متن در مورد مرگ عشق
یه سوال در مورد دوستی های خیابانی
یه سوال از شما دختران گرامی میپرسمپسری که در خیابان ها و کوچه یا در جشن ها و مهمانی ها با چشم چرانی فراوان شما رو پیدا کرده، و با سلام ، نامه یا تلفن با شما ارتباط برقرار نمونده، و به هر طریق ممکن از شما دلبری کرده، چگونه میتواند مورد اعتماد و اطمینان شما قرار بگیرد؟ چرا پس از مدتی با چرب زبانی ها و وعده های پوچ, تمام دل و جان خود رو در اختیار او قرار می دهی و مطیع و فرمانبردار او می شوی؟در حالی که میدانی نهایتش هم به خیانت و نابود شدن تمام زندگیت ختم میشه!به قول یکی از دوستانم: تا اخرش با هات میمونم یعنی تا موقعی که کمربندم رو محکم ببندمنهایت دوستی خیابانی به تباهی ختم میشه♥♥اگه لطف کنید و جواب این سوال رو بهم بدید ممنون میشم♥♥
متن های زیبا در مورد پدر و مادر
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر است .
عشق بی همتای تو (متن عاشقانه)
عشق بی همتای تو (متن عاشقانه)لیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیامن نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب توتا آنجا که نفس در سینه است ، یک نفس دوستت دارمتا آنجا که دنیایی هست و من زنده در این دنیا ، دوستت دارمتا اوج آسمان ، به رنگ عشق ، به رنگ روشنی ها….تا آنجایی که کسی نمیبیند ، تا جایی که کسی نمی آید ، دوستت دارمو از نهایت بی نهایت میگذرد ، نه شبیه لیلی و نه مثل مجنون قصه هالیلی و مجنون ها می آیند و میروند در این روزها ، هر کسی ادعای دیوانگی دارد در این دنیامن نه مجنونم و نه فرهاد تو ، من هستم عشق بی همتای تو ، من برای توام و تا ابد در قلب توما برای هم زنده ایم ، نه به عشق دیگران ، این حکایت همیشه میماند در عشقمان!و آنکه ادعا کرد عاشق است و دل زد به دریاها ، رفت به سوی آن دنیاها ، هنوز هم نمیفهمد معنای واقعی عشق را ، من عاشقت شدم و یک قدم پا گذاشتم ، همه ی گذشته ها را جا گذاشتم ، تا رسیدم به تویی که همین سوی دنیایی ، در کنار همین ساحل دریایی!تو همینجایی در قلب من ، به خاطر عشق گذشتیم از هم ، تا از این گذشتن ها تنها عشق به جا بماند ، نفرت و فراموشی ها در همانجا بماند ، تا یکجا برسیم به هم ، همانجا قدم بزنیم در کنار هم ، برویم و برویم تا برسیم به نهایت عشقمان!با تو رسیدم تا آنجایی که دلهایمان به آرامش میرسند ، قلبهایمان طعم واقعی با هم بودن را میچشند، نه در اینجا تاریکی است و نه دلهره از آنهایی که خاموشی را به همراه خود دارند !تا آنجایی که هیچکس جز من و تو نمیبیند دوستت دارم ، حالا با آن چشمان زیبایت عمق قلب مرا ببین که تا کجاها دوستت دارم….نویسنده: مهدی لقمانیمطالب اخیر مرتبط: متن های عاشقانهدلم گرفته همنفسمبي قراري هاي دلمچه آسان دل بریدی تلخ ترین خاطره زندگیگذشته خاک خورده....می نویسم از عشق و اشکبی تو نفس کشیدن محال است من هم مثل گذشته میمانم تنها...عاشقانه ترین لحظه ی زندگی اماین دل شکسته ام فدای سرت بی وفا شور عشقبی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای روز بارانی عشق من و تو میلادت مبارک ای بهترین عشق بدجور دلم را شکستفرار از عشق، گریز از انتظارآغوش عشقم, آخرین سرپناه من
تنها بهانه برای بودنم(متن عاشقانه)
تنها بهانه برای بودنم(متن عاشقانه)قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنمقلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ، لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته امچیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ایهر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم …و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم…خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم !نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشمای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ، و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!نویسنده: مهدی لقمانیمطالب اخیر مرتبط: متن های عاشقانهدلم گرفته همنفسمبي قراري هاي دلمچه آسان دل بریدی تلخ ترین خاطره زندگیگذشته خاک خورده....می نویسم از عشق و اشکبی تو نفس کشیدن محال است من هم مثل گذشته میمانم تنها...عاشقانه ترین لحظه ی زندگی اماین دل شکسته ام فدای سرت بی وفا شور عشقبی خیال تر از همیشه ای ، بی وفاتر از گذشته ای روز بارانی عشق من و تو میلادت مبارک ای بهترین عشق بدجور دلم را شکستفرار از عشق، گریز از انتظار
مفهوم عشق
مفهوم عشق (متن عاشقانه)و حالا میفهمم زندگی چیست ،حالا که با توام میفهمم عشق چیستقبل از آمدنت نه حسی بود ،نه حوصله ای،من بودم و تنهایی و روزهای بی عاطفهحالا پراز احساسم، لبریز از تو و غرق در عشققلبت را لمس میکنم ، تو را حس میکنم ، همه وجودمی آرامم میکنی، مرا درگیر نگاهت میکنی، تو آخر مرا دیوانه خودت میکنیدوست داشتنم تمامی ندارد، هیچ کس جز تو در قلبم جایی نداردقلبم جز تو سرپناهی ندارد ، تو مال منی ، این با تو بودنها حدی نداردو تکرار میشود، در هر تکرار حسی تازه پیدا میشودهر حسی به وسعت عشقمان ،هر عشقی برای قلبمانتمام لحظاتم شده ای ، منی که تمام زندگی ام را به پای تو ریخته امکاش زودتر تو را میدیدم که اینگونه زندگی ام تا به اینجا بیهوده هدر نرودو حالا میفهمم زندگی چیست ،حالا که با توام میفهمم عشق چیستقبل از آمدنت نه حسی بود ، نه حوصله ای ،من بودم و تنهایی و روزهای بی عاطفهحالا پراز احساسم، لبریز از تو و غرق در عشقهیچکس نمیرسد به ما ، آنقدر ها دور شده ایم که هیچکس نمیبیند ما را، رفته ایم به جایی که تنهاییم ، در آغوش هم آرامیم ،و اینجاست که فقط تنها صدا،صدای نفسهای ماست ، اگر تپشهای قلبمان بگذارند ، تنها صدا ، صدای زمزمه دوستت دارمهای ماستکاش میشد همیشه همینجا من و تو تنها بمانیم ،همینجا برای هم قصه عشق را بخوانیم ، با صدای لالایی هم درگیر در آغوش هم آرام تا ابد بخوابیمتا عشقمان ابدی شود ، و این عشق برای کسی هیچگاه تکرار نشودنوشته: مهدی لقمانیمتن های عاشقانه اخیر:تنها با تودوستت دارمدرد عشقعشق پاییزعاشقم هنوزعشق و محبترفت و رفتیمعشق دلمحس توتنها عشقتنها بهانه برای بودنمعشق بی همتای توبرای دیدن همه متن های عاشقانه و غمگین(کلیک کن)
عشق در بیمارستان ( داستان عاشقانه)
چند روزی که در یکی از اتاق های بیمارستان بستری شده بودم، زن و شوهری در تخت روبروی من مناقشه ی بی پایانی را ادامه می دادند. زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است. در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد. صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد. موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟ وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم… چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند. زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.» مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت. بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند. عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد، بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد. فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد. با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود. از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد. زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد. هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد. روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید. حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم. یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست. مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد. بعد آهسته ...
شور عشق
شور عشق( متن عاشقانه)و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود!کاش میشد از همان آغاز مال هم بودیم ، نه اینکه نیمی از عمرمان گذشته باشد و همدیگر را پیدا کرده باشیم!و این دلتنگی ها ، آخر خط همه دلواپسی ها، رسیدن به آنچه برای رسیدنش لحظه ها را میگذرانیدم و خاطره ها بر زندگی مان نقش میبندد به امید آن روزی که عشقمان نقش بر آب نشود!کاش میشد از همان آغاز مال هم بودیم ، نه اینکه نیمی از عمرمان گذشته باشد و همدیگر را پیدا کرده باشیم!این تویی عشق بی همتای من ، لحظه به لحظه با تو ، تویی نفسهای منکاش همیشه رنگ عشق در تصویر زندگی مان پر رنگ باشد ، نه اینکه بی وفایی بیاید و لطافت عشقمان را خدشه دار کند !کاش همیشه دلت مثل دلم بود ، همیشه بی قرار و منتظرت بود …و این تویی عشق جاودانه من ، لحظه به لحظه لمس شاعرانه من …تمام احساس من خلاصه ایست از مهربانی هایت که هوای عشق تو را دارد ، راز نگاه تو را دارد ، مثل چشمه ای زلال در قلبم میجوشد و در احساس تو جاری میشود …و این شور عشق آخر خط همه ی دلتنگی هاست ، که رسیده ایم به جایی که نقطه آرامش است ، رسیده ایم به جایی که تنها خواسته ی ما همان آرامش است …هر جا میروم عطر تو پیچیده در آنجا ، و مست دیدار با چشمان ناز تو میشوم ، من در آن لحظه یک دیوانه میشوم!گاهی فکر میکنم لایق تو نیستم ، و میدانم ارزش تو بالاتر از این است که احساسم را به پای تو بریزمو این وابستگی ها ، آخر خط همه خستگی ها رسیدن به آغوش هم است ، و این ما هستیم که راز عشق را برای هم زمزمه میکنیم ، آنگاه که همدیگر را در آغوش هم میفشاریم…