متن نمایشنامه های کوتاه طنز

  • متن های کوتاه خنده دار!!!

    ملا نصرالدین و راهب!  ملا نصرالدین و یک راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند ، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد...  وقتی ان دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. راهب بلا درنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند. آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام ملا   که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوست عزیز! ما  نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» راهب  با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:« من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.» داستان حکیمانهقبل از ازدواج: مرد: آره، دیگه نمی‌‌تونم بیش از این منتظر بمونم زن: می‌‌خواهى من از پیشت برم؟ مرد: نه! فکرش را هم نکن زن: منو دوست داری؟ مرد: البته!زن: آیا تا حالا به من خیانت کردی؟ مرد: نه! چرا چنین سوالى می‌‌کنی؟ زن: منو مسافرت می‌‌بری؟ مرد: مرتب!زن: آیا منو می‌‌زنی؟ مرد: به هیچوجه! من از این آدما نیستم !زن: می‌‌تونم بهت اعتماد کنم؟ . . . : بعد از ازدواج متن را این دفعه از پائین به بالا بخوانید !! نامه مادر غضنفر به غضنفر نامه مامان غضنفر: گضنفر جان سلام !ما اینجا حالمان خوب است . امیدوارم تو هم انجا حالت خوب باشد . این نامه را من می گویم و جعفر خان کفاش برایت مینویسد .بهش گفتم که این گضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند،آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند. وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم.پدرت توی صفحه حوادث خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق می افته.ما هم 10 کیلو متر اینور تر اسباب کشی کردیم.اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد .آدرس جدید هم نداریم .خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست .پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان. آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست همین هفته پیش دوبار بارون اومد،اولیش4 روز طول کشید ،دومیش 3 روز .ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید . گضنفر جان ،آن کت و شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم .آن دکمه فلزی ها پاکت را سنگین میکرد.ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم و جداگانه توی کارتن مقوائی برایت فرستادم پدرت هم کارش را عوض کرده.میگه ...



  • دانلود نمایشنامه کوتاه (2)

    قوی تر، نويسنده : اگوست استریندبرگ مترجم زانیار نقشبندی کاگه کی یو ، نويسنده : سه آمی مترجم قاسم غریفی كلكسیونر ، نويسنده : مشهود محسنیان و هادی جاودانی ما ابرها... نمايشنامه‌اي براي تلويزيون / ساموئل بکت مجلس ایوب پیغمبر(ع) ، نويسنده :  محمدحسن رجایی زفره ای مرگ بر مرگ ، نویسنده : رسول بانگین مرگ تصادفی یک آنار شیست ، نويسنده : داریوفو ، مترجم دکتر حسین اسماعیلی مرگ در پیاده رو ، نويسنده : قاسم غریفی من قاضي‌القضات‌ام كه مرگ مرد مُهر كردم به مِهر! ، نويسنده : نصرالله قادری نظمِ دنیایِ جدید ، نويسنده : هارولد پینتر نفرچهارم ، نويسنده : محمد صالح سلطانی سروستانی نقشه های کارتر ، نويسنده : مشهود محسنیان اتاق زرد ، نويسنده : رضا آشفته افسانه صبا ، نويسنده : بهمن مرتضوی فرشته ها ، نويسنده : علی بانگین مردی که مار شد ، نویسنده : رسول بانگین یکی برای راه ، نويسنده :  از هارولد پینتر نمک فروش (نمکی) ، نويسنده : صادق عاشورپور نوای خون ، نويسنده :  عباس شاهپیری نوبتِ رؤيــت ، نويسنده :  سعید تشکری واگویه های پندار باورمداران در آستانه حضور ، نويسنده : هوشنگ جاوید همسری برای زندگی ، نويسنده :  سیدحسین فدایی هنگامه ای که آسمان شکافت ، نويسنده :  نصرالله قادری هواپيمايي در آسمان ميگذرد ، نویسنده : رسول بانگین یرما ، نويسنده : فدریکو گارسیا لورکا ترجمه ی احمد شاملو زبان كوهستاني ، نويسنده : هارولد پينتر

  • یک نمایشنامه کوتاه

    گذری بر کودک درون.(نمایشنامه) ضدحال (پسربچه ای وسط اتاق نشسته و دور و برش پر از عروسک و اسباب بازی است.کمی آنطرفتر چند متکا روی زمین افتاده اند.او یک عروسک دختر و یک عروسک پسر را بر می دارد و خطاب به عروسک پسر) پسربچه: بیا سعید جون! یه دختر خوب برات پیدا کردم...خجالت می کشی؟! خجالت نداره که.شما می خواید تا آخر عمر مامان و بابای هم باشید.بیا،نگا کن خوشت میاد؟...پس مبارکه.لی لی لی لی لی. حالا بیاید سوار ماشین عروس بشید.(یک ماشین اسباب بازی می آورد و آن دو را سوار می کند.)بیب بیب،بیبیب بیب.(ماشین را به پایه تخت خوابش می زند)آخ! ماشین عروس تصادف کرد. بیاد کمک. بیاید.(چند عروسک کوچک را نزدیک ماشین می آورد.)آقا بیاید کمک. خانم شما برید عروسا کمک کنید. منو این چند نفرم می ریم کمک داماد.(دو عروسک را زمین می گذارد) سعید! حالتون خوبه؟ تکون نخورید  الآن می رم یه آمبولانس میارم.(ماشین دیگری می آورد و دو عروسک را درونش می گذارد)برید کنار،برید. عروس و داماد زخمی شدن.باید بریم بیمارستان.بَبو بَبو.(کمی آنطرفتر دو عروسک را روی زمین می گذارد) آقای دکتر! اینا رو خوب کن. امشب عروسی شونه. (پسربچه دکتر می شود.) دکتر: خب گفتی تصادف کردن،آره؟ بذار ببینم.(به عروسک پسر) تو که چیزیت نیست. فقط سرت زخمی شده. باید یه آمپول بزنیم. بعدشم سرتا ببندیم تا خوب بشی.(ادای آمپول زدن و بستن سر را در می آورد) داماد خوب شد. ولی عروس خیلی زخمی شده. باید عملش کنیم. (عروسک دختر را روی یک متکا می گذارد و دهان خود را با پارچه ای می بندد و خود را شبیه به جراح می کند و با یک چوب بستنی روی شکم عروسک دختر می کشد.) جراح: بذار اینجای شکمشا عمل کنم. آها . حالا اگه بدوزیمش و بعدشم از این قرصا بخوره خوب می شه.(ادای بخیه کردن شکم را در می آورد.) حالا از این قرصه هم بخور. عروسم خوب شد. پسربچه: دستتون درد نکنه آقای دکتر.(دو عروسک را بر می دارد)بیاید بریم ولی این دفعه حواستون بیشتر جمع باشه ها!بریم سوار ماشین عروس بشید.راستی ماشین خرابه بذار درستش کنم.(ماشین را بر می گرداند و با پیچ های آن بازی می کند که مثلا ماشین درست شد و بعد هر دو را سوار ماشین عروس می کند.) بیاید عروس و داماد خوب شدن. بیب بیب.بیبیب بیب.(کمی آنطرفتر متکاها را دور هم می چیند و با آنها یک چهار دیواری درست می کند)بیاید اینم خونتون. حالا برید توش زندگی کنید.چی؟ حیاط نداره؟ (یکی از متکاها را می اندازد)بیا اینم حیاطش.(دو عروسک را کنار هم می خواباند)منم برم خونمون فردا صبح بیام. (چند لحظه بعد) پسربچه: خب حالا صبح شد. (اشاره به عروسک دختر)تو باید تو خونه بمونی و کارای خونه رو بکنی، سعیدم باید بره سر کار.چرا؟ آخه باید پول در بیاره و گرنه ...

  • نمایشنامه

    نمایشنامه

    نمایشنامه چیست؟ چگونه نمايشنامه بنويسيم؟ انتخاب موضوع، پرورش موضوع، تقویت طرح نمایشنامه، شخصیت ها و قهرمانان با رشد تئاتر و به موازات آن جشنواره ها و قوانین مربوط به متن نمایشنامه ها خصوصا اورژینال بودن متنها که امروزه یکی از قوانین دست و پا گیر می باشد. اولین دغدغه ی تئاتریهای جوان ،داشتن متن نو و دست اول می باشد. این دوستداران نمایش ،اغلب خود دارای ایده های نو و خوبی می باشند که مترصد نوشتن آن هستند. اما ممکن است از نظر تکنیکی ایده هایشان به ثمر ننشیند. در اینجا سعی شده متودی ساده برای نمایشنامه نویسی عرضه شود تا نویسندگان جوان و تازه پا به عرصه گذاشته ی نمایشنامه نویسی نیز مجالی برای نوشتن داشته باشند. این متد با توجه به ساده ترین روشهای نمایشنامه نویسی ارائه می گردد که امید است مورد استفاده ی نویسندگان نو پای نمایش قرار گیرد. نمایشنامه چیست؟ سوالی که اگر پاسخی برایش یافت شود ،مسئله ی اصلی نمایشنامه نویسی حل خواهد شد .ما باید به چه نوشته ای نمایشنامه بگوییم؟ تفاوتهای اساسی نمایشنامه با سایر انواع ادبی در چه فاکتورهایی خلاصه می گردد؟ نمایشنامه متن نگارش یافته ادبی – نمایشی است که برای اجرای روی صحنه تئاتر یا خواندن نوشته می شود. « نمایشنامه » ژانر یا نوع ادبی خاصی است که با «داستان » تفاوت دارد، عناصر و ابزارهای نمایشنامه نویسی فراتر از داستان به کار گرفته می شوند.آنچه در داستان «بیان » و « توصیف» می شود، در نمایشنامه باید «دیده» و « تصویر» گردد. حتماً این ضرب المثل عامیانه را شنیده اید که می گوید: شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ زلیخا گفتن و یوسف شنیدن ! آری نمایشنامه نویس، متنی را برای دیده شدن، اجرا و تصویر نمودن عینی وعملی روی صحنه می نویسد . در حقیقت « نمایشنامه » نقشه و طرح کامل و جامع مهندسی برای ایجاد ساختمان نمایش روی صحنه است که همه ی جزییات و جوانب آن در نظر گرفته می شود. علاوه بر جنبه ذاتی و جوهری، شکل ظاهری نگارش نمایشنامه نیز با نگارش داستان فرق دارد. « نمایشنامه نویسی » به شکل امروزی در ادبیات کشور ما جوان است و سابقه طولانی ندارد و در مقایسه با سایر انواع ادبی مثل، داستان نویسی ، شعر ، مقاله نویسی ، قطعه نویسی و .. گسترش نیافته است! هر چند ما در شکل سنتی دارای نمایشهای با شکوه همچون نمایش تعزیه ایرانی ( شبیه خوانی)، پرده خوانی، نقالی، خیمه شب بازی ، سیاه بازی و سایر انواع نمایشهای آیینی و عامیانه هستیم ، اما متن اینگونه رفتارهای نمایشی اغلب « فی البداهه » ، شفاهی و یا شکلی از نسخه های شعرگونه نمایشی بوده است و با نمایشنامه نویسی امروزی متفاوت است. در ادبیات ملی و مذهبی ما نظیر شاهنامه ...

  • متن نمایشنامه برای سن دبستان

       افراد اجرا شش نفر 1-    دو نفر نخل ؛ نخل جوان و نخل پیر 2-    کرکس – لاک پشت – حارث و راویی اول نمایش افکت – سوسوی صبح پخش می شود عمو نخل: زود باشید , بیدار شید , چقدر می خوابید ؟ امروز روز مهمیه؟ نخل جوان: ( به زور چشماشو رو باز کرده , برگهای خودش را تکان می دهد و با خمیازه می گوید ) چی شده عمو نخلِ پیر؟ صبح ِ به این زودی چرا صدامون می کنی؟ مگر امروز چه خبره؟ عمو نخل: ( با حالت ذوق و شوق فراوان می گوید ) امروز همون روز موعوده , روزی که این همه وقت منتظرش بودم. لاک پشت: ( با حالت خمیده و خمیازه کشیده سلانه سلانه سرش را از لاکش بیرون اورده و با حالت کشدار می گوید: ) از پپپپپپپیری به سرت زده ! چرا نمی زاری یه ذره درست و حسابی بخواااابیم؟ نخل جوان ( با حالت شاداب و خنده رو و سر حال می گوید: ) لاکی جون تو که همیشه خوابی, تو دیگه چرا از بی خوابی ناراحتی ؟ لاپشت با حالت بی تفاوت به نخل جوان نگاه می کند. کرکس کچله: ( با حالت بی ادبانه و پررو می گوید) ای بابا... کِی ما از دست این نخل مردنی راحت می شیم؟ نخل جوان : ( به کرکس چشم غره می رود و بعد با حالت مهربان از نخل پیر می پرسد: ) عمو جونم امروز چه خبره که باید این قدر زود بیدار شیم؟ عمو نخل با حالت انتظار به افق نگاه می کند و جوابی نمی دهد. نخل جوان: ( با حالتی که نشان می دهند طاقتش کم شده و مشتاق میگه ( با با به من هم بگین چه خبره ؟ مُردم از کنجکاوی . این چه اتفاقیه که شما ازش باخبرین و من بی خبرم؟؟؟ عمو نخل: سحری که خواب بودم هدهد خوش خبر اومد و مژده ی....... نخل جوان : وسط حرف عمو نخل می پره و فریاد می زنه با خوشحالی و شور فراوان : دارن میان ؟ دارن میان ؟ بالاخره زمانش رسید؟!! یعنی دارم به آرزوم می رسم؟!!! یعنی من ..... نخل پیر: تمام مدت با اشتیاق به او نگاه می کنه و سرش را به علامت تایید تکان می دهد.   قصه گو: بچه های عزیز ماجرا از اونجایی شروع شده بود که چند وقت پیش هدهد برای اهل برکه خبر آورده بود که پیامبر و مسلمونا برای آخرین حج به مکه رفتند و ممکنه در برگشت از مسیری که از کنار برکه می گذره عبور کنند و از همون روز تا حالا نخل پیر و نخل جوان روز شماری می کردند. و آرزو داشتند که پیامبر را وقتی از کنار برکشون عبور می کنه ببینند. و برای چند دقیقه کوتاه هم که شده از وجودش لذت ببرند البته باید این رو هم بگم که لاکی حتی به این خبر هم عکس العمل نشون نداد و کرکس کچله هم از اینکه کاروانیا مزاحمش می شن خیلی غرغر کرد . اما نخل جوان و نخل پیر خیلی مشتاق این روز بودند و امروز که به آرزوشون می رسیدند حق داشتند که این قدر هیجان زده باشند.   نخل جوان: کِی می رسن. نخل پیر: با خوشحالی پاسخ می ده: تا قبل از ...

  • فراخوان سومین جشنواره نمایش های طنز منطقه ای الیگودرز

    سومین جشنواره نمایش های کوتاه طنز الیگودرز 14 لغایت 15 آبانماه 1391 با حضور استان های خوزستان، کرمانشاه، ایلام، همدان،مرکزی،اصفهان،چهار محال وبختیاری، کهکیلویه وبویر احمد، لرستان اهداف: *دستیابی به تئاتر کوتاه طنز در سطح کیفی وکمی وتوجه به فرهنگ اصیل ایرانی اسلامی *توجه به منزلت وکرامت انسانی وفضائل اخلاقی ومعنوی با ارائه آثار مناسب ودر خور طنز *کشف استعدادها وتوجه به آموزش وپرورش در میان نسل جوان *پرداختن به مسایل و معضلات اجتماعی وفرهنگی جامعه وارائه راهکارهای مناسب موضوعات: تولید ملی وحمایت از کار وسزمایه ایرانی آئین ها و رسوم بومی ومحلی آزاد شرایط و مدارک مورد نیاز: 1- ارسال سه نسخه از متن نمایشنامه به صورت تایپ شده ویک نسخه لوح فشرده آن در محیط word 2- ارسال یک قطعه عکس پرسنلی وبیوگرافی نویسنده و کارگردان وچهار قطعه عکس از پشت صحنه واجرای نمایش 3- آثار ارسالی نمی بایست در دیگر جشنواره های طنز شرکت کرده باشند. 4- ارسال مجوز کتبی نویسنده اثر. 5- از ارسال میان پرده های طنز و برنامه های مناسبتی خودداری نمائید. 6- ارسال یک نسخه لوح فشرده بر روی DVD از اجرای نمایش بدون برش و قطع تصویر 7- حداقل زمان اجراء برای نمایش 20 دقیقه و حداکثر 30 دقیقه در نظر گرفته شود. 8- هر کارگردان 2 نمایش و هر گروه 3 نمایش را می تواند به جشنواره ارسال نماید. 9- هر گروه شامل بازیگران ، کارگردان ، نویسنده و عوامل فنی حداکثر 8 نفر در نظر گرفته شود. 10 -ستاد برگزاری جشنواره هیچگونه تعهدی نسبت به تامین وسایل و آماده سازی دگور وتبلیغات برای نمایش نداشته و آثار ارسالی که دارای حداقل دکور و وسایل صحنه باشند در اولویت قرار می گیرند. 11- آثار ارسالی عودت داده نخواهند شد و دبیرخانه مجاز خواهد بود که از آثار نمایشی به نحوشایسته وبا ذکر نام نویسنده وکارگردان بهره برداری نماید. 12- آثار ارسالی بدور از هرگونه گرایش های سیاسی تولید شود. 13- مدارک ناقص گروه رسیدگی نخواهند شد و ستاد برگزاری در این خصوص پاسخگو نخواهد بود. گاه شمار جشنواره: 1- مهلت ارسال متون نمایشی:1391/6/31 2-بازبینی: 1391/7/19 لغایت 1391/7/28 3- اعلام نتایج بازبینی: 1391/8/1 4- برگزاری جشنواره: 1391/8/14 لغایت 1391/8/15 جوایز: ستاد برگزاری به نفرات برتر اول تا سوم بازیگری زن ومرد وکارگردانی اول تا سوم، نمایشنامه نویسی، موسیقی، بروشور، طراحی صحنه، طراحی لباس و گریم علاوه بر تندیس جشنواره و دیپلم افتخار، جوایز نقدی اهداء خواهد کرد. تمامی گروه های راه یافته به بخش مسابقه علاوه بر تندیس جشنواره ، هزینه ایاب وذهاب بر اساس بعد مسافت دریافت خواهند کرد. فرم تقاضای حضور در سومین جشنواره نمایش های کوتاه طنز الیگودرز 14 لغایت ...

  • خلاصه 50نمایشنامه ایرانی

    نمایشنامه :هاملت با سالاد فصل نویسنده:اکبر رادی داستان درباره زندگی عروسی است که پس از ۷سال ماه عسل ،داماد را به خانه می‌آورد تا به پدر، عمو، پدربزرگ و اعضای خانواده‌اش معرفی کند. داماد از خانواده‌ای دون‌پایه است و عروس از خانواده‌ای اشرافی، خانواده عروس هرکدام بسته به سلیقه خود انتظاراتی از داماد دارند و او نمی‌تواند انتظارات آنها را به جای آورد،پس آنها به بهانه‌ای کوچک تصمیم به کشتن او می‌گیرند.   نمایشنامه:خیال روی خطوط موازی نویسنده :حمیدرضا آذرنگ این نمایش روایت آدم‌هایی است که محله آنها در کنار خط راه آهن است و همگی یک آرزو دارند و آن امکان سفر به مشهد و زیارت حرم امام هشتم شیعیان است اما مشکل اصلی آنها عدم امکانات مالی برای انجام این سفر است. اما این قطار آرزو هیچوقت از اندیمشک آنها را جلوتر نمی‌برد.   نمایشنامه:هابیل وقابیل نویسنده:علیرضا کوشک جلالی نمایشنامه داستان مردی است نویسنده که همسرش او را ترک کرده است ،با دنیای بیرون رابطه زیادی ندارد ،5 روز به عید مانده و او از همه جا ناامید است در پایان تصمیم به خودکشی می گیرد.   نمایشنامه:زمستان 66 نویسنده :محمد یعقوبی نمایش نامه زمستان 66درباره خانواده ای است كه به خانه جدید اجاره ای خود وارد شده‌اند و این روز مصادف است با اولین روز موشك باران تهران درسال 66و تمام داستان این روز از زاویه دید زنی دیده می‌شود كه سرگرم مطالعه نمایش‌نامه‌ای از همسرش است.   نمایشنامه:چند حکایت از چندین حکایت رحمان نویسنده:علیرضا نادری داستان نمایش چهار حكایت از چندین حكایت رحمان،‌ در قهوه خانه‌ای بین راه می‌گذرد كه مردی به نام خالو و شاگردش عباسو آن را اداره می‌كنند. مطیر و حسون(راننده كامیون و شاگردش) از مشتریان دائمی این قهوه خانه هستند، كه چندی را بنابر نوع كارشان، در این مكان می‌گذرانند. این چند نفر به كمك هم راوی چهار داستان‌اند از یك واقعه یعنی حمله عراقیان به محل زندگی آنها و چگونگی ایستادگی‌شان دربرابر سربازان عراقی. نمایشنامه :شام آخر نویسنده :محمد چرمشیر نمایشنامه داستان سه زن است که هر کدام به دلیلی در زندان به سر می برند ،آنها بعد از ورود به زندان دیگر اسم ندارند و با شماره ای که به آنها داده می شود شناسایی می شوند.یکی از آنها که از همه قدیمی تر است  وچند بار ازدواج کرده به جرم قتل شوهر آخرش به اعدام محکوم شده است ،او دختر کوچکی دارد که در دارالایتام نگهداری می شود و تنها آرزویش این است که از زندان آزاد شود و با دخترش زندگی کند اما در پایان اعدام می شود.   نمایشنامه :بهجت نویسنده :محمد چرمشیر نمایشنامه داستان زنی است که بچه ...

  • نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود

    Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;} امیر  خان : آخه قربان کل  شهر  الان تو میدان مرکزی  در انتظار  نطق  سخنرانی شما هستند (مکث )  نه .. نه قربان  .. خیلی  بد می  شه  می  دونید چقدر  از  تعداد اراتون کم میشه ؟( مکث ) من  سگ کی  هستم تا با شما کل  کل  کنم ... اخه مسئله اینجاست که رقبا از  این مسئلهسو استفاده می  کنند ( مکث ) چشم چشم خودم یه کاری  می  کنم ... خدا حافظ  شما ( تلفن را قطع می  کند )  اخه من با ان همه مردم چه کار  کنم ؟ جواب  مردمو چی  بگم ؟ آبرو حیثتمون میره ( مستهسل  به این سو و ان سو می  رود ) (( حامد بابا  از  سمتی  دیگر  از  خیابان وارد میدان نمایش  می  گردد )) حامد بابا: آب  حوض  خالی  می  کنیم /فرش و قالی  می  شوریم / از  بیکاری  سماغ می  میمکیم / نوار  خالی  گوش  میدهیم / پول  می  گیریم رای  می  دهیم / پوستر  پاره می  کنیم .... (( امیر  خان با دیدن حامد بابا  گویی  که فکری  در  ذهن او خطور  می  کند و در  فکر  فرو می  رود )) امیر  خان : واو خدای  من چقدر  شباهت ؟ انگار  سیبی  هست که به دو نیم شده /////این بهترین راه حله ..   آره ..... اره ( رو به حامد بابا  ) امیر  خان : آهای  اقا بیا اینجا ببینم حامد بابا  : جانم عمو جان ؟ کارت چیه ؟ هر  کاری  هست من برات انجام می  دم / بخدا 2  ماهه بیکار نشستم خون / امشبم عروسی  دارم زنم میخواد بره ناخون بکاره , گفت اگهبا پول  نرم خونه پوستمو می  کنه بجای  ناخون  استفاده می  کنه ....جون مادرت هر  کاری  داری  بگو تا من برات انجام بدم امیر  خان : ببینم .. یه کاری  داری  برات با پرستیژ و با شخصیت ... پول  خوبی  هم بهت میدم  بطوریکه بتونی  برای  خانومت یه باغچه ناخون مصنوعی  بخری  .. هستی  یا نه ؟ حامد بابا : جون من جدی  می  گی  ؟ چرا نیستم .. هستم .. حالا کارت چیه ؟ امیر  خان : ببین من امیر  خان مسئول ستاد انتخاباتی  ...

  • نمایشنامه طنز کتابخانه مظفر ( قسمت دوم )

    راوی ( با ناراحتی ) : بابا من از تو دارم تعریف می کنم. چرا تو نمی فهمی ؟<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> کامران : آقا نمی خوام تعریف کنی. زوره ............ ( رو به دوربین ) : آقایون، مسئولین، بابا تو رو خدا مشکل اشتغال جوونها رو حل کنید تا اونها مجبور نباشن به یه همچین مشاغل کاذب و بیخودی تن بدن. راوی : خوب حرفت رو زدی . خوش اومدی کامران : اصلا نمی خوام برم . می خوام همینجا بمونم. فضولی ؟ راوی : گوشت رو نزدیک کن. یه چیزی می خوام بهت بگم. کامران : چی می خوای بگی ؟ راوی : نزدیک کن تا بهت بگم . کامران گوشش را به دهان راوی نزدیک می کند و راوی چیزی را در گوش او زمزمه می کند. کامران با شنیدن این سخنان دست بر دهان خود گذاشته و با صدای بلند فریاد می زند : اوه، اوه، بی تربیت و آنگاه بلافاصله از صحنه خارج می شود. راوی : ( رو به دوربین ) : چه کارش کنم. نمی رفت دیگه ........... راستی صحبت از کتابخونه شد شما می دونید کتابدارا یه وبلاگ گروهی توپ دارن که آخرین اطلاعات روز کتابداری و اطلاع رسانی رو توش منعکس می کنن ؟ نمی دونستید ؟ خوب حالا بدونید. اینجا رو نگاه کنید.   موقعیت : کتابخانه مظفر ( مراسم افتتاحیه کتابخانه مظفر در اتاق گفتمانه های کتابخانه ) حضار : خان والا – کتابگذار اعظم - کامران – گل مراد – نازی - فروغ  - حیف نان – عمو منصور – شیدا خانم - مباشر - خانواده نازی اینا و عده ای از علاقمندان   مدعوین بر روی صندلیهای خود نشسته و مباشر پشت تریبون قرار می گیرد. مباشر : سلامی چو بوی خوش آشنایی. از قدیم گفته اند نمک در نمکدان شوری ندارد دل من طاقت دوری ندارد. تعجب نکنید ؟ این زبان حال کتابخانه مظفر است که پس از چند سال بسته ماندن و مهجوریت طاقت دوری از علاقمندان و کتابخوانان را نداشته و اینچنین شرح حال می گوید . در این حال گل مراد که در کنار کامران نشسته است رو به کامران می کند و می گوید : ها ؟ کامران ( رو به گل مراد ) : ولش کن. یه چیزی گفت دیگه. تو سخت نگیر. ممکنه سردرد بگیری. گل مراد : ها ؟ سردرد دیگه چیه ؟ کامران ( با تعجب ) : یعنی تو حالا سرت درد نگرفته ؟ گل مراد : گل مراد تا حالا سرش هیچی نگرفته. یالا بده. کامران : چی رو بدم ؟ گل مراد : همون که سرت گرفته کامران ( با حالت گریه ) : بابا تو رو خدا بی خیال شو. ( و با اشاره به تریبون ) اونجا رو نگاه کن . مباشر : حال دعوت می کنیم از خان مظفر برای ارائه خوشامد و سخنرانی تشریف بیارن. تشویق کنید لطفا ........... بلندتر.......... خان مظفر به پشت تریبون رفته و می گوید : سلام می کنیم ................... خوشحال هستیم..................... از خودمان تشکر می کنیم..................... کتابخانه چیز خوبیست ........................ انجمن کتابداران هم خوب است. عضو شوید ....................( ...

  • نمایشنامه کوتاه رادیویی

    تازه از راه رسیدم .بازم خونه خودمون.منظورم خونه باباست. اینجاخونه خودمونه وخونه خودم خونه خودمه. کسی برام شعر می خونه . اینجا همیشه بساط شعرخونی به راهه. انگار خونه بابا بوی شعر می ده. همیشه. ومن وقت می کنم یکی از نمایشنامه هامو بذارم تو وبلاگم. آلودگی هوا   آرم اخبار که به تدریج می تواند کوتاهتر یا هر تغییری دراستای متن بکند مثلا ضعیف تر شود. خبرها به صورت تیتر وار گفته می شود. آرم اخبار گوینده : مرگ هزاران ماهی براثر آلودگی آب.. آرم اخبار گوینده:آلودگی هوا در روزهای اخیر منجر به خشک شدن انبوهی از درختان وگیاهان شهری شد. آرم اخبار گوینده : ( با صدای کمی گرفته) طبق اخبار رسیده ، بعداز انقراض نسل پرندگانی چون کلاغ وگنجشک براثر آلودگی محیط زیست نسل گربه وموشهای شهری نیز رو به انقراض است. آرم اخبار گوینده : افزایش آمار مرگ ومیر نوزادان ، کودکان کهنسالان وزنان باردار .... آرم خبر گوینده : ( تک سرفه ای می کندـ با صدای گرفته ) افزایش روز افزون هزینه های ( سرفه می کند )ببخشیدپیوند ریه پیوند عصبهای شنوائی ( سرفه ) پوزش می خواهم ـ  پیوند پوست ، پیوند... آرم اخبار گوینده : ( چند سرفه می کند ـ باصدای کاملا گرفته) بازارسیاه داروهای اکسیژن زا آرم خبر گوینده : ( با صدایی از ته حلق)کاهش سهمیه کوپن اکسیژن... آرم خبر گوینده : ( با صدایی که به زور شنیده می شود) اکسیژن خریداریم( سرفه) آرم خبر : گوینده : ا ک            سی            ژ           ن آرم خبر صدای بیب بیب مانیتورینگ قلب وصدای بیب آن که یکنواخت می شود.                          پایان ـ نفیسه نصیران