر است. اعتيادي نه به واقع جسمي بلكه روحي بدان. اعتيادي كه از جنس شدن است و نه از جنس نياز جسمي. اعتيادي آكنده از سوزش و زايش، سوختني كه سرآغاز آفرينشي جديد است، آبستنياي است كه مرگ آبستن خويش را به دنبال دارد و از مرگ آن گريزي نيست زيرا كه عاشقان زيبايي مرض استسقا بدان دارند و هرچه بيشتر در معرض آن قرار ميگيرند بيشتر تشنهاش ميشوند و اين زيادهخواهي زيباپرستانه است كه به اتحاد با آن منجر ميشود، استسقا هرچه بيشتر ميطلبد، ارضا نميشود جز آنكه به وسعت او دست يابد و اين دست يابي به محيط جز در اتحاد و فناي در آن ميّسر نميگردد. اينگونه انبساط روح سيّال به اوج خود ميرسد درحاليكه جسم بازمانده است و ماداميكه اين روح منبسط با عالم جسد در تقابل ...
فشار خون پايين و يا Hypotonie
شايد بهتر باشد كه نخست بگوييم فشار خون چيست و چرا براي ان هميشه يك عدد بالايي و يك عدد پاييني استفاده ميكنيم.قلب داراي ٤ حفره و چهار قسمت ميباشد كه يك دهليز و بطن در طرف چپ و و ان دو دگر در سمت راست ميباشد . دهليز راست قلب مسيول گرفتن خون از تمامي بدن است و اين عمل در هنگام دياستول و يا باز شدن قلب انجام ميگيرد بطن راست مسيول فرستادن خوني كه از تمامي بدن و با اكسيرن بسيار ناچيز است و از دهليز راست به ان وارد شد به ششها ميباشد .اين عمل در هنگام سيستول و يا حمع شدن قلب انجام ميشود.دهليز چپ خون تصفيه شده و پر اكسيرن را از ششها ميگيرد و ان را به درون بطن چپ ميفرستد كه بطن چپ در هنگام سيستول ان را بوسيله ائورت به تمامي بدن ميفرستد.فشار سيستولي كه همان انقباض قلب ميباشد همان عدد بالايي و يا برای نمونه ١٢٠ (و يا ١٢ )ميباشد و فشاري كه در هنگام دياستول ميباشد يعني هنگام انبساط قلب همان عدد پاييني يعني برای نمونه ٨٠ (٨) ميباشد يك فشار خون نرمال80/ ١٢٠ ميباشد فشار تا 85 /135 پذیرفته میشود و فشار 90 / 140 بايد بدون دارو ولي با رژيم خوراکی كم نمك ورزش كم كردن وزن همراه باشد فشار از ٩٠ /١٤٠ به بالا باسد با توجه به بيمار با دارو مداوا شود.روش اندازه گيري فشار خون توسط Riva-Rocci يك پزشگ كودكان ايتاليايي ابداع شد و براي همين امروز ما براي فشار خون كلمه كوتاه شد R R را استفاده ميكنيم.فشار خون پايين Hypotonieدر روشنگری فشار خون پايين امده فشاري كه از 70 / 90 باشد فشار پايين است. بيمار با فشار خون بسيار پايين مشكلاتي مانند سرگيجه سياه شدن در مقابل چشمان .خستگي بدون انگيزه. احساس سردي و همينطور سردي در ناحيه پوست دست و پا. در اين بيماران خطر بيهوش شدن و به زمين خوردن بسيار زياد ميباشد كه انگيزه ان نرسيدن مقدار كافي اكسيژن به مغز بوسيله رگهاي خوني هست. برعكس فشار بسيار بالا در بيماران با فشار خون پايين رگها اسيبي نمي بينند.فشار خون پايين هم بمانند فشار خون بالا داراي دو قسمت است فشار خون پايين نخستين primar hypotonie كه انگيزه ان نامشخص است و فشار خون پايين دومsecundar hypotonieشناخت بيماري بوسيله اندازه گيري فشار خون در چند مدت انجام ميگيرد .يك روش بسيار مطمين ٢٤ ساعت اندازه گيري فشار خون است در اين روش دستگاه كوچكي كه به اندازه يك والكمن و يا كوچكتر از كاست ويدو است كه داراي يك بازو بند بمانند اندازه گيري فشار خون در درمانگاه پزشك است به بيمار وصل ميشود .دستگاه خود اتومات هر ١۵ دقيقه در روز و از ساعت ١٢ شب هر نيم ساعت پمپ ميكند و فشار را در حافطه دستگاه ياد داشت ميكند بيمار ميتواند كارهاي روزانه خود را انجام دهد و روز بعد به پزشك روی میاورد ...
درباره شهاب حسینی
هيچ ميدانستيد شهاب حسني که اين روزها فيلمهاي «جدايي نادر از سيمين» و «برف روي شيرواني داغ» را روي پرده سينماها دارد با نمايشهاي طنز وارد دنياي هنر شدهاست؟حوالي سالهاي مياني دهه 70 بود که گروهي از هنرمندان جوان و فعال در تئاتر دانشجويي، گردهم آمده و در غالب تيمي دوستانه به اجراي برنامههاي طنز ميپرداختند. به شهرهاي مختلف سفر ميکردند و برنامههاي شاد اجرا ميکردند. اعضاي اين گروه بعدها هر يک در عالم طنز سينما و تلويزيون بهچهرهاي شناخته شده تبديل شدند جز يکي؛ عضو سر بهزير و بهظاهر بياستعداد در طنازي روي صحنه، که در جريان فعاليت گروه هم کمکم از بازي فاصله گرفت و به شومني يا به تعبير وطني «اجرا» روي آورد. نادر سليماني، نصرالله رادش، يوسف صيادي، يوسف تيموري و رضا شفيعيجم نامهاي بعدتر شناخته شده اين گروه کوچک بودند و عضو سر بهزير و شومن گروه هم «سيد شهابالدين حسيني تنکابني».آغاز در دوران «نيم رخ»شهاب حسيني جوان از همان سالهاي 75، 76 که حضور در عرصه هنر را در تئاترهاي دانشجويي تجربه ميکرد، پله پله مسير خود را در دنياي شهرت و هنرورزي يافت و در نخستين تجربه تلويزيوني خود بهواسطه يکي از همدانشگاهيها به برنامه «جمعهها با شبکه2» از گروه کودک و نوجوان اين شبکه پيوست. او که در اين برنامه اجراي مسابقات مردمي و خلق فضايي شاد براي تلويزيون را عهدهدار بود، در حين اين همکاري با نادر سليماني و بعدها با کامران ملکمطيعي آشنا شد. آشنايي با سليماني ورودش به همان گروه دوستانه را در پي داشت و ملکمطيعي هم پل ارتباطي او با دنياي راديو شد. گويندگي و ايفاي نقش در نمايشهاي راديويي گام ديگري در تجربهاندوزي و تثبيت شهاب جوان بهعنوان هنرمندي توانمند در عرصه بازي و اجرا بود. در همين ايام زمزمه توليد برنامهاي متفاوت در گروه کودک و نوجوان شبکه دوم، شهاب کنجکاو را براي ورود به عرصهاي نو تحريک ميکند. اواخر دهه هفتاد تلويزيون در رويكردي جديد براي جلب توجه نسل نوجوان و جوان برنامههاي جديدي را تدارک ديد و جهت برقراري ارتباط بيشتر با مخاطبان، سعي شد از مجريان جوان استفاده شود. از جمله اين برنامهها «نيم رخ» بود که تعدادي از هنرمندان فعلي سينما و تلويزيون از آنجا پا به عرصه شهرت گذاشتند؛ امير حسين مدرس، حسين رفيعي، شقايق دهقان، صابر ابر، مهدي و محمد سلوكي از اين دستهاند.شهاب حسيني جوان از همان سالهاي 75، 76 که حضور در عرصه هنر را در تئاترهاي دانشجويي تجربه ميکرد، بهواسطه يکي از همدانشگاهيها به برنامه «جمعهها با شبکه2» از گروه کودک و نوجوان اين شبکه پيوست.نفس عميق ...
به بهانه ي طرح حجاب و عفاف
حول و حوش ساعت نه و نيم صبح بود. در اتوبوس نشسته بودم و راهي محل كار. در ايستگاه بين راه، جمعي از دخترهاي راهنمايي و دبيرستاني شاد ! كه سرگشته و خوشحال از جلسه امتحان بيرون آمده بودند، ايستاده بودند. نگاهشان ميكنم. همه دختركاني چهارده پانزده ساله؛ ابتداي شور جواني و مستيبي خيال جوانك هايي كه در خيابان آنها را نگاه ميكنند (شايد هم من فكر كردم بي خيال) با هم ميخندند و گاه قهقهه ميزنند. يونيفرم هاي هم رنگ طوسي مدرسه كه ديگر خيلي گشاد نيستندمقنعه هاي مشكي كه بلا استثنا - حتي تك دختر چادري بينشان - فقط نيمي از سرشان را گرفته. ابروهايي كه برداشته يا تميز شده. اينها نسل تازه جوان ما هستند.دختركاني كه فردا ميشوند دانشجو و مادر و نماد زن جوان ايراني جالبي قضيه اين بود كه منطقه تردد من حدود شرق و مركز تهران بود و تصورم از مردمان اين منطقه بهتر از مناطق شمال و غرب تهران است. ديگر انجا چه خبر است؟ رها كرديم فرهنگ سازي را. وقتي هيچ كس نيامد براي ما بگويد چرا!!! بايد حجاب داشته باشيم و فقط با شعار و زور خواستند برايمان حجاب را دورني سازند! وقتي حجاب را فقط براي خانم ها معنا كرديم و يادشمان رفت براي آقايان هم حجاب و عفافي معنا شده است وقتي چادر را در مدارسمان اجباري كرديم و نگفتيم چرا چادر؟چرا حجاب برتر؟ همان شد كه چادر ها در خانه به كيف رفت و يك كوچه مانده به مدرسه به روي سر فقط براي انضباط همان شد كه دختران فوتباليستمان – البته به تبع كج فهمي مسئولين - نفهميدند حجاب يعني چه و براي محروم نشدن از فيفا به خاطر حجابشان، پوشش جديد انتخاب كردند. گاهي فكر ميكنم به زنان مسلمان ِ كشورهاي غير اسلامي، كه براي داشتن حجاب چه سختي هايي ميكشند و از چه چيزهايي ميگذرند - حتي جانشان- و اينكه انها در حجاب داشتن چه ديده اند كه حاضرند برايش بجنگند. چه مفهومي از حجاب براي انها دروني شده كه ما نتوانستيم و حتي نخواستيم براي دختركانمان ارائه دهيم؟ طرح حجاب و عفاف باز هم شروع شده؛ الحمدلله ولي مسئولين محترم فرهنگي، اجتماعي، ورزشي، اقتصادي، مديريتي و و و از طرح هاي قبلي به كجا رسيديد و آيا در كنار آن به فكر مدارس و توليد محتوا و فرهنگ هم بوده ايد؟ يا فقط همين تذكر دادن در خيابان و بعضا گرفتن افراد را كافي ميدانيد و بيش از اين وظيفه اي براي خود نمي بينيد؟يادش بخير. مدتي در ان جي يو "انجمن ايراني اقدام براي عفاف" عضو بودم. آنجا هم توقف كرديم كم كاري از ماست.اينها را هم بخوانيد. دوستانم نوشته اند + +
نرمشهاي پشت ميزي
تقريباً همه افرادي كه براي مدت طولاني و مداوم از رايانه استفاده ميكنند، دچار مشكلاتي در نواحي مختلف بدن مثل گردن، كتف، كمر، دست، پا و چشمها ميشوند.فشار ناشي از نشستن نادرست و استفاده از ميز و صندليهايي كه با استانداردهاي لازم براي سلامتي تطبيق ندارند، در صورت تداوم ميتواند آسيبهاي جبرانناپذيري به بدن فرد وارد كنند. از جمله اين آسيبها ميتوان به سندرم مچ دست، گردن درد، كمردرد شديد ، خستگي و كاهش ديد چشم اشاره كرد.خوشبختانه با نرمشهاي بسيار سادهاي ميتوان از اين آسيبها جلوگيري كرد. كافيست به ياد داشته باشيد كه در طول روز چند بار و هر بار فقط چند ثانيه، يكي از اين نرمشها را انجام دهيد.نحوه نرمش 1ـ به صورت صحيح و درست پشت يك ميز كار يا اداري بنشينيد. كمر خود را صاف كنيد، شانهها را به عقب ببريد، قسمت فوقاني صفحه نمايشگر بايد با چشمان شما در يك راستا قرار گيرد. اگر لازم است صفحه رايانه بالا و پايين شود، كافيست ارتفاع صفحه نمايش خود را تنظيم كنيد. در اين حالت اگر مجبور هستيد كه به طرف جلو مايل شويد تا صفحه مانيتور را ببينيد، ابتدا ديد چشمانتان را امتحان و سپس فاصله را تنظيم كنيد. بعد از مدتي بدن شما به اين وضع نشستن عادت ميكند و نيازي به تمرين و دقت هميشگي نيست.2ـ وقتي مشغول حروفچيني هستيد، بدن خود را در يك وضع متعادل و مناسب نگه داريد. اطمينان حاصل كنيد كه مچ دستان شما اندكي از آرنج شما پايينتر باشد. اين عمل از ابتلا به نوعي سندرم تونلي در مچ دست شما جلوگيري ميكند. پاهايتان را از زانو خم كنيد، طوري كه زانو از باسن اندكي بالاتر قرار گيرد. كف پا را صاف روي زمين يا روي يك چارپايه يا وسيله ديگري قرار دهيد.3) هر نيم ساعت يكبار از جاي خود بلند شويد و با حركتهاي كششي بدن خود را نرمش دهيد يا براي چند لحظه قدم بزنيد. 4) ساق پاهايتان را بكشيد و در اين حين براي چند لحظه از نگاه كردن و خيره شدن به صفحه نمايشگر بپرهيزيد. اين عمل باعث جلوگيري از پخش شدن لختههاي خون در پاهاي شما ميشود. به خاطر داشته باشيد كه لخته شدن خون در كاربران ميانسال رايانه بسيار معمول است.5) ياد بگيريد كه چگونه اعضاي بدن خود را نرمش دهيد. براي نرمش دادن گردن، سر خود را به جلو و عقب و چپ و راست و طرفين خم كنيد. هرگز سر خود را در اطراف گردن به صورت دايرهوار نچرخانيد. اين عمل باعث صدمه زدن به مفاصل گردن شما ميشود.6) اگر مدت زيادي به حروفچيني مشغول هستيد، براي چند لحظه مچ دستان خود را به صورت دايرهوار بچرخانيد. اين كار باعث جلوگيري از ابتلا به سندرم تونلي مچ دست ميشود.7) از قوز كردن به سمت جلو و روي صفحهكليد خودداري كنيد. ...
معرفی نژاد جکسون یا پشت فر
(Pigeon (Frill-back معني لغوي : كبوتر ( چين دار- پشت، عقب) كبوتر جكسون يا پشت فر كبوتر جكسون يك نژاد باستاني است و گفته می شود که از آسیای صغیر و یا شاید حتی جنوب شرقی اروپا آمده باشد اما مبدأ روشني از اينكه از كدام کشور هست موجود نيست اولين بار در سال 1640 يا اوایل سال 1735 مشاهده شد. در 1765 در مقاله هاي كه درمورد كبوتر در انگلستان منتشر مي شد به اين نژاد اشاره شده است و نژاد با مشخصات کاکل کشیده با فرهاي ریز یا فرسوزنی و بدون پرپا در همين زمان از انگلستان به كشورهاي ديگر انتشار يافت. سپس شخصي بنام " برنت" در سال 1881 مدل سفید کاکل دار را در هلند گزارش نمود. اعتقاد بر این است که رنگهاي سفید قرمز و آبی برای اولین بار در اتریش و یا مجارستان ظاهر شدند، عده اي از محققان بر این باورند که مدل بدون پرپاي آن در مصر و آسیا پرورش داده شده است.در سال 1920 مدل سفید کاکل دار به ایالات متحده آمريكا برده شده و پس از اصلاح شدن در نژاد اوليه در سال 1946 در نمايشگاهي به نمايش در آمد و به يك نژاد محبوب تبديل شد. در سال 1951 اولین مدل رنگی اين كبوتر به ایالات متحده انتقال داده شد كه شخصي به نام Tom McCaig در کالیفرنیا براي توسعه رنگ قرمزپررنگ يا همان سير تلاشهاي زيادي انجام داد كه نتيجه آن بوجود آمدن رنگ زرد در سال 1971 بود و كم كم رنگ پرطرفدار آن زمان شد در حال حاضر بهترين رنگها از نظر كلوپ كبوترهاي پشت فر آمريكا رنگهاي قرمز، زرد، آبی، سیاه و سفید، کرم و خالدار است. امروزه اين نژاد از كبوترهاي تزينتي خود را مديون تلاشهای شخصي بنام Tom McCaig مي داند كه در آمريكا او را مادر اين نژاد مي نامند و تلاشهاي زيادي براي گسترش آن در ایالات متحده آمريكا و كل دنيا نموده است.
روايتي از حاشيه هاي حضور رهبر در منطقه عملياتي فتح المبين
قبل از سفر، خبر امدن آقا را ميدانستم و شايد يكي از دليل هاي رفتنم به اين سفر، همين ديدار بود. ولي روز و وقتش را نمي دانستم و از ابتداي سفر منتظر خبر جديد بودم. روز سوم سفر بود؛ غروب را در شلمچه بوديم و بعد از نماز سوار بر اتوبوس ها آماده ي حركت، كه مسئول اردو، خبر ديدار فردا با رهبري را داد. خوشحالي و بهت بچه ها – مخصوصا كساني كه تا به حال اقا را از نرديك نديده بودند – برايم زيبا بود. گفتند ساعت چهار ونيم بايد بيدار شويم و راه بيافتيم و اين حرف باعث شد اكثر بچه ها فكر كنيم ديدار خصوصي با آقا داريم و خوشحالي مان مضاعف شود. ديدار مقام ره بري با فعالين نت و وبلاگ نويسان.چه آرزوي قشنگي ولي صبح وقتي شش و نيم بيدارمان كردند فهميديم اين چنين ديداري برايمان آرزو خواهد ماند. حركت كرديم به سمت يادمان فتح المبين و منطقه ي عملياتي دشت عباس مسئولين اردو چندين بار تذكر دادند كه موبايل و دوربين و وسائل غير ضروري نياوريم – خودمان و لباس تنمان – از خاطره ي ديدار هاي تهران و بيت، حتي خودكار و كاغذ را هم در كيف گذاشتم و راه افتادم سمت يادمان. نميدانم چرا هنوز اميد داشتم ديدار خصوصي باشد؛ حداقل ما هشتاد نفر باشيم با دو سه كاروان ديگر. ولي جمعيت ورودي گشت را كه ديدم كامل اميدم نااميد شد. از دو گشت – كه در مقايسه با گشت هاي تهران، آماتور بودند!!! – گذشتيم، ساعت هشت بود و هنوز جمعيت زيادي نيامده بود. با جايگاه فاصله ي خيلي زيادي نداشتيم و خوشحال از اين قضيه. به خودم ميگفتم ايندفعه ديگر داستان مهر ماه وديدار اقا با بانوان تكرار نميشود ولي ... ***صداي مردانه و با اقتداري از قسمت مردانه مي آيد ولي صحبت هايشان مفهوم نيست. سعي ميكنم بشنوم ولي همهمه ي جمعيت اجازه نميدهد. جمعيت كم كم زياد ميشود. كاروان هاي راهيان نور و بيشتر از انان مردم بومي منطقه در سفرهاي اردوئي كمتر فرصت صحبت و ديدن مردمان بومي منطقه پيش مي ايد و اين فرصت خوبي بود براي آشنائي با مردمان خوزستان. البته بخاطر صبح زود بودن، كمتر حوصله ي صحبت داشتند و البته شوق ديدار آقا، اجازه ي تفكر به چيزهاي ديگر را گرفته بود. ***ساعت ميگذشت و انتظار مردم منتظر بيشتر ميشد. هوا خنك است و اذيت نميكند و نم نم باراني كه براي لحظاتي آمد، مطبوع ترش ميكند. ياد مازندران افتادم و سخنراني آقا، كه هنوز هم وقتي گوش ميدهم بدنم ميلرزد. ***خادمين خانم اصرار دارند كه همه بايد بنشينند و هيچ كس ايستاده نباشد تا نظم جمعيت حفظ شود. فكر ميكنم كاش موقع ورود آقا هم بتوان نظم را كنترل كنند. زن پا به سن گذاشته اي وسط جمعيت ايستاده و ارتوروز پايش را بهانه كرده براي ننشستن. بنده ي خدا را مجبور ميكنند كنار ميله ...
معضلي به نام كتابنخواني
كتابخانهام را كه نگاه ميكنم، حسرت ميخورمدر فرندفيد گفته بودم. قبلا بيشتر كتاب ميخواندم.اين چند وقت فكر ميكردم علت كمتر كتاب خواندم، مشغوليتها و كارهايي است كه جديدا پيدا كردم و فرصت كمتري براي مطالعه پيدا ميكنم و در كنار آن، گذراندن وقتهاي خاليام در اينترنت و گودرخاني و قس علي هذا.ولي چند روز پيش، فهميدم يك نكتهي ديگر هم در اين بين وجود دارد كه شايد، غافل از آن بودهام.انتخاب؛عادت هميشگيام اين است كه وقتي از خانه بيرون ميروم، بايد يك كتاب در كيفم باشد.گهگداري در اتوبوس يا ماشين كه نشستهام يا منتظر هستم، كتاب را در ميآورم و تورقي ميكنم. تورق، نه خواندن!يعني طوري كه من ميخوانم بيشتر همان تورق است نه مطالعهچند خطي ميخوانم، خيابان را نگاه ميكنم؛ فكر ميكنم؛ حتي چشمانم را روي هم ميگذارم و چند لحظه مي خوابم و دوباره چند خط از كتاب. آخر هم ميبينم، چند هفته شايد گذشته باشد و من فقط، چند فصل يا بخش كتاب را خوانده باشم.بعد هم بنابر شرايط و روحيات، آن كتاب را به كتابخانه برميگردانم و كتاب ديگري بر ميدارم و اين باعث شده كتاب نيمخواندههايم زياد شوند؛ جديداًو دليلش را همان دلايل بالا ميدانستم ولي چند روز پيش وقتي شروع كردم به خواندن كتاب جديدي و در يك روز، چندين فصلش را خواندم و در اتوبوس، هنوز روي صندلي ننشسته، از كيفم در ميآوردم و شروع به خواندنش ميكردم، فهميدم موضوع كتابي كه ميخوانم و علاقهي خودم به حوزه مطالعاتي، در ترغيبم به خواندن آن كتاب خيلي اثر دارد.غير از كتابهاي درسي كه به مجبور به خواندنشان هستيم، چه به موضوع آن درس علاقه داشته باشيم و چه نه، گاهي بايد در حوزهي خاصي مطالعه داشته باشيم، در اين صورت هم، آن حوزه بنابر انتخاب خودمان و ضروريات و احتياجات زندگيمان انتخاب شده و ناگزير از خواندن هستيم و خود موضوع، باعث كشش و ترغيب به خواندن مي كند ولي حرف من وقتيست كه براي دل خودمان و اوقاتي كه زياد تمركز نداريم( كه كتابهاي مهم!!! بخوانيم) بخواهيم كتابي را بخوانيم، آنوقت است كه انتخاب كتاب مناسب، خيلي اهميت پيدا مي كند.براي مثال: كتاب "بيگانه" آلبرت كامو، حدود دو هفته اي -شايد هم بيشتر- در كيفم بود و هرجا ميرفتم، به اميد خواندنش، با خودم همراهش ميكردم ولي هنوز هم تا صفحه 30وپنج، بيشتر پيش نرفتم ولي "احمد شاه مسعود" را با اشتياق و سريعخواندم.اين يعني هنوز علاقه به كتاب خواندن دارم ولي آنچه انتخاب به خواندنش ميكنم، خيلي اهميت دارد.با خودم كه تعارف ندارم. جديدا كم، ميخوانم متاسفانه.طلبه بلاگ
نگاهی به سه مجموعه داستان از علی اشرف درويشيان
نگاهی به سه مجموعه داستان از علی اشرف درويشيان روزگار سپریشده داستانهای سالخورده مجتبی پورمحسن نشر چشمه اخيرا سه مجموعه داستان “از اين ولايت”، “فصل نان” و “همراه آهنگهاي بابام” نوشتهي علي اشرف درويشيان را تجديد چاپ كردهاست. اين سه كتاب اولينبار در سال ۱۳۵۶ منتشر شدهاند و چاپ اخير نشر چشمه در واقع باز نشر پانزدهم دو كتاب و چاپ بيست و پنجم يك كتاب ديگر است. به بهانهي چاپ مجدد اين سه مجموعه نگاهي دارم به جهان داستاني علي اشرف درويشيان در اين سه مجموعه. علی اشرف درويشيان هستیشناسي: جبر تاريخینويسنده در هر سه مجموعه داستان “از اين ولايت”، “فصل نان” و “همراه آهنگهای بابام” جهان داستاني مشتركي دارد. اگر تواليهاي برخي شخصيتها در داستانهاي مختلف سه مجموعه را به پاي يكپارچه بودن داستانها بگذاريم، دغدغهي مشترك تمام كاراكترها را نميتوان با اين شگرد توجيه كرد. اكثر شخصيتهاي سه كتاب صرفا دغدغهي نان دارند. مهم نيست كه آنها اكبر هستند يا اصغر يا پدر اصغر و اكبر؛ جهان داستاني درويشيان صرفا با متمركز شدن روي “غم نان” شكل ميگيرد. در واقع شخصيت اصلي تمام داستانهاي كتاب “نان” (در مفهوم مجازياش) است. هستيشناسي داستانهاي كوتاه درويشيان مبتني بر چپگرايي و باور به جبر تاريخي است. در داستانهاي كتاب شخصيتهاي اصلي، غالبا افرادي هستند كه سرنوشتشان تحت تاثير نيروهاي اقتصادي و اجتماعي خارج از ارادهي خود قرار ميگيرد. براي مثال در داستان “همراه آهنگهاي بابام” راوي داستان و پدرش انواع و اقسام مشقتها را متحمل ميشوند و نهايتا براي به دست آوردن يك لقمه “نان” آواره خيابانها ميشوند. در داستان “هتاو” از مجموعه “از اين ولايت”، پدر فرزندش را به خانهي بخت ميفرستد تا از زير بار قرض رهايي يابد. نويسنده در اين داستان علاوه بر دغدغهي “نان” نيمنگاهي هم به مصایب سنت دارد. تمام داستانهاي مجموعهي “فصل نان” كه هستيشناسي سر راست، واضح و ثابتي دارند چند شخصيت، دو برادر، يك پسر بچه يا يك مرد به هر دري ميزنند تا به “نان” برسند. اگر هم در داستاني مثل “عشق و كاهگل” شخصيت اصلي داستان هواي عاشقي به سرش بزند انجامش همان ميشود ...
نقد و بررسی "سمفونی مردگان " -عباس معروفی
نقد و بررسی "سمفونی مردگان " -عباس معروفیساعت آقاي درستكار بيش از سي سال است كه از كار افتاده؛ در ساعت پنج و نيم بعداز ظهر تيرماه سال 1325. ساعت سر در كليسا سالها پيش از كار افتاده بود و ساعت اورهان را مردي با خود برده است، اما زمان همچنان ميگردد و ويراني به بار ميآورد."سمفوني مردگان" رمان بسيار ستوده شده عباس معروفي، حكايت شوربختي مردماني است كه مرگي مدام را به دوش ميكشند و در جنون ادامه مييابند، در وصف اين رمان بسيار نوشتهاند و بسيار خواهند نوشت؛ و با اين همه پرسش برخاسته از اين متن تا هميشه برپاست؛ پرسشي كه پاسخ در خلوت تك تك مخاطبان را ميطلبد:كدام يك از ما آيديني پيش رو نداشته است، روح هنرمندي كه به كسوت سوجي ديوانهاش درآوردهايم، به قتلگاهش بردهايم و با اين همه او را جستهايم و تنها در ذهن او زنده ماندهايم. كدام يك از ما؟ عباس معروفي در سال 1336 خورشيدي در تهران متولد شد. فارغالتحصيل هنرهاي زيباي تهران در رشته هنرهاي دراماتيك است و حدود يازده سال معلم ادبيات دبيرستانهاي تهران بوده است. نخستين مجموعه داستان او با نام «رو به روي آفتاب» در سال 1359 در تهران منتشر شد. پيش و پس از آن نيز داستانهاي او در برخي مطبوعات به چاپ ميرسيد اما با انتشار "سمفوني مردگان" بود كه نامش به عنوان نويسنده تثبيت شد.در سال 1369 مجله ادبي" گردون" را پايهگذاري كرد و به طور جدي به كار مطبوعات ادبي روي آورد. سبك و روال وي در اين نشريه با انتظارات دولت ايران مغاير بود و موجب فشارهاي پي در پي و سرانجام محاكمه و توقيف آن شد.معروفي در پي توقيف" گردون"، ناگزير به ترك وطن شد. او به آلمان رفت و مدتي از بورس خانه هاينريش بل بهره گرفت. اما پس از آن براي گذران زندگي دست به كارهاي مختلف زد. مدتي به عنوان مدير يك هتل كار كرد و پس از آن "خانه هنر و ادبيات" هدايت را كه كتابفروشي بزرگي است، در خيابان كانت برلين، بنياد نداد و به كار كتابفروشي مشغول شد. و كلاسهاي داستان نويسي خود را نيز در همان محل تشكيل داد. تازهترين اثر جاپ شده معروفي «فريدون سه پسر داشت» نام دارد و اكنون مشغول نوشتن رماني است با نام «تماماً مخصوص». پيرنگ يا طرح داستان (plot)"سمفوني مردگان" داستان زندگي خانواده اورخاني است. پدر، جابر اورخاني، يك تاجر موفق و سرشناس در كاروانسراي آجيل فروشهاست كه با همسر و چهار فرزندش در اردبيل زندگي ميكند.داستان زندگي خانواده اورخاني در موومان دوم گفته ميشود. يوسف، پسر بزرگ خانواده است كه از نظر پدر «بچه خنگي» است. [ص 81] پس از او دوقلوها آيدا و آيدين هستند و در آخر اورهان كه «بر همه بچهها ترجيح داشت» [ص 86]داستان در بين سالهاي ...