متن ادبی درباره صبح
متن ادبی محرم
متن ادبی محرم کربلا چه قدر شبیه قرآن است؛ آخرین شهدای آن اصغر و عبدا... مثل سورههای آخر قرآن کوچکند!- کربلا بلوغ عاطفه و اندیشه است، هر کس به بلوغ فکری و عاطفی برسد، عاشورایی است. - وقتی هیچ نداری باید همه چیز باشی، این درسی است که زینب به ما آموخت.- کربلا زیباترین تابلوی نقاشی است که خداوند بر بوم زمین، ترسیم کرده است.- کربلا بهشت زمین است با قلبهای سوخته، خیمههای آتش گرفته و آسمان داغ سوزان، آری بهشت در آتش متولد میشود.- ره آورد مطالعهی تاریخ، بهت و شگفتی است، تاریخ، خود مبهوت و شگفتزدهی یک روز خویش است؛ «عاشورا»عرش بر رونق بازار حسین می نازد /کربلا هم به علمدار حسین می نازد /نه فقط احمد خاتم به حسین می نازد /شرفش بس که خدا هم به حسین می نازد /آسمان نینوا در محضر این همه خون از وسعت آبی خویش شرمسار است- اگر همه جا کربلاست و هر روز عاشورا، ما باید در همه جا و همه گاه، خود را در تشنگی همهی عطش زدگان خاک سهیم بدانیم.خنده کنان میرود روز جزا در بهشت هر که به دنیا کند گریه برای حسین***********************************************ای ذبیح کربلا، جانها فدای حج تو ای که خود را در منای عشق، قربان میکنی********************************************** آبروی حسین به کهکشان میارزد ، یک موی حسین بر دو جهان میارزدگفتم که بگو بهشت را قیمت چیست گفتا که حسین بیش از آن میارزد هلال ماه محرم است، دلم شکستهی غم استندا رسد ز آسمان محرم است، محرم است- امام حسین (علیه السلام) میفرماید: خداوند به هر کس راستگویی و نیکخویی و پاکدامنی و پاکخوری روزی کند خیر دنیا و آخرت را ویژه او ساخته است. - امام حسین (علیه السلام) فرمود: گریستن از خشیت خدا، رهایی از آتش دوزخ است و فرمود: گریه دیدهها و خشیت دلها، رحمتی از خداست. - امام حسین (علیه السلام) فرمود: شکرگزاری تو برای نعمت پیشین، نعمت تازه را سبب میشود.
(متن ادبی) درباره نماز
نماز راه گشوده است که خدا پیش پای بندگان گذاشته تا در هر زمین و زمان مناسب و موقعیتی – از شادی و اندوه، سختی و آسایش و ناآرامی و آرامش- شرح حال را به او باز گویند یا راه چاره را از او بجویند.نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز؛ راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آرامش است.نماز هم تسلیم است هم پرخاش؛ تسلیم در برابر شگفتی عظمت و شکوه زیبایی خدا و پرخاش علیه هر قدرتی که از سرِ پستی و زبونی، آهنگ توانایی را در موازات قدرت حق، مغرورانه می نوازد «ایاک نعبد و ایاک نستعین»نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی چندین بار و نه تنها در ساعتی مشخص- برفرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن گفت و بی پرده با حبیب درد دل کرد.نماز برای آلودگان وسیلة پاکسازی از زشتیها و راه یافتن به شایستگیهای پاکان است و برای شایستگان و راه یافتگان، پیمودن بخش دیگری از راه وصل و در اختیار گرفتن منزلی نزدیکتر به دوست.نماز از یک سو قطره قطره آب شدن است و از سوی دیگر جرعه جرعه آب نوشیدن.
طلوع دوباره
موقع غروب توی ایوون نشسته بودم نگام به خورشید بود دیدم وقتی خورشید داره غروب میکنه تمام رنگهای قشنگشو منعکس میکنه انگار میخواد خودی نشون بده تا فردا که دوباره طلوع میکنه خاطره زیبایش باقی بمونه بخودم گفتم : خورشید رو نگاه کن برای یه غروبی که چند ساعت دیگه طلوع بدنبالش چطوری تلاش میکنه تا خودی نشون بده تا کسی فراموشش نکنه به خودت نگاه کن پشیمون نیستی دیدی چه روزها اومد چه شبها گذشت توی این روزها چه کردی ؟ دل چه کسی رو شکستی ؟ چی از دنیا خواستی ؟ به کی عشق ورزیدی ؟ باچه کسی بد حرف زدی ؟ به چه کسی کمک کردی؟ اصلا توی زندگی که داری به غروبش نزدیک میشی خدا ازت راضیه ؟ از خودت چی بجا گذاشتی ؟ توی غروبت چه جوری کسی ازت یاد می کنه ؟ تو که دیگه بعد از غروبت توی این دنیا طلوعی نداری خاطرت رو چطور زنده نگه میداری ؟ دلم گرفت اشکم سرازیر شد گفتم: خدایا هنوز وقت دارم؟ می تونم کاری کنم ؟ می تونم یادم رو توی روزهای زندگی زنده کنم ؟ خدایا از خودم خسته شدم چقدر فکر نون وآب بودم چقدر دنبال خوشیهای زندگی بودم اصلا" ندونستم برای چی اومدم , می خوام کجا برم چقدر دویدم , اما به هیچ جا نرسیدم خدایا دلم میخواد برای ر ضایت تو ره صدساله رو یه شبه برم می خوام سجده کنم , التماست بکنم , تامنو ببخشی می خوام اگر فقط برای ساعتی زنده باشم , تو ازم راضی باشی دیگه از بیهوده بودن خسته شدم می خوام پاک و رها پیشت بیام پاشدم جانمازمو توی ایوون پهن کردم دلمو از دنیا بریدم سجده کردم گریه کردم از خدا خواستم فرصت یه طلوع دوباره بهم بده نمی دونم چقدر گذشت فقط وقتی سرمو بلند کردم دیدم نسیم باد صبا چهره خیس شده از اشکامو نوازش میکنه دیدم غروب رفته چیزی به طلوع نمونده توی صبح سحر باوزش بادصبا دلمو از دنیا بریدم به خدا وصل شدم دستامو به زانوهام زدم پاشدم به باد صبا گفتم: توی این صبح سحر خبر رهایی منو به گوش دنیا ببر بگو من مثل خورشید امروز می خوام دوباره طلوع کنم ایندفعه با عشق خدا زندگی رو شروع کنم
متن ادبی زیبا درباره حضرت مهدی(عج)
نجوا با امام...اگر روزى او را ببينم...به او مى گويم چه زيبا مولا على عليه السلام فرمود: (الانتظار اشد من الموت) انتظار شديدتراز مرگ است.اى عدل منتظرو اى حاضر ناظر، چشمها به تو دوخته شده ومنتظران حقيقت همچون شمعى تا صبح ظهور در غم هجرانت مى سوزند. چه سخت وگران است برمن اينکه ببينم همه خلق را وتو را نبينم: (عزيز على ان ارى الخلق ولا ترى).هر آدينه که مى رسد، دل بهانه تو را مى گيرد وما لبها را با (ندبه) و(کميل) متبرک کرده ورو به درياى انتظار به انتظار طلوع آفتاب مى نشينيم.اى ساقى فرج چشمها آنقدر در فراق تو اشک ريخته وانتظار کشيده، دستها آنقدر طلب نورکرده وخالى مانده، دوشها آنقدر تازيانه سنگين اهانت را بر پيکره باورهاى دينى تحمل کرده که دگر توان از کف داده. مولاى من کجا هستى که دوستانت را عزت بخشى ودشمنانت را ذليل وخوار کنى: (اين معز الاولياء ومذل الاعداء). اى سايبان دلهاى سوخته واى انتظار اشکهاى به هم دوخته، عاشقانت هر جمعه ديدگان خود را با اشک مى آرايند ودلشان را نذر تو مى کنند. هر صبح با مولايشان تجديد ميثاق مى کنند. کاروان دل را به غروب مى برند، زبان را به ذکر فرج مشغول مى دارند وبر سجاده انتظار نشسته وانتظار بر دوش مى کشند، تا شايد دعايشان مستجاب شود ومعشوق گوشه چشمى به آنها بنمايد.اى تجديد کننده احکام تعطيل شده، واى طلب کننده خون شهيد کربلا! کجا هستى؟ بيا وديدگان را با ظهورت مزين کن ودرياى محبت را بر دل مشتاقان جارى کن. اى چشمه عدالت، طولانى بودن انتظارت ما را به خطا کشانده است، ديگر عصر جمعه دلها نمى گيرد، چشمها نگاهشان را به رايگان مى فروشند. بازار معامله پاياپاى قلبهاى سکهاى در برابر قلبهاى سپيد بسيارداغ است.چقدر مردم بر گردنشان قلبهاى سکهاى آويزان کردهاند؟ اى کاش مى دانستم در کدامين سرزمين قرار دارى: (ليت شعرى، اين استقرت بک النوى، بل اى ارض تقلک او ثرى). اى بلنداى نيکى، دوست دارم هر آدينه که ميرسد، ندبههاى زائرانت را دانه دانه در جام جمع کنم واز آن قلب بلورى بسازم وهنگام ظهورت با قلبى بلورى به استقبالت بيايم.مولاى من! کى مى شود که تو ما را ببينى وما تو را ببينيم وکى مى شود که اين گفته مصداق پيدا کند که: (متى ترانا ونراک).هر جمعه دوباره سلام، دوباره ندبه، دوباره حسرت وآه، انتظار، غروب، غريبي. دوباره زخم کهنه جدائيم عود مى کند. امانم را بريده است. خصمان درونى وبيرونى، روحم را در زنجير غفلت به بند کشيدهاند. براى درمان دردم راه را به خطا رفتهام مرا درياب يا صاحب الزمان. اى تمام آرزوى من! اى غائب غيبت نشين! توان سخن گفتن ...
متن ادبی"برای انشای نماز"
سلام شما دانش آموزان گرامی میتوانید از این متون ادبی که همه آنهارا میتوانید از بلوک چپ وبلاگ ببینید برای انشای نماز خود استفاده کنید. نماز راه گشوده است که خدا پیش پای بندگان گذاشته تا در هر زمین و زمان مناسب و موقعیتی – از شادی و اندوه، سختی و آسایش و ناآرامی و آرامش- شرح حال را به او باز گویند یا راه چاره را از او بجویند. نماز گفتگوی راز است و برآوردن نیاز؛ راز بزرگ بندگی و نیاز به سخن گفتن با همصحبتی که در صحبتش ملالی نیست و آنچه از همدمی اش بار می آید شیرینی و راحتی و آرامش است. نماز هم تسلیم است هم پرخاش؛ تسلیم در برابر شگفتی عظمت و شکوه زیبایی خدا و پرخاش علیه هر قدرتی که از سرِ پستی و زبونی، آهنگ توانایی را در موازات قدرت حق، مغرورانه می نوازد «ایاک نعبد و ایاک نستعین» نماز نردبانی برافراشته در تمام طول عمر است تا بتوان شبانه روزی چندین بار و نه تنها در ساعتی مشخص- برفرازش رفت، بی واسطه با معبود سخن گفت و بی پرده با حبیب درد دل کرد. نماز برای آلودگان وسیلة پاکسازی از زشتیها و راه یافتن به شایستگیهای پاکان است و برای شایستگان و راه یافتگان، پیمودن بخش دیگری از راه وصل و در اختیار گرفتن منزلی نزدیکتر به دوست. نماز از یک سو قطره قطره آب شدن است و از سوی دیگر جرعه جرعه آب نوشیدن. وبلاگ تسنیم
متن ادبی فوق العاده زیبا درباره امام زمان(عج)
عطر انتظار گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگويمت هنوز هم به آن صداى آشنا اميد بسته ام. اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمين! دل جدا ز ياد تو آشيانه اى خراب وبى صفاست ياد سبز وروح بخش تو ياد لطف بى نهايت خداست کوچه باغ سينه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نيست کيست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟ اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى کوچه ها در انتظار يک نسيم روح بخش يک پيام آشنا ودلنواز سينه را گشوده اند. کوچه هاى ما هميشه عاشق تو بوده اند. اى کبوتر دلم هوايى محبتت! سينه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از درون سينه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نيازمند مرهم است. صبحگاه جمعه ها آفتاب ياد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتياق ونغمه اميد با دلى سفيد خواب رفته است روز را به شوق ديدنت شروع مى کند اى تو معنى اميد وآرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در ميان خنده ها وگريه هاى عاشقان پيش عصمت الهى ات خضوع مى کند. اى بهانه اى براى زيستن! اشتياق همچو سبزه بهاره هر طرف دميده است. جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرين ما در انتظار مقدم توييم اى اميد آخرين! اى عزيز دل پناه شيعيان اى فروغ جاودان! سايه بلند نام وياد تو از سر وسراى عاشقان بيقرار کم مباد قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد.
متن ادبی
روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها از پدر خود، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله تقاضاى يك انگشتر نمود؟پيامبر اسلام به دخترش فرمود: آيا مى خواهى تو را به چيزى كه از انگشتر بهتر است ، راهنمائى كنم ؟هر موقع كه نماز شب را خواندى ، خواسته خود را از خداوند در خواست نما كه برآورده خواهد شد.پس چون حضرت زهراء سلام اللّه عليها حاجت خود را از خداوند متعال طلب كرد، ندائى شنيد:اى فاطمه ! آنچه مى خواستى برآورده شد و هم اكنون زير سجّاده جانماز مى باشد.حضرت زهراء سلام اللّه عليها، سجّاده را بلند نمود و انگشترى از ياقوت زير آن بود؛ برداشت و بسيار خوشحال گشت و خوابيد. در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زيبا، حضرت را جلب توجّه كرد؛ لذا سؤ ال نمود كه اين قصرها براى كيست ؟پاسخ شنيد: براى فاطمه ، دختر محمّد صلّلى اللّه عليه و آله مى باشد، حضرت داخل يكى از آن قصرها شد كه بسيار مجهّز و زيبا بود، در اين ، بين چشمش به تختى افتاد كه سه پايه داشت ، سؤ ال نمود: چرا اين تخت سه پايه دارد؟گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشترى خواست ؛ پس يكى از پايه هاى اين تخت براى او انگشترى ساخته شد.چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جريان خوابش را بيان نمود، حضرت رسول صلّلى اللّه عليه و آله فرمود: فاطمه جان ! دنيا براى شما و پيروان شما آفريده نشده است ؛ بلكه آخرت براى شماها خواهد بود و بهشت وعده گاه ما و شما مى باشد.و سپس افزود: اين دنيا ارزشى ندارد، بى وفا و از بين رفتنى است و غرورآور و فريبنده خواهد بود.هنگامى كه حضرت زهراء سلام اللّه عليها به منزل خويش آمد، آن انگشتر را زير جانمازش نهاد و از آن منصرف گرديد.و چون شب فرا رسيد خوابيد، در خواب ديد كه وارد بهشت شده است و همين كه عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، ديد كه بر چهار پايه استوار گشته است ، وقتى علّت را جويا شد.گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانيد و تخت به همان حالت اوّليّه خود چهار پايه بازگشت
متن ادبی درباره حضرت فاطمه (س)
مهدی خلیلیان فاطمه جان! آمدنت را بهخاطر میآورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت میآید؟! پدر، چهل روز هجران دید؛ راست میگویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخمزبانهای زنان قریش و بنیهاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط بهخاطر تو بود. تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را بهخاطر داری؟ چشمهای مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همانسان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد! چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آنگاه که به خانه علی علیهالسلام رفتی. و تو ـ هیچگاه ـ از او چیزی نخواستی. چقدر مظلوم بودی! و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلومتر. و آنگاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست. هیچوقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم. پدر که گریههایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز میگریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟ چه زود او را فراموش کردند و حرفهایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را. آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت میآید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را میآزارد. هر چند، هیچکس نمیخواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت میدهم خونِ تو را و کودک نیامدهات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را. تمامِ مظلومیت، در چشمهای علی علیهالسلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش میشکست. دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیهالسلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیهالسلام ۳۰ سال، تنها شد؛ هر چند... . محمد صورت و علی هیبت زهرا علیهاالسلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از دیدگانش فرو میچکید. مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بتخانهها را درهم میشکست و دستانِ سبز و مهربانش، بوسهگاه همیشه پدر گشت. خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی سیرتی که محمد صورت بود و علی هیبت. «اُم اَبیها»ی عشق؛ زندهترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را در روز حشر، به او سپردهاند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و دست التجا به دامنش میزند، تا از هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق، تابیدن میگیرد. ارمغان «هل أتی» نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، ...
جمعه حضور (متن ادبی زیبا درباره حضرت مهدی (عج)
مهدى جان!روز را با يادت شب مىكنم و هر شب منتظرت هستم. در تاريكى شبهاى ظلمانى، منتظر شنيدن صداى گامهايت درپس كوچههاى انتظار هستم. آرى من منتظر او هستم كه خود نيز منتظر است.قريب ۱۱۷۷ سال است كه شيعيان، اين مظلومان هميشه تاريخ، انتظار آمدن لحظهاى را مىكشند، انتظار آن لحظه كه عطر و بوى خوش محمّدىصلّى اللّه عليه و آله سراسر جهان را يكبار ديگر معطر كند. انتظار آن لحظهاى كه خاطره مظلوميّت زهرا و على و فرزندانشان را در خود نهفته دارد. انتظار لحظهاى كه در آن طنين: «أين الطالب بدم المقتول بكربلاء» زمين و آسمان را فرامىگيرد.در آن لحظه نوگل نرگس و اميد شيعه از راه مىآيد. از سفرى دور، به دورى قرنهاى طولانى، كولهبار سفر «انتظار» را زمين نهاده و از درون آن، سبزى و طراوت و عدل و عدالت را كه ارمغان سفر براى منتظران چشم به راه است بيرون مىآورد. مىدانم خود او نيز منتظر آن لحظه است، لحظهاى كه در زمين و آسمان بانگ: «أين المضطرّ الّذي يجاب إذا دعى» طنينانداز شود. منتظر لحظهاى كه تكيه به ديوار كعبه داده و بانگ برآورد: «أنا بقيّةاللّه، (بقية اللّه خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين)»، منتظر لحظهاى كه وعده حق تحقق پذيرد و «جاء الحق وزهق الباطل» تحقق يابد. منتظر لحظهاى كه مستضعفان به امر خداوند وارثان زمين شوند و پرچم «سبز آلمحمّدصلّى اللّه عليه و آله» در سراسر گيتى به اهتزاز در آيد.در پس اين قرنها چشمانم به در دوخته شده است و منتظر آمدنت هستم.هر صبح جمعه سراغت را از باد صبا مىگيرم، نشانى از كوى آشناى تو مىپرسم، اما باد صبا چون هميشه پاسخى ندارد. آه كه غروب جمعه چه دلگير است، چشمهاى ابرى منتظران هواى باريدن دارد. هفتهاى ديگر نيز بىگل روى مولا سپرى شد، چه سخت و طاقتفرساست: «عزيزٌ علىّ أن أرى الخلق ولاترى ولاأسمع لك حسيسا ولانجوى».همه شب منتظرت هستم تا اگر شبى گذرت به كوچه دلمان افتاد واز روى كرم، گوشه چشمى به كوچه تاريك دل ما كردى و آن را از نور خود منوّر ساختى، در خواب غفلت فرو نرفته باشم.شبها را به اين اميد روز مىكنم و روزها را به اين اميد شب كه تو بيايى. بيايى و دلهاى زخمخوردهمان را مرهم گذارى.ديگر روزهاى هفته برايم معنا ندارد، تنها به جمعه مىانديشم، اى كاش هر روز جمعه بود و جمعهاى معطر نزديك جمعه «موعود»، جمعهاى پر از عطر اقاقىها، جمعهاى به عطر خوش محمّدى (صلّى اللّه عليه و آله) ، جمعهاى سرخ و حسينى (عليه السلام) ، جمعهاى سفيد به پاكى دل منتظران عاشق و جمعهاى سبز به سبزى «جمعه حضور».