نقشه شلواربندری
رمان شرط بندی دردسر ساز 2
دوباره شروع کرد به نوشتن....سریع مدادو از دستش کشیدمو نوشتم...اونوقت وظیفه ی ما چیه ؟؟ ما اینجا چیکاره ایم؟؟..توی کدوم بخشیم؟؟بعد دوباره مدادو توی دستش که به همون حالت مونده بود گذاشتم...نیشخندی زدو نوشت....وظیفه ی ما ....وظیفه ی ما....وظیفه ی ماهمینطور چشام به کاغذ بود ....پس چرا نمینویسه....سرمو بلند کردم که با نیشخند داشت نگام میکرد....شمه ی تیزم بهم هشدار داد که الی خانومو مسخره کردن....اخم کردم و با غیظ گفتم--ببین پسر خوب اگر از الان بخوای مسخره بازی دربیاری یا منو بپیچونی میرم همه چیو لو میدمااااااااانگاهش رنگ خنده داشت ولی خودشو کنترل کردو گفت--من با هیچ کسی شوخی ندارم خانوم!مداد تو دستشو صاف کردمو گفتم--پس بنویس ببینم چه خبره اینجاااااسرشو تکونی دادو شروع کرد نوشتن....ما الان توی بخش اصلی هستیم....البته به لطف وزحمات این جانب...مدادشو گرفتم ...نه این ادم نمیشه...خط زدم نوشتم...من و تو....مدادو ازم گرفت وخط زد ونوشت...منازش گرفتم خط زدم ونوشتم ....منعجب گیری کرده بودیما....از جام بلند شدم--من رفتم بگمسرشو از رو کاغذ بلند کردو گفت--چی رو --اینکه ما کی هستیم--خب برو مهم نیستدستمو گذاشتم رو دستگیره --برم؟؟؟--اره--بهت گفته بودم بهم میگن الی کله خرابدستگیره رو کشیدم که ...--باشه بیا بشین....وقت نداریمنشستم کنارش وچپ چپ نگاش کردم ....نگام نکرد وتند تند بقیه ی چیزارو نوشتما بخش اصلی هستیم ینی بخشی که توش وظایف گروه های دیگه مشخص میشه ...در واقع ما توی عملیاتها شرکت نمیکنیم اما از دور میدونیم که هر عملیات کجا و چطوری انجام میشه....بعد سرشو بلند کردو گفت--تا همینجا کافیه بدونی بقیه اشو بعداز هماهنگ کردن با همکارام بهت میگم --ینی الان عملیات اینا خبری نیست؟؟؟جدی شدو گفت--مگه الکیه .... که بدون هیچ هماهنگی بریم عملیات؟؟ گفت--مگه الکیه که بدون هماهنگی بریم عملیات؟ بعد درحالی که داشت وارد اتاق میشد زیر لبی گفت--شده بچه بازی...از رو مبل بلند شدم رفتم سمتش....قبل ازینکه بره تو اتاقش گفتم--هی کجا؟؟دستش رو دستگیره موند....برگشت سمتمو گفت--خب؟کلامو دادم بالا وگفتم--الان چی گفتی؟دستشو کرد تو جیبش ..تکیه اشو داد به درو گفت--چیو چی گفتم؟--همین دیگه چی بچه بازیه؟؟همونطور توچشام زل زدو گفت-- هیچی یادم نمیاد!دوباره خواست بره که ناله کنان گفتم--نرو من اینجا چیکار کنم؟؟ حوصله ام میزنه به سقفا!!!متعجب گفت--به من چه یه کاری بکن دیگه!!! من که مسئول حوصله ی تو نیستم!!بیشعور...چش سفید...ینی من الان حوصله ام بره رو سقف مهم نیست...پامو کوبیدم به زمینو گفتم --چرا مربوطه..تو باعث شدی من بیام اینجا ...پس اگه حوصله ام سر بره مسئولش تویی!برگشت کلافه توی پذیرایی رو نگاه کرد که نگاهش ...