غزل شيرين وفرهاد
داستان شیرین وفرهاد وخسرو
Bottom of Form قصه شيرين ، خسرو و فرهاد داستان خسرو و شيرين و نقش فرهاد در آن يكي از غمناك ترين داستانهاي ادبي ماست. اين داستان به صورت كاملا خلاصه در اینجا آورده می شود و در انتها به روایتی دیگر و به شکل مفصل تر خواهد آمد:«شيرين» دختر پادشاه ارمنستان و «خسرو» شاهزاده ايراني، از نوادگان «انوشيروان» بود. «شاپور» يكي از همرهان خسرو كه در ضمن نقاش زبر دستي هم بوده و عجيب آنكه اگر شاپور نبود ماجرايي بنام شيرين و فرهاد يا خسرو بوجود نمي آمد!شاپور در كنار چشمه ايي(!) شيرين رو مي بينه و وصف زيبايي اونو به گوش خسرو مي رسونه و شايد هم تصويري از شيرين براي خسرو نقاشي مي كنه. خسرو علاقمند به ديدن شيرين ميشه و شاپور رو به سراغ شيرين مي فرسته. روزي كه شيرين همراه دختران و نديمه هاش به شكارگاه اومده بود، شاپور عكسي از خسرو (كه خيلي زيبا بوده) را به صورت تابلويي بزرگ نقاشي مي كنه و بر درختي در مسير شيرين آويزون مي كنه. وقتي شيرين عكس خسرو را مي بينه به شدت توجهش جلب ميشه! دختران همراهش براي جلوگيري از پيشامدهاي احتمالي، عكس خسرو رو پاره مي كنند!ولي شاپور فردا دوباره نقاشي ديگري از خسرو مي كشه و دوباره بر روي درخت، در مسير شيرين، آويزون مي كنه ... و سه بار اين كار رو انجام ميده و هر بار عكس رو پاره مي كنند! سومين بار، شاپور خودش رو به شيرين نزديك مي كنه و موضوع رو توضيح ميده.حالا شيرين نديده! عاشق خسرو شده و سوار بر اسب تندرو «شبديز» به سمت مدائن مي تازه.جالب اينه كه همون موقع خسرو هم به سمت ارمنستان مياد و اين دو همديگر رو در محلي ملاقات مي كنند ولي چون شيرين براي آبتني لباسهاشو در آورده بوده، خسرو دختري از دور مي بينه ولي نزديك نميشه و شيرين هم صورتش رو با گيسوانش مي پوشونه و اين دو همديگر رو از نزديك نمي بينند و بنابراين همديگر رو نمي شناسند!البته آن دو بعدا باهم ملاقات مي كنند و حتي سر موضوعي به اختلاف مي رسند و خسرو با دختري بنام «مريم» ازدواج مي كنه! هر چند مريم بعدا فوت مي كنه!......... شيرين دوست داشته كه خسرو پادشاه بشه تا بعد باهم ازدواج كنند! ولي وقتي خسرو به پادشاهي مي رسه، از بد روزگار پدر شيرين هم مي ميره و ناچارا شيرين هم شاه ارمنستان ميشه و باز نمي تونند آنها با همديگه ازدواج كنند!***و اما نقش فرهاد:شيرين دوست داشت كه بين شكارگاه و قصرش جاده درست كنه كه مسيرش كاملا كوهستاني و سنگلاخ بوده ... به «فرهاد» مي سپارند (كه سنگ تراش ماهري بوده) ... ولي اون وقتي شيرين رو مي بينه عاشقش ميشه و بي آنكه بدونه چه كار مي كنه از عشق شيرين شروع به كندن كوه ها و جاده سازي مي كنه!! خبر به گوش خسرو مي رسه. خسرو، فرهاد رو احضار مي كنه و اونو از عشق شيرين ...
آهنگ جدید و زیبای شادمهر عقیلی به اسم شیرین و فرهاد به همراه شعر این آهنگ
آهنگ و از اینجا دانلود کنید: http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://emra66.persiangig.com/Shadmehr%20Aghili%20-%20shirin%20o%20farhad.mp3 شعر زیبای این آهنگ:می خوام بگم قصه ی شیرین و فرهاد و من، که چه جوری شدن عاشق و دلدار هم همه فکر می کنیم عاشقیم ای وای من، ولی کور خوندیم دنیای من روزی روزگاری فرهاد من، عاشق شیرین شد ای وای من دست بر قضا شیرین من، جایی اسیر شد ای وای من، از عشق بی خبر شیرین من وای وای وای فرهاد من، وای وای وای شیرین من شیرین تو دست پادشاه، فرهاد اسیر یک نگاه، شیرین تو دست پادشاه فرهاد حالا دیگه فرهاد واسه ی شیرین من، راهی نداره جز کندن کوه غم حالا دیگه تیشه شد همراه من، آخه شیرین و می خواد فرهاد من روزی روزگاری از کوه غم، پیر مخوفی رفت پیش فرهاد من پیر مخوف گفت به فرهاد من، شیرین تو مرده ای وای من از حسادتش بود اون پیر زن ( سگ) وای وای وای فرهاد من، وای وای وای شیرین من حالا دیگه تیشه ی همراه غم، شده دیگه قاتل فرهاد من
خودآزمايي/ ادبيات 1
درس اول. ص.6 1-سزاوار / خوش گوار .زيبنده/ درخورنده و... 2- ارجمند گرداننده ي بندگان از خواري ، در پاي افكننده ي گردنكشان از سروري 3- اين كه درود ما برپيامبر و ياران او هميشه و مدام باد . 4- علم اندك مرا به علم زياد خود وصل كن.(علم مرا زياد كن ) 5- زيرا بي ادبي نه تنها به خود او بر مي گردد بلكه همه ي عالم را خراب مي كند. درس دوم . ص.14 1- ص،12 ،بيت 6 و 7 2-كشته شدن رستم به دست سهراب و به دنبال آن از بين بردن سهراب 3- سرنگوني كاووس و نشاندن پدر (رستم ) به پادشاهي 4- افراسياب درس سوم . ص 20 1- افراسياب( بد ذاتي) كيكاووس (پليدي ) رستم (لجبازي ) سهراب ( غرور ) و بالاتر از همه سر نوشت. 2- كار دانش آموز 3- كار دانش آموز براي نمره ي مستمر 4- ص 17 ، بيت 2 ، زدش بر زمين بر . 5- مرگش فرا رسيده بود و ديگر تواني نداشت. 6- ص ، 15 بيت ،6 و 7 7- در غزل مصرع اول با تمام مصراع هاي دوم هم قافيه است در حالي كه در مثنوي هر بيت قافيه اي جداگانه دارد. تعداد ابيات غزل محدود است اما تعداد ابيات مثنوي نامحدود است ... درس چهارم . ص،30 1- ص ، 26دو بيت آخر- ص ، 29 بيت 2و3 ازچهار بیت وسط صفحه 2- الف- موضوع تئاتر متنوع است و موضوع تعزيه مشخص. ب- تئاتر در جايگاه ...
۞ گذری بر سرزمين آلامتو ۞
بلنداي گرد <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> بلنداي گردنه رفيع چهارمله، آغازين سرزميني است كه نام و اعتبار خود را از كهن ترين تمدن هاي ايران زمين برگرفته است. آن زمان كه از شمال استان پاي بر ديار ايلاميان مينهي خواسته از اين گردنه بسيار زيبا گذر خواهي كرد .تابلوي تبليغاتي سازمان اولين خوش آمدگو براي تويي است كه مي خواهي ساعاتي بيادماندهي از زندگيت را در دل مهربانان بگذراني . ساعتي خواهد گذشت تا به سه راهي چهارمله مي رسيم. جاده سمت راست ما بطرف شهرسرابله مركز شهرستان شيروان چرداول و ادامه راه اصلي بطرف شهر ايوان مركز شهرستان ايوانغرب منتهيست. شهرستان شيروان چرداول در قسمت شمال شرقي استان با مساحتي حدود 2236 كيلومتر مربع است كه 09/11 درصد مساحت استان را شامل مي شود واقع شده است . اين شهرستان از شمال به استان كرمانشاه ، از شرق به استان لرستان و از غرب و جنوب به شهرستان ايلام محدود است .مركز بخش هاي شيروان ، مركزي . هليلان به ترتيب لومار ، سرابله و شهرك توحيد مي باشد.از نظر قدمت تاريخي داراي آثار باستاني فراواني است از آنجمله شهر باستاني سيروان در بخش شيروان و قلعه سام مربوط به دوره ساساني در روستاي چم بور چرداول و همچنين پل تاريخي دوره ساساني و بسياري آثار ديگر از جمله كوههاي قابل ذكر اين شهرستان « لنه » و « چرمين» كه در حد فاصل دو منطقه شيروان چرداول امتداد دارد ، ميتوان اشاره نمود . پل تاريخي بيژنوند يا بيجنوند، تپه هاي باستاني ( دوآوان) در نزديكي سرابله، قلعه هره قلوس در روستاي موشكان، قلعه و ديوار دفاعي كوه خرمه،آثار متعدد در روستاهاي زنجيره . شباب ، آتشكده موشكان در نزديكي شهر سرابله و … ازجمله آثار شاخص ديگر اين شهرستان محسوب مي گردند . و اما شهرستان ايوان كه در مسير عبور ماست داراي مناظر زيبا و مزارع گندم اطراف جاده منتهي به شهر ايوان مي باشد كه پس از ساعتي عبور از سه راه چهارمله به مركز شهرستان مي رسيم. ايوان شهر كلهر زبانان ، ايوان غرب در شمال غربي استان ايلام و در غرب كشور كه حدوداً ′ 19/ ˚46 طول شرقي و ′59/ ˚33 عرض شمالي قرار گرفته است . ارتفاع متوسط آن از سطح دريا 1170 متر مي باشد .اين منطقه از شمال به گيلان غرب استان كرمانشاه و از جنوب به بخش چوار و از شرق به شهرستان شيروان چرداول و از غرب به كشور عراق محدود مي شود . و از هر طرف با ارتفاعات محصور مي شود . طول تقريبي دشت ايوان 36 كيلومتر و عرض آن حدود 3-6 كيلومتر مي باشد . اين منطقه با توجه به كوهستاني بودنش آب و هوايي معتدل و بارندگي آن در سال قابل ملاحظه مي باشد . وجه تسميه نام ايوان بر اساس اقوال تاريخي چنين است كه در فصل بهار هنگامي ...
رمان حصارتنهایی من25
-اونقدرام حالم بد نيستا-حرف نزن ممکنه حالت بدتر بشه ...اين که از مجنونم مجنون تره...خدايا حالا چطور به اين حالي کنم که چيزيم نيست مطمئنم اين امروز منو تا پيوند قلب هم مي رسونه ..دم بيمارستان پارک کرد گفت:ميخواي بگم برانکارد بيارن ؟با حرص در ماشين وباز کردم وپياده شدم..اومدم پايين سريع اومد طرفم دستشو انداخت دور شونم وگفت:اروم راه برو دلم ميخواست همونجا خودمو بکشم..نگرانيش ديگه بيش از اندازه بود عين ادماي بي جون خودمو رو آراد انداختم ...اونم منو کشون کشون ميبرد به اتاق امير عليدوتا تقه به در زديم ووارد شديم امير تا حال من وديد با نگراني اومد طرفم وگفت:چي شده ايناز؟آراد نشوندم رو صندلي کنار ميزش گفت:صبح يهو گفت قلبم درد ميکنه ببين اوضاعش زياد وخيم نيست عملت يه وقت نخواد امير صندليشو نزديک من کرد وگفت:تو که اين دخترو تا سرد خونه برديخواست گوشيش وبزاره رو قلبم آراد سريع مچشو گرفت وگفت:مي خواي چيکار کني؟من که تا اون موقع بي حال بودم خنديدم ..امير با تعجب نگام کرد وبه آراد گفت:ميخوام معاينش کنم-لازم نکرده...اينجا يه دکتر زن نيست ؟امير خنديد وگفت:چرا هست..ولي الان نمياد امير به من نگاه کرد وگفت:ظاهرا شما زياد حالتون بد نيستا آراد:چرا خيليم حالش بد..اکو..نوار قلب ..ازمايش هر چي لازم بنويس توي چشمام پر از خواهش کردم وبا قيافه وابرو چشم يه جوري به امير فهمندم آراد بره بيرون امير از حرکت من خندش گرفته بود وبه آراد گفت:ميشه چند دقيقه بري بيرون ؟-نه..گفتم حق نداري معاينش کني امير بيشتر خنديد بلند شد رفت طرف آراد گفت:عزيزم ..قول ميدم معاينش نکنم دوقيقه فقط بيرون منتظر باشآراد نگام کرد ومن سرم پايين انداختم گفت:باشه فقط دوقيقهنفسم وبا دهن بيرون دادم امير سر جاش نشست وگفت:خب بفرماييد اين همه شکلک واسه چي براي من ميفرستادين؟با انگشتام بازي ميکردم گفتم:خب راستش ..يادته گفته بودي آراد يکيو دوست داره؟-اره...-چرا بهم نگفتي اون دختر منم با لبخند گفت:بالاخره گفت دوست داره؟سرم وتکون دادم وگفتم:اره ..همه چي گفت -حتي گفت قاچاقچي نيست؟-اره..-ميدوني که نبايد به کسي چي بگي؟-اوهووم..اومدم يه چيزي بهت بگم-مي شنوم..-يه چيزي ميخوام به آراد بگم روم نميشه يعني خيلي خجالت ميکشم...چون اولين بارم -ميخواي بهش بگي دوستش داري؟با تعجب به چشماي خندون ولبخندش نگاه کردم ..از کجا فهميد با خجالت گفتم:اره...ولي نميدونم چه جوري بهش بگم-چه طوري نداره راحت بگو دوست دارم ...تو که پيش قدم نشدي اول اون گفته فکر کنم ديگه اذيت کردنش بس باشه اون الان منتظر همين جمله است بزار 28 سال تنهايش وبا همن جمله تموم کنه -باشه ميگم...ولي فکرکنم گفتن دوست دارم وسکته زدنم با هم ...
رمان حصارتنهایی من 20
بيشتر کشيدم کمي رفتم جلوتر ..زورش زياد بود ترسيدم منو از تخت بندازه خودم وانداختم رو تخت وسفت تشک وچسبيدم گفتم :نميخوام...ميخوام برات کتاب بخونم گفت:نه به اون موقعا که بايد به زور مي اوردمت.. نه به الان که بايد به زور بيرونت کنمخودمو سفت به تخت چسبنده بودم تا نتونه تکونم بده ... بازومو گرفته بود وميکشيد گفتم:جون فرحنازت بزار بمونم بازومو ول کرد وگفت:چرا فکر ميکني فرحناز ودوست دارم؟-چون چه بخواي چه نخواي قراره به زور زنت بشه ساکت شد وچيزي نگفت سرمو بلند کردم سرش لاي دستاش گذاشته بود کمي هم شونهاش تکون ميخورد ...داره گريه ميکنه؟بلند شدم گفتم:اقا...دستشو برداشت از خنده قرمز شده بود بازومو گرفت وکشيد که بيرونم کنه ..خودمو کشيدم عقب وگفتم:ولم کن ...دستم کنده شد اون ميکشيد سمت خودش منم ميکشيدم ولم کنه ... يهو کنترلموا زدست دادم وافتادم روش...دستش وانداخت دور کمرم به خودش فشارم ميداد قفسه سينش موقع نفس کشيدن به سينه هام ميخورد يه حس لذت بخشي پيدا کردم ...يه حس عالي يه حسي که تا حالا تجربه اش نکرده بودم هر چي بود تنفر نبود وبرعکس يه حس که ميگفت تو بغلش بمون اما غرور سرکشم گفت:ولم کن... -مگه خودت نخواستي؟-أنا غلط کرد...من فقط ميخواستم برات کتاب بخونم نه تو بغلت بخوابمدستشو کمي شل کرد....سرم وبلند کردم نگاش کردم با لبخند گفت:حالا يه شبمم منو مهمون بغلت کن چي ميشه؟با حرص ودندوناي فشرده گفتم:همه چي ميشه...حالا ولم کن ...اصلا غلط کردم گفتم ميخوم برات کتاب بخونمدستشو برداشت وقتي بلند شدم وسينش نگاه کردم ...يه حس حسادتت نسبت به دختري که قرار رو اين سينه پهن بخوابه پيدا کردم ...نميدونم چرا همه حسام همين امشب به من حمله کردن ؟از تخت اومدم پايين گفت:نميخواي برام کتاب بخوني؟نگاش کردم دستش رو شقيش بود گفتم:اگه قول بدي پسر خوبي باشي ..ديگه اين بازي خرسي رو ادامه ندي برات کتاب ميخونمعين بچه ها گردنش وکج کرد وگفت:باشه مامان...جفتمون خنديديم وگفتم:بخواب خوابيد...پتو رو دور خودش پيچوند منم چهار زانو نشستم..کمي از پتوش انداخت رو پام وگفت:اينو بزار رو پات سردت نشهکتاب وباز کردم وبراش خوندم...تمام مدتت بهم زل زد ..منم بدون اينکه نگاش کنم مي خوندم...سرم وبلند کردم ديدم خوابه پتوي که تا نيم تنش بود وکشيدم بالا وگذاشتم رو شونش..چه قيافه معصومي داشت همش تقصير باباش که اينجوري شده...ميدونم ذاتا خوبه اگه بزارنش خوبي کنه رفتم اتاقم وخوابيدم ...صبح بيدارش کردم..ساعت هفت صبحونه براش بردم همينجور که ميخورد گفتم:يه چيزي ازت بخوام دعوام نميکني؟خنديد وگفت:تو هم چه قدر از من ميترسي با لبخند ويه ذره ترس گفتم:ميزاري به دوستم زنگ بزنم؟نگام کرد...دلش نميخواست ...
بهترین و بدترین خاطرات دوستان
-ـ مهســـــا ـ-ـ:خاطره خوب آشنا شدن با همسر آیندم ی شب میخواستم مسابقه اجرا کنم تا میومدم رو مایک میگفتم خب سوال اول دیس میشدم. انقد رفتم اومدم تا آخر مسابقه رو کنسل کردم خــدايا كمكم كــن:بهترین وقتی با رویا آشنا شدم بدترین وقتی پشتم حرف زدن شاهد:بهترین خاطرم اشنایی با بچه های روم تهران از تهران پایتخت تا تهران در جست و جوی وصال بدترین خاطراتم زمانی که با یه سری افراد بی منطق رو به رو میشدم غزل:بدترین خاطره ام روزیه که تو روم قهوه تلخ بابک ایرانی بهم بی احترامی کرد بهترین خاطره که نه بهترین خاطراتم زمانیه که رومو زنونه می کنیم با بچه ها می گیم و میخندیم اديشـِـِـِـ اتيشـِـِـِـ گرفتهـ:بهترین آشنایی با ساغر و زی زی ـبانو ـ-ـ پارميس:بهترین خاطره : آشنایی با گزینه برتر بانو ـ-ـ پارميس:بدترین خاطره : از دست دادن یکی از دوستان به خاطر سوء تفاهم لاك پشت: آشنایی با شماها،دوستای خوبی در رووم تریبون و تا شقایق هست پیدا کردم بدترین : با آرزو و محمد بحثم شد باعث شد ازم برنجم بـــآنـ ـــو خ خ:بهترینش مسابقات حکم بوده :اون موقع ک ادمیرال بهم حکم میداد و در میرفت پير غلام:بهترینش یه شب که از روزگاره وا نفسا خسته و بیزار شده بودم و دنباله یه جا میگشتم که فقط فحش بدم الکی یه ای دی میگشتم فحشش بدم با ایدی چادر هم اومدم از شانس شروع کردم به فحش دادن اخرش فهمیدم ارام هستش که دارم بهشس فحش میدم :بد ترینش هم به همخورده رابطه ی دوستی با یکی از بچه ها ارام خانومي:بهترینش پیدا کردن اتاق تریبون و اشنا شدن با زی زی و ساغر بود که یادمه اولین بار تو مسابقه اسم فامیل برنده شدم منو مدیر کردن کلی خوشحال شدم تا صبح گفتیم و خندیدم. :بدترینش بهم خوردن دوستیم با صمیمی ترین دوستم بود که غم دنیا رو دلم نشست پسر باراني:خاطره شیرین برنده شدن تو مسابقه رایس هند چون وقتی وارد شدم یکی 14 بود و سقف 15 که زامیاد اجرا میکرد با این وجود قبل اون طرف 15 شدم و برنده شدم :اعتماد کردن به بعضی بچه ها که بعدا تو زرد در اومدند ایدا:بهترین خاطرم تو فکر میکردی پسرم وبرای اولین بار اومدم مایک حرف زدم :بدترینش این بود که گونی رو سرکش نذاشتم و پلیس فکر کرد بی ادبی نوشتم ومنو اخراج کرد وتا2روز دست وپام میلرزید نسرین : شیرین ترین اتفاق وصال و تلخ ترین مدیر تریبون شدن. مري:شيرين ترين وقتي شنيدم يو شوهر كردي :بدترينش وقتي گفتن الفور بسته ميشه ليــِـِلـِي تكِـِــِ:شیرین ترین وقتی که با دوستان توی اتاق هستم و میگیم و میخندیم تلخترین وقتی با یکی از دوستام بحثم شد وبخاطرش چند روز گریه میکردم. ساغر: شیرین ترین : وقتی که برای لیلی فال گرفتم و قرار شد یه بیچاره با الاغ سفید بیاد ...
مشاهیر کرمان
كرمان در طول تاريخ پرفراز و نشيب خود مردان و زناني را در دامان خود پرورده است كه در هر دوره تأثيرات قابل توجهي بر حوزه هاي مختلف اجتماعي، سياسي، علمي و فرهنگي كشورمان گذاشته اند. مطلب زير به صورتي خلاصه به برخي از مشاهير كرماني در حوزه هاي مختلف مي پردازد، گرچه نام هاي بسياري نيز از قلم افتاده اند. * ابوعبدالله محمد بن عيسي ماهاني (۲۱۰ هـ . ق) قديمي ترين رياضيدان كرماني، ابوعبدالله محمدبن عيسي ماهاني كه حدود ۲۱۰ هـ . ق در ماهان به دنيا آمد. تخصص وي در هندسه و رياضي محض بود و معادله درجه سوم را به وي نسبت مي دهند كه در بين دانشمندان اسلامي به معادله ماهاني موسوم است.يكي از آثار نجومي وي با عنوان « مقاله في معرفه السمت لاي ساعه اردت و في اي موضع اردت» است كه در استانبول موجود است. همچنين ماهاني بخش عمده اي از زندگي خود را صرف ساختن واژه ها و اصطلاحات فني كرد و قسمت هاي مهمي از اصول اقليدس را تفسير و تشريح كرد. نمونه اي از اين خدمات با عنوان«تفسير المقاله العاشره من كتاب اقليدس» در كتابخانه ملي پاريس موجود است. *شاه شجاع كرماني (قرن - وفات: ۲۱۹ هـ . ق) از مشاهير و عرفاي معروف كرمان است كه در قرن سوم (هـ . ق) مي زيسته. وي از تبار شاهان بود ولي بارقه عشق حقيقي چنان آتشي به خرمن وجودش زد كه زندگي شاهانه دنيا بگذاشت و گدايي درگاه حق به جان خريد. پسري داشت كه وي نيز بر مسلك عرفا بود. نام كتابش مرآت الحكما است. حالت هاي عجيب و سخنان حكيمانه اي از او روايت شده - در اكثر كتب متقدمين مانند حليه الاوليا حفظ ابونعيم و ديگر كتب تاريخي شرح حالات او عنوان شده است، ضمناً محمد مظفر به دليل ارادتي كه به اين عارف خداجو داشت نام فرزندش را شاه شجاع گذاشت، هم او كه ممدوح حافظ نيز بود. * سيد شمس الدين (محمد) ابراهيم بمي (قرن نهم - وفات: ۸۲۹-هـ . ق) سيدشمس الدين ابراهيم بمي، عارف رباني و از مشايخ و عرفاي بزرگ قرن نهم و از معاصران شاه نعت الله است. وي در ولايت اربعه (بم) پا به عرصه وجود گذاشت. او در عهد خويش مورد احترام مردم از وضيع و شريف و عامي و عارف بوده است. حكام و پادشاهان هم در وي به ديده تكريم و تقديس مي نگريسته اند. صاحب مقامات، وفات سيد شمس الدين ابراهيم را سال ۸۲۹ هـ . ق دانسته كه در تاريخ كرمان نيز مورد تأييد قرار گرفته است، اما با قرائن موجود مشكوك به نظر مي رسد زيرا مورخان و تذكره نويسان در عنوان احوال «شاه ولي » به اتفاق آورده اند كه او در مراسم تشييع و كفن و دفن شاه ولي حضور داشته و بر جنازه او نماز گذارده است، از اين رو عارف مزبور نه تنها تا سال ۸۳۴ هـ . ق تاريخ فوت «شاه ولي» مي زيسته بلكه به قول محرابي ...