مانتووشلوار

  • ست مانتو , شلوار جین , کیف و کفش نوروز 90 (6 ست)

    ست مانتو , شلوار جین , کیف و کفش نوروز 90  (6 ست)

     



  • رمان ثمره انتظار

    بايه لبخند مکش مرگ ماروبه ثمره گفتم -خوب خانمي برات يه سورپريز ويژه دارم .دوست داري بدوني اون چيه ؟ثمره حتي به اندازهءيک صدم ميليمتر هم از جاش تکون نخورد وهمون جور خيره به خيابون وماشينها بود .خدايا من تحمل بي محليشو ندارم حاضرم با اون زبون نيش مارش هر چه قدر که ميخواد حرف بارم کنه ولي اين جوري بي اعتنايي رو.... نه ....نميتونم -ثمره ؟ثمره خانوم ؟نميخواي منو ببخشي ؟بابا غلط کردم .ببين !ببين امروزباهات کاري ندارم با اينکه از اين مدل لباس پوشيدن اصلا خوشم نمياد ولي به خاطر گل روي ثمره خانوم خودم هيچي نميگم .ثمره ثمره حرف بزن ديگه -داريم کجا ميريم ؟ذوق کردم .همين که حرف ميزد کلی برام ارزش داشت هر چند که از رو فضولي بيش از حدش بود ولي خوب براي اولين قدم بدک نبود .ابروهامو باادا رقصوندم وگفتم -يه جاي باحال.....مخصوص يه ثمره خانوم باحال دوباره نگاهشو به خيابون دوخت .هيچ تغيري تو صورتش نبود اي خدا پس کي آشتي ميکنه؟ دلم پوکيد از اين همه سکوت .دم رستوراني که از قبل جارزرو کرده بودم پارک کردم وجَنگي درو براش باز کردم .ميفهميدم که تعجب کرده .محال بود که بتونه جلوي ابرهاي بالا رفته شو بگيره .هر چند اين عادت براي چند ثانيه بود ولي خوب من که از کوچيکي تمام چهره وزير وبم عادتهاي ثمره رو ميدونستم برام مثل آب خوردن بود که حالتهاشو درک کنم در رستوران رو براش باز کردم وبفرما زدم .ديگه واقعا کم آورده بود ابروهاي بالا رفته اش پائين نمي اومد .***********************حاضربودم قسم بخورم اين آدم يه آدم فضائيه که جاي ميثاق اوردنش ....ميثاق واين کارها؟عجيب تر از عجيب بود .وارد که شديم نگاه ها رومون نشست .دخترها با حسرت ،پسرها با شيطنت واندکي فقط اندکي چشم چروني ،وزن ومردها با تحسين .ازحق نگذريم من وميثاق از نظر قدو قواره واستايل زياد از حد باهم مچ بوديم هر دوعضلاني وبلند بدون نيم مثقال چربي اضافه .گارسون راهنمايي مون کرد...... بابا با کلاس ..........صندلي رو برام عقب کشيد واشاره کرد که بشينمنگاهم به ميثاق افتاد.... معلوم بود از اينکار هيچ خوشش نيومده ولي خوب چاره اي نداشت ....کم کم داشتم از اين که باهاش اومدم تفريح ميکردم ....معلوم بود امروزروز منه وهر سازي بزنم ميرقصه .هنوز تک وتوک سنگيني نگاه ها رو حس ميکردم و پچ پچ ها رو ميشنيدم .-پسره چه تيپي داره- اره هيکل دختره هم بدنيست مثل شناگرها ميمونه .-استايل پسره مثل رَندي اورتونه (کشتي کج کار)-نه بابا قيافش که بيشتر شبيه جان سينا ميمونه تروخدا دختره رو نيگاه کن دوزار قيافه هم نداره ها .....ببين شانس درخونهءچه ايکبيري هايي رو ميزنه _الهي تو گلوش بمونه از قديم گفتن انگور شيرين نصيب شغال ميشه همينه ديگه.... دختر ...

  • پوشاک مدارس

    بخشنامه پوشاک مدارس                                                           تاریخ :5/4/93   به:کلیه مدارس دخترانه وپسرانه شهروروستا موضوع:معرفی طرح ورنگ پوشاک مدارس درسال تحصیلی 94/93 باصلوات برمحمد و آل محمد (ص)؛باتوجه به ارسال بخشنامه استانی وهمچنین اهمیت حفظ شئونات اسلامی وایجاد نظم ،در خصوص طرح ورنگ  لباس فرم مدارس ، کمیته نظارت براجرای صحیح بخشنامه  پوشاک مدارس برای سال تحصیلی 94/93   موارد  ذیل را مصوب  و لازم الاجرا می داند.مسئولیت نظارت  این امردرمدارس به عهده مدیران محترم آموزشگاه ها می باشد.   -اعضاءکمیته نظارت براجرای صحیح بخشنامه پوشاک مدارس متشکل از:حراست-بازرسی وعملکرد-اموربانوان-مشارکت های مردمی و مدیران محترم می باشند. -بند رعایت رنگ وطرح فرم دانش آموزان درزمان ثبت نام جزء شرایط ثبت نام لحاظ شود. -دانش آموزان ورودی سال تحصیلی 94/93 (دوره اول ودوم ابتدایی ، دوره اول ودوم متوسطه ،پسرودختر)ملزم به دوخت لباس فرم ارائه شده می باشند. -دانش آموزان میان دوره درکلیه پایه ها در صورت استفاده نکردن از مدل های ارائه شده ،الزاماً ازلباس فرم سال قبل استفاده نمایند. -طرح ورنگ اعلام شده تا 3سال ثابت خواهد ماند. مانتوغیرچسبان تازیرزانو،مقنعه بلند وشلوارمعمولی.- -مدیران گرامی ازگرفتن برگه های تبلیغاتی تولیدی ها ،خیاطان وهدایت دانش آموزان واولیامحترم به تولیدی های خاص جداًخودداری نمایند. -با توجه به بخشنامه ارسالی چنانچه مدیرانی نظرات شخصی رادرمحیط مدرسه اعمال نمایند ،بامدیر خاطی برخورد قانونی خواهد شد. کدرنگ هااز کاتولوگ،شرکت نوین تک بافت، شرکت آیدین می باشد. -دانش آموزان پیش دبستانی دخترانه(مانتو وشلوار آیدین کد130 زمینه آبی نفتی تزئین چهارخانه کد19 مقنعه سفید با تزئین چهارخانه کد 19) -ورودی دوره اول ابتدایی دخترانه (مانتووشلوارپارچه آیدین کد450-456 کد تک 623-632مقنعه سفیدباتزئین رنگ مانتو) -ورودی دوره دوم ابتدایی دخترانه (مانتو وشلوار کد آیدین 456-450 کد تک 632-623 مقنعه یاسی با کد 38) -ورودی دوره اول متوسطه دخترانه(مانتووشلواربا کد تک بافت نوین 560 ،مقنعه سرمه ای کد62) -ورودی دوره دوم متوسطه دخترانه(مانتووشلوار پرشیا کد 8 ،مقنعه سرمه ای کد 62) -دانش آموزان پیش دبستانی پسرانه(آیدین130 زمینه آبی نفتی تزئین چهارخانه کد19-کد تک 410 تزئین کد19) -ورودی دوره اول ابتدایی پسرانه(پیراهن وشلوارکدآیدین زمینه570 تزئین525 – کد تک 525 تزئین 538) -ورودی دوره دوم ابتدایی پسرانه(پیراهن وشلوارکدآیدین زمینه525 تزئین570 – کد تک 538 تزئین 525) -ورودی دوره اول متوسطه پسرانه(پیراهن کرم قهوه ای چهارخانه شلوار فاستونی قهوه ای شرکت نوین تک بافت ...

  • رمان ثمره انتظار

    بايه لبخند مکش مرگ ماروبه ثمره گفتم -خوب خانمي برات يه سورپريز ويژه دارم .دوست داري بدوني اون چيه ؟ثمره حتي به اندازهءيک صدم ميليمتر هم از جاش تکون نخورد وهمون جور خيره به خيابون وماشينها بود .خدايا من تحمل بي محليشو ندارم حاضرم با اون زبون نيش مارش هر چه قدر که ميخواد حرف بارم کنه ولي اين جوري بي اعتنايي رو.... نه ....نميتونم -ثمره ؟ثمره خانوم ؟نميخواي منو ببخشي ؟بابا غلط کردم .ببين !ببين امروزباهات کاري ندارم با اينکه از اين مدل لباس پوشيدن اصلا خوشم نمياد ولي به خاطر گل روي ثمره خانوم خودم هيچي نميگم .ثمره ثمره حرف بزن ديگه -داريم کجا ميريم ؟ذوق کردم .همين که حرف ميزد کلی برام ارزش داشت هر چند که از رو فضولي بيش از حدش بود ولي خوب براي اولين قدم بدک نبود .ابروهامو باادا رقصوندم وگفتم -يه جاي باحال.....مخصوص يه ثمره خانوم باحال دوباره نگاهشو به خيابون دوخت .هيچ تغيري تو صورتش نبود اي خدا پس کي آشتي ميکنه؟ دلم پوکيد از اين همه سکوت .دم رستوراني که از قبل جارزرو کرده بودم پارک کردم وجَنگي درو براش باز کردم .ميفهميدم که تعجب کرده .محال بود که بتونه جلوي ابرهاي بالا رفته شو بگيره .هر چند اين عادت براي چند ثانيه بود ولي خوب من که از کوچيکي تمام چهره وزير وبم عادتهاي ثمره رو ميدونستم برام مثل آب خوردن بود که حالتهاشو درک کنم در رستوران رو براش باز کردم وبفرما زدم .ديگه واقعا کم آورده بود ابروهاي بالا رفته اش پائين نمي اومد .***********************حاضربودم قسم بخورم اين آدم يه آدم فضائيه که جاي ميثاق اوردنش ....ميثاق واين کارها؟عجيب تر از عجيب بود .وارد که شديم نگاه ها رومون نشست .دخترها با حسرت ،پسرها با شيطنت واندکي فقط اندکي چشم چروني ،وزن ومردها با تحسين .ازحق نگذريم من وميثاق از نظر قدو قواره واستايل زياد از حد باهم مچ بوديم هر دوعضلاني وبلند بدون نيم مثقال چربي اضافه .گارسون راهنمايي مون کرد...... بابا با کلاس ..........صندلي رو برام عقب کشيد واشاره کرد که بشينمنگاهم به ميثاق افتاد.... معلوم بود از اينکار هيچ خوشش نيومده ولي خوب چاره اي نداشت ....کم کم داشتم از اين که باهاش اومدم تفريح ميکردم ....معلوم بود امروزروز منه وهر سازي بزنم ميرقصه .هنوز تک وتوک سنگيني نگاه ها رو حس ميکردم و پچ پچ ها رو ميشنيدم .-پسره چه تيپي داره- اره هيکل دختره هم بدنيست مثل شناگرها ميمونه .-استايل پسره مثل رَندي اورتونه (کشتي کج کار)-نه بابا قيافش که بيشتر شبيه جان سينا ميمونه تروخدا دختره رو نيگاه کن دوزار قيافه هم نداره ها .....ببين شانس درخونهءچه ايکبيري هايي رو ميزنه _الهي تو گلوش بمونه از قديم گفتن انگور شيرين نصيب شغال ميشه همينه ديگه.... دختر شکل این ...

  • ثمره انتظار 3

    دست به غذاش نزد ....تو تمام مدت غذا خوردن حتي يه نگاه خشک وخالي هم به اون جوجه کبابهاي خوش رنگ نینداخت....اونقدر غد ويه دنده بود که وقتي يه چيزي ميگفت محال بود تا تهش رو نره .مدام سرصحبت رو باز ميکردم تا شايد جو ازاون حالت سنگين وخشن دربياد ولي ثمره ول کن معامله نبود ومدام ميزد تو برجک من .غدامو خوردم وغذاي ثمره همون جور دست نخورده باقي موند.يعني ازا ون وقتهايي بود که ميخواستم مثل يه بچه به زورتو حلقش غذا رو بچپونم ولي .......اين همه براي امشب برنامه چيده بودم وميخواستم دلشو بدست بيارم.....بعدم که ناراحتيش رو فراموش ميکرد انگشتر نشون رو دستش کنم ولي اينجوري که ثمره برخورد ميکرد اصلا فکر نميکردم کاري از پيش ببرم .جعبهءمخمليِ انگشتر تو جيبم سنگيني ميکرد واز طرف ديگه .... من هم مثل ثمره اونقدر قُد بودم که نميخواستم بيشتر از اين خودمو خارو خفيف کنم .شام تموم شد وبلند شدم ....ثمره هم کيفشو انداخت رو بازو شو بلند شد .بازم نگاههاي خيره ولبخندهاي موزيانهءپسرها .....واقعا تحملش سخت بود ....کم کم اعصابم داشت بهم ميريختآخه اين چه وضع مانتووشلوار پوشيدنه ؟.حالاخوبه خودش عقلش ميرسه شال سرش کنهته دلم يه جوري شد همه ءوجودم فرياد خواستن ثمره رو سرميداد ميخواستم بغلش کنم.... ببوسمش.... نازشو بکشم.... برام قهر کنه وبراي بدست اوردن دلش هر کاري انجام بدم.... ميخواستم براي هميشه مال خودم بشهبدون نگراني... بدون استرس... بدون ترس از دست دادنش...چشمهامو درويش کردم واز فکر اينکه ثمره به هيچ عنوان بهم راه نميده اخمهام تو هم رفت ....تصميم رو گرفتم اين جوري نميشد بايد يه کاري ميکردم اين جوري فقط داشتم خودمو نابود ميکردم .توي ماشين نه من حرف زدم نه ثمره ......خدايا همهءبرنامه هام رو بهم ريخت .....چيکار بايد ميکردم ؟؟از هر طرفي مي رفتم بهم راه نميداد.....اونقدر اخمو وغضبناک نشسته بود که انگار من مقصرم .از اون وقتهايي بود که ميخواستم يه گوشمالي درست وحسابي بهش بدم .کم کم داشتيم ميرسيدم خونهءدايي وتمام نقشه هام نقش برآب شده بودلعنت به اين شانس گند من..... هي به خودم ميگفتمفکر کن ميثاق ....فکر کن چه جوري باب صحبت رو باهاش باز کني-مسابقهءبعديتون کي هست .جوابم سکوت بود-ثمره دارم ازت سوال ميکنم عارت مياد يه کلام جوابمو بدي ....انگارمنتظر همين بود که يه چيزي بهش بگم واون فوّران کنهخروشيد ؛-اره عارم ميياد .عارم ميياد با آدمي مثل تو همکلام شم .آدمي که بويي از انسانيت نبرده .من حالم از تو بهم ميخوره اونوقت بيام ليست امورات روزانه مو بدم دستت .که چي بشه ؟اصلا تو کي هستي که بخوام راجع به کارهام بهش توضيح بدم ؟-اوي اوي اوي همينجا ترمز کن .....کجا داري واسهءخودت ميري ؟پياده شو ...

  • رمان blue-prince

    پرهام-خیلی خب بابا ولش کن دارم دیوونه میشم با خودم حرف میزنم توهم اگه بجای اینکه حالا به من بگی از اول بهم میومدی میگفتی این موضوع اینقدر تا اینجا کش نمیومد....... این حرفاش هیچ فایده ای نداشت تازه ریزش اشکامم تند تر کرده بود من همیشه متنفر بودم از اینکه کسی سرزنشم کنه الان هم پرهام دستشوگذاشته بود روی نقطه ضعفم.... پرهام-اَه بسه دیگه چقدر گریه میکنی پریا یواش یواش داره شیطونه گولم میزنه دارم یه فکرایی در موردت میکنم میگم نکنه سهیل بهانه اته دلت شوهر میخاد به پردیس حسودیت میشه کوچولووووووباباشوهرخواستن که اینقدر گریه نداره....... پریاولی از دستت رفتا!!!!!!! خب بابا زودتر میگفتی بجای پردیس تورو میبستیم به ریش مسعود بد بخت هر چندالانم دیر نیست میریم روی مخ مانی بلکه خر بشه بیادهم تورو به آرزوت برسونه هم مارو نجات بده از یه مغز فندوقی که یه بارکی دوتا داداش باهم بدبخت بشن.... (موفق شد تونست ذهن منو از فکر حماقتم منحرف کنه) با مشت کوبیدم به بازوی پرهام - تو چی چی میگی هی واسه ی خودت میبری ومیدوزی خیلی اذیت کنی به مامان میگم مهین خانوم( خدمت کار خونه ی نیشا اینارو که وقتی بچه بوده صورتش آبله گرفته بود وحدودا50سالی داشت)برات بگیره چشمای پرهام گرد شدودستاشو به حالت تسلیم برد بالا پرهام- نه پریا غلط کردم تواین لطف رو به من نکن آخه من دلم برای مهین خانوم میسوزه اگه بیاد زن من بشه از فراغ مش رجب(در بان خونه ی نیشا اینا که همیشه پرهام برای مسخره بازی میگفت اینا همدیگه رو دوست حالا میبینیم تا چند سال آینده هم شیرینیشون رو میخوریم چون مرتب در حال لجبازی بودن مهین خانم مش رجب رو حرص میداد مش رجب مهین خانموخلاصه همش کاراشون لج لجبازی بود ) چطور تاب میاره منم اونقدر سنگ دل نیستم دو تا عاشق ومعشوق رو از هم دورکنم نیگا کن من چقدر دل رحیمم ازعشقم میگذرم یاد بگیر.....(بعدم زیر لب گفت همه خواهر دارن ماهم خواهر داریم میبینی روزگاروآی خدا........) من که داشتم از خنده منفجر میشدم رومو کردم به طرف پنجره چند دقیقه گذشت عجیب هوس لواشک کردم - پراهمی داداشی قربونت برم من یه چیزی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟ پرهام - دوتا بگو گلم (خودمو زدم به مظلومیت ) -من دلم لواشک میخاد..... پرهام در حالی که چشمک میزد گفت- مگه ویارداری عزیزم....... گفتم کوفت مسخره ی دیوونه...... ***** بعد از خوردن لواشک فشارم افتاد وحالم بد شد سرم رو تکیه دادم به پشتی صندلی وچشمام روبستم وبه وخواب عمیقی فرو رفتم از ایستادن ماشین چشمام رو باز کردم دوساعت خوابیده بودم چقدر زود رسیدیم من نمیدونم آخه این پرهام دیوونه نمیخاست این عادت پرواز با اتومبیل ترک کنه واقعا انگاری کمبود داره هاپرهام وقتی نگاهش به ...

  • BLUE PRICE

    از بعد از نماز صبح که خوندم از درگاه خدا خواستم کمکم کنه هرچی زودتر سهیل رو بشناسم ساعت 6 بود که دیدم در اتاقم رو میزنن - بیدارم بیاتو .....در باز شدوبر خلاف تصورم که فکر میکردم مامانه پرهام اومد تو با دیدن من بااین چشمایی که مثل تودوتا کاسه ی خون شده بود سر جاش ایستاد وبعد از چند دقیق به خودش اومد.پرهام- پریا،عزیزم چت شده گریه میکردی؟؟؟؟؟؟( جوابش فقط سکوت بوددوباره شروع کرد)خواهرمن نمیخوای بگی توی اون دل کوچولوت چی میگذره ؟(بازم سکوت)یعنی اونقدر برات غریبه شدم ؟این حرفاش گریه ام رو تشدید کرد پرهام اومد جلو سرم رو رو در آغوش گرفت پرهام-نمیخای بگی برام چی شده ؟سرم روگذاشتم روی پاهاش وگفتم-اگه بهت بگم میترسم خیلی ازم دلخور بشی....... یه مسئله ی خیلی خیلی مهمه که تو از هیچیش خبر نداری ...(باناراحتی نگام کرد )پرهام- من ازهرکی دلخوربشم ازتو دلخور نمیشم خودت که میدونی چقدر برام عزیزی (میخواستم شروع کنم که ادامه داد) فکر نکنم الان وقتی برای شنیدنش باشه الان پاشو آماده شوگرنه دیر میشه بذار توی ماشین برام تعریف کن من ماشین میارم.-باشه برو بیرون حاضر بشم.پرهام- آخ آخ اصلایادم رفت برای چه کاری اومده بودم مامان میگه بیاپایین صبحانه بخور.داشت میرفت بیرون که گفتم- پرهام این یه اتفاق خیلی بزرگه اگه بهت بگم قول میدی برای حل این مسئله کمکم کنی ؟پرهام -تو تاحالادیدی من در مقابل تو کوتاهی کنم؟اگه ندیدی پس اینقدر نشین چرت وپرت سرهم کن سریعم پاشو بروکاراتو بکن یه ذره از هنر های زنونه ات استفاده کن یه رنگ وروغنی توی صورتت بکار ببر آبرومون نره همه بفهمن گریه کردی.....رفت بیرون اصلا فرصت اینکه جوابشو بدم بهم نداد منم انگارکه عزای کسی برم تیپ زدم نمیدونم چرا همش وقتی به فرهاد فکرمیکنم یه حس انتقام جویی توی وجوم در حال شکل گیری میشه.....دلم میخاست به یه طریقی عذابش بدم بد فرم رفته بودم توی عالم فکر که صدای گوش خراش فریاد پرهام که در حال عربده کشیدن بود تاهرچی سریع ترخودمو برسونم پایین رشته ی افکارم رواز هم گسیخت من هم دیگه بی خیال شدم بدون هر انگیزه ای به جلوی آینه رفتم که گفته پرهام بهم ثابت شد چشمام خیلی قرمز شده بود هرچی باخودم کلنجار رفتم دیدم خداییش خیلی ضایعس اینطوری برم برای اینکه یه ذره به وعض چشمام بهبود بدم خط چشمم روبراشتم دور تادور چشمام رو باهاش زینت دادم وقتی به آینه نگاه کردم یه عالمه قربون صدقه خودم رفتم که از اینکارم خودم به خودم خندیدم وباخودم گفتم بابا اعتماد به نفس....... بعد هم با اعتماد به نفسی بالا رفتم به سمت در اتاق رفتم وسریع صبحونه ام رو خوردم وقرار براین شد که طبق قرارمون من وپرهام با هم بریم بعد از خوردن صبحانه ...