مدح معلم
شعری از شهریار در مدح معلم
. . . . . . . . . . . . مقام معلم . . . . . . . . . . . . . . مي توان در سايه آموختن گنج عشق جاودان اندوختن اول از استاد، ياد آموختيم پس، سويداي سواد آموختيم از پدر گر قالب تن يافتيم از معلم جان روشن يافتيم اي معلم چون کنم توصيف تو چون خدا مشکل توان تعريف تو اي تو کشتي نجات روح ما اي به طوفان جهالت نوح ما يک پدر بخشنده آب و گل است يک پدر روشنگر جان ودل است ليک اگر پرسي کدامين برترين آن که دين آموزد و علم يقين استاد محمد حسين بهجت تبريزي شهريار
شعر معلم
در بــزم عشق شمــع فـروزان معلم است<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> مـــردم چو پيكرند اگر ، جان معلم است آن بــاغبـــان گلشن انديشه هـــاي ژرف پـــــروردگار روح حكيمــان معلم است مــــردم معـــادن زر و سيمند در سرشت جــويــاي ايـن خزائـن پنهـان معلم است هرگز گزافه نيست كه گويم پس از خداي آنكس كه خلـــق مي كند انسـان معلم است ظلمات جهل را بشكافــد بـه نـــور علــم خضــر طــريق چشمــه حيـوان معلم است آري ، معلمي همه عشق است و ســوختن آنــرا كه عشــق نيست مگو كــان معلم است گوينــد بـــوده اند معلـــــم پيمبــــران گويـــــد(( حنيف)) ايــزد رحمـن معلم است زمستان 72
34 دکلمه در وصف معلم
کلمات کلیدی ( پیام های تبریک روز معلم – دکلمه برای مراسم بزرگداشت هفته معلم – اس ام اس روز معلم )<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> 1- اي معلم تو را سپاس : اي آغاز بي پايان ، اي وجود بي کران ، تو را سپاس .اي والا مقام ، اي فراتر از کلام، تورا سپاس. اي که همچون باران بر کوير خشک انديشه ام باريدي سپاست مي گويم، تو را به اندازه تمام مهرباني هايت سپاس مي گويم . اي نجات بخش آدميان از ظلمت جهل و ناداني،اي لبخندت اميد زندگي و غضبت مانع گمراهي تو را سپاس مي گويم . اين تويي که با دستان پر عطوفتت گلهاي علم و ايمان را در گلستان وجود مي پروراني و شهد شيرين دانش را به کام تشنگان مي ريزي. پس تو را اي معلم به وسعت نامت سپاس مي گويم . همان نامي که چهار حرف بيشتر ندارد ، اما کشيدن هر حرف و صدايش زماني به وسعت تاريخ نياز دارد. 2- معلم عزيز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند كنم . دل درياييت لبريز از آرامش است همچون كوه استوار از حوادث روزگار ايستاده اي و همچون ابر، باران پر شكوه معرفت بر چمن هاي دشت دانش آموختگي فرو مي ريزي . خورشيد نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت كلبه ي سرد يأس و نااميدي و ارمغان شور و شعف است . غنچه ي تبسمي كه از گلستان لبهاي تو مي رويد، طراوت لحظه هاي ابهام و زيبا يي بخش خانه ي وجود ماست . كلام روح بخش و دلنشين تو موسيقي دلنوازي است كه بر گوش جان مي نشيند و اهنگ زندگي را به شور در مي آورد. 3 - معلم عزيز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند كنم . رواني به لطافت گلبرگهاي ارغوان داري كه از احساس و شور و شعف لبريز است . دستهاي روشنت سپيدي خود را از گل بوسه هاي گچ گرفته و شمع وجودت از نيروي ايمان و انسانيت شعله ور است . سرخي شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ي بلبلان ، صفاي بستان ، آبي درياها ، همه و همه را مي توان در تو خلاصه نمود . معناي كلام اميد بخش تو همچون نسيم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزي و صبر ايمان را از پيامبران به ارث برده اي و به حقيقت وارث زيبايي ها بر گستره ي گيتي هستي . قدوم سبز تو سبزينه ي كوچه باغ هاي زندگي و صفا بخش خاطر پر دغدغه ي ماست . 4- معلم عزيز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند كنم . طپش قلب تو آهنگ خوش هستي و جوشش نشاط در غزل شيواي زندگي است . تو روشنايي بخش تاريكي جان هستي و ظلمت انديشه را نور مي بخشي . ‹‹ و ما يستوي الاعمي والبصير . و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز كافر تاريك جان كور انديش با مومن انديشمند خوش بينش يكسان نيست وهيچ ظلمت با نور يكسان نخواهد بود . چگونه سپاس گويم مهرباني ولطف تو را كه سرشار از عشق ويقين است . چگونه سپاس گويم تأثير علم آموزي تو را كه چراغ روشن هدايت را بر كلبه ي محقر ...
شعری در وصف معلم
Good words are easy to say Good things are easy to buy …..but Good people are difficult to find Life ends when you stop dreaming Hope ends when you stop believing Affection ends when you stop caring Friendship ends when you stop sharing So , share this with whomever you consider a friend : To like without condition To talk without intention To give without reason And to care without expectation This is the heart of a true friend And don't forget . In the past , now , and future Your best friend is your teacher
شعر در وصف مقام معلم (بمناسبت روز شهادت استاد مطهری)
معلم ای نشان آفرینش توئی جانا زبان آفرینش تو دریایی وما قطره شاید زنا چیزی توقع هیچ ناید تو بحری از علوم فن و دانش مرا از عمق دریای تو خواهش معلم ای نگاهت راز دیدن اگر ما را بود یارای دیدن نشانی همچو نور بر سینه داری لبی خندان دلی بی کینه داری معلم هدفت عشق است و ایثار هزاران خفته از درس تو بیدار تو معماری بنا را انتها نیست بساز جانا که کار را منتها نیست معلم ای فروغ جاودانه زنورت روشنی گیرد زمانه دهانت را ززر پر کرده آن پیر بگفت عبدم تو را آن مرد شیر گیر قلم گر می نگارد همت توست تمام گفته ام از قدرت توست منم ایرج تو را من خاک پایم نشانم ده مرا تو جای پایم ( تقدیم به تمامی همکاران سخت کوش سنگر تعلیم و تربیت ) سید ایرج موسوی
شعری زیبا از سهراب سپهری در وصف زندگی
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی در همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم
معلم در شعر شاعران بزرگ ایران
معلم در شعر شاعران بزرگ ایران گروه اموزشی ادبیات فارسی شهرستان اسداباد سبوی تشنه صفحه اصلی| عناوین مطالب| تماس با من | قالب وبلاگ| پروفایل معلم در شعر شاعران بزرگ ایران تاريخ : سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۱ | 8:16 | نویسنده : فرزاد سلیمان اختیاری معلم در شعر شاعران بزرگ ایران امير خسرو دهلوی – گزيده اشعار آب شد از بحر روان تخته پوش کرده زهر تخته معلم خروشانوری ابيوردی – ديوان اشعار دست سگبانت چون قلاده کشد شير گرون سگ معلم باد تا چند روز بينی سگباش بر نهاده شير مراقلاده همچوسگ معلم بر دوشت فلک قبای کحلی در چشم قضا نموده معلم در مدح وثنات شاعران راست تشريف و صلات خز معلمپروين اعتصامی – ديوان اشعار عقل استاد و معلم برود پاک از سر تا که بی عقل و هشی صاحب مشعر گردد خاقانی شروانی- ديوان اشعار بودم معلم ملکوت اندر آسمان از طاعتم هزار هزارن خزانه بود زين خام که دارد جگر پخته تريزش پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم وز آمدن تو دست گيتی افراخته آستين معلم چو در سبز پوشان با لا رسيديم دگر جامه حرص معلم ندارم پای در دامان غم کش کز طراز بی غمی آستين دست کس معلم نخواهی يافتن بر زال سيه موی مشاطه شده چنگی بر طفل حبش روی معلم شده نائی ده دهی باشد زر سخنم گر چه مرا چون نجيبان دگر جامه به زر معلم شده نائی ید بيضای آفتاب نگر زر افشان ز آستين معلم صبح پس به دست خروش بر تن دهر چاک زن اين قبای معلم را خواجوی کرمانی – ديوان اشعار ادريس کو معلم علم الهی است در آن دريا که لنگر می کند بی تاب کشتی را بلند و پست عالم می کند افزون بصيرت را معلم بيش در دريای بی لنگر شود بينا از گوشمال ، دست معلم کبود شد شوخی زسر نهشت دل خردسال ما عقل است که موقوف به کسب است کمالش حاجت به معلم نبود مشق جنون را از سيلی معلم گردد روان سبق ها افزون شود روايي از سکه سيم و زر را محو دنيا را به گرد دل نگردد ياد مرگ از معلم طفل هنگام تماشا غافل است از معلم می برد آرام صائب طفل شوخ زندگانی با دل بی تاب کردن مشکل است گر چه محتاج معلم نيست آن بيداد گر فتنه با چندين زبان آموزگار چشم توست ترک عادت همه گر زهر بود دشوار ست روز آزادی طفلان به معلم بارست هر چه با ما می کند عقل سبکسر می کند کشتی ما رامعلم در خطرمی افکند به تنگ آمد معلم آنچنان از شوخی طفلان که هر ساعت به تقريبی زمکتب خانه برخيزد کف بی مغر چه پروای معلم دارد؟ روی عنبر سيه از سيلی در يا باشد طفل شوخی است که غافل زمعلم شده است هر که از بيخبری فکر مآلش نبود رفت عمرم همه در پند و نصيحت غافل که سگ نفس به تعليم معلم ...
شعر معلم
به مناسبت هفته معلم: گرچه دورم سالها از سالهاي مدرسه باز گاهي مي تپد دل در هواي مدرسه گوش من نشنيده هرگز در تمام زندگي خوشتر از آواي زنگ آشناي مدرسه ياد باد از آن معلم ها که ديگر نيستند هست آهنگ صداشان در فضاي مدرسه ياد باد آن لحظه هاي درس و مشق و امتحان ياد باد آن روزهاي با صفاي مدرسه ياد باد از آن دوات و آن قلم هاي نيين ترکه هاي ناظم و فراش هاي مدرسه آن ستون هاي بلند و سقف هاي ريخته آن حياط پر درخت دلگشاي مدرسه آه آن باباي پير خنده رو يادش بخير مي نشست او پشت در ، در سر سراي مدرسه باز شيدا ، جان من خرم شد از ياد کلاس جان فداي لحظه هاي جان فزاي مدرسه حسن شيدا