قرارما عشق نبود

  • رما نشروع عشق بادعوا(7)

    کیارش.... بعدازحرف زدنم بایلدابا سامیارتماس گرفتم ..سامیاردوست دوران بچه گیم بود تا سن 22 سالگی باهم بودیم بعدش اون واسه ادامه تحصیلش به پاریس رفت  پسرخوبی بود میشه گفت خصلتای خوبش بیشترازبداش بودن ولی سعی داشت بیشتربداش به چشم بیان مثلاغروربیش ازاندازش البته بهش مییومداماتااین حدش خوب نبود اهل خوش گذرونی بود نه اونطوری که مشکل ساز باشه 3 ماه ازمن کوچیکتره امابامعرفتم بود یکی ازخصلتهای بدشم که خیلی ازخانوما باهاش ضربه خوردن این بودکه تااوج میبردشون بالا بعدمیکوبوندشون زمین معتقدبود دختری که بخوادخودشواویزکنه حقشه بایدادب شه تا ادم شه...امامن معتقدبودم که ازهردستی  بدی ازهمون دست پس  میگیری بالاخره دست بالادست وجود داره ...باوصل شدن تماس وپیچیدن صداش توگوشی ازعالم خودم بیرون اومدم.الو سلام  کیاچطوری داداش چه عجب...-بروبابا شد من تماس بگیرم توگله نکنی اخه بچه جون کوچیکی گفتن بزرگتری گفتن  هی چقد گفتم خبرت همینجا بمونوبه درست برس گوش نکردی حالام اومدی ازاحترام چیزی سرت نمیشه...-نه توعوض بشونیستی  هنوزم وراجی ...-هو درست حرف بزن بابزرگترتا...-خیلی خوب خوبی کاروبارخوب پیش میرن ...-خداروشکرراضیم  تودرچه حالی باکارت کنار اومدی پرسنل شرکت پذیرفتنت...اوه نگوپرسنل شرکت که داغونم...خندیدموتودلم گفتم حق دارن بنده خداها با اخلاق سگی تو..-چطور مگه چی شده...-هیچی تا این حدبگم تمام کارمندام یه طرف منشیمم یه طرف بخدا میگم منشی که نیست بلای جون دوروزه اومدم تواین شرکت کوفتم کرد هرچی میگم جواب میده دختره ی گستاخ...صدای خندم بلندترشدوگفتم...نه خوشم اومد لازم شد ببینمش کسی که تورواتیشی کنه دیدن داره حالا جوونه خوشکله...-هان چیه دوربرداشتی اره جوونه خوشکلیشم حروم نمیکنم رودست نداره لامصب اما به درد تونمیخوره...-نخواستیم بابا مال بدبیخ ریش صاحبش واسه خودت داداش ما خودمون همین روزا عیال بار میشیم...-بالحنی پرازتعجب گفت...جون سامی ؟نکن پسراینکاروباخودت حیفی به مولا...-دست خودم نیست سامی دیوونه شدم خانمم عروسک توهم همین روزایه فکری به حال خودت کن منشیتو راضی کن زنت بشه...-برودلت خوشه..ول کن این حرفاروعصرباشرکت ستاره شرق جلسه دارم قرارما باشه واسه 5شنبه...-پنج شنبه اصلاحرفشونزن روزخواستگاریم بجای دیدن عروسکم پاشم بیام تومیرغضبوببینم..-پس راستی داری میری قاطی مرغا باشه داداش مبارکت باشه ...-پنج شنبه توچکاره ای سامی...والله بیکاربودم خواستم بریم کوه که کارت واجبه..-یه چیزی ازت میخوام جون کیاقبول نکنی دیگه باهات حرف نمیزنم..-بگوببینم چیه درتوانم بود نوکرتم هستم...-خودت میدونی که مثل داداشمی مادرموکیانا هم توروعضوی ازخانواده ...



  • قرار ما عشق نبود10

    ــ بچه ها خوب بودپ ــ خوب؟! عالی بود.... صدای زنگ گوشی بلند میشه که سروین جواب میده سر ــ چی بهش گفتی گریه کرد سروین هم واسه خودش فیلمیه ها...ون ــ بخدا هیچیسر ــ بخاطر هیچی سیمین هیچوقت گریه نمیکنه... میگم بهش چی گفتین ون ــ گوشی رو میدی بهشسر ــ به جنازه اش بدم؟ ون ــ منظورت چیه؟!! سر ــ اگه می خوای بدونی بیا به این ادرسی که بهت میگم....!ون ــ اونجا چه خبره؟!! ... سیمین چیش شده!! سر ــ اگه نامزدتو خیلی دوس داری بیا ببین چش شده ون ــ حالش خوبه؟!!سر ــ فقط اینو بدون سهند اینجاست... حالا حالش رو تصور کن ... فعلا منتظر تون هستیم ******ونداد به کنار تختم میاد وموهام ناز میکنه وبه چشام که حسابی سرخ شده بودن « به خاطر سهند کلی گریه کردم » نگاه میکنه ومیگه ــ خوبیلحنش شبیه سهند وقتی نگرانم میشه .... خدااشکام دوباره شروع به ریختن میکنند وتو اغوش ونداد برای سومین بار گم میشم ... ونداد ــ سیمین ... شکلات .... خانومی ... زغالک ارسام .... جواب مو نمیدی.... خب ببخشید که زدمت بخدا کنترل خودمو از دست دادم ... اون لحظه احساس کردم تو از اون دخترهایی ومن دوس نداشتم تو از اونا باشی .... دوست نداشتم همخونه ام .... مث اونا باشه ... تازه امیدوارم به این فکر کرده باشی که حتما برام مهم بودی که بخاطرت دعوا گرفتممخ داره می هنگه... این چی گفت ... ــ ونداد میدونی چرا اومدی اینجاون ــ اره ... واسه رو کم کنی اومدمسرم رو از خجالت پایین میندازم ومیگم ــ ببخشیدون ــ چی رو ببخشم... تو که قراره واسم جبران کنیمحکم ترمیرم تو بغلش و دستام رو بیشتر دورش میپیچم ... تکیه گاه خوبیه .... ولی حیف که موندگار نیست ... حیف ؟!!! سیمین چت شده ...!با صدای سروین که از طبقه ی پایین میگفت بیایید شام .... به خودمون اومدیم وهم دیگه رو رها کردیم و باهم به طبقه ی پایین رفتیم...به پیشنهاد سروین بعد شام رفتیم دریا .... به دریا که رسیدیم کثافتا به یه بهانه ای از ما دور شدند .... با رفتن اون دوتا من وونداد اینهو بز بهم زل می زنیم که با صدای یه اشنا که میگفت ــ سیمین .... به خودمون میایم .... ونداد که فهمید الانه که اشک من بریزه زود به کنارم میاد ودستش رو دور کمرم حلقه میکنه ومیگه ــ قورتشون بده ... حالا نه ...اما چه جوری بغض به گلوم رسیده بود ....سهندباسلماز به سمت ما میان وسهند میگه ــ خوبه.... راحت میشد برق اشک رو توی چشام دید....سلماز دستاشو جلو میاره ومیگه ــ سلام عزیزمونداد ــ شما سلماز هستید ... درستهونداد داشت وقت رو برای من میخرید تا من به خودم بیام .... سلماز با لبخند ــ بلهسهند با نیش خند میگه ــ حتما شما هم یکی دیگه از اسم های توی لیست این هستیدسهند حالا من شدم ایــــــــن .... نا مرد ....ونداد با احترام دستا شو به سمت ...

  • قرار ما عشق نبود3

    پ وش ــ چشششــــــممـــمـمممممممپری وشبنم با سرعت باد به طبقه پایین میرند نگاه کن تورو خدا اینقدر ذوق زده شدن که فراموش کردن یه اسانسوری هم وجود داره ... بذ گریــمموندم مردم چقد بیکارند یعنی این ادم ریئس جمهور معاون ریئس جمهور یا اصن نه جاستین بیبر همچین ذوق می کنند که ادم فکر میکنه کی هست حالا ... بقول یه بنده خدا که میگه ادما مثل عکس اند هرچی روشون زوم کنی وبزرگتر شون کنی کیفیت خودشون رو از دست میدن والا !!!اما خدایش خیلی دلم میخواد ببینمش اخه خودتون که می دونید خوشـــگـلههه ... خـــــــــــــــدایا ما اگه شانس داشتیم .....!! *** ده دقیقه ای بود که بیکار بودم فکر نکنم تا بحال تا این حد حوصله ام سر رفته بود ازجام بلند میشم ویه کش وقوسی به بدنم میدم وگوشیمو از کیفم درمیارم ویه زنگ به پری میزنم که ببینم اون ارینِ اریانِ چی بود فامیلیش... حالا ول کن ــ الو پری پری ــ ها بنال ــ بیشعور پری ــ گوشی رو بدم به شبنم ؟ــ یه چند لحظه خفه شوپری ــ خو حالا کارتو بگو که عصابم خوردهــ باز چی شده

  • رمان شروع عشق بادعوا(6)

    سامیار....زودخودمورسوندم شرکت روز دوم بود که بجای عمومییومدم باکیارش عصرقرارداشتم بایدمیدیدمش قراره یه چندتابرنامه جدید واسه شرکت بریزیم..واردشرکت شدم به مشدی سلام کردم عادت نداشتم به بزرگترم بی احترامی کنم حالادرهرسمتی میخواد باشه ..یه نگاه به میزش انداختم خوشکل ضایع بودخودشوزده به اون راه سرشوانداخته بودپایین که بگه مشغولم اون خانمی که کنارش نشسته بودسریع ازجاش بلند شدو سلام کرد امااون نه تنها بلندنشدبلکه سلامم نکرد باسرجواب دوستشودادم بازروخودش نیاورد خواستم بی تفاوت باشم اماباخودم گفتم روش زیادمیشه کارشوتکرارمیکنه واسه من عیبه جلواین فنچولک کم بیارم..چند قدم که بامیزش فاصله گرفتم سرجام وایسادم برگشتم سمتشو گفتم نشنیدم..سرش روورقه ها بودباشنیدن صدام سرشوبالااورد شک اول توروز دوم نتونستم جلونگاه کردنموبگیرم عاشق این رنگ بودم رنگ رزش  حالت لباش به دل میشست حیف که تقص ونچسبه ..واقعا نچسبه که اینطوری زوم کردی روش؟ فقط نگام رولباش بود پشت کمرم خیس شده بود هروقت هیجان زده میشدم عرق میکردم ...صدای پا ازپشت سرم شنیدم اماتمام توجه هم به لباش بود ....-چی رو..صداش منو ازعالم هپروت بیرون اورد یه پوزخندرولباش بود.اه مرتیکه بی جنبه احمق حالا قکرمیکنه چه تحفه ایه...سریع تعقیرحالت دادم اما نتونستم صداموبالاببرم...سوالمویادم رفته بودبایه حالت گنگ نگاش کردموگفتم..-چی؟...لبخندش پرنگترشد..-حرصم گرفت..-چی رونشنیدین..-متوجه حظور فلاح شده بودم باز نقش نخودهراشوایفاکرد..اه ای بدم میادازدخترای اویزون..سعی گردم برم توجلدسامیارمغرور به صدام ولوم دادم اخمم چاشنیش کردم بالحنی جدی گفتم...اول بلندشو وایساجایگاهتو بدون بعدم زبونتوگربه خورد سلام نمیکنی..یه نگاه به اطرافش انداخت فلاح که تااون موقع عرض اندام نکرده بود رفت تونقشش بااون کفشای پاشنه بلند ش صداش روموخ بود بدون اینکه به حضورش اهمیت بدم اومد سمتم هه صداشونازک کردو باعشوه گفت سلام اقای رستمی خوش اومدین به خودم زحمت نگاه کردنشوندادم اخه یه مترسک که هزارجورنقاشی روش شده که نگاه کردن نداره..باسرجوابشودادم ازرو نرفت وگفت بااجازتون برم به کارا برسم یه نگاه به یوسفی انداختوگفت اینجا خیلیابیکارن بایدنظارت داشته باشن...اینکه این دختره ی پروروداشت ضایع میکردبدم نیومد اماازنوع حرف زدنش بدم اومد ..گفتم..-اونوقت شما چه کارئید مدیرعاملید...اوه مثل اینکه بدعصبیش کردم باگفتن یه بااجازه سریع رفت تودفترش ...خوب حالانوبت این ربع وجبیه گستاخه تودلم گفتم ادمت میکنم ..ازجاش بلندشد..تودلم گفتم ای ول جذبه پسر..اماذهی خیال باطل..بالحن پرتمسخری گفت ...ظاهراشمامحتاج مورداحترام ...

  • قرار ما عشق نبود 10

    ــ بچه ها خوب بودپ ــ خوب؟! عالی بود.... صدای زنگ گوشی بلند میشه که سروین جواب میده سر ــ چی بهش گفتی گریه کرد سروین هم واسه خودش فیلمیه ها...ون ــ بخدا هیچیسر ــ بخاطر هیچی سیمین هیچوقت گریه نمیکنه... میگم بهش چی گفتین ون ــ گوشی رو میدی بهشسر ــ به جنازه اش بدم؟ ون ــ منظورت چیه؟!! سر ــ اگه می خوای بدونی بیا به این ادرسی که بهت میگم....!ون ــ اونجا چه خبره؟!! ... سیمین چیش شده!! سر ــ اگه نامزدتو خیلی دوس داری بیا ببین چش شده ون ــ حالش خوبه؟!!سر ــ فقط اینو بدون سهند اینجاست... حالا حالش رو تصور کن ... فعلا منتظر تون هستیم ******ونداد به کنار تختم میاد وموهام ناز میکنه وبه چشام که حسابی سرخ شده بودن « به خاطر سهند کلی گریه کردم » نگاه میکنه ومیگه ــ خوبیلحنش شبیه سهند وقتی نگرانم میشه .... خدااشکام دوباره شروع به ریختن میکنند وتو اغوش ونداد برای سومین بار گم میشم ... ونداد ــ سیمین ... شکلات .... خانومی ... زغالک ارسام .... جواب مو نمیدی.... خب ببخشید که زدمت بخدا کنترل خودمو از دست دادم ... اون لحظه احساس کردم تو از اون دخترهایی ومن دوس نداشتم تو از اونا باشی .... دوست نداشتم همخونه ام .... مث اونا باشه ... تازه امیدوارم به این فکر کرده باشی که حتما برام مهم بودی که بخاطرت دعوا گرفتممخ داره می هنگه... این چی گفت ... ــ ونداد میدونی چرا اومدی اینجاون ــ اره ... واسه رو کم کنی اومدمسرم رو از خجالت پایین میندازم ومیگم ــ ببخشیدون ــ چی رو ببخشم... تو که قراره واسم جبران کنیمحکم ترمیرم تو بغلش و دستام رو بیشتر دورش میپیچم ... تکیه گاه خوبیه .... ولی حیف که موندگار نیست ... حیف ؟!!! سیمین چت شده ...!با صدای سروین که از طبقه ی پایین میگفت بیایید شام .... به خودمون اومدیم وهم دیگه رو رها کردیم و باهم به طبقه ی پایین رفتیم...به پیشنهاد سروین بعد شام رفتیم دریا .... به دریا که رسیدیم کثافتا به یه بهانه ای از ما دور شدند .... با رفتن اون دوتا من وونداد اینهو بز بهم زل می زنیم که با صدای یه اشنا که میگفت ــ سیمین .... به خودمون میایم .... ونداد که فهمید الانه که اشک من بریزه زود به کنارم میاد ودستش رو دور کمرم حلقه میکنه ومیگه ــ قورتشون بده ... حالا نه ...اما چه جوری بغض به گلوم رسیده بود ....سهندباسلماز به سمت ما میان وسهند میگه ــ خوبه.... راحت میشد برق اشک رو توی چشام دید....سلماز دستاشو جلو میاره ومیگه ــ سلام عزیزمونداد ــ شما سلماز هستید ... درستهونداد داشت وقت رو برای من میخرید تا من به خودم بیام .... سلماز با لبخند ــ بلهسهند با نیش خند میگه ــ حتما شما هم یکی دیگه از اسم های توی لیست این هستیدسهند حالا من شدم ایــــــــن .... نا مرد ....ونداد با احترام دستا شو به سمت سهند دراز ...

  • قرار ما عشق نبود10

    ــ بچه ها خوب بودپ ــ خوب؟! عالی بود.... صدای زنگ گوشی بلند میشه که سروین جواب میده سر ــ چی بهش گفتی گریه کرد سروین هم واسه خودش فیلمیه ها...ون ــ بخدا هیچیسر ــ بخاطر هیچی سیمین هیچوقت گریه نمیکنه... میگم بهش چی گفتین ون ــ گوشی رو میدی بهشسر ــ به جنازه اش بدم؟ ون ــ منظورت چیه؟!! سر ــ اگه می خوای بدونی بیا به این ادرسی که بهت میگم....!ون ــ اونجا چه خبره؟!! ... سیمین چیش شده!! سر ــ اگه نامزدتو خیلی دوس داری بیا ببین چش شده ون ــ حالش خوبه؟!!سر ــ فقط اینو بدون سهند اینجاست... حالا حالش رو تصور کن ... فعلا منتظر تون هستیم ******ونداد به کنار تختم میاد وموهام ناز میکنه وبه چشام که حسابی سرخ شده بودن « به خاطر سهند کلی گریه کردم » نگاه میکنه ومیگه ــ خوبیلحنش شبیه سهند وقتی نگرانم میشه .... خدااشکام دوباره شروع به ریختن میکنند وتو اغوش ونداد برای سومین بار گم میشم ... ونداد ــ سیمین ... شکلات .... خانومی ... زغالک ارسام .... جواب مو نمیدی.... خب ببخشید که زدمت بخدا کنترل خودمو از دست دادم ... اون لحظه احساس کردم تو از اون دخترهایی ومن دوس نداشتم تو از اونا باشی .... دوست نداشتم همخونه ام .... مث اونا باشه ... تازه امیدوارم به این فکر کرده باشی که حتما برام مهم بودی که بخاطرت دعوا گرفتممخ داره می هنگه... این چی گفت ... ــ ونداد میدونی چرا اومدی اینجاون ــ اره ... واسه رو کم کنی اومدمسرم رو از خجالت پایین میندازم ومیگم ــ ببخشیدون ــ چی رو ببخشم... تو که قراره واسم جبران کنیمحکم ترمیرم تو بغلش و دستام رو بیشتر دورش میپیچم ... تکیه گاه خوبیه .... ولی حیف که موندگار نیست ... حیف ؟!!! سیمین چت شده ...!با صدای سروین که از طبقه ی پایین میگفت بیایید شام .... به خودمون اومدیم وهم دیگه رو رها کردیم و باهم به طبقه ی پایین رفتیم...به پیشنهاد سروین بعد شام رفتیم دریا .... به دریا که رسیدیم کثافتا به یه بهانه ای از ما دور شدند .... با رفتن اون دوتا من وونداد اینهو بز بهم زل می زنیم که با صدای یه اشنا که میگفت ــ سیمین .... به خودمون میایم .... ونداد که فهمید الانه که اشک من بریزه زود به کنارم میاد ودستش رو دور کمرم حلقه میکنه ومیگه ــ قورتشون بده ... حالا نه ...اما چه جوری بغض به گلوم رسیده بود ....سهندباسلماز به سمت ما میان وسهند میگه ــ خوبه.... راحت میشد برق اشک رو توی چشام دید....سلماز دستاشو جلو میاره ومیگه ــ سلام عزیزمونداد ــ شما سلماز هستید ... درستهونداد داشت وقت رو برای من میخرید تا من به خودم بیام .... سلماز با لبخند ــ بلهسهند با نیش خند میگه ــ حتما شما هم یکی دیگه از اسم های توی لیست این هستیدسهند حالا من شدم ایــــــــن .... نا مرد ....ونداد با احترام دستا شو به سمت سهند ...

  • رمان قرار ما عشق نبود 10

    ــ بچه ها خوب بود پ ــ خوب؟! عالی بود.... صدای زنگ گوشی بلند میشه که سروین جواب میده سر ــ چی بهش گفتی گریه کرد سروین هم واسه خودش فیلمیه ها... ون ــ بخدا هیچی سر ــ بخاطر هیچی سیمین هیچوقت گریه نمیکنه... میگم بهش چی گفتین ون ــ گوشی رو میدی بهش سر ــ به جنازه اش بدم؟ ون ــ منظورت چیه؟!! سر ــ اگه می خوای بدونی بیا به این ادرسی که بهت میگم....! ون ــ اونجا چه خبره؟!! ... سیمین چیش شده!! سر ــ اگه نامزدتو خیلی دوس داری بیا ببین چش شده ون ــ حالش خوبه؟!! سر ــ فقط اینو بدون سهند اینجاست... حالا حالش رو تصور کن ... فعلا منتظر تون هستیم ****** ونداد به کنار تختم میاد وموهام ناز میکنه وبه چشام که حسابی سرخ شده بودن « به خاطر سهند کلی گریه کردم » نگاه میکنه ومیگه ــ خوبی لحنش شبیه سهند وقتی نگرانم میشه .... خدا اشکام دوباره شروع به ریختن میکنند وتو اغوش ونداد برای سومین بار گم میشم ... ونداد ــ سیمین ... شکلات .... خانومی ... زغالک ارسام .... جواب مو نمیدی.... خب ببخشید که زدمت بخدا کنترل خودمو از دست دادم ... اون لحظه احساس کردم تو از اون دخترهایی ومن دوس نداشتم تو از اونا باشی .... دوست نداشتم همخونه ام .... مث اونا باشه ... تازه امیدوارم به این فکر کرده باشی که حتما برام مهم بودی که بخاطرت دعوا گرفتم مخ داره می هنگه... این چی گفت ... ــ ونداد میدونی چرا اومدی اینجا ون ــ اره ... واسه رو کم کنی اومدم سرم رو از خجالت پایین میندازم ومیگم ــ ببخشید ون ــ چی رو ببخشم... تو که قراره واسم جبران کنی محکم ترمیرم تو بغلش و دستام رو بیشتر دورش میپیچم ... تکیه گاه خوبیه .... ولی حیف که موندگار نیست ... حیف ؟!!! سیمین چت شده ...! با صدای سروین که از طبقه ی پایین میگفت بیایید شام .... به خودمون اومدیم وهم دیگه رو رها کردیم و باهم به طبقه ی پایین رفتیم... به پیشنهاد سروین بعد شام رفتیم دریا .... به دریا که رسیدیم کثافتا به یه بهانه ای از ما دور شدند .... با رفتن اون دوتا من وونداد اینهو بز بهم زل می زنیم که با صدای یه اشنا که میگفت ــ سیمین .... به خودمون میایم .... ونداد که فهمید الانه که اشک من بریزه زود به کنارم میاد ودستش رو دور کمرم حلقه میکنه ومیگه ــ قورتشون بده ... حالا نه ... اما چه جوری بغض به گلوم رسیده بود .... سهندباسلماز به سمت ما میان وسهند میگه ــ خوبه.... راحت میشد برق اشک رو توی چشام دید.... سلماز دستاشو جلو میاره ومیگه ــ سلام عزیزم ونداد ــ شما سلماز هستید ... درسته ونداد داشت وقت رو برای من میخرید تا من به خودم بیام .... سلماز با لبخند ــ بله سهند با نیش خند میگه ــ حتما شما هم یکی دیگه از اسم های توی لیست این هستید سهند حالا من شدم ایــــــــن .... نا مرد .... ونداد با احترام دستا ...

  • رمان قرار ما عشق نبود 13

    ــ خفه شو الدنگ بی شعور ون ــ همه اش بدون تعارف خودتی ــ تویی ون ــ ارزو بر جوانان عیب نیست ... باشه منم ... حالا میز رو بچین ــ من که فهمیدم کم اوردی اما باشه ... ون ــ حالا بعدا... فعلا شام بخور انرژی بگیر... ــ اِ وقتی من درست میکنم میز میچینم میز جمع میکنم ظرف میشورم توهم باید حمالی کنی ون ــ اِ اینطوریاست ــ نه پس یه طوریای دیگه است ون ــ پس بپر واسه خودت غذا درست کن ــ معلومه که خودم درست میکنم ... هنوز اونقد بدبخت نشدم که بیام دست پخت تو رو کوفت کنم ون ــ سیمین ...بس کن ... سرم درد میکنه ــ به من چه که درد میکنه ... اصن خوب میکنه که درد میکنه ... حالا چربی ها رو تکون بده من میخوام واسه خودم شام درست کنم ... ونداد به تبعید از حرف من از اشپزخونه بیرون میره منم بعد نیم ساعت با چهارتا کتلت خوشمزه از اشپز خونه خارج میشم وروبه روی تلویزون میشینم اون بوزینه ام رو مبل نشسته بود ویه عسلی هم جلوش کشیده بود که اون غذای وامونده اش روش بود ... وطبق معمول داشت فیلم کلا ســــــــــــیک میدید ... انقد از کلمه ی کلا ســــــــــیک بدم میاد... ایـــش .... ــ ونداد عوضش کن من از این فیلما بدم میاد ون ــ به من چه .... من خوشم میاد ــ گور به گورت کنن با این سلیقه ات ... برم فیلم بیارم ببینیم ون ــ تورو خدا نه ...حالا چی هست ــ نمی گم ولی ترسناک نیست ... یه حالت چیز داره اون چیزا دیگه ون ــ اسمش چیه .. ــ اسمش رو یادم رفته اما میتونم واست تعریفش کنم ... نیگاه یه شرکتی میخواد زمین رو نابود کنه واسه همین همه رو زامبی میکنه اما یه زنه زامبی با بافت سلولیش یه پیوند خوب میزنه که نیرومندش میکنه آها اسم شرکته امبرلا بود راستی جمیز باندهم دارم قسمت جدیدش ون ــ مرسی من هیچکدوم رو نمی بینم ـــ چیز دارما تام وجری ... ون ــ سیمین جون هر کی دوس داری ولم کن ... ــ وا مگه من چسبیدمت ون ــ سیمین ! ــ ها ون ــ بذار من این کوفت رو کوفت کنم ....عمل دارم ــ خیل خب انگار میخواد ادم بکشه ونداد سینی غذاشو از روی عسلی برمیداره وبه داخل اتاقش میره ومحکم تر ازمحکم در رو می بنده .... وا مردم قاطی دارند... همه که مث من سالم نیستن یا عقلشون ایراد داره یا مخشون .... با خوشحالی به اتاقم میرم وازتو لب تابم یه اهنگ خارجی میزارم وصداشو تا اخرین حد زیاد میکنم .... بچرخ ونداد جان بچرخ بعد ده دقیقه ونداد وارد اتاق میشه وبا تحکم میگه ــ خاموشش کن ...سرم رفت ــ خواهش کن ون ــ عمرا ــ منم عمرا خاموشش کنم ون ــ اِ اینجوریاست ــ یس ون ــ اوکی پس بچرخ سیمین خانوم ... بچرخ ــ تو روخدا اقا ونداد اینجوری نکن من زهر ترک میشم ... اُه اُه اُه وبلند میخندم ون ــ سیمین یه ...

  • قرار ما عشق نبود3

    پ وش ــ چشششــــــممـــمـمممممممپری وشبنم با سرعت باد به طبقه پایین میرند نگاه کن تورو خدا اینقدر ذوق زده شدن که فراموش کردن یه اسانسوری هم وجود داره ... بذ گریــمموندم مردم چقد بیکارند یعنی این ادم ریئس جمهور معاون ریئس جمهور یا اصن نه جاستین بیبر همچین ذوق می کنند که ادم فکر میکنه کی هست حالا ... بقول یه بنده خدا که میگه ادما مثل عکس اند هرچی روشون زوم کنی وبزرگتر شون کنی کیفیت خودشون رو از دست میدن والا !!!اما خدایش خیلی دلم میخواد ببینمش اخه خودتون که می دونید خوشـــگـلههه ... خـــــــــــــــدایا ما اگه شانس داشتیم .....!! *** ده دقیقه ای بود که بیکار بودم فکر نکنم تا بحال تا این حد حوصله ام سر رفته بود ازجام بلند میشم ویه کش وقوسی به بدنم میدم وگوشیمو از کیفم درمیارم ویه زنگ به پری میزنم که ببینم اون ارینِ اریانِ چی بود فامیلیش... حالا ول کن ــ الو پری پری ــ ها بنال ــ بیشعور پری ــ گوشی رو بدم به شبنم ؟ــ یه چند لحظه خفه شوپری ــ خو حالا کارتو بگو که عصابم خوردهــ باز چی شده پ ــ اریان روندیدم یعنی ندیدیم معلوم نیست کجا رفته الاغــ واقعا خاک برسرت ....دیگه ندیدن یه الاغ هم غصه داره آخههههههههههههپ ــ الاغ خودتیــ من که نیستم توهم که نیستی اون سه تاهم که نیستن بس دراین صورت آرینه دیگهپری ــ کی؟؟!!!ــ ای بابا ریئس تون رو میگم پری ــ اها اریان ــ مگه شما به غیراز اون توبیمارستانتون ...پری ــ چقد حرف میزنی حالا کارتو بگوــ هیچی بابا میخواستم ببینم اون ازدماغ فیل افتاده رو دیدینپری ــ نچ چند بار بگم هی غم منو تازه تر نکنــ اووووووف خدایــــــــــــــــــا منو مرگ بده آخه یه ادمی که هروز قابل دیدن ارزش دیدن داره هانپری ــ این فرق میکنه !!ــ یعنی واقعا خاک برسرتون جمیعا همه تون خر تشریف دارین ...حالا چرااونجا اینقدر سروصدااست پری ــ این اریان رو چون هنوز کسی ندیده...ــ همه تون افسرده شدیدپری ــ افسرده واسه دو لحظه مونهــ یعنی خعـــــــــــــــــــــــ ــلی خرچسونه تشریف داریدپری ــ ما باشیم عیب نداره فقط اون جیگر نباشهــ کــــــــــــــــــیییییی ییییی ؟ پ ــ اریان ــ عق حالم بعد شد یه جوری ازش تعریف میکنید که انگار اپولو هوا کردهپ ــ خو حالاتوچرا بهت بمیخره ــ چون بدم میاد ازیه پسر اینجوری تعریف میکنیپری ــ حتی راجع به دادش جونتــ هوی هوی راجع به ارسام اینطوری صحبت نکن اون با همه ی پسرها فرق داره از نظر من توی دنیا هیچ پسری به اندازه یارسام پاک نیست الان دور وبرت رواگه ببینی هر پسری حداقل یه ....پری ـ ا خفه شو دیگه ــ خب حالا چه بهش بر میخوره پری ــ خب درست ...

  • قرار ما عشق نبود13

    ــ خفه شو الدنگ بی شعور ون ــ همه اش بدون تعارف خودتی ــ تویی ون ــ ارزو بر جوانان عیب نیست ... باشه منم ... حالا میز رو بچین ــ من که فهمیدم کم اوردی اما باشه ... ون ــ حالا بعدا... فعلا شام بخور انرژی بگیر... ــ اِ وقتی من درست میکنم میز میچینم میز جمع میکنم ظرف میشورم توهم باید حمالی کنی ون ــ اِ اینطوریاست ــ نه پس یه طوریای دیگه است ون ــ پس بپر واسه خودت غذا درست کن ــ معلومه که خودم درست میکنم ... هنوز اونقد بدبخت نشدم که بیام دست پخت تو رو کوفت کنم ون ــ سیمین ...بس کن ... سرم درد میکنه ــ به من چه که درد میکنه ... اصن خوب میکنه که درد میکنه ... حالا چربی ها رو تکون بده من میخوام واسه خودم شام درست کنم ... ونداد به تبعید از حرف من از اشپزخونه بیرون میره منم بعد نیم ساعت با چهارتا کتلت خوشمزه از اشپز خونه خارج میشم وروبه روی تلویزون میشینم اون بوزینه ام رو مبل نشسته بود ویه عسلی هم جلوش کشیده بود که اون غذای وامونده اش روش بود ... وطبق معمول داشت فیلم کلا ســــــــــــیک میدید ... انقد از کلمه ی کلا ســــــــــیک بدم میاد... ایـــش .... ــ ونداد عوضش کن من از این فیلما بدم میاد ون ــ به من چه .... من خوشم میاد ــ گور به گورت کنن با این سلیقه ات ... برم فیلم بیارم ببینیم ون ــ تورو خدا نه ...حالا چی هست ــ نمی گم ولی ترسناک نیست ... یه حالت چیز داره اون چیزا دیگه ون ــ اسمش چیه .. ــ اسمش رو یادم رفته اما میتونم واست تعریفش کنم ... نیگاه یه شرکتی میخواد زمین رو نابود کنه واسه همین همه رو زامبی میکنه اما یه زنه زامبی با بافت سلولیش یه پیوند خوب میزنه که نیرومندش میکنه آها اسم شرکته امبرلا بود راستی جمیز باندهم دارم قسمت جدیدش ون ــ مرسی من هیچکدوم رو نمی بینم ـــ چیز دارما تام وجری ... ون ــ سیمین جون هر کی دوس داری ولم کن ... ــ وا مگه من چسبیدمت ون ــ سیمین ! ــ ها ون ــ بذار من این کوفت رو کوفت کنم ....عمل دارم ــ خیل خب انگار میخواد ادم بکشه ونداد سینی غذاشو از روی عسلی برمیداره وبه داخل اتاقش میره ومحکم تر ازمحکم در رو می بنده .... وا مردم قاطی دارند... همه که مث من سالم نیستن یا عقلشون ایراد داره یا مخشون .... با خوشحالی به اتاقم میرم وازتو لب تابم یه اهنگ خارجی میزارم وصداشو تا اخرین حد زیاد میکنم .... بچرخ ونداد جان بچرخ بعد ده دقیقه ونداد وارد اتاق میشه وبا تحکم میگه ــ خاموشش کن ...سرم رفت ــ خواهش کن ون ــ عمرا ــ منم عمرا خاموشش کنم ون ــ اِ اینجوریاست ــ یس ون ــ اوکی پس بچرخ سیمین خانوم ... بچرخ ــ تو روخدا اقا ونداد اینجوری نکن من زهر ترک میشم ... اُه اُه اُه وبلند میخندم ون ــ سیمین یه بار برای اخرین ...