متن دعوت جشن دانش آموختگی
صندلی مرتعی..... سال سوم .....شماره هشتم !!
هم مصاحبه شونده هم مصاحبه کننده خودم هستم! کار سختی است و باید تمامی جوانب رو بررسی می کردم! روی متن مصاحبه چند وقتی بود که فکر می کردم... اما دوست داشتم زمان درج اون مقارن بشه با روز عقد من و نازلی! که خدارو شکر همینطور هم شد. می توانید در زیر متن کامل «مصاحبه با خود» را بخوانید! مثل سایر صندلی های مرتعیمون، رنگ قرمز سوال است رنگ سبز جواب!سلام سلام وقتش رسیده با خودت مصاحبه کنیم!! آره! مصادف با چه زمانی هم شده ها!! آره واقعا! راست میگی! صندلی مرتعیمون مقارن شده با مراسم ازدواجت! اصلا بذار از همین جا شروع کنیم... چی شد که ازدواج کردی؟ واضح تر بگم، چی شد که با نازلی ازدواج کردی؟ راستش بعد از مراسم جشن دانش آموختگی بود که کم کم علاقه مندی در من شکل گرفت ولی خب همونطور که می دونین زمان کنکور ارشدم بود و مطرح کردن این مسئله با نازلی در اون مقطع زمانی نابجا بود. واسه همین با کلی تلاش تونستم «دلم» رو مدیریت کنم و پرقدرت درس خوندم و پس از آزمون ارشد و اطمینان از قبولی بود که این علاقه مندی رو با نازلی در میون گذاشتم! راست میگی؟! یعنی قبل جشن هیچ علاقه ای نداشتی بهش؟ وااا!! دروغم چیه؟! علاقه ای نبود دیگه... اگه علاقه مند بودم که همه بچه ها متوجه می شدن. باور نمیکنی برو از بچه های کلاسمون بپرس! پس با توجه به این حرفت، باید گفت که این جشن خیلی واست ارزشمنده!! آره؟! آره واقعا! هر موقع به حال و هوای اون روزها فکر میکنم یه حس نوستالوژیک خیلی زیبا وجودمو در بر میگیره. خب حالا بگو ببینم پاسخ نازلی به ابراز علاقه ات چی بود؟ پاسخ نازلی.... راستش اولش خیلی جا خورد، باورش نمی شد! تا اون روز به قول خودش فقط فکر میکرد دو تا دوست خوب هستیم! آخه می دونی، من چون تکلیف کنکورم مشخص نبود (به نوعی مسیر آینده زندگیم در گرو قبولی در ارشد بود) هیچگاه به نازلی حرفی در مورد ازدواج نزده بودم و روزی که باهش در میان گذاشتم واقعا بهت زده و خجالت زده شده بود! (اینقدر صحنه ی جالبی بود که نگو!!) مگه چطوری گفتی؟! با اعتماد به نفس تمام گفتم: جا برای من گنجشک زیاد است اما، به درختان خیابان تو عادت دارم! ایول!چه باحال! خب..نازلی چی گفت؟ یکم مات و مبهوت نگام کرد و بعد چند دقیقه گفت: ما دوست های خیلی خوبی برای هم بودیم اما اینجور که تو گفتی .... به من اجازه بده فکر کنم... و رفت و فکر کرد؟ آره!! بالاخره چه جوابی داد؟! دیگه (خیلی خصوصیه آخه)!! فقط آخرشو میگم! دِ پس بگو دیگه... آخر حرفش این بود که باید با خانواده ام مطرح کنم!! هولولولولو... مبارکه ...سوت بزنین... کف بزنین... هولولولولو... چیه؟ چرا سر و صدا راه انداختی؟ آخه عروس خانوم بله رو گفته دیگه!!! نه بابا...دلت خوش ...
متن مجری روز معلم
دکلمه زیبا در وصف معلم ۱- ای معلم تو را سپاس : ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس .ای والا مقام ، ای فراتر از کلام، تورا سپاس. ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی سپاست می گویم، تو را به اندازه تمام مهربانی هایت سپاس می گویم . ای نجات بخش آدمیان از ظلمت جهل و نادانی،ای لبخندت امید زندگی و غضبت مانع گمراهی تو را سپاس می گویم . این تویی که با دستان پر عطوفتت گلهای علم و ایمان را در گلستان وجود می پرورانی و شهد شیرین دانش را به کام تشنگان می ریزی. پس تو را ای معلم به وسعت نامت سپاس می گویم . همان نامی که چهار حرف بیشتر ندارد ، اما کشیدن هر حرف و صدایش زمانی به وسعت تاریخ نیاز دارد… ۲- معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های دشت دانش آموختگی فرو می ریزی . خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست . کلام روح بخش و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به شور در می آورد. ۳ – معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز است . دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است . سرخی شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ، صفای بستان ، آبی دریاها ، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود . معنای کلام امید بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزی و صبر ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی هستی . قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی ماست . ۴- معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی است . تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی . ‹‹ و ما یستوی الاعمی والبصیر . و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود . چگونه سپاس گویم مهربانی ولطف تو را که سرشار از عشق ویقین است . چگونه سپاس گویم تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته است . آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف . تنها پروانه ی جانم بر ...