متن تقديرنامه طرح هجرت
تقدیر از هیئت مذهبی باب الحوائج (ع) شهرک اباتر صومعه سرا
به گزارش روابط عمومي اداره تبليغات اسلامي شهرستان صومعه سرا ، در لوح تقديري که از سوی مدیرکل تبلیغات اسلامی گیلان صادر شده است ، از زحمات و تلاشهای ارزشمند عباس شهیدی مسئول هیئت باب الحوائج (ع) شهرک اباتر صومعه سرا تقدير و تشکر شده است . در بخشي از تقديرنامه آمده است : شوق ماوا گزیدن دل در حسینیه عاشقان همواره وجه همت دوستداران و شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بوده است که مهیا کردن این حس و حال معنوی تنها با خدمت مخلصانه و عاشقانه شما پیشکسوتان عشق و دلداگی به آن خاندان مطهر فراهم می گردد، سعادتی که جز با عنایات حضرات معصومین (علیهم السلام) نصیب کسی نمی شود . و اکنون که با همت و تلاش خالصانه شما خیمه سوگ حسینی بر دلهای رهپویان و شیفتگان مکتب سرخ اهل بیت (علیهم السلام) برپاست و فرصتهای مغتنم معنوی برای دلداگان فراهم، سزاوار دانستیم که به پاس قدردانی و تکریم از مقام و منزلت و مرام والای خادمی ، نشانی ماندگار بر سینه پر محبت شما نصب نموده تا با ارائه آن در روز محشر از مزایای گهربارش بهره مند شوید انشاءالله.
نامه پیامبر اکرم به خسرو پرویز، پادشاه ایران
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به یکی از اصحاب خود به نام عبدالله بن خدافه سهمی قریشی مأموریت داد نامهاش را برای خسرو پرویز، پادشاه ایران، ببرد. خسروپرویز زمامدار ایران بود که پس از انوشیروان به سلطنت رسیده و 32 سال پیش از هجرت پیامبر بر تخت سلطنت نشسته بود. سفیر پیامبر وارد دربار شد و خسروپرویز دستور داد نامه را از او بگیرند، ولی سفیر گفت:«باید نامه را شخصاً به او بدهم.» متن نامه پیامبر این بود: «بسم الله الرحمن الرحیم از محمد، فرستاده خدا، به کسری، بزرگ ایران. درود بر آن کسی که حقیقت را بجوید و هدایت را پیرو باشد و به خداوند و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که جز الله معبودی نیست و شریک ندارد و یگانه است، و گواهی دهد که محمّد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خدا میخوانم. فرستاده خدا برای همگان هستم تا آنان را بیم دهم و حجت را بر کافران تمام کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی و اگر از اسلام رویگردان شوی، گناه مردم مجوس بر گردن تو است.» در دربار خسروپرویز، هنوز مترجم از خواندن نامه فارغ نشده بود که زمامدار ایران سخت بر آشفت و نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و فریاد کشید که:« این مرد را ببینید که نام خود را پیش از نام من نوشته است!» و دستور داد فوراً عبدالله را از قصر بیرون کنند. عبدالله بر مرکب خود سوار شد و راه مدینه را پیش گرفت و ماجرا را برای پیامبر تعریف کرد. پیامبر از بی احترامی پادشاه ایران سخت ناراحت گردید، آثار خشم در چهره اش پدیدار شد و او را این گونه نفرین کرد:«اللهم فَرِق مُلکه.» (بار خدایا رشته سلطنت او را پاره کن.) خسرو پرویز به حاکم یمن نوشت که دو نفر از افسرانش را برای دستگیری پیامبر روانه مدینه کند. پیامبر در دیدار با آن دو افسر، آنان را دعوت به اسلام کرد و فردای روزی که با آنها دیدار داشت به آنان فرمود:«پروردگار جهان مرا آگاه ساخت که دیشب 7 ساعت پس از غروب، خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه کشته شده و پسرش بر تخت سلطنت نشسته است.» (شب سه شنبه دهم جمادی الاولی سال 7 هجری)آن گاه پیامبر فرمود:«بروید این خبر را به گوش حاکم یمن برسانید.ـ» پس از تحقق پیشگویی پیامبر درباره خسروپرویز، باذان حاکم یمن همراه با کلیه کارگزاران حکومتی اش اسلام آوردند و طی نامه ای اسلام آوردن خود و کارمندان حکومتش را به پیامبر ابلاغ کرد. منابع: بحارالانوار، ج20، ص389 فروغ ابدیت، ج2، ص 615تا620
واحد شماره 3 طرح کرامت - صبر
داستان : صبر ایوب ایوب(ع) پیامبر خدا مردی مالدار و ثروتمند بود و فرزندان بسیاری داشت و بدنش سالم و پرقدرت بود. خداوند سبحان خواست او را امتحان کند و او را با سختیها بیازماید. این شد که همه اموالش را از بین برد و خانوادهاش را از او دور کرد. فرزندانش از دنیا رفتند و بدنش دچار بیماری های بسیار شد و یاران و برادرانش از او دور شدند. ایوب در برابر کوه بلایا و مشکلات با صبر و خرسندی ایستاد و پروردگارش را شکر و سپاس گفت. او هنگام از دست دادن فرزندان و داراییاش میگفت : « الحمدلله ... الحمدلله ... »ایوب ناامید نشد و از طولانی شدن بیماری و بلایش به تنگ نیامد بلکه همیشه با این گفته به سوی پروردگارش رو میکرد: « ربّ انّی مسّنی الضّر و انت ارحم الرّحمین »« پروردگارا! به رنج و سختی رسید، اما تو مهربانترین مهربانانی. »پس از زمان زیادی صبر و شکیبایی، خداوند سختیهای ایوب را به کنار زد.روزی به ایوب فرمان داد که زمین را با پایش بکوبد. ایوب چنین کرد وآب سردی زیر پایش فوّاره زد. ایوب از آن آب خورد و خود را با آن شستشو داد. همان دم بیماری او از میان رفت و سلامتی به او بازگشت. سپس خانواده و داراییاش نیز به او بازگشتند و خداوند در آنها برای او برکت قرار داد.خداوند ایوب را به خاطر شکیباییاش سپاس گفت و فرمود : « انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّه اوّاب »« به درستی که شما را شکیبا یافتیم، چه خوب بندهای است! به راستی که او از توبه کنندگان است . » برگرفته از: کتاب 101حکایت اخلاقی صبر و استقامت : لقمان در ششمين نصيحت خود به پسرش چنين مىفرمايد: «... واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور؛ با استقامت و صبور باش، كه اين از كارهاى مهم و اساسى است». در همه كتابهاى آسمانى، و گفتار همه پيامبران و اولياي خدا و امامان(ع) با تأكيدهاى فراوانى، به صبر و استقامت سفارش شده است، به طورى كه آن را اكسير اعظم و كيمياى كليدمشكلات دانستهاند، و ضد آن عجز و ضعف و سست عنصرى را موجب انحرافات و بدبختىهاى ويرانگر مىدانند به قول مولانا:صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر آدم نديدصبر و استقامت از واژههايى است كه در قرآن با تعبيرات گوناگون، بيش از دويست بار آمده است، و از مفاهيم بسيار مهمى است كه در سرلوحه دستورهاى سرنوشتساز قرآن قرار گرفته است، در حدى كه پاداش صابران، صلوات و درودهاى پى در پى خداوند معرفى شده، و آنها به عنوان هدايت يافتگان ناميده شدهاند، خداوند پس از آن كه به پيامبر(ص) مىفرمايد: «به صابران مژده بده» پاداش آنها را چنين بيان مىكند: «اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئك هم المهتدون؛ ...
زندگينامه رهبر فرزانه انقلاب حضرت آيت الله العظمى خامنه اى
« يک نفر را مثل آقاى خامنه اى پيدا بکنيد که متعهد به اسلام باشد و خدمتگذار و بناى قلبى اش بر اين باشد که به اين ملت خدمت کند، پيدا نمى کنـيد، ايشان را من سالهاى طولانى مى شناسم.» امام خمينى «قدس سره» از ميلاد تا مدرسه رهبر عاليقدر حضرت آيت الله سيد على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه اى، در روز ۲۴ تيرماه ۱۳۱۸ برابر با ۲۸ صفر ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. ايشان دومين پسر خانواده هستند. زندگى سيد جواد خامنه اى مانند بيشتر روحانيون و مدرسّان علوم دينى، بسيار ساده بود. همسر و فرزندانش نيز معناى عميق قناعت و ساده زيستى را از او ياد گرفته بودند و با آن خو گرفته بودند. رهبر بزرگوار در ضمن بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى گويند: «پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شبهايى اتفاق مىافتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى کرد و ... آن شام هم نان و کشمش بود.» امّا رهبر انقلاب خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، چنين توصيف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهار ـ پنج سالگى من، يک خانه ۶۰ ـ ۷۰ مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت.) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.» رهبر انقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اين گونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دار التعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند. در حوزه علميه ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت، ادبيات و مقدمات را خواند. درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى، روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند». ايشان کتب ادبى از قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس ...