نمایشنامه طنز
نمایشنامه طنز
خنده ای با طعم گریه نویسنده : حسین حق شنو صحنه: نمایی است از یک کلاس در یک دانشگاه روی سن کلیه امکاناتی که میتواند تماشاگر را متوجه سازد که مکان،یک کلاس درس است روریست. در قسمت ورودی تابلویی کوچک که نشانگر شماره کلاس است دیده میشود. اوایل ترم است ، صندلی ها خالی بوده و هیچ کس سر کلاس حاضر نیست.آرام آرام نور صحنه را روشن میکند.پس از چند لحظه پیرمردی وارد صحنه میشود. پیرمرد:هوهو...منو دست میندازی ، به من دروغ میگی، ای بی همه چیز... من خودم ختم این کارا هستم ، اونوقت این یه الف بچه منو دست میندازه....قدیما بزرگا یه احترام عظت خاصی داشتند....صبر کن ببینم { به شماره کلاس نگاه میکند} مگه اینجا کلاس 301 نیست؟.... مثل اینکه درسته... از قرار مثل اینکه مشکل کلاس نیست، ... مشکل جای دیگه ایه... یام میاد اون موقع ها با نیچهو لئوناردو سر اینکه کودوممون زودتر برسیم سر کلاس ، باهم مسابقه میدادیم... اما الان چی .. وسط ترمه هنوز کسی به خودش اجازه نداده که بیاد دانشگاه حداقل ثبت نام بکنه..... خداروشکر که دیگه همچی اینترنتی شده هو ، دوستان دیگه رقبتی برای اومدن به دانشگاه رو ندارن... درواقع خودشون درخانه ثبت نام اینترنتی میکنن ، خودشون کلاس اینترنتی برگزار میکنن ، مدرک اینترنتی میگیرند،... خوب دیگه چه لزومی داره که بیان دانشگاه ،... خوب همونجا تو خونشون بشینن ور دل مامان باباهاشون ، از فرکانس ماهواره همسایشون سریال های هالیودی ببینن دیگه.... ای بابا .. منو بگو داری واسه کی حرف میزنی ؟ ... کدوم گوش؟... کو گوشه شنوا؟.... {در این لحظه یوسف وارد صحنه میشود و بدونه توجه به پیرمرد بر روی یکی از صندلی ها مینشیند.} پیرمرد:{ به صورت طلبکارانه} سلام پسرم ... ببخش ، حواسم نبود که شما تشریف آوردید....{یوسف به زور سرش را برای پیرمرد به نشانه سلام تکان میدهد.} پیرمرد: میشه خودتو معرفی کنی؟ یوسف : یوسی هستم داداش .. یوسی پاکوتاه.. پیرمرد: احسنت... چه اسم باوقاری...فقط فکر نمیکنید که برای این حیکل نحیفتون یکم کوچیک باشه؟ { از قرار یوسف یک آدم درشت حیکل و قدبلندی است.} یوسف: دیگه دیگه... ما همینیم داداش. پیرمرد : پسرم شما نمیدونی که چرا اینجا شبیه به خانه ارواح شده ؟ یوسف: ببین جیگر بچه ها هنوز درگیر حال و هوای تابستونن....از خوشی زیاد زدن به کوهو دشت و صحرا. پیرمرد: خوب شما چرا به این بدن نحیف خودتون زحمت دادین اومدین کلاس؟ شما هم مرفتید دمبال عشق و حالتون دیگه... یوسف:ببین، نشد دیگه ...{اشاره به دخترا}بالاخره دوستان باید رقبتی داشته باشن که بیان دانشکاه.. پیرمرد: ببین یوسی جان.. آدم باید تو زندگیه خودش هدف داشته باشه، یادم میاد دوست وفادار من ، کریکسیوس ...
نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;} امیر خان : آخه قربان کل شهر الان تو میدان مرکزی در انتظار نطق سخنرانی شما هستند (مکث ) نه .. نه قربان .. خیلی بد می شه می دونید چقدر از تعداد اراتون کم میشه ؟( مکث ) من سگ کی هستم تا با شما کل کل کنم ... اخه مسئله اینجاست که رقبا از این مسئلهسو استفاده می کنند ( مکث ) چشم چشم خودم یه کاری می کنم ... خدا حافظ شما ( تلفن را قطع می کند ) اخه من با ان همه مردم چه کار کنم ؟ جواب مردمو چی بگم ؟ آبرو حیثتمون میره ( مستهسل به این سو و ان سو می رود ) (( حامد بابا از سمتی دیگر از خیابان وارد میدان نمایش می گردد )) حامد بابا: آب حوض خالی می کنیم /فرش و قالی می شوریم / از بیکاری سماغ می میمکیم / نوار خالی گوش میدهیم / پول می گیریم رای می دهیم / پوستر پاره می کنیم .... (( امیر خان با دیدن حامد بابا گویی که فکری در ذهن او خطور می کند و در فکر فرو می رود )) امیر خان : واو خدای من چقدر شباهت ؟ انگار سیبی هست که به دو نیم شده /////این بهترین راه حله .. آره ..... اره ( رو به حامد بابا ) امیر خان : آهای اقا بیا اینجا ببینم حامد بابا : جانم عمو جان ؟ کارت چیه ؟ هر کاری هست من برات انجام می دم / بخدا 2 ماهه بیکار نشستم خون / امشبم عروسی دارم زنم میخواد بره ناخون بکاره , گفت اگهبا پول نرم خونه پوستمو می کنه بجای ناخون استفاده می کنه ....جون مادرت هر کاری داری بگو تا من برات انجام بدم امیر خان : ببینم .. یه کاری داری برات با پرستیژ و با شخصیت ... پول خوبی هم بهت میدم بطوریکه بتونی برای خانومت یه باغچه ناخون مصنوعی بخری .. هستی یا نه ؟ حامد بابا : جون من جدی می گی ؟ چرا نیستم .. هستم .. حالا کارت چیه ؟ امیر خان : ببین من امیر خان مسئول ستاد انتخاباتی ...
نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر
( کمدی ) قهوه خانه ي قنبر خداداد رضایی ( هر گونه اجرا و استفاده از متن منوط به اجازه کتبی از نویسنده خواهد بود ) شخصيت هاي نمايش : قهوه چي ( قنبر ) غضو غلو سياه مرد غريبه بوشهر – دانشگاه خلیج فارس – دانشکده ادبیات – خداداد رضایی تلفن 09177723280 صحنه : ( قهوه خانه اي در ساحل دريا ، صداي امواج دريا كه گاه گاهي بر صخره ها مي خورد . پارچه مشكي كه روي آن نوشته يا حسين مظلوم ،آواز مرغان دريايي همراه با ني غمگين كه همگي حكايت از يك بندر جنوبي در ماه محرم دارد قهوه چي پشت بساط قهوه خانه با خود درد دل مي كند ) قهوه چي : قهوه خونه هم قهوه خونه قديمي، از صبح تانصف شو اي قهوه خونه پرتا پر مسافر بي ، همه جور آدم ، از جاشواي خسته از دريا واگشته بگير تا تجارهايي كه از بالاسون سي تجارت و معامله مي اومدن او موقع كه مثل الان نبي هتل مُتل و نمي دونم اي همه رستوران باز نشده بي ، ديه كسي سراغ ما نمي گيره ، از صبح تا نصف شُو بايد بشينيم و پشه خودمون بزنيم تا بلكم يه بخت برگشته بيا يا نه . ( صداي ميني بوس و بوق آن . قهوه چي لبخند رضايت مي زند و بيرون را نگاه مي كند و شاگرد خود غضو را صدا مي زند ) قهوه چي : غضو …… غضو …… غضو : ( از بيرون ) بله اوسا . حواسم جَمعِ . ( چند لحظه بعد مردي با لباس آراسته ، پالتو و عينك و ساك در دست همراه غضو وارد مي شود ) مرد : سلام قهوه چي : وعليكم السلام . خوش اومدي بوا . بفرما ( صداي بوق ميني بوس ) غضو : اوسا …… قهوه چي : ( صحبتش را قطع مي كند ) مي دونم بيا بهش بده ( يك اسكناس هزار توماني به او مي دهد . غضو پول را مي گيرد و خارج مي شود ) قهوه چي : ( رو به مرد ) مي بيني روزگارا ، زندگي شده باجي . او تا باجشو نگرفت و از اينجا نرفت مرد : کی ؟ قهوه چی : راننده مینی بوس را میگم مرد : ( زير شير آبي دست و روي خود را مي شويد با بي تفاوتي ) باج برای چي ؟ قهوه چي : ( در حاليكه حوله را به مرد مي دهد ) از ايكه تو را به قهوه خونه مًو رسوند ( صداي بوق تند و شاد ميني بوس كه دور مي شود ) مي شنوي پدر سگ انگار داره عروس مي بره باجشو گرفته حالا هم دِلي دِلي ميكنه و مي ره . هي …. هي …. هي ...
نمايشنامه طنز خانواده
مرد : همه ما بارها و بار ها در مورد خانواده شنیدیم. خانواده یک اجتماع کوچیکه . در خانواده است که شخصیت کودک شکل می گیره. یک خانواده خوب می تونه فرزندان سالم تحویل جامعه بده من .. من به عنوانه یک مرد از جامعه ... یاریگران : هو ... هو...(گلوله های کاغذی به سمت او پرتاب می کنند ) مرد : باشه ...باشه (مکث) پس چی ؟ یاریگران : عضوی از یک خانواده مرد : باشه ... من ...من .. من به عنوان یک فرد از جامعه و یک عضو از خانواده و البته یک مرد (یاریگران گلوله های کاغذی پرتاب می کنند ) مرد : بله بله البته مرد می نویسن مرد میخونن (دوباره شروع به سخنرانی میکند ) من به عنوان یک عضو از یک خانواده و البته پدر خانواده تمام سعی و تلاشم ایجاد یک محیط سالم و بدون دغدغه برای اعضای خانواده است (یاریگران دست می زنند ) خانواده یعنی صفا و صمیمیت ، خانواده یعنی آینده خوب ، خانواده یعنی .. یعنی .. یاریگران : عشق (یاریگران یک اتاق را طراحی می کنند ) مرد : (با هیجان ) آه عزیزم اومدم با یک سبد عشق زن : اوه عزیزم اومدم با یک سبد عشق (دایره می زنند ) یاریگران : ساعت 4عصر مرد : خانواده یعنی عشق زن : آه عشق عزیزم ( دایره می زنند) یاریگران : ساعت 5 مرد : چه زیباست عشق زن : خانواده یعنی عشق عزیزم (دایره می زنند) یاریگران : ساعت 9شب مرد : من گرسنه ام عزیزم زن : آه منم گرسنه ام عزیزم مرد : هیچی نداریم بخوریم عزیزم ؟ زن : مگه تو پول آوردی تا چیزی بخریم بخوریم عزیزم ؟ مرد : آه یادم اومد عزیزم ، آخر برج عزیزم زن : برای مااول برج هم آخر برج عزیزم مرد : اما اینها مهم نیست عزیزم زن : آره اینها مهم نیست عزیزم یاریگران: وبالاخره ساعت 11شب مرد : من خیلی گرسنه ام عزیزم زن : آره منم خیلی گرسنه ام عزیزم مرد : هیچی نداریم بخوریم عزیزم زن : تو چقدر خنگی چند بار بگم هیچی نداریم بخوریم عزیزم مرد: من خنگ نیستم عزیزم تو زیادی متوقع هستی عزیزم زن : من متوقع نیستم عزیزم تو دست وپا چلفتی هستی عزیزم (نحوه صحبت کردن عوض می شود ) مرد : من دست و پا چلفتی نیستم تو بی دقتی و تمام پول ها رو همون هفته اول صرف غرو فرتمی کنی زن : نه بابا ،ازاون روزی که باهات ازدواج کردم آرزو به دلم موندیه خرید درست و حسابی مرد : مگه خونه بابات چه خبر بود ؟یه لا قبا مثل من زن : چی بابای من مثل تو بی غیرت بود ؟ بابام نمی ذاشت آب تو دلمون تکون بخوره مرد : افاده ها طبق طبق ، دیدیم چطور دختر ترشیدشونو بیخ ...
نمایشنامه طنز برای نیمه شعبان
ناصر محبی حاضر حسن وفایی حاضر خسرو اختری حاضر فرهاد کیهانی حاضر قصه گو : آقای معلم به خاطر علم زیادی که داشت همه چیز را میدونست همه شاگردان را خوب میشناخت از حال همشون خبر داشت به همه سوالات جواب میداد هر کس هر چی میخواست براش فراهم میکرد برای آنها که از کلاس عقب بودند صبوری میکرد با کمال خشنودی و آرامش به آنها کمک میکرد تا خودشان را به کلاس برسانند و آنها را که خوب پیش میرفتند به خوبی اداره میکرد. دوست داشت همه بچه ها حسابی درس بخونند پیشرفت کنند قبول بشند و به کلاسهای بالاتر بروند او سعی و تلاش خود را در این کار میکرد از هیچ چیزی دریغ نداشت او حتی توی خونه هم که بود به فکر مدرسه و بچه ها بود همیشه براشون دعا میکرد علاوه بر آنکه معلم درسی بچه ها بود معلم اخلاقشان هم بود او خیلی بچه ها رو دوست داشت خیلی زیاد شاید از خودشان هم بیشتر از هر فرصتی استفاده میکرد که بچه ها رو اگاه کنه مثلا روز اول ، آقا معلم : بچه ها امروز میخواهم یک بحث اساسی داشته باشیم ببینید بچه ها یک سوال از شما میکنم خوب فکر کنید وبعد جواب مرا بگویید ما اصلا دین را قبول داریم یا نه؟ ناصر : بله آقا داریم فرهاد : نه آقا قبول نداریم حسن: شک داریم آقا خودمان هم نمیدانیم خسرو: چی ؟چی؟ دین دیگه چیه؟ ما که قبول نداریم او رو ... آقا معلم : خب ما اگر شک داریم یا قبول نداریم که کار یک کار بنیادی است به صرف گفتن دیگران نیمتوانیم قبول داشته باشیم. اولا اصول و پایه های دین که توحید و معاد و نبوت و عدل و امامت، باشد را باید تحقیق کنیم. ایا تا حالا شده که در یک بیابان گیر کنید هیچ راه به جایی نداشته باشید، یکه و تنها راه نجاتی را نیابید.بیابان تاریک و پروحشت و پر جانور خوفناک آنجا که امیدتان از همه چیز قطع میشود یک امید در دلتان زنده است و هیچ وقت قطع نمیشود. آن امید خداست که در دل انسان همیشه زنده است و ما معتقد به ان خداییم اینجا خدا را وجدان کردیم و در دل به او ایمان اوردیم،حالا باید تسلیم شویم، تسلیم محض اوامر و نواهی الهی. در مرحله اول که مرحله قبول است هیچ اجباری نیست ولی وقتی که فهمیدید و به شما ثابت شد و ایمان آوردید دیگر جای شک و تردید نیست. واجبات دین به صورت یک واجب مقدس و محترم باید انجام بگیرد. مثلا ببینید کسانی که خارج از کشور رفته اند دیده اند که آنها هر یک شنبه به کلیسا میروند و اعمال دینی و مذهبی را در کمال تقدس و احترام انجام میدهند ولی اگر ما بخواهیم امثال این کارها را بکنیم مسخره میشویم و به ما عقب افتاده میگویند. خسرو: تازه آقا منگل هم میگویند و مسخره بازی میکنند و ادامه میدهد که بچه ها ما چرا جواب سلام این بیچاره را نمیدهید اشاره به ...
نمايشنامه طنز لري انديمشك 2
بخش نخست بخش پایانی
داستان (نمایشنامه)طنز
چهار تا دوست كه ۱۵ سال بود همديگه رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف كنن. بعد از يه مدت يكي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از فرزندانشون... اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه. اون توي يه كار عالي وارد شد و خيلي سريع پيشرفت كرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توي يه شركت بزرگ استخدام شد و پله هاي ترقي رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس شركت. پسرم انقدر پولدار شده كه حتي براي تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد... دومي: جالبه. پسر من هم مايهء افتخار و سرفرازي منه. توي يه شركت هواپيمايي مشغول به كار شد و بعد دورهء خلباني گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده. پسرم اونقدر پولدار شد كه براي تولد صميمي ترين دوستش يه هواپيماي خصوصي بهش هديه داد. سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده... اون توي بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت ساختماني بزرگ براي خودش تأسيس كرده و ميليونر شده... پسرم اونقدر وضعش خوبه كه براي تولد بهترين دوستش يه ويلاي ???? متري بهش هديه داد. هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟ سه تاي ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندي ما شدن صحبت كرديم. راستي تو در مورد فرزندت چي داري تعريف كني؟ چهارمي گفت: دختر من رقاص كاباره شده و شبها با دوستاش توي يه كلوپ مخصوص كار ميكنه. سه تاي ديگه گفتند: اوه! مايهء خجالته! چه افتضاحي! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضي نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگي بدي هم نداره. اتفاقاً همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمي ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي ???? متري هديه گرفت! نتيجهي اخلاقي: هيچوقت به چيزي كه كاملا در موردش مطمئن نيستي افتخار نكن
"نمایشنامه و انواع آن"
نمایشنامهنمایشنامه متنی است كه نمایش از روی آن خوانده، تمرین و اجرا می شود و آن یكی از انواع متون ادبی است كه برای نمایش تنظیم می شود. در آغاز نمایشنامه بعد از آوردن نام آن اشخاص نمایش یا شخصیت های نمایشنامه نام برده می شوندوسپس شرح مختصری از محیط داستان، سن وسال و قد و چهره ی اشخاص داده شده و بعد گفتگوی اشخاص آورده می شود.كارها و حركات بازیگران داخل كروشه() و اگر حجم زیادی داشته باشد با حروف ریزتر چاپ می گردد. نمایش اغلب به چند قسمت تقسیم می شود و هر قسمت با پایین آمدن یا كشیدن پرده ای خاتمه می یابدو قسمت بعدی با بالا یا كناررفتن پرده شروع می شود، از این رو هر قسمت از نمایش را " پرده " گویند. چگونگی آرایش هر پرده هم در ابتدای هر پرده می آید.هر پرده هم ممكن است به قسمت های كوچكتری تقسیم شود كه با روشن و خاموش شدن نور اعلام گردد كه به هر قسمت یك " صحنه "گویند"انواع نمایشنامه" نمایشنامه كمدی به نمایشنامه هائی اطلاق میگردد كه موضوع داستان آن خنده آور، شاد و نشاط آور باشد نمایشنامه درام اگر موضوع داستان نمایشنامه چنان باشد كه در آن اشخاص بازی تصاویر واقعی از زندگی را نشان دهند نمایشنامه درام خواهد بود. نمایشنامه ملودرام ممكن است درام مایه ای از كمدی نیز داشته باشد كه در اینصورت به آن نمایشنامه ملودرام گویندكه گاهی این مسئله بصورت پایان خوش نمایش نمود می یابد. نمایشنامه تراژدی اگر نمایشنامه وقایع فوق العاده مصیبت بار و غم انگیز نظیر مرگ پدر، برادر،فرزند و …را نمایش دهد در زمره ی نمایشنامه های تراژیك یا تراژدی می گنجد. نمایشنامه طنز گاهی نمایشنامه های كمدی حاوی پیام نیز می باشندكه ممكن است تلخ و گزنده یا حتی سیاه نما هم باشند، این نمایشنامه ها طنز هستند. نمایشنامه هجو چنانچه نمایشنامه در بیان حالات كمدی یا طنز دردام مسخره كردن افراد یا موضوعات بیافتد نمایشنامه در زمره ی نمایشنامه های هجو شناخته می شود. نمایشنامه لغو نمایشنامه های طنز یا هجوی كه بصورت بی بند وبار مسائل خانوادگی و غیر اخلاقی را مطرح نمایند در این دسته می گنجند.
6.نمایشنامه بهورز نازی آباد
نمایشنامه طنز
نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری
حریفی نیا : بله بله خانوم جان ...متوجه هستم ا گه امشب با پول نیام با ید تو دفتر کپه مرگمو بزارم ..بله بله .... اخه قربونت بشم من مگه ناخن هم کاشتنیه ؟ ای خداااااااااااااااا ..... چشم چشم ... اصلن برو نهال ناخن بکار ....باشه مزه هم نمیزیزم ... خداحافظ .... (تلفن را قطع می کند ) وای وای از دست این زنها یه روز ناخن می کارن , یه روز مژه میکارن , یه روز لنز میخوان یه روز بنز میخوان .... چکار کنم من االان با این مصیبت ؟ کسی هم نمیاد یه پول وپله ای ازش به جیب بزنیم (( حامد بابا با لباسی درهم و مسخره و عینک دودی و یک پارچه که بطور مضحکی بر دو طرف خود کروات درست کرده است وارد می شود )) حامد بابا : یا ا... یاا... اِهِه اِهِه ... کسی اینجا نیست ؟ حریفی نیا : آقا جون بفرما ... مگه اومدی مستراح که اهه اهه می کنی ..؟ حامد بابا : آقا جون ببخشید دکان بازیگری اینجاست ؟ حریفی نیا : دکان چیه آقا ؟ اینجا دفتر بزرگ سینمایی استاد تلویزیون و تئاتر و سینما و رادیو و خلاصه همه کاره استاد معظم و بازیگر ساز , کارگردا ن اعظم , استاد احمد رضا حریفی نیاست حامد بابا : به به ...پس شما جناب کرگردن بزرگ حریفی نیا هستید ... خیلی خوشبختم حریفی نیا : کرگردن چیه پدر جان ؟ کارگردان حامد بابا : ای بابا کرگردن جان دیگه گیر بیان نده دیگه حریفی نیا : باشه ... حالا بفرمایید امرتون ؟ حامد بابا : (( ژست هاو فیگورهای سینمایی می گیرد )) حریفی نیا : آهان اومدید بازیگر بشید ؟ حریفی نیا : آفرین برتو ... حالا کی باید بریم ؟ حریفی نیا : کجا بریم ؟ حامد بابا : سینما دیگه ؟ سینمای خالیبوی ... بالیوودی .... سینمای ایران هم باشه قبول می کنما حریفی نیا : اینجوری نیست که پدر جان , اول باید تست بدید حامد بابا : (( گریه می کند )) نه نه من از آمپول میترسم بخدا حریفی نیا : پدر جان آمپول چیه ؟ تستهای شفاهی و عملی باید بدید حامد بابا : عملی خودتی و جد و آبادت .... حریفی نیا : پدر جان اصن من غلط کردم ...شما باید به یک سری از سوالهای من جواب بدید و قبلش هم 500 هزار تومن ناقابل هم بدید تا بتونید تو سینمای خالیبوود و هالیبوود و هر گوفت و زهر ماری که بود برید حامد بابا : اوووووووه چه خبره ؟ تخفیف نداره ؟ حریفی نیا : نه پدر جان .... حامد بابا :خوب بفرمایید اینم پول ... این پول که می بینی پس انداز یک سال چوپونی کردن منه ها ...من حتمن باید برم تو سینما حریفی نیا : چشم چشم ... خوب اولین مرحله جواب دادن به سوالهای شخصیه .... آماده هستید حامد بابا : بله بله اماده اماده هستیم حریفی نیا : خوب ...
اجرای نمایش طنز "خواستگاری" در جهرم+عکس
وبلاگ خبری باربدنیوز: نمایش طنز "خواستگاری" توسط گروه تئاتر جوان جهرم، در سالن فردوسی جهرم از ۳۱ مرداد الی ۱۰ شهریور و هر روز ساعت ۶ عصر در حال اجرا می باشد. این نمایش به کارگردانی محمود غفارزاده و نویسندگی سعید حکمت شعار و با بازی: سعید حکمت شعار در نقش عزیزاله خان، اسماعیل کارگر در نقش ماشااله، محمد رحمانیان در نقش صمد، معصومه زارعی در نقش منیر خانم و زهرا حیدری در نقش اکرم خانم، روی صحنه است. دیگر عوامل نیز عبارتند از: نرجس زمانیان/ منشی، علی زمانیان/ نور، سید جابر کارگر/ صدا و رضا جعفری/ عکس و فیلم. محمود غفارزاده کارگردان نمایش طنز "خواستگار" به باربدنیوز گفت: این نمایش قرار بود در ایام جشن های شعبان اجرا شود که بنا به دلایلی به تأخیر افتاد. وی افزود: از هنرمندان و هنردوستان انتظار است که با همدلی و اتحاد بیشتر از کارهای هنری استقبال و حمایت کنند. تصاویر نمایش طنز "خواستگاری" اجرا شده در سالن فردوسی جهرم
نمایشنامه طنز دادگاه
نمایشنامه طنز دادگاه عرب (در حالی که جزوه ای در دست دارد با استرس در صحنه راه می رود)یا خدا آبرویمان نرود هندی : چرا اینقدر درس خواندن کرداهه مگر کنکور کرداهه عرب :راجو، مگر تو لا اعلم برای چه به هذا دادگاه دعوهٌ. لا اعلم ؟ هندی :لابد تو دوباره دسته گل به آب دادن کرداهه ما را آورده اند کرداهه برای ضمانت تو عرب : لا ساده ،استامبول هم دعوهٌ کرده اند.الان یذهب هندی : پس چرا نیامد عرب : الان یذهب استامبول . انا نگرانٌ. نیاید تمامٌ الشکست. قال مشاور الحاکم : یک رافضیٌ دستگیرٌ.هو برای مباحثه دعوهٌ فی هذا المجلس. الحاکم با اینکار ضربه یک تیر به دو نشانٌ اگر ما او را بردیم، گردن او را می زند و آبروی شیعیان می رود هندی :اگر او ما را بردن کرداهه گردن ما را زداهه وای وای عرب : الهی نگو. ال لای شوی ،لا یذهب استامبول پس چرا نیامد...استامبول خدا خفه ات نکند..... آه آه استامبول آمد (رقص عربی دست زدن و شلوغ کردن همه) ترک با شادی و قر می آید و با افتخار بر صندلی می نشیند عرب : السلام علیک یا اخی. نزدیک بود از ترس فرارٌ هندی:پس تا حالا کجا بودن کرداهه؟ ترک : رفته بودم در صف برترین نان عالم. بهترین گوهر هستی . بربری(با لهجه، در این موقع از زیر عبایش بربری بیرون می کشد) هندی : حالا بربری نبود مردن کرداهه ؟ ترک : شما نمی فهمید که امروز مباحثه داریم. میخواهم نان بربری بخورم دوپینگ کنم و در مباحثه رافضی را بکوبانم به هم، شماها هم بخورید دوپینگ کنید عرب : هذا دوپینگگن ترک : آزمایشها را عوض موض کنیم نمی فهمن عرب : آماده ای ؟ ترک : من چخ آماده ام منشی : قاضی القضات وارد میشود . احترام بگذارید. (قاضی وارد میشود) هر سه با هم : سلام بر قاضی بزرگ شهر. فرزانه پارسا. عالم بی همتا. آه(حالت تعظیم) منشی : اینجوری که نه . آهسته تر هر سه با هم : (آهسته)سلام بر قاضی بزرگ شهر. فرزانه پارسا. عالم بی همتا. آه منشی : اینجوری نه سریعتر هر سه با هم : (خیلی سریع)سلام بر قاضی بزرگ شهر. فرزانه پارسا. عالم بی همتا. آه قاضی : بس کنید ببینم برای مباحثه آماده اید ترک : آماده ، چخ آماده عرب : نعم نعم هندی : آماده کرداهه قاضی:خوب کجا بودیم؟ منشی: خودتان را معرفی کنید ترک : کجا بودیم ؟آقا ما درسمان را خوانده ایم بابا نان داد. نان بربری داد (بربری را بیرون میاورد) هندی : بگذار تو، الان قاضی دیدن کرداهه فهمیدن کرداهه دوپینگ کرداهه (تعارف .. شلوغ ) ترک : من حضرت والامقام عالم شهیر مشهور از علمای دراز اول تحصیل کرده دانشگاه سیکل استان، حجه الامسال و الپارسال و الپیارسال آقای چخ والا پادوز معروف به زرت و پرت هستم عرب : انا ابوروان فرزند ابومروان فرزند ابوفاران فرزند ابوماران فرزند ابو بالان ترک ...
طرح نمایشنامه : سلام نمایش
اصل نمایشنامه بزودی در وب گذاشته خواهد شد طرح نمایشنامه : سلام نمایش نوسنده مهدی حاج محمدی یک گروه کارگر در سالروز تاسیس کارخانه خود به پیشنهاد خود رئیس کارخانه قرار می شود که نمایشی طنز را اجرا نمایند . مسئول گروه یا همان کارگردان که دستی بر نمایش دارد می خواهد در نمایش طنز خود حرف ها و مشکلات خود شان را هم مطرح کنند . آنها تمرین می کنند و آماده اجرا می شوند . اما یک ساعت قبل از اجرا بین گروه تفرقه ایی ایجاد می شود که هریک نظری را دارند بعضی ها موافقن که حرف دل و شکوه و شکایت خود را بزنن و بعضی ها موافق نیستند چون می ترسند موقعیت شغلی خود را از دست بدهند . اما زمان اجرا نزدیک شده و همه مسئولین شهر از جمله رئیس کارخانه . فرماندار و شهر دار . و خانواده آنان نشسته اند و گروه مجبور است نمایش طنزی را اجرا نماید وگرنه مورد غضب رئیس کارخانه قرار می گیرند . به همین خاطر آنان اجبارا بر روی صحنه می روند و بجای نمایش خود نمایشی بدون موضوع و مضحک و لوده را اجرا می کنند . و در آخر دختر فرماندار از گروه می خواهد که بیاین و در عروسیش همین اداها را در بیاورند و گروه باز بخاطر موقعیت شغلی این پیشنهاد را می پذیرند.
نمایش های کمدی 93-94
1- نام تئاتر: حق بده عاشق شم نویسنده: احسان کریمی کارگردان: علیرضا غنچی بازیگران: احسان کریمی، شاهین علایی نژاد، شیوا ایوبی، توحید غنی زاده، کیمیا فلاحی نوازنده: مسعود خرمی محل اجرا: بزرگراه شهید ستاری - نبش پیامبر مرکزی - سینما پردیس کورش زمان اجرا: ساعت 21 قیمت بلیط 25000 تومان تلفن رزرو: 44000110 ________________________________________________________________________ 2-نام تئاتر: باجناق های کله پوک تهیه کننده و کارگردان: مهدی شیخی بازیگران:امیر حسین اسماعیل زاده، علی ذکایی، مهدی رادان، ایمان نوروزی، راضیه اکبری. سوگل حاجی محمدی، ایمان ملایری نوازنده: حمید نراقی- امیر حسین مسعودی محل اجرا: میدان امام حسین ، خیابان دماوند، نبش خیابان کهن، شهر کتاب نپتون زمان اجرا: هر شب ساعت 20 قیمت بلیت: ۲۰۰۰۰ تومان شنبه ها نیم بها تلفن رزرو:۳۳۳۳۲۰۱۸ـ۰۲۱۷۷۵۷۱۶۶۰ _________________________________________________________ 3- نام تئاتر: 85 سالگی کارگردان:پوریا وزیری نویسنده:آبتین آذین نوازنده: مصطفی میری بازیگران:پیام وزیری-اصغر سمسارزاده-مهین بوجار-کاظم صادقی-آرزو رصافی-مریم شادی زاده. قیمت بلیت:17000- vip20000 ساعت اجرا:هرشب 21 محل اجرا:خیابان جمهوری بعد چهار راه مخبر الدوله روبروی باغ سپهسالار سینما تاتر حافظ. تلفن رزرو:۳۳۱۱۵۳۸۶ ____________________________________________________ 4- نام تئاتر: پرویز و پونه کارگردان: سوران قادری بازیگران:حسین شفیعی-حسین خمسه-ساکار قادری-مهدی آسترکی-محمد ملکی اقبال-نازنین کریمی نوازنده:حمیدرضا نورایی محل اجرا: بلوار کشاورز، روبروي پارک لاله، ابتداي 16 آذر، سينما بلوار زمان اجرا: هر شب ساعت ۲۱ قیمت بلیت: 18000- vip22000 تلفن رزرو:۰۲۱۸۸۹۵۲۹۸۴ _________________________________________________ 5- نام تئاتر: فیسپوک کارگردان: حسین بابایی بازیگران: حسین بابایی-حسین ایزدپناه-مرجان قمری-محسن فلاح-سمیه ثفقی-رامین زنگنه-حمید سلامت نوازنده: محل اجرا: خیابان فردوسی، سینما تئاتر پیام انقلاب زمان اجرا: هر شب ساعت 21 تلفن رزرو: ۰۲۱۸۸۸۲۹۶۴۱ __________________________________________________ 6- نام تئاتر: عشق آفلاین کارگردان:حسن عظیمی بازیگران:فرهاد فرهادی - حسین میرزاییان - هما مکرمی - مریم انصاری - محمد برسوزیان محل اجرا:گیشا انتهای خیابان سیزدهم کانون نمایش ساعت اجرا:21 قیمت بلیت:15000- vip20000 تلفن رزرو :88286503 محل اجرا:گیشا انتهای خیابان سیزدهم کانون نمایش ___________________________________________________ 7- نام تئاتر: دوقلوهای تا ب تا نویسنده و کارگردان:حمیدرضا ساعتچی بازیگران:امید مصباحی-حامد مصباحی-رضا شیرازی-شیرین مجتهدی-نادره شهابی-مجید پور محمودیان-فرید عبدالهی-پژمان پژوهش-میترا عبدی محل اجرا سینما ماندانا زمان اجرا: هر شب ساعت22 تلفن:77416600 ___________________________________________________ 8- ...
313- نمایشنامه ها و میان پرده های طنز لری در اینترنت(شوگار)
عیدتو مارک با عیدی وبلاگ لرسّو در سال ۱۳۸۶ شامل چهل ویدیو کلیپ از نمایشنامه ومیان پرده های طنز لری است که همزمان در دو سایت بزرگ ویدیویی موجود اینترنت ( ویدیولرسّودر یوتیوپ و ویدیو لرسّو در یاهو )در حال آپلود می باشند.امیدوارم تا قبل از حلول سال نو کارآپلود این مجموعه (۴۰ قسمتی) طنز از برنامه شوگار تلویزیون لرستان در اینترنت نیز کامل گردد تا شاید با لبخند شیرین تان سال خوش و شاد و انشاالله پربرکتی را نیز با یکدیگر آغاز کنیم. همزمان با اتمام کار آپلود ویدیو کلیپ های طنز لری تصویر آن را نیز در جدول زیر خواهم آورد تا از روند کار مطلع گردید . جهت تماشا یا ایمیل ویدیو کلیپ های طنز لری روی نام ویدیو لرسّو یا لینک های زیر کلک بکید . http://www.youtube.com/loresoon http://video.yahoo.com/video/group?gid=103209&fr=yfp-t-501 <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />