نقد و بررسی رمان جدال پرتمنا
بررسی تاثیرپذیری میزان انتقال دانش از عوامل سازمانی
بررسی تاثیرپذیری میزان انتقال دانش از عوامل سازمانی (ساختار و فرهنگ)این فایل مربوط به یک پایان نامه کارشناسی ارشد می باشد که در سال 1390 دفاع شده است که حاوی 41 اسلاید، همراه با نقد پایان نامه می باشد و برای دانشجویانی که درس سمینار در مدیریت یا دروس مشابه دارند قابل استفاده می باشد. فرمت فایل قابل ویرایش می باشد.چکیده: جهان که پیش از انقلاب صنعتی، زمین را به عنوان منبع اصلی درآمد می پنداشت، درعصر انقلاب صنعتی، سرمایه و نیروی کار را منبع اصلی می دانست.پس از گذر از عصر انقلاب صنعتی، بشر پا به آستانه دنیای اطلاعات نهاد. در عصر اطلاعات نماد اصلی این عصر، دانش است که تافلر آن را برترین قدرت ها می داند. در اقتصاد های دانش محور امروزی دانش به عنوان منبع کلیدی محسوب می شود که باید همانند جریان نقدینگی، منابع انسانی و یا مواد اولیه مدیریت شود. در چنین شرایط تنها سازمان هایی می توانند عملکرد موفقیت آمیزی داشته باشند که بتوانند از دانش بعنوان یک مزیت رقابتی پایدار بهره گیرند. از این رو مدیریت دانش به یکی از مهمترین وظایف سازمان هایی تبدیل شده است که تلاش می کنند به سازمان یادگیرنده تبدیل شوند، سازمان هایی که بطور موثر اقدام به کسب خلق و انتقال دانش و استفاده از دانش برای اصلاح و بهبود فعالیت ها و عملکرد خود می کنند....فرمت فایل: PPT (پاورپوینت) قابل ویرایش تعداد اسلاید: 41برای دانلود فایل اینجا کلیک کنید موضوعات مرتبط: مقاله ، پروژه ، پایان نامه ارشد ، پایان نامه ، بررسی انواع پایان نامه های دانشجویی ، بررسی مطالعات علمی
پایان نامه تحلیلی بر اصل شفافیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بین ایران و آمریکا
تحقیق پایان نامه حاضر بر شناسائی مبانی و جایگاه اصل شفافیت در ابعاد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در حقوق ایران و آمریکا مبتنی است و بدنبال پاسخگوئی به این سئوال است که دولت ایران در مقایسه با دولت آمریکا در امور اجتماعی سیاسی و اقتصادی حکومتی با مردم بر طبق اصل شفافیت عمل نموده است یا خیر از اصول بنیادین یک جامعه ی مدنی و یک نظام مردم سالار، اصل شفاف دسته بندی علوم انسانی فرمت فایل docx حجم فایل 566 کیلو بایت تعداد صفحات فایل 132 پایان نامه حاضر به بررسی اصل شفافیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بین ایران و آمریکا اختصاص دارد. هنگامی که در مورد شفافیت در دولت صحبت می کنیم منظور ما این است که شهروندان باید قادر باشند که از طریق مشاهده عملکرد دولت را ببیند، و دقیقا بداند که مقامات دولتی در انجام کارهای عمومی شفاف عمل می کنند، دولتی که شفاف نیست، بیشتر مستعد ابتلا به فساد و نفوذ ناروا است چرا که هیچ نظارت عمومی بر روی تصمیم گیری که برای ستد کسب و کار عمومی می رود وجود ندارد . با توجه به ماهیت موضوع اصل شفافیت در هر یک از کشورها و دولت های مطبوع آن ها در چندبخش زیر قابل تفکیک و بررسی است که عبارتند از: 1-شفافیت در عرصه ی سیاست های داخلی. 2-شفافیت در عرصه ی سیاست های خارجی. 3-شفافیت مشخصا در عرصه هایی که به روابط مشترک این دو کشور و دولت مربوط می شود. 4-شفافیت در عرصه های اجتماعی و مردمی و کلا غیر دولتی گونه ی تحقیق و بررسی در هر یک از حیطه های نام برده شده در دو قالب کلی پیشهاد می شود: الف)بررسی شفافیت در ظرف داخلی آن با توجه به شرایط تاریخی اجتماعی و تمام متغیرهای داخلی مربوطه. ب)بررسی مقایسه ای بین دو کشور نام برده که می تواند مواردی مانند بررسی تحلیلی -حقوقی باشد. فرض اولیه نگارنده بر این است که با توجه به شرایط اجتماعی و بویژه فرهنگی اصل شفافیت در عرصه ی اجتماعی در جامعه ای مانند امریکا به مراتب محترم تر شمرده می شود این نظریه بر پیش فرض هایی استوار است که به قرار زیر می توان از ان ها نام برد : 1-دلایل فرهنگی و بویژه عرفی، مانند:تعارفات در حیطه ی ارتباطات کلامی ،تعریف ارزش ها و ضد ارزش هایی مانند: احترام گذاری ، گستاخی 2-ارزش های دینی و بویژه ...
رمان گناه کار قسمت هفتم
قلبم توی دهنم می زد..تنم یخ بسته بود..همه ی وجودم شده بود چشم و زل زده بودم تو چشمای مشکی و نافذش که مشکوفانه تو صورتم خیره بود ..خواستم خودمو بکشم عقب که با پوزخند محکمتر منو به خودش فشار داد..خونسرد و جدی زیر گوشم گفت: کجا؟!..التماس نکردم ولی اروم گفتم: بذار برم..اصلا گذشته رو فراموش کن خب؟..بی خیاله من شو..--نه..من هیچ وقت بی خیاله چیزی نمیشم..در حقیقت بی تفاوت از کناره خیلی چیزها نمی گذرم..لباشو به گوشم چسبونده بود و با حرارت نجوا می کرد..وای نفسش انقدر داغ بود که حس می کردم گوشم از حرارتش داره می سوزه..از طرفی هم حالم داغون بود..ترس و دلهره و..حسه داغی ..همگی با هم هجوم اورده بودن به منه بیچاره و اصلا حاله خودمو نمی فهمیدم..شالم کنار رفته بود و بازوهای برهنه م تو دستای نیرومندش در حاله خرد شدن بود..و تنه لرزونم که تو اغوشش اروم و قرار نداشت..از طرفی قلبم که دیوانه وار خودشو به سینه م می کوبید و ضربانش رو تا توی حلقم حس می کردم..وای که دارم می میرم..به خودم که اومدم دیدم داره باهام می رقصه..همچین سفت منو چسبیده بود که عمرا نمی تونستم جُم بخورم ..عین یه عروسکه بی جون تو دستاش بودم و اون منو حرکت می داد..سرش هنوز هم کنار سرم و لباش زیر گوشم بود..-د..داری..چکار می کنی؟!..ریلکس گفت: می رقصیم!!..-اما..--هیسسسسس..فقط ساکت شو..بعد به خدمتت می رسم..بعد..از کلام سرد و لحن جدیش یه حالی شدم..یعنی ترسیدم؟!..عمرا..بخواد چپ قدم بذاره قلمه پاشو خورد می کنم..هه..هنوز دلی رو نشناخته..دستامو به زور اوردم بالا و گذاشتم رو سینه ش..به عقب هولش دادم ولی دریغ از یه میلیمتر فاصله..انگار با چسب چسبونده بودنش به من..نقابم دستش بود و تو همون حالت نرم و اروم منو به رقص وا می داشت..من که هیچ حرکتی نمی کردم..ولی اون معلوم بود از اون هفت خطای ماهره..اگر می خواستم جوری جلوش می رقصیم که تا عمر داره یادش نره و خودش که هیچ هفت جد و ابادش هم اون لحظه رو فراموش نکنن..ولی نه می خواستم و نه می تونستم..از طرفی هم عینه کنه بهم چسبیده بود و توانه هر کاری رو ازم گرفته بود..اروم و لرزان ولی با حرص گفتم: ولم کن روانی..سکوت کرده بود..چرا اغوشش انقدر گرمه؟!..دست راستشو از روی شونه م به پایین کشید..بازوم..ارنج..و..مچ دستم و دراخر انگشتای کشیده و مردونه ش بین انگشتای ظریفه من قفل شد..دستش صد برابر از اغوشش داغ تر بود..باز هم تقلا کردم..حتی خواستم دستمو از تو دستش بیرون بیارم ولی نذاشت..انگار اسیرش شدم..حتی صدای موزیک رو هم نمی شنیدم..حالم یه جوری بود..دیوونه کننده..حس کردم داره با انگشتای دستم بازی می کنه..اره..داشت همین کارو می کرد..بدنم کم کم داشت شل می شد..گرمایی که اغوشش داشت..حرارتی ...
رمان کاردوپنیر-3-
دو هفته از کارم پیش سامان می گذشت ، همون روزای اول رفتم پیش آقای لطفی و تسویه کردم و البته از پری هم کلی بابت پیدا شدن کار جدید تشکر کردمکیمیا اولش مثل مامان مخالف بود ، اما وقتی فهمید واقعا حقوقش عالیه و به جز روز اول دیگه خبری از دیوونه بازی نبوده چیزی نگفتقرار بود چند روزی بیاد تهران دلم براش خیلی تنگ شده بودتو این مدت اخلاق های سامان دستم اومده بود ، عاشق این بود که با من کل کل کنه ... چراش رو دیگه نمی دونم !من فقط در حد یه کارمند و نه بیشتر باهاش رفتار می کردم ... گرچه خداییش اونم اکثرا مثل رئیس ها برخورد می کردتقریبا تو همین 14 روز اسم 6 تا از دوست دختراش رو یاد گرفته بودمالبته چند تاشون رو هم دیده بودم ، گاهی توی شرکت گاهی هم نزدیک باشگاهاما هرگز نزدیک هتل پیداشون نمی شد ! همشون هم طبقه خودش بودند و البته خیلی لوس و از خود راضی !شاید چند باری رفته بودند اتاق عمل برای زیبایی چهره ...اما بین همشون یکی بود که من ندیده ازش متنفر بودم ، شاید چون ورد زبون سامان بوداز توی صحبت هاش با مانی فهمیده بودم که اصلا از این دختره که اسمشم ملیسا بود دل خوشی نداره ولی گویا اون کنه شده بود و ول کن سامان نبودجوری که یه بار وقتی داشت باهاش تلفنی حرف میزد جلوی چشم خودم گفت :_خستم کردی ملیسا ، مطمئنم از دست تو آخرش خودمو می کشم !واقعا بعضی از دخترها گند می زنند به اسم هر چی دختره !چند روزی بود که یه فکر مزاحم افتاده بود به جونم ، دست خودم نبود ... فقط منتظر ورود کیمیا بودمچهارشنبه صبح قرار بود که بیاد تهران ، پنج شنبه ها هم که شرکت تعطیل بود ، چی بهتر از این !اون روز توی شکرت انقدر به در و دیوار زدم تا بلاخره وقتی که سامان رفت برای ناهار در عرض چند دقیقه گوشیش رو از روی میز برداشتم و به راحتی قفلش رو باز کردمیعنی انقدر جلوی چشمم این کارو کرده بود که حفظ شده بودم !دستم می لرزید رفتم توی اد لیستش و اسم ملیسا رو پیدا کردم ... تند تند نوشتمملی صبح ساعت 11 شرکت باش کار واجب باهات دارم عزیزم ...اصلا تا فردا چیزی نپرس فقط بیا . باینفهمیدم با چه سرعت عملی تونستم اس ام اس رو پاک کنم و گوشی رو بذارم سر جاش ، اما در آخر به خودم آفرین گفتم !می دونستم که ملیسا انقدر دیوونه سامان هست که چشم و گوش بسته به حرفش گوش کنه ... بنابراین خیالم راحت بود که چیزی نمی پرسه و میادحالا مونده بود مرحله دوم عملیات ، یعنی به دست آوردن کلید ها که اونم فکرش رو کرده بودممثل هر روز نشستیم توی ماشین و راه افتادیم تقریبا نزدیک هتل بودیم که گفتم :_آقای افراشته ؟_بله_میشه یه زنگ به گوشی من بزنید ؟_ چرا ؟_آخه تو جیبم نیست می ترسم گمش کرده باشم_خوب شاید تو کیفت باشه_هیچ وقت نمیذارم تو کیفم ...