مطالب گریه دار
یه مطلب خوشگل و گریه دار!
مي دوني؟<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> يه اتاقي باشه گرمه گرم...روشنه روشن... تو باشي منم باشم... کف اتاق سنگ باشه سنگ سفيد باشه... تو منو بغلم کني که نترسم...که سردم نشه...که نلرزم... اينجوري که تو تکيه دادي به ديوار...پاهاتم دراز کردي منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکيه دادم... با پاهات محکم منو گرفتي ...دو تا دستتم دورم حلقه کردي بهت مي گم چشماتو مي بندي؟... مي گي آره بعد چشماتو مي بندي... بهت مي گم برام قصه مي گي ؟ تو گوشم؟ مي گي آره ... بعد شروع مي کني اروم اروم تو گوشم قصه گفتن... يه عالمه قصه طولاني و بلند که هيچ وقت تموم نمي شن مي دوني؟ مي خوام رگ بزنم...رگ خودمو...مچ دست چپمو...يه حرکت سريعيه ضربه عميق...بلدي که؟ ولي تو که نمي دوني مي خوام رگمو بزنم...تو چشماتو بستي نميدوني... من تيغ رو از جيبم در ميارم...نمي بيني که سريع مي برم...نمي بينی خون فواره مي زنه...رو سنگاي سفيد...نمي بيني که دستم مي سوزه و لبم رو گاز مي گيرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکني و منو نبيني... تو داري قصه مي گي... من شلوارک پامه...دستمو مي ذارم رو زانوم...خون مياد از دستم ميريزه رو زانوم و از زانوم ميريزه رو سنگا...قشنگه مسير حرکتش... حيف که چشمات بسته است و نمي توني ببيني تو بغلم کردي...مي بيني که سرد شدم...محکم تر بغلم ميکني که گرم بشم... مي بيني نامنظم نفس مي کشم...تو دلت ميگي آخي دوباره نفسش گرفت... مي بيني هر چي محکم تر بغلم مي کني سرد تر ميشم... مي بيني ديگه نفس نمي کشم... چشماتو باز ميکني مي بيني من مردم مي دوني ؟ من مي ترسيدم خودمو بکشم از سرد شدن...از تنهايي مردن... از خون ديدن...وقتي بغلم کردي ديگه نترسيدم... مردن خوب بود ارومه اروم... گريه نکن ديگه...من که ديگه نيستم چشماتو بوس کنم بگم خوشگل شدياااا... بعدش تو همون جوري وسط گريه هات بخندي... گريه نکن ديگه خب؟ دلم مي شکنه دل روح نازکه... نشکونش خب؟؟<?xml:namespace prefix = v ns = "urn:schemas-microsoft-com:vml" />
جوک های گریه دار!
جوک های گریه دار!شما هم اس ام اس های جوک دریافت می کنید؟ آیا دقت کرده اید که گاهی به یک هم وطن می خندید و او را مورد تمسخر قرار می دهید؟ همان طور که می دانید این فرهنگ ماست که نشانگر هویت فرد فرد ماست. فرهنگ ایران زمین بدلیل قدمت و اصالتش در طی سالیان دراز آنچنان غنی شده که تمامی قشرهای جهانی از آن سخن می گفتند و می گویند.اما خطراتی فرهنگ غنی و پرمایه ی ما را همواره تهدید می کند. یکی از آن خطرات که بسیار شاهد آن هستیم و بر بدنه ی فرهنگ خلل وارد کرده لطیفه ها و جوک های قومیتی ست که سالیان سال است از آن ها در هرمکانی و هر زمانی استفاده می شود. شوخ طبعی در ایرانما ایرانیان همیشه دوست داشتیم و داریم که شاد و مفرح زندگی کنیم . همین امر منجر به ایجاد لطیفه ها و داستان های کوتاه سراسر شادی آفرین و پند آموز شده است. چنانچه آثار بر جای مانده از نویسندگان بزرگی چون ابراهیم بیگ زین العابدین مراغهای، طالبوف، دهخدا و سیدمحمدعلی جمالزاده گویای این مطلب است.اما این خصیصه مثبت اجتماعی چون هر پدیده ی دیگری درگذر زمان در مسیر ناصواب خود به کار گرفته شده شد و از حدود 90 سال پیش به بیراهه کشیده شده و بر ضد هدف اصلی که همانا شاد و مفرح کردن زندگی است به کار رفته است. از آن دوره به بعد تا کنون میتوان با نگرشی عمیق از میان صدها و هزاران لطیفه، بخش عظیمی را در لیست منفی و سیاه قرار داد که به نوعی موضوع خشونت، بیعدالتی و بیاحترامی به افراد، خانوادهها و قومهای مختلف را دامن میزنند و نابرابریهای اجتماعی را تشدید میکنند.دقت داشته باشید که این لطیفهها اغلب درباره اقوامی به کار میروند که در طول تاریخ کشورمان بیشترین تأثیر گذاری را داشتهاند و رشادتها، شجاعتها و دلاوریهای مردمانشان زمینه ساز شکل گیری تغییرات بس مهم و در خور توجهی در تاریخ گشته که امروز سایر فرهنگها و قومیتهای ایرانی در زیر یک چتر از موهبت آن بهرهمند هستند.در ادامه به معرفی نمونهای از این اقوام و بازگویی بخش کوچکی از پیشینه تأثیرگذار آنان در تاریخ کشورمان میپردازیم. کردستان ؛ دیار غیور مردانکوههایش چون دژی مستحکم حفاظ تسخیر ناپذیر غرب ایران است و شهرش هم حفاظ فرهنگی غرب ایران.امیر صادقی، کارشناس مردم شناسی استان کردستان در خصوص پیشینه پرافتخار مردم استانش میگوید:«پنج هزار سال قبل در سرزمینی که امروزه کردستان نامیده میشود اقوام متمدن ماد زندگی میکردند که بر اساس تحقیقات و مطالعات دانشمندانی همچون مینورسکی و اوژن پیتارد، مردم کرد بازمانده آنان هستند که از قسمتهای شرقی به این سمت مهاجرت ...
داستان واقعی گریه دار
میگفت من عاشق نرجسمو میخوامشهمه میگفتن شما دوتا مال همینما هم باورمون شده بود مال همیماما از وقتی رفته بود دانشگاه به کل رفتارش عوض شده بوداین علی دیگه اون نبود گفتم ابجی علی چی میگه اخه ابجیم و علی رابطشون خیلی خوب بودگفت چی شده؟گفتم میگه میخواد ازم جدا شه ابجیمم همراه من زار زار گریه میکرد میگفت ابجی گریه نکن خدا بزرگه ایشالله درست میشه اون بر میگردهبعد اون ابجیم زنگ زد کلی با علی حرف زد اما اون راضی نشدکه نشد ...ازش دلیل خواستم گفت بابام مریضه و دکترا گفتن تا یه سال دیگه بیشتر زنده نیست و پدرو مادر تو هم نمیذارن تو فعلا نامزد کنی و پدرم گفته باید دامادی پسرمو ببینم... گفتم علی مثل یه دادا گفتم علی مثل یه داداش کنارم باش بخدا بسه برام ترکم نکن... اما.....من همیشه با مامانش حرف میزدم .. گفتم به مامانت بگو باهاش بحرفه؟ اما علی قبول نکرد که نکرد... من داغون شده بودم....علی میگفت نرجس دوست دارم اما کاری ازم ساخته نیست حتی میگفت من نمیخوام اون دخترو و...باورم نمیشدچطوری میتونستم به دوستام اقوام بگم علی رفته..اصلا اگه میگفتمم باورشون نمیشد...دیگه کاری از من بر نمیومد تنها ارزومخوشبختی علی بودبه هر بدبختی بود شماره دخترعموی علی که قرار بود باهاش نامزد کنه رو گرفتمسلام شما جواهر دخترعموی علی هستی؟بله شما؟منم نرجسم...تا اینو گفتم شروع کرد به التماس که علی رو از من نگیر و...من حرفشو قطع کردمو گفتم عزیزم زنگ نزدم اونو ازت بگیرم... زنگ زدم اونو مال تو کنم برای همیشه..تمام چیزایی که میدونستم علی دوست داره.. کارایی که علی خوشش میاد حرفایی که خوشش میاد خوصیات علی روبهش گفتمو در اخر گفتم با اینا میتونی اونو عاشق خودت کنی... با دست خودم داشتم عشقمو پر پر میکردم تا دیروز برای رسیدن بهش تلاش میکردمو الان خودم داشتم اونو از خودم میگرفتمبعدشم قطع کردمو کلی گریه کردم... خاطرات داشت دیوونم میکرد فقط گریه میکردم نابود شده بودم...روزوشب نداشتم ...انگار دنیا واسم جهنم بود...بعد یه مدت علی زنگ زد گفت...گفت نرجس تو منو نبخشیدی درسته؟گفتم بخشیدم علی همون روز که رفتی بخشیدمت چطور مگه؟گفت نه زندگی من از اون روز نابود شدهگفتم ولی من سر نمازم برات دعای خیر کردم فقط...نرجس میشه برگردی ؟گفتم نه تو الان مال یکی دیگه هستیاون نامزدی دروغ بود اون دوست دخترم بود که شمارشو کیوان بهت داد..گفتم چیه ترکت کرده اومدی سراغ من؟گفت اره ولی خدایی کسی مثل تو نمیشه؟گفتم نه علی به سختی تونستم با خودم راه بیام دوباره نه..اونم چند مدت زنگ میزدو بعدش رفتبعد یه مدت زنگ زده بود گوشی ابجیم و گفته بود به نرجس بگو که یه دونه ی دوست دخترمو به هزار تای تو نمیدم...بازم دلم ...
متن های گریه دار
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم با خیال او ولی تنهای تنها میروم در جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟” شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی” مینویسم من که عمری با خیالت زیستم گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . . این شعرها دیگر برای هیچکس نیست نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست آنقدر تنهایم که حتی دردهایم دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست . . . مثل آتیش تو صحرا / یا که طوفان تو دریا مثل ظلمت توی شب ها / جون به لب موندم و تنها . . . در برهوت بی کسی ، تنها تو همزاد منی ای نازتر از خواب شبم ، آیا تو هم یاد منی ؟ . . . گر بدانم نیستی ، غمی نیست ز تنهایی / اینکه هستی و تنهایم ، غم دارم . . . از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیس این مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیست میخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرم حق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم… . . . کاش میشد هیچکس تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتو میمانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دستهای تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا میرسی کاش روز دیدنت فردا نبود … . . . میدانی تنهایی کجایش درد دارد ؟ انکارش ! . . . در قفس تنهاییم تنها یاد توست که مرا به اوج همه ی دوست داشتنها به پرواز در می آورد . . . . وقتی که تنهایی میاد ، حس می کنم که بی کسم ثانیه ها نمی گذرن ، هیچ موقع فردا نمیآد دلم دیگه زندگی رو با اینهمه درد نمیخواد . . . دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام… . . . گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنم حتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم . . . اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست . . . من و غم همچون برادر ، دست الفت داده ایم رشته ی این دوستی محکم کند تنهایی ام . . . غربت آن نیست که تنها باشی / فارغ از فتنه ی فردا باشی غربت آن است که چون قطره ی آب / در به در ، در پی دریا باشی غربت آن است که مثل من و دل / در میان همه کس یکه و تنها باشی . . . غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها / دل خسته ترینم در این گوشه دنیا ای بی خبر از عشق که نداری خبر از من / روزی تو آیی که نمانده اثر از من . . . تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازم گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد ! . . . پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاست چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست در این ساحل که من ...
مطالب و داستان عاشقانه غنگین و گریه دار ( گریه نکن )
مطالب عاشقانه غمگین و گریه دار (خدا جونم مواظبش باش)
خُـدا جوُنَـــــــــــــــم من بِدَرَکـــــــــ بِذا خوشبَخت شــــــــــﮧ...بِذا روُزاش رَنگـــــــــﮯ شَن..بِذا لَبِش خَندوُن شــــــــــﮧ... تو کـﮧ میدوُنـﮯ وَقتـﮯ میخَنده، چِقَد خوشگِل میشــــــــﮧ... بِخَندوُنِــــــــش...غُصّـﮧ هاشو اَزَش بِگیـــــــر... مَرگِ مَن بِگیــــــــر...بِذا صُبح کـﮧ اَز خواب بیدار میشــــــــﮧ، زِندِگـﮯ واسَش قَشَنگ باشـــــــــﮧ...بِذا شَب کـﮧ میخوابـﮧ، شُکرِت کُنـﮧ، بِخاطِرِ خوشبَختیـــــــــاش...مُواظِبِش باشیـــــــــا...هَر وَقت دِلِش گِرِفت بَغَلِش کُن، اَز خُدا بوُدَنِت کَم نِمیشـــــــــﮧ...کار ﮮ کُن تا خِیلـﮯ ـا حَسرَتِ زِندِگیش رو بُخـــــــــورَن...این یِکـﮯ رو حَتماً یادِت باشـــــــــﮧ...اینقَد باهاش خوُبـــ باش تا هیچوَقت بِهِت شَکـــ نَکُنـــــــﮧ...تا هیچوَقت فِکر نَکُنـﮧ که نیستــــــــﮯ...خُدا جوُنَم دیگـﮧ سِفارِش نِمیکُنمــا، فَقَطـ جوُنِ تو وُ جــــــــــــوُنِ اوُن...آخـﮧ اوُن تَموُمِ زِندِگـﮯ مَنــــــــــﮧ...مَن دوُست داشَتن وُ دِلتَنگـﮯ رو با اوُن یاد گِرِفتَم...پَس خِیـلــــــﮯ مُواظِبـــــــــــــِـش باش.دوستت دارم مونا جان
داستان گریه دار....
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای ...