عروسک های بافتنی
عروسک های قلاب بافی
سگ های قلاب بافی Ami Ami Dog
عروسک بافتنی
عروسک دزد دریایی
بالرین1
فیلمنامه ی کوتاه - عروسک های بافتنی
فیلمنامهی کوتاه «عروسکهای بافتنی» نوشتهی «سپیـــده دبیـــری - کیومرث قنبری آذر» براساس طرحی از «مجید قنبری» 1. اتاق خواب ِ خانهی پیرزن. شب. داخلی. [ نمایی بسته از تصویرِ یک ساعت دیواری قدیمی در آینهی خاک گرفتهی میز توالت - که ساعت 11:50 را نشان میدهد. با باز شدن ِ تصویر، میز توالت به هم ریخته و خاک گرفته را میبینیم که روی آن پُر است از انواع قرص و دارو و... همزمان با باز شدن ِ تصویر، صدای تیک تاک ِ ساعت در صدای نفس نفس زدن پیرزن - که در حال احتضار است - فید میشود. با حرکت ِ دوربین، پیرزن را بر روی تختواب دونفره میبینیم که دستگاههای مختلف پزشکی به او متّصل است و به سختی نفس میکشد. درِ اتاق خواب، بسته است و پیرزن، تنهاست. حرکت دوربین، بر روی مُچ دست ِ پیرزن متوقف میشود. پیرزن، دستبندی به دست دارد که کلیدی کوچک به آن متّصل است. ] 2. هال ِ خانه ( پشت ِ درِ بستهی اتاق خواب ). شب. داخلی. [ دکترِ خانوادگی، وضعیت ِ پزشکی ِ پیرزن را برای شوهرش شرح میدهد. ] دکتر من هر کاری که از دستم بر میاومد، برای خانم تون کردم... پیرمرد هیچ اُمیدی نیست، دکتر؟! دکتر چی بگم...؟ قوی باشید! خدا بزرگه... [ دکتر، دست ِ پیرمرد را فشرده و به طرف ِ درِ خروجی میرود. پیرمرد، بیحرکت، رفتن ِ او را نگاه میکند. ] 3. اتاق خواب. شب. داخلی. [ پیرمرد، در را باز کرده، وارد میشود و کنارِ پیرزن، روی تخت مینشیند. ] پیرمرد [ سعی میکند اوضاع را خوب جلوه دهد. ] خوب... دیگه چیزی نمونده... ایشالّا تا چند روز دیگه حالِت خوب ِ خوب میشه... پیرزن [ به سختی حرف میزند. ] آره... دیگه... چیزی نمونده! پیرمرد دکتر گفت حالِت داره روز به روز بهتر... پیرزن [ قطع میکند. ] شنیدم که... دکتر چی گفت... گوشهام... هنوز از کار نیفتادهن! [ سکوتی کوتاه و سنگین. ] پیرمرد [ سعی میکند فضا را بشکند و موضوع را عوض کند. ] راستی... تو هنوز هم نمیخوای به من بگی توی اون جعبهی مرموزِت چی داری؟ پیرزن جعبه...؟! پیرمرد [ به زیرِ تخت اشاره میکند. ] همونی که اون زیرِه... پیرزن واقعاً... دلِت میخواد... بدونی؟! پیرمرد تو همهی این سالها داشتم میمردم که بفهمم توی اون جعبه چی داری که من نباید بدونم! پیرزن باشه... بیارِش بیرون! پیرمرد واقعاً؟! پیرزن آره... [ پیرمرد، جعبه را از زیرِ تخت بیرون میآورد و منتظرِ واکنش پیرزن میماند. پیرزن، دستش را بالا میگیرد تا پیرمرد، دستبندی ...