نمایشنامه های کوتاه
نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری
حریفی نیا : بله بله خانوم جان ...متوجه هستم ا گه امشب با پول نیام با ید تو دفتر کپه مرگمو بزارم ..بله بله .... اخه قربونت بشم من مگه ناخن هم کاشتنیه ؟ ای خداااااااااااااااا ..... چشم چشم ... اصلن برو نهال ناخن بکار ....باشه مزه هم نمیزیزم ... خداحافظ .... (تلفن را قطع می کند ) وای وای از دست این زنها یه روز ناخن می کارن , یه روز مژه میکارن , یه روز لنز میخوان یه روز بنز میخوان .... چکار کنم من االان با این مصیبت ؟ کسی هم نمیاد یه پول وپله ای ازش به جیب بزنیم (( حامد بابا با لباسی درهم و مسخره و عینک دودی و یک پارچه که بطور مضحکی بر دو طرف خود کروات درست کرده است وارد می شود )) حامد بابا : یا ا... یاا... اِهِه اِهِه ... کسی اینجا نیست ؟ حریفی نیا : آقا جون بفرما ... مگه اومدی مستراح که اهه اهه می کنی ..؟ حامد بابا : آقا جون ببخشید دکان بازیگری اینجاست ؟ حریفی نیا : دکان چیه آقا ؟ اینجا دفتر بزرگ سینمایی استاد تلویزیون و تئاتر و سینما و رادیو و خلاصه همه کاره استاد معظم و بازیگر ساز , کارگردا ن اعظم , استاد احمد رضا حریفی نیاست حامد بابا : به به ...پس شما جناب کرگردن بزرگ حریفی نیا هستید ... خیلی خوشبختم حریفی نیا : کرگردن چیه پدر جان ؟ کارگردان حامد بابا : ای بابا کرگردن جان دیگه گیر بیان نده دیگه حریفی نیا : باشه ... حالا بفرمایید امرتون ؟ حامد بابا : (( ژست هاو فیگورهای سینمایی می گیرد )) حریفی نیا : آهان اومدید بازیگر بشید ؟ حریفی نیا : آفرین برتو ... حالا کی باید بریم ؟ حریفی نیا : کجا بریم ؟ حامد بابا : سینما دیگه ؟ سینمای خالیبوی ... بالیوودی .... سینمای ایران هم باشه قبول می کنما حریفی نیا : اینجوری نیست که پدر جان , اول باید تست بدید حامد بابا : (( گریه می کند )) نه نه من از آمپول میترسم بخدا حریفی نیا : پدر جان آمپول چیه ؟ تستهای شفاهی و عملی باید بدید حامد بابا : عملی خودتی و جد و آبادت .... حریفی نیا : پدر جان اصن من غلط کردم ...شما باید به یک سری از سوالهای من جواب بدید و قبلش هم 500 هزار تومن ناقابل هم بدید تا بتونید تو سینمای خالیبوود و هالیبوود و هر گوفت و زهر ماری که بود برید حامد بابا : اوووووووه چه خبره ؟ تخفیف نداره ؟ حریفی نیا : نه پدر جان .... حامد بابا :خوب بفرمایید اینم پول ... این پول که می بینی پس انداز یک سال چوپونی کردن منه ها ...من حتمن باید برم تو سینما حریفی نیا : چشم چشم ... خوب اولین مرحله جواب دادن به سوالهای شخصیه .... آماده هستید حامد بابا : بله بله اماده اماده هستیم حریفی نیا : خوب ...
دانلود نمایشنامه کوتاه (2)
قوی تر، نويسنده : اگوست استریندبرگ مترجم زانیار نقشبندی کاگه کی یو ، نويسنده : سه آمی مترجم قاسم غریفی كلكسیونر ، نويسنده : مشهود محسنیان و هادی جاودانی ما ابرها... نمايشنامهاي براي تلويزيون / ساموئل بکت مجلس ایوب پیغمبر(ع) ، نويسنده : محمدحسن رجایی زفره ای مرگ بر مرگ ، نویسنده : رسول بانگین مرگ تصادفی یک آنار شیست ، نويسنده : داریوفو ، مترجم دکتر حسین اسماعیلی مرگ در پیاده رو ، نويسنده : قاسم غریفی من قاضيالقضاتام كه مرگ مرد مُهر كردم به مِهر! ، نويسنده : نصرالله قادری نظمِ دنیایِ جدید ، نويسنده : هارولد پینتر نفرچهارم ، نويسنده : محمد صالح سلطانی سروستانی نقشه های کارتر ، نويسنده : مشهود محسنیان اتاق زرد ، نويسنده : رضا آشفته افسانه صبا ، نويسنده : بهمن مرتضوی فرشته ها ، نويسنده : علی بانگین مردی که مار شد ، نویسنده : رسول بانگین یکی برای راه ، نويسنده : از هارولد پینتر نمک فروش (نمکی) ، نويسنده : صادق عاشورپور نوای خون ، نويسنده : عباس شاهپیری نوبتِ رؤيــت ، نويسنده : سعید تشکری واگویه های پندار باورمداران در آستانه حضور ، نويسنده : هوشنگ جاوید همسری برای زندگی ، نويسنده : سیدحسین فدایی هنگامه ای که آسمان شکافت ، نويسنده : نصرالله قادری هواپيمايي در آسمان ميگذرد ، نویسنده : رسول بانگین یرما ، نويسنده : فدریکو گارسیا لورکا ترجمه ی احمد شاملو زبان كوهستاني ، نويسنده : هارولد پينتر
نگاهی کوتاه به نمایش های ابزورد
ابزوردیسم، دبستانی تئاتری مشتمل بر آثار نمایشی اروپایی و آمریکایی حاصل ناامیدی انسان در دوره پس از جنگ جهانی دوم(دهه های 1950 و 1960میلادی) است.نمایش های این مکتب به بیان هستی بی معنی و کوشش های بیهوده انسان می پردازد. اصطلاح پوچی نیز از واژه لاتینی آبزوردم به معنای ناموزون یا متناقض مشتق گرفته شده است. پوچی نویسان در شکل نیز همانند محتوای آثارشان بیهودگی ذاتی و دلهره هستی را نمایش می دهند.آنها بیشتر نمایش هایی خلق می کنند که پایانشان همانند تکرار آغاز است.طرح این نمایش ها فاقد گسترش معمول در سایر آثار نمایشی است.از آنجا که رفتار شخصیت های نمایش ابزورد بدون میل یا انگیزه های روانی صورت می گیرد و اعمالشان تنها بازتابی در برابر اعمال دیگران است، لذا گفتگوهای آنان نیز به طور یکنواختی بی اثر بوده و گاه به چیزی در برابر جملات پیش پا افتاده و کودکانه تبدیل می شود.واژه ها بارها و بارها تکرار می شوند و می کوشند تا ارتباط بیهوده و ماشینی انسانها را مورد تاکید قرار دهند. نمایش پوچی به روابط علت و معلولی کمترین توجه را داشته و با گونه های واقع گرای نمایش فاصله بسیاری دارد.در حقیقت تئاتر ابزورد از جوانبی چند با تئاتر کلاسیک، رمانتیک، رئالیست و ناتورالیست متفاوت است.این وجوه تمایز که همگی از ویژگی های تئاتر جدید به شمار می روند در جای جای نمایش از جمله پیرنگ، شخصیت و زبان جلوه می کند که در زیر این تفاوت ها را مورد بررسی قرار می دهیم. الف) پیرنگ در تئاتر ابزورد: چنانچه می دانیم پیرنگ خلاصه ای است از داستان نمایشنامه با ذکر روابط علت و معلولی. اما نمایشنامه نویسان پوچی برداشت دیگری از پیرنگ نمایشنامه دارند که بازتاب آن را به سه شکل می توان در آثارشان دید: - در پیرنگ نمایشنامه های ابزورد میان رویدادها، اصل توالی زمان و اصل علیت مورد توجه و تاکید قرار نمی گیرد. - در نمایشنامه های پوچی به جای آنکه تم، فضا و لحن تابعی از پیرنگ باشد پیرنگ تابع آنها می شود. بنابراین در هنگام خواندن این نمایشنامه ها باید پرسید« چه چیزی دارد اتفاق می افتد» نه اینکه «چگونه اتفاق می افتد». ب) شخصیت در تئاتر ابزورد: در نمایشنامه های پوچی شخصیت معمولا انسان یا انسان گونه ای است که دارای ویژگی های جسمانی، روانی، اجتماعی و اعتقادی خاص است و نتایج این ویژگی ها در رفتار، گفتار، کردار و پندار او تجلی یافته و سبب ظهور پیرنگ میگردد.نویسندگان ابزورد در ساخت شخصیت برای خود آزادی های تازه ای شناخته اند که برای نویسندگان مکاتب قدیمی تر ناشناخته بود یا آنها را رد می کردند.با این وجود نمی توان گفت که ابزوردها تمام قوانین کلاسیک، و رسمی را نقض کرده ...
نمایش تک نفره
پریشانی سوار بر باد تا بیکرانهها تکگویی نمایشی به قلم رضا آشفته آدمها: یک زن، بیست و چند ساله صحنه: سه تابلو متفاوت 1. ایستگاه مترو زن نشسته بر یک صندلی بلند و فلزی! صدای قطار از دور... زن: به هیکلم نگاه نکن که هنو برقرارم. من از درون پوسیدهام کافیه فوت کنی تا ببینی چطور از هم میپاشم. مشکل کی نداره؟ منام یکی از هزاران آدمی که مشکل دارم... زدم به سیم آخر... یا سیب آخر... همون سیبی که حوا گاز زد و داد دست آدم که هبوط و رسوایی بار آورد... اون سیب آخرین گازش رسیده به من... (آن سیب گاز خورده را از کیف چرم سرخش بیرون میآورد) لذت داره، اونم چه لذتی؟ خیلیا دوست دارن خطا کنن در حد آدم و حوا.. اما انگار قسمت منه که در حد تیم ملی خطا کنم و برم تو فهرست آدمای کار درست... آهان من بچه دار نمیشم هان... (جلدی سیب گاز زده را میبلعد) فکر کردی سر فرود میآورم و تسلیم کائنات میشم یا رب العظیم... به ما که رسید، وا رسید. ببین من چقدر خرد و خاکشیر شدم جلو اون مرد که هفت ساله شوهرم شده و اون خونواده تازه به دوران رسیدهاش که هنو طعم خیلی از چیزا رو نچشیدهان مگر به مرحمتی و لطف من که نسل اندر نسل شاهزاده بودیم و با تفاخر و سربلندی نفس کشیدهایم... دنیا دیدهایم و بلند نظر.. دست و دل باز و پر غرور.. تکبر هم داریم الا ماشاءالله چرا نداشته باشیم که از نسل فرعونیم؟! من اگه دارم رسوا میشم بگو که نشم. بچه ازت خواستم ندادی. دنیا رو بهم ریختم رفتم پیش بزرگترین دکترای عالم اما بیا که دست از پا کوتاه برگشتم جلو اینا که ونگ بزنم دس از سرم بردارید. من بچه دار نمیشم برید یه سوگلی بیارید برا این آقازاده و فخر آفرین عالم امکان.. نرفتن که میخوان از نسل شاهزاده بچهدار بشن که این فردای اونا رو تضمین میکنه.. ببین من شدم گارانتی تفاخر اونا.. اما نه از من دس بردارن و نه از نیش و کنایه... حالا مثل خل و چلا راه افتادم که برم برا همیشه.. واقعن نعشمو هم نمی تونن برگردونن تو اون خونه و زندگی.. میرم پی سرنوشت.. می خوام خودم باشم و تنها... رب العالمین اهل خودکشی نیستم اما دیگه سر به فرمان تو هم فرود نمیارم. می دونی چرا؟ چون این غربتیها رو نصیبم کردی که غرور و تفاخر منو بشکنن که شکستن و خوبم شکستن.. منو ببین برا یه بچه نداشته ویرون شدهام و بیچاره... گردن کجم و روسیاه، اینا بالاترین شکنجه است برا یه بانو که از نسل بزرگانه.. یه بانو که میتونه در حد ملکه جهان رو بگردونه.. اما این ملکه بی بال و پر شده و فراری... بیچاره و درمونده.. من حالا به چی باید فخر کنم؟... منو بردن دارالمجانین که حاشا و کلا دیوونهام باید تحت مراقبت باشم تا خوب بشم و بازم برگردم اون ...
چند نمایش کوتاه
به نام خدا نقاشی ................. مجتبی طالبی ( پارک . ظهر ) زن : ( موبایلش زنگ می زند ) ... الو ... زهر مار از صبحه مثل آدمای دیوونه از این پارک به اون پارک علاف تو بودم ... کدوم جهنمی ؟ ... بدنم داره مثل بید می لرزه ... آخه تو نمی دونی من به اون لعنتی محتاجم ... خفه شو بذا من حرف بزنم ... اینقدر پی مجوز نمایشگاه و آموزشگاه و بوم . رنگ و قلم . کوفت و زهر مار رفتم که ج.ن برام نمونده ... تا ده دقیقه ی دیگه اگه اومدی که هیچی و الا چیزی که فراوونه آشغالایی مثل تو ... پول که نشونشون بدی دنیا رو می کنند مزرعه ی خشخاش ... اه ... زن 2 : سلام خانوم ... ببخشید شما نقاشید ؟ زن : بله ... نقاشم ... از کجا فهمیدی ؟ زن 2 : من خودم نقاش بودم ... می دونم بوم و رنگ و قلم چیه ! زن : خوب تو که می دونی چرا می پرسی ؟ زن 2 : خواستم ببینم شما طراحی چهره ام کار کردی ؟ زن : آره ... کار کردم ... چطور مگه ؟ ... زن 2 : می خوام چهره ی من و بکشی ! زن : چهره ی تو ... ببخشیدا ... چون گفتی نقاشم بهت این و می گم ... آخه توی چهره ی تو چی هست که بخوام بکشمت ؟ زن 2 : توی چهره ی من همون چیزی هست که توی چهره ی تو هم هست ... زن : برو خدا روزیت رو جای دیگه بده ... پول می خوای بگو بهت می دم .... چرا ادا در می آری ... زن 2 : پول ؟ ... ای کاش داشتی ... زن : من دارم به تو می گم ... زن 2 : منم دارم به تو می گم ... راستی تصویر من و می کشی یانه ؟ زن : یه کم خرج داره ... قطعا تو نداری ... یه کم قیافه لازم داره ... که اونم نداری ... زن 2 : نقاشی کردن اعصاب نیاز داره که تو نداری ... اما زود قضاوت کردی ... پولش هست ... عکس جوونیم و بهت می دم ... از روی اون نقاشی کن ... من فردا بازم میام توی همین پارک ... آماده شد خبرم کن ... اینم شماره ی تماس منه ... من دیگه باید برم ... منتظرتم ... زن : باشه ... بعد یه نگاهی به عکست می کنم ... ( زن 2 می رود ... ) زن : با این چهره ی درب و داغونش چو غروری هم داشت ! ... معتاد درب و داغون ... مگه قیافه ی جوونی یاش چطور بوده که ... بذا ببینم ... ا ا ا .... این که عکس خودمه ... این زن این عکس رو از کجا آورده ... ا ا ... نکنه کیفم و زده ... ا ... ا ... شماره ش ... شماره ش ... ا ... اینم که شماره ی خودمه ... ااون ... اون زن ... اون زن کی بود ؟ پایان-----------------Normal0falsefalsefalseEN-USX-NONEAR-SAMicrosoftInternetExplorer4 Normal0falsefalsefalseEN-USX-NONEAR-SAMicrosoftInternetExplorer4به نام خدا صدای خیابان مرد 1 : سلام آقا مرد 2 : سلام جانم ... بفرمایید ! مرد 1 : چه جالبه ! صرافی شما چقدر خلوته ! مرد 2 : معمولا این روزها فقط دلار می خریم ... مرد 1 : اما بنده دلار می خوام ! مرد 2 : نداریم ... یعنی داریم ولی با قیمتی که شما می خواین نداریم ! مرد 1 : ...
نمايشنامه هاي مدرن ايراني
شناخت نمايشنامه هاي مدرن ايراني در ميان انواع تئاتر كه به شكل و شيوه ها و در ژانرهاي مختلف اجرا مي شود ، شايد نوع تئاتر مدرن بيشتر در نمايشنامه نويسي و كارگرداني تئاتر معاصر كشور ما طرفدار داشته باشد . گرايش به اين نوع تئاتر از آنجا سرچشمه مي گيرد كه پديد آورندگان تئاتر (نمايشنامه نويس و كارگردان ) كوشش مي كنند تا تئاتر خود را با زبان متفاوت و ساختار تازه اي كه با زمان معاصر سنخيت داشته باشد ، عرضه كنند . از اين رو عنصر تفكر و انديشمندي در ساختار آثار آنان نقش مهم و به سزايي دارد. چنين هنرمندان تئاتر ديگر بر آن نيستند بر اساس سنت هاي قديمي و روش هاي كلاسيك دست به تجربه هاي صحنه اي براي تئاتر امروز بزنند. بلكه آنان در پي آنند که با شكل و شيوه و قالب جديدي اثر صحنه اي خود را به تماشاگر امروز عرضه كنند. اثري كه هم حرف تازه اي از ميان صدها يا هزاران تم و پيرنگ نمايشي داشته باشد و هم در ساختار و قالب جديد پيشنهاد نويني را براي اجرا مطرح كند . اما براي ورود به اين بحث لازم است ابتدا توضيحي از نمايشنامه مدرن ارائه بدهيم و سپس به بررسي اين مساله در آثار نمايشنامه نويسان و كارگردان تئاتر معاصر بنشينيم . كنت پيكر نيك در كتاب شناخت نمايشنامه مدرن در اين باره مي نويسد : «تمامي نمايشنامه هاي مدرن به طريقي موقعيت و شرايط سخت و ناخوشايند زندگي انسان را در دوران علم و صنعت مورد توجه قرار داده اند . همچنين نمايشنامه هاي مدرن از جهاتي منعكس كننده تغييرات قابل توجه در طرح وتكنولوژي تئاتر است كه از اواخر قرن 19 شروع شده و تا به امروز ادامه دارد . ديگر آنكه فرم نمايشنامه مدرن در مقايسه با نمايشنامه هاي شكسپير متفاوت است كه هم شامل نمايشنامه هاي بلند و هم شامل نمايشنامه هاي كوتاه است … »1 در فرهنگ اصطلاحات تئاتر درباره تئاتر مدرن نوشته شده است : « نمايش يا درام نو ، درام معاصر، درام اروپايي و امريكايي كه با نمايشنامه هاي هنريك ايبس (1828-1906 ) آغاز مي شود . نمايش درام نو در برابر درام كلاسيك يونان و روم باستان و در مقابل نمايش نو اينگونه معني شده است . نمايشي كه به درام نو تعلق دارد.»2 البته بايد به اين نكته نيز توجه داشت از آنجا كه سابقه اجراي تئاتر و نمايشنامه نويسي در ايران سابقه اي طولاني نيست و در حدود صدوپنجاه سال از ورود تئاتر و نمايشنامه به ايران مي گذرد ، بنابراين نمي توان ادعا كرد با چنين سابقه اي نمايشنامه هاي ايراني نمايشنامه هايي مدرن نيستند و در مقايسه با تئاتر غرب اين سابقه سابقه چندان طولاني اي نيست . با آنكه بسياري از نمايشنامه نويسان ما هنوز به شيوه تئاتر كلاسيك مي نويسند و كارگردانان زيادي به شكل تئاتر معاصر كه ...
دانلود نمايشنامه هاي شكسپير
دانلود آثار خلاصه شده شکسپیر جهت آموزش زبان***************کاربر گرامی! شما می توانید تمایشنامه مکبث شکسپیر را به صورت فایل pdf دانلود نمایید. متن کتاب پیش رو، جهت تمرین و یادگیری زبان انگلیسی، ساده تر و خلاصه تر از متن اصلی آماده سازی شده است.Title: MacbethAuthor: William ShakespearePublisher: Saddleback Publishing Date of Publication: 2003***************کاربر گرامی! شما می توانید تمایشنامه اتللو شکسپیر را به صورت فایل pdf دانلود نمایید. متن کتاب پیش رو، جهت تمرین و یادگیری زبان انگلیسی، ساده تر و خلاصه تر از متن اصلی آماده سازی شده است.Title: OthelloAuthor: William ShakespearePublisher: Saddleback Publishing Date of Publication: 2003***************کاربر گرامی! شما می توانید تمایشنامه تاجر ونیزی شکسپیر را به صورت فایل pdf دانلود نمایید. متن کتاب پیش رو، جهت تمرین و یادگیری زبان انگلیسی، ساده تر و خلاصه تر از متن اصلی آماده سازی شده است.Title: The Merchant of VeniceAuthor: William ShakespearePublisher: Saddleback Educational Publishing, IncDate of Publication: 2004***************مطالب مرتبطنمایشنامه های کوتاه انگلیسیکتاب داستان کوتاه به زبان انگلیسیکتاب داستان های کوتاه انگلیسی برای کودکان
نگاهی به نمایشنامه ی رادیویی
نویسندگی برای رادیوهنر ظریفی است که هر قلم به دستی توانایی انجام آن را ندارد. این کار نیاز به ذوق سرشار و نیروی تخیل قوی و کار مداوم دارد و تا کسی استعداد لازم را برای این هنر ظریف نداشته باشد، موفق نمی شود.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> فراموش نکنیم مطالبی که برای رادیو نوشته می شود، باید با مطالبی که برای سایر رسانه های گروهی (نوشتاری و یا دیداری) تهیه می شود تفاوت داشته باشد و رعایت کردن این تفاوت ها بی نهایت مهم و قابل توجه است. اولین و بزرگترین مشکلی که برای نویسنده رادیویی وجود دارد، محدودیت زمانی است. به عبارت دیگر برای برنامه های رادیویی زمان محدودی در نظر گرفته می شود و نویسنده ناچار است مطلب خود را به شیوه ای بنویسد و تنظیم کند که در چارچوب زمانی که دراختیار دارد بگنجد و همین عامل انگیزه ای می شود تا کوتاه اما گویا بنویسد. نویسنده رادیویی میداند که کار او با نویسنده داستان یا کتاب تفاوت هایی اساسی دارد و اگر نوشته او گنگ و مبهم و نامفهوم باشد، برای شنونده این امکان ندارد که که آن را دوباره بشنود، بنابراین یک نوشته رادیویی در کنار جذاب بودن باید کاملا روشن و تاحد ممکن کوتاه و آسان فهم باشد. نویسنده برای نوشتن نمایشنامه در وهله اول باید موضوعی جالب و بکر را انتخاب کند، سپس آن را بپرورد. پروراندن مطلب (سوژه) بدین معناست که موضوع خام و ساده ای که خط اصلی نمایشنامه را تشکیل میدهد مطالعه و بررسی گردد و به آن شاخ و برگ داده شود. بعد از پرورش موضوع، نوبت به صحنه پردازی میرسد. صحنه های نمایشنامه باید طوری تنظیم شوند که درعین مستقل بودن، حلقه ای از زنجیری باشند که داستان را به هم وصل کرده و پیش می برند. فراموش نکنیم که نویسنده باید روحیه و خصوصیات شخصیت های داستان را ، حتی چگونگی ادای کلمات و حالات هنرپیشه ها ( خشم، حسادت و یا بی تفاوتی) را مشخص کند و روابط بین شخصیت ها را تعیین نماید و آن را تا پایان داستان حفظ کند. نویسنده ممکن است در صورت نباز از گوینده ( روایتگر) در نمایشنامه خود استفاده نماید. این کار معمولا برای توجیه بیشتر شنونده انجام می شود، البته عوامل دیگری نیز می توانند انگیزه ای برای استفاده از گوینده به شمار آیند: · ارائه نوعی پیش آگاهی و یا توجیه بیشتر شنونده · کوتاه کردن داستان بلندی که در زمان مورد نظر نمی گنجد · حذف دیالوگ های اضافی. گوینده می تواند با گفتاری کوتاه صحنه آغاز نمایشنامه را برای شنونده شرح دهد و یا بعد از هرچند صحنه و دیالوگ بنا بر ضرورت مطالبی بیان نماید. برای جداکردن صحنه های یک نمایشنامه رادیویی ازهم، می توان از ...
جنس چینی (نمایشنامه ی رادیویی کوتاه)
جنس چینی نمایشنامه ی رادیویی /صدای ولوله و شلوغی جمعیت رفته رفته کم می شود و جای خود را به صدای گام های زنی با کفش های پاشنه بلند می دهد . صدای گام ها به تدریج بلند تر می شود. صدای ملودی پیج ایستگاه مترو شنیده می شود. / صدای متصدی ایستگاه مترو :]از بلند گو با فاصله [ ایستگاه آزادی مسافرین محترم خواهشمند است برای تعیین مسیر به تابلو های راهنما توجه فرمائید . /صدای گام ها ی زن که همچنان شنیده می شود؛ ضرباهنگ تند به خود می گیرد ./ زن (مریم)]با نفس های به شماره افتاده[ جواد ... بدو دیگه جواد ]با فاصله [مریم جان ... چت شده... چرا ترمز بریدی ؟ مریم ] نزدیک[ حرف نزن ...بدو. /صدای قطار که دارد می ایستد سپس صدای سوت باز شدن در واگن ها/ مریم: بدو... بدو... آقا ببخشید ...اجازه بده ...ا ی...] به دور ـ به جواد نهیب می زند[ جواد یالا بیا ...الان بسته میشه ...پدر جان برو کنا دیگه اه... پیرمرد : دختر خانم چته ...تا حالا سوارمترو نشدی . مریم : دختر خانم خودتی ... پیره سگ هیز ...بند کرده به ناموس مردم نمیره کنار. جواد ]در حالی که نفس نفس میزند سر می رسد[ چیه چی شده مریم ؟ مریم: از این آفتاب لب بوم بپرس ... دو تای بابابزرگ من سن داره ، هیز گیری در میاره . پیرمرد :چی چی میگی دختر جون !؟ جواد]نزدیک[ای بابا ...آخه این درسته حاجی؟! جای دعای کمیلته سر پیری.(یا: جای دعا خوندنته سر پیری) پیرمرد : چی میگی بابا ...شماها واسه خودتون می برین و می دوزین. جواد : نه ماشاا... شما خودت خیاط تری مریم : آره.یه پا زنونه دوز هم هست چشم نزنم ؛ اندازه هارم دقیق دقیق می گیره... پیرمرد: لعنت بر دل سیاه شیطون... دختر جون اول اونایی که می خوان باید پیاده شن بعد بقیه سوار شن جواد: این چه دخلی داره پیرمرد : دخلش ب اینه که این دختر خانوم مریم ]عصبانی [ با ز گفت دختر خانم ! پیرمرد:خب این سرکار خانوم؛ میخواست سوارشه من گفتم صبر کن اول پیاده بشن جواد: همین ! پیرمرد: بله جواد: مریم !؟ مریم: هوم جواد: چی میگه این مریم :شنیدی که ...همین هایی که گفت... منتها نمیگه که چه نگاه هیزی می کرد ].پیرمرد زیر لب غرغر می کند[ جواد: ِا ... ِا...یعنی هیچی نگفته بهت !؟ مریم: هوم ...نوچ... می گفت که چشمشو درمی آوردم ...من از چشماش فهمیدم... جواد: زن حسابی این بیچاره که عینکش ته استکانیه...ببخش حاجی مثه اینکه سؤتفاهم شده پیرمرد: ]در حالی که زیر لب غرغر میکند[برشیطون لعنت جواد: دیدی چیکار کردی ...پیرمرد بیچاره ناراحت شد رو شو کرد اون ور مریم : ولم کن ببینم بابا ...بند کیفم پاره شده اعصاب ندارم جواد: بس که خنگی ؛ بند کیف ات لای در ماشین گیر کرده ، جای اینکه درو وا کنی درش بیاری بندو می کشی مریم : چه می دونستم خب، فکر کردم یه خورده ش گیر کرده ]بغض میکند[ ...
خلاصه 50نمایشنامه ایرانی
نمایشنامه :هاملت با سالاد فصل نویسنده:اکبر رادی داستان درباره زندگی عروسی است که پس از ۷سال ماه عسل ،داماد را به خانه میآورد تا به پدر، عمو، پدربزرگ و اعضای خانوادهاش معرفی کند. داماد از خانوادهای دونپایه است و عروس از خانوادهای اشرافی، خانواده عروس هرکدام بسته به سلیقه خود انتظاراتی از داماد دارند و او نمیتواند انتظارات آنها را به جای آورد،پس آنها به بهانهای کوچک تصمیم به کشتن او میگیرند. نمایشنامه:خیال روی خطوط موازی نویسنده :حمیدرضا آذرنگ این نمایش روایت آدمهایی است که محله آنها در کنار خط راه آهن است و همگی یک آرزو دارند و آن امکان سفر به مشهد و زیارت حرم امام هشتم شیعیان است اما مشکل اصلی آنها عدم امکانات مالی برای انجام این سفر است. اما این قطار آرزو هیچوقت از اندیمشک آنها را جلوتر نمیبرد. نمایشنامه:هابیل وقابیل نویسنده:علیرضا کوشک جلالی نمایشنامه داستان مردی است نویسنده که همسرش او را ترک کرده است ،با دنیای بیرون رابطه زیادی ندارد ،5 روز به عید مانده و او از همه جا ناامید است در پایان تصمیم به خودکشی می گیرد. نمایشنامه:زمستان 66 نویسنده :محمد یعقوبی نمایش نامه زمستان 66درباره خانواده ای است كه به خانه جدید اجاره ای خود وارد شدهاند و این روز مصادف است با اولین روز موشك باران تهران درسال 66و تمام داستان این روز از زاویه دید زنی دیده میشود كه سرگرم مطالعه نمایشنامهای از همسرش است. نمایشنامه:چند حکایت از چندین حکایت رحمان نویسنده:علیرضا نادری داستان نمایش چهار حكایت از چندین حكایت رحمان، در قهوه خانهای بین راه میگذرد كه مردی به نام خالو و شاگردش عباسو آن را اداره میكنند. مطیر و حسون(راننده كامیون و شاگردش) از مشتریان دائمی این قهوه خانه هستند، كه چندی را بنابر نوع كارشان، در این مكان میگذرانند. این چند نفر به كمك هم راوی چهار داستاناند از یك واقعه یعنی حمله عراقیان به محل زندگی آنها و چگونگی ایستادگیشان دربرابر سربازان عراقی. نمایشنامه :شام آخر نویسنده :محمد چرمشیر نمایشنامه داستان سه زن است که هر کدام به دلیلی در زندان به سر می برند ،آنها بعد از ورود به زندان دیگر اسم ندارند و با شماره ای که به آنها داده می شود شناسایی می شوند.یکی از آنها که از همه قدیمی تر است وچند بار ازدواج کرده به جرم قتل شوهر آخرش به اعدام محکوم شده است ،او دختر کوچکی دارد که در دارالایتام نگهداری می شود و تنها آرزویش این است که از زندان آزاد شود و با دخترش زندگی کند اما در پایان اعدام می شود. نمایشنامه :بهجت نویسنده :محمد چرمشیر نمایشنامه داستان زنی است که بچه ...
نمایش کوتاه رادیویی (1)
به نام خدا نمایش کوتاه اعتراف نویسنده . تهیه کننده . کارگردان : مجتبی طالبی آدم های نمایش ؛خانم جوان کشیش مرد روزنامه فروش (فضای کلیسا ... روشن کردن کبریت – شمع ) خانم جوان : روشن کردن شمع توی کلیسا به من آرامش می ده ... همینطور اعتراف کردن ! ... پدرمن برای اعتراف کردن آماده ام ... زمانی که دانشجو بودم ، خیال می کردم انسان حیوان ضاحکه – جلوتر که رفتم ، دیدم انسان حیوان ناطقه – همینطور که جلوتر می رفتم می دیدم انسان حیوان غیر قابل اعتماده ! اما امروز احساس می کنم انسان حیوان اعتراف گره ... این اعترافه که به من انسانیت می ده . منی که از انسانیت دور شدم ... منی که خیانت کردم – به شوهرم به خونوادم – بخاطر اینکه فکر می کردم اونا ... ( موسیقی – اعترافت زن پایان یافته ... زن اشک هایش را پاک می کند ... با آرامش ... ) خانم جوان : ... متشکرم پدر ، مشغله ی کار توی این وضعیت بحرانی از یک طرف – بار گناه از یک طرف دیگه سنگینم کرده بود – اما حالا ... آه پدر پدر ... ( با عصبانیت !! ) ... پدر ؟ شما به اعترافات من گوش نمی دادی ؟ ... پدر ! پدر !!! لطفا اون پنبه های لعنتی رو از گوشتون بیرون کنید !! این یک خیانت بزرگه ... ( پدر پنبه ها را از گوش بیرون می آورد . با آرامش ... ) کشیش : چی یک خیانت بزرگه ؟ ! خانم جوان : شمابجای شنیدن اعترافات من ، پنبه توی گوشتون گذاشته بودید !! کشیش : بزرگترین ضعف ما اینه که به مردم اجازه می دیم در هنگام اعتراف ما ما رو با خدا اشتباه بگیرند ! خواهر خوبم من خدا نیستم ... اعترافات شما رو حتما خدا شنیده ! حالا برای جبرانش باید تلاش کنی ... خانم جوان : چی ؟ چی می گی پدر ؟ ... کشیش : من هیچوقت دوست نداشتم از کسی اعتراف بشنوم ... ( زیر لب ) ای کاش ما هم چیزی به عنوان نماز داشتیم که ما رو از گناه و اعتراف دور می کرد ! خانم جوان : چی می گی پدر ؟ ... چی می گی ؟ ... کشیش : انگار شما حرف من و نمی شنوید ؟ اوه خدای من ... خانم ، لطفا شما هم پنبه هایی که توی گوشتون گذاشتین روبیرون بیارید !! من این همه برای شما موعظه گفتم ... اما شما ... خانم جوان : اما من هنوزهم معتقدم کار شما خلاف قانون دین ماست ... ( زن می رود ) کشیش : من از این قانون خسته ام ... ( موسیقی ) مرد روزنامه فروش : روزنامه – روزنامه ... اعتراض یک پدر روحانی به قوانین کلیسا ... روزنامه ... آیا دادگاه های تفتیش عقاید دوباره راه اندازی می شود ؟ ... روزنامه ... روزنامه ... در آغاز سال 2012 بسیاری از مردم خواهان اصلاح قوانین کلیسا شدند . پاپ هنوز پاسخ روشنی نداده است ... ( موسیقی ) پایان ****************************************************** به نام خدا نمایش کوتاه اتصال نویسنده . تهیه کننده . کارگردان : مجتبی طالبی آدم های نمایش ؛پیرمرد واکسی پسر جوان ( افکت ...
از محبت خارها گل می شود ( یک نمایشنامه ی کوتاه در سه پرده)
بسم الله الرّحمن الرّحيم پرده اول يك كوچه ي باريك كه ديوار هاي قديمي و رنگ و رو رفته آن مشهود است. لحظه به لحظه رهگذري ازآانجا عبورمي كند. آرام آرام نورخورشید كمرنگتر مي شود و غروب مي كند. مهدي و سينا كه بچه محل هستند ، در وسط كوچه به هم مي رسند... ...سينا در حالي كه دستهاي مهدي را محكم مي فشارد ، مي گويد: سلام مهدي! كجا مي خواي بري؟ مهدي: مسجد سينا: اي با با ، تو هم دلت خوشه ها ! مسجد چه خبره؟ مهدي : زبونتو گاز بگير! از خدا خجالت بكش! مسجد خونه ی خداست. سينا در حالي كه زبانش را لاي دندانهايش قرار داده است)، با خنده و مسخره بازي مي گويد: بيا ! همچين گازگرفتم كه خون بياد! مهدي: واقعاً برات متأسفم! سينا : چرا؟ چون كه با تو به مسجد نمي آم؟ مهدي: من نمي گم به خاطر من ، يا براي من به مسجد بيا، به اين دليل مي گم كه ، حتي يك بارهم كه شده، دست از ولگردي بردار وبيا با هم بريم مسجد. نترس ! مسجد جای خوبی است. ضرر نمی کنی. مطمئن باش كه اگر مرتّب به مسجد بري و در كنار مردم نماز بخوني ، نور خدا در قلبت حلول خواهد كرد. سينا: ( با مسخره بازي) نه با با! خوب واردي،... آفرين ،... آافرين!... مهدي: تو كي مي خواي درست بشي؟ سينا: وقت گل ني ؟! مهدي : شوخي ديگه بسه. صداي اَذون مي آد. الآن نماز شروع ميشه. اگر نمي آي ، من برم. سينا : (به نظر مي رسد كه به فكر فرو رفته است ) مهدي : فكر نكن! بيا بريم! پشيمون نمی شی. سينا: به شرطی که زياد طول نكشه! مهدي: باشد. نماز كه تموم شد، پا مي شيم. (هردوي آنها به طرف مسجد حركت مي كنند) پرده دوم صحنه ي يك مسجد است كه مرد ميان سالي رو به قبله ايستاده است و نماز قضا می خواند. هنگام نماز مغرب و عشاء است و مردم وضو گرفته اند و در حالي كه آستين هاي خود را پائبن مي كشند، يكي يكي از درب مسجد وارد مي شوند و يك مُهر بر داشته وبرای نماز جماعت آماده مي شوند. مهدي و سينا با هم وارد مسجد شده وبا پيشنماز مسجد رو به رو مي شوند. مهدي: سلام حاج آقا، التماس دعا! سلام پسرم، محتاجيم به دعا! دعاي شما جَوونها بهتر مستجاب مي شه. مهدي: نظرلطف شما ست حاج آقا . ما هم اگه چيزي بلديم، نتيجه ي ارشاد و راهنمائي هاي شما است... راستي حاج آقا، امشب مهمون با خودم آ ورده ام. پيشنماز: (با لبخند)خدا مهمون ها را دوست داره .اون مهمون عزيز كو؟ مهدي( در حالي كه دست روي شانه سينا گذاشته است): اينا هاش . پيشنماز(درحالي كه به چهره ی سينا خيره شده است) : قیافه ی تو چقدر برام آشناست! تو پسر آقاي صبوري هستي؟ سينا : بله حاج آقا. پيشنماز (سينا را بغل مي كند و مي بوسد): خدا رحمت كند ...
مروري بر پيوند داستان و نمايشنامه در ادبيات معاصر
مروري بر پيوند داستان و نمايشنامه در ادبيات معاصر خنکاي سايه سار ولايت ديگر / مريم منصوري در کشور ما با وجود انواع حکايت ها و روايت هاي منظوم و منثور، داستان و نمايشنامه جزء اشکال نو ادبي محسوب مي شوند. هر چند که بسياري از شگرد هاي اين گونه هاي ادبي که ما امروزه فکر مي کنيم ضمن آشنايي با ادبيات غرب به آنها رسيده ايم، در نمونه هاي کهن ادبيات فارسي موجود است. مگر مي توان تصويرسازي ها، ديالوگ هاي پيش رونده منطقي، تحول درست و بجاي شخصيت ها و علاوه بر آن تخيل بي حد در داستان گويي و هزار نکته ظريف ديگر را در نثر ترجمه تفسير طبري به جا مانده از فارسي قرن چهارم، ناديده گرفت. فارغ از اين، بررسي پيوند هاي اين دو گونه ادبي در طول حيات شان در ادبيات فارسي امروز نياز به بحث مفصلي دارد و در اين مجال کوتاه مي کوشيم مروري بر روابط متقابل آنها داشته باشيم.اما نکته قابل توجه در تاريخ فرهنگي صد ساله اخير به زعم بسياري از کتاب هاي تاريخ ادبيات، پيوند تولد انواع ادبي نو در سال 1300 خورشيدي است که همه اينها را محصول انقلاب مشروطيت مي پندارند. در اين سال نخستين رمان اجتماعي با عنوان «تهران مخوف» نوشته مشفق کاظمي، نمايشنامه «جعفرخان از فرنگ برگشته» اثر حسن مقدم، نخستين محصول شعر نو؛ «افسانه» از نيما يوشيج و مجموعه داستان کوتاه «يکي بود، يکي نبود» نوشته محمدعلي جمالزاده به جامعه ايراني عرضه مي شود. البته همه اين آثار به نوعي از شاخص ها و تاثيرگذار ترين ها بوده اند که اين سال را تبديل به مقطعي در جريان ادبي ما کرده اند. اما در نخستين بودن همه اين کوشش ها جاي درنگ است. اين نکته را نمي توان فراموش کرد که حتي در همين جمع چهارنفره هم، «حسن مقدم» پيش از اين تاريخ به نوشتن داستان کوتاه مشغول بوده است. «حسن عابديني» در صد سال داستان نويسي آورده است؛ «همزمان با جمالزاده، حسن مقدم (1304- 1278) نيز چندين داستان کوتاه نوشت. اولين داستانش با نام «هندوانه» در 1295 در استانبول منتشر شد. استقبال اهل کتاب از اين نوشته فکاهي، حسن مقدم «علي نوروز» را به نوشتن داستان هايي چون «نرگس»، «شاهزاده خانم تاجي»، «زن حاجي آقا» و «حکايت» واداشت. حکايت که بافتي نمايشي دارد از گفت وگوي راوي با پسرک باربري که چمدان اش را مي آورد، ساخته شده است. مقدم با نثري ساده، طرحي از گستردگي فقر، جهل و بيماري در تهران سال هاي 1300 ترسيم مي کند. البته مقدم داستان نويسي را جدي نگرفت و بيشترين نيروي هنري خود را صرف نمايشنامه نويسي کرد.» اما جالب است بدانيد که مي گويند نخستين تجربه ها براي شکل گيري محصول ادبي با نام داستان توسط «ميرزا فتحعلي آخوندزاده» در دامن نمايشنامه نويسي ...
یک نمایش کمدی برای اجرا در دانشگاهها
خواستگاري روي پلكان كمدي- تك پرده اي به قلم رضا آشفته آدم ها: 1. پسر جوان، فارغ التحصيل دانشگاه، با قد متوسط 2. دختر جوان، آرايشگر، با قدي كمتر از پسر یك تخت كه رويش پيچك وار پلكاني فلزي سبز شده است. روز است و پسر جوان با موبايلش لميده روي تخت حرف مي زند. دختر هم براي خود مي خواند، بر پلكان راه مي رود و به موبايل گوش نمي كند و فقط بله بله مي گويد. پسر: ببين من كه نمي گم همين حالا زنم بشي. دختر: خب پس كي؟... به سلامتي... پسر: ببين من صبرم زياده. دختر: نگو كه خوشم نمياد از صبر ايوب. پسر: حق با توئه... تا الانش هم چار سال علاف شدي واسع من. دختر: نه! من كه از اونايي نيستم كه بذارم زير پام علف سبز بشه... من خودم دل نداشتم برم تو جرگه ي خونه و خونواده... دوست داشتم كه آزاد باشم و رها... فعلا هم همين طوره. پسر: ديگه بسته، امشب ميام خواستگاري و تو رو از خاله و پدرت خواستگاري مي كنم. دختر: نياي ها. پسر: چرا؟ دختر: با كدوم پول؟! پسر: جور ميشه. دختر: چي جوريش مهمه؟ پسر: وام مي گيريم. دختر: نه ديگه بايد از خودتم يه چيزايي داشته باشي. پسر: من تازه فارغ التحصيل شدم. دختر: بگو چه رشته اي خونده اي؟ پسر: تو كه بهتر از من مي دوني! دختر: دوست دارم از زبان خودت بشنفم. پسر: باعث افتخاره؛ جغرافيا! دختر: پسر خوب اگه جغرافيا شغل بود كه الانه بايد بابا و عموي من جغرافيست مي شدند نه بازاري. پسر: ببين اگه قراره منو مسخره كني، بازي مون نميشه هان. دختر: تو با اين مدركت اعتبار داري تا از قصاب محله تون برا يك ماهم شده گوشت قرض بگيري! پسر( سر مي خاراند): چي بگم والا! دختر: سرتو نخارون.. پسر: تو مگه منو مي بيني؟ دختر: نه! از معطل كردنت فهميدم. پسر: خب! نه! دختر: ببين من هم عاشق گنج قارونم كه تو نداري. پسر: پس زنم نمي شي. دختر: ببين داري خودت دبه در مياري ها. پسر: كدوم دبه؟ من عاشق توام. دختر: من ازت پول مي خوام نه چيز ديگه. پسر: من هم سعي مو مي كنم كه در بيارم.. خوبشو هم در بيارم. دختر: الان جناب عالي چه كاره تشريف داريد؟ پسر: هيچكاره. دختر: سربازي رفتيد؟ پسر: دارم ميرم. دختر : خب به سلامتي، حتما آش پشت پات هم با منه. پسر: اگه خدا بخواد، آره! زحمتت ميشه. دختر: پسره پر رو .. تو اول دستت به گوشت برسه بعد كبابش كن. پسر: عمرت دراز باد خانومي! دختر: زودي پسر خاله نشو. پسر( مي خندد): يه عمره پسرخالتم. دختر: به پا نچايي. پسر: جام گرمه و نفسمم داغ داغ. دختر: ببين آقا پسر من و تو كه عمر نوح عليه السلام رو نداريم. تو بايد گارانتي بدي كه مي توني از پس خوشبختي بانويي مث من بر بياي وگرنه پشت گوشتو ديدي، منو هم مي بيني... نه فكر كني خرت ميشم و پات خودمو مي سوزنم.. اولين مردي كه اومد ...