عارفانه های مولانا
راهی برای رهایی : غزل عارفانه مولانا
غزل عارفانه مولانا: نه سپیدم نه سیاهم نه چنانم که تو گویینه چنینم که تو خوانیو نه آنگونه که گفتند و شنیدینه سمائم نه زمینمنه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینمنه سرابمنه برای دل تنهایی تو جام شرابمنه گرفتار و اسیرمنه حقیرمنه فرستادۀ پیرمنه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرمنه جهنم نه بهشتمچُنین است سرشتماین سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتمبلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم ... گر به این نقطه رسیدیبه تو سر بسته و در پرده بگویــمتا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان راآنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـیخودِ تو جان جهانیگر نهانـی و عیانـیتـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقیتو خود اسرار نهانی تو خود باغ بهشتیتو بخود آمده از فلسفۀ چون و چراییبه تو سوگندکه این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگینه که جُزئینه که چون آب در اندام سَبوئیتو خود اویی بخود آیتا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی وبجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـیو گلِ وصل بـچیـنی....
عید امامت و ولایت مولانا صاحب العصر و الزمان(عج ) بر تمامی شیعیان آن حضرت مبارک باد !
بسم رب المهدی(عج)سلام بر مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)فاطمه(سلام الله علیها ) و سلام بر منتظرانش*فرخنده سالروز آغاز امامت و ولایت و رهبری آخرین صحاب رحمت و آخرین ذخیره خدا از خاندان پاک طه «حضرت حجت ابن الحسن عسگری(ع)» امام زمان علیه السلام بر همه شما شیعیان و محبان وعاشقان حضرتش مبارک باد*حضرت مهدی (عج) فرمودند : ما ارغم انف الشیطان بشی ء مثل الصلاة فصلها و ارغم انف الشیطان هیچ چیز مثل نماز بینی شیطان را به خاک نمی مالد و او را خوار نمی کند ، پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال . ( بحار الانوار، ج ,53 ص 182 )* این پست تقدیم به روح بلند و پر آوازه شهدا به ویژه شهید سید محمد یزدانی
اندیشه و فلسفه عرفان در شعر مولانا
احمد وحيدصادقيhttp://www.mashal.org/home/main/shehr.php?id=00019 نفس عارفی،نفس حماسی،عشق شورانگیزی متمایز از هر عشقی؛سرشته در وجود کسی،که از هر سوییش همه چیز و همه اشیاء به ناگهان به رقص و ترنم در می آید؛همه چیزی که از او زنده گی میافت،و به همه چیز جهان نیرو و شکوه میبخشید و بعد آنرا در پای معبود می ریخت؛به هر چیزی که دست می زد اسم پیدا می کرد و به هر چیزی که به زبان می آورد،شعر- چکامه و چامه می شد،که چنین ویژگی را می توان در شخصیت و روح مولانا یا خداوندگار بلخ در یافت .مولانا جلال الدین محمد بلخی که به تاریخ ششم ربیع الاول 604 هـ .ق در شهر بلخ پا به عرصه وجود گذاشت،مگر در زادگاهش همه روزگاران زنده گی خود را بسر نبرد.هنوز سیزده سال از بهار زنده گی اش سپری نشده بود،پدرش بهاالدین مشهور به بهاولد رخت کوچیدن از میهن را به دوش بربست .پهن شدن فساد اخلاقی،سیاسی در دستگاه حکومت محمدخوارزمشاه تیره گی مناسبات بهاولد با خوارزمشاه،گسترش بسترهای داغ تشنج اجتماعی – سیاسی که به هویدا شدن وضع در جهت یورش مغولان منجرشد،پدر مولانا را به هجرت واداشت .در نیمه راه هجرت بهاولد را باشیخ فریدالدین عطار اتفاق افتاد.درین برخورد او کتاب " اسرارنامه" خود را به مولانا هدیه داد و بهاولد را به تفاول از پسرش گفت :(( زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.)) گویی که دیگر سرنوشت مولانا را از همان آستانه جوانی اش به پیش گویی گرفته باشد.اما پدر مولانا و خانواده اش با بسر بردن سالهای چندی در شهرهای متعدد،رخت اقامت همیشگی را در شهر قونیه به سال 626 هـ .ق بگسترد و همانجا پدرش نیز زنده گی را پدرود گفت . پس از درگذشت بهاولد،مولانا مسولیت ارشاد تدریس و مدرسهء پدر را بدوش گرفت و در ضمن با آموزش و فراگیری دانش متداول آن عصر از فقه،حدیث،تفسیر،زبان،فلسفه اسلامی و یونانی،حساب،منطق،فزیک،متافزیک و فلسفه اخلاقی با پیمودن برق آسای آن به یک آموزگار،دانشمند و اندیشور بزرگ دست یازید به گفته خودش :(( من تحصیل ها کردم،در علوم رنجها بردم- که نزد من فضلا و محققان و زبرگان و نغول اندیشان آیند تا برایشان چیزهای نفیس و غریب و رفیق عرض کنم.))چندی بعد سیدبرهان الدین ترمذی از یاران پدرش به دیدار خانواده مولانا می شتابد.مولانا از دیدار با آن برای کسب آموزش سود برده و به جامهء تصوف رو می آورد و با پیمودن کامل سیرسلوک تصوف به پیشوایی و رهبری این اهل طریقت دست می یازد.ترمذی همچنان مولانا را برای تحصیل به حلب و دمشق می فرستد و در آنجا مدت هفت سال به آموزش و فراگیری دانش می پردازد.پس از برگشت به قونیه،به عنوان یک مرد بلیغ،فصیح و آموزگار ارشد به تعالیم آموخته ها و اندیشه های خود می پردازد.به ...
غزل عارفانه مولانا
این غزل عارفانه مولانا راچند بار بخوانید تا ضرب آهنگ درونی این غزل و حال مولانا را حس کنید و از عمق وجودتان بفهمید آنچه را مولانا گفته است . . . خوش باشید . . .<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> نه سلامم نه علیکم نه سپیدم نه سیاهمنه چنانم که تو گویینه چنینم که تو خوانیو نه آنگونه که گفتند و شنیدینه سمائم نه زمینمنه به زنجیر کسی بستهام و بردۀ دینمنه سرابمنه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرمنه فرستادۀ پیرمنه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرمنه جهنم نه بهشتمچُنین است سرشتماین سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتمبلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم... گر به این نقطه رسیدیبه تو سر بسته و در پرده بگویــمتا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان راآنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی خودِ تو جان جهانیگر نهانـی و عیانـی تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقیتو خود اسرار نهانی تو خود باغ بهشتیتو بخود آمده از فلسفۀ چون و چراییبه تو سوگندکه این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگینه که جُزئینه که چون آب در اندام سَبوئی در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی وبجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـیو گلِ وصل بـچیـنی....
آتشی که شمس در جان مولانا افکند
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/020724_la-cy-molana.shtml دکتر محمد علی موحد سينا سعدی دکتر محمد علی موحد روز سه شنبه اول مرداد ماه در دفتر «کتاب ماه ادبيات و فلسفه» در باره شمس و مولانا سخن گفت و برخی حکايت های مقالات شمس را تفسير کرد. عنوان سخنرانی « جايگاه مقالات شمس در ادب و عرفان ايران » انتخاب شده بود وموضوع آن تأثير شمس بر مولانا و تأثير مقالات شمس بر مثنوی بود و نيز اينکه اين شمس که بود که عارف و اديبی چون مولانا از سايه او طلوع کرد.کتاب مقالات شمس تبريزی چند سال پيش به تصحيح دکتر موحد از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شد و در زمان خود مورد توجه بسيار قرار گرفت. او همچنين صاحب تأليفات ديگری در اين زمينه است اما مهمترين اثرش در سالهای اخير خواب آشفته نفت نام دارد که درباره دکتر مصدق و نهضت ملی کردن نفت است. تازه ترين تأليف او نيز در هوای حق و عدالت » نام دارد که به حقوق طبيعی و حقوق بشر می پردازد.دکتر موحد بحث خود را با دو بيت از مولانا شروع کرد و گفت مولانا اين دو بيت را حدودا در 40 سالگی سروده است. يعنی بين سالهای 642 تا 645 هجری قمری که ملاقات بين مولانا و شمس اتفاق افتاده است.من که حيران مقالات توام چون خيالی زخيالات توامفکر و انديشه من از دم توست بلکه الفاظ و عبارات توامدکتر موحد گفت: ملاقات با شمس، مولانا را حيرت زده کرد و اين حيرت تا آخر عمر دست از گريبانش بر نداشت. عالم خيال برای مولانا از نظر آفرينش هنری تقريباً مشابه عالم مثل برای افلاطون به لحاظ آفرينش تکوينی بود. مولانا در فيه مافيه جمله ای دارد که بسيار روشنگر است. می گويد « اين خيالات بر مثال چادر است و در چادر کسی پنهان است»، پس مولانا خود را شاهدی می داند که در چادر خيال شمس پنهان شده.دکتر موحد با ياد آوری اينکه مثنوی قله عرفان ايران است، همچنانکه مولوی يکی از پنج قله شعر ايران است، گفت: مولانا تقريبا همه آثار خود را بعد از 38 سالگی خلق کرده است. ديوان کبير با 35 هزار بيت؛ مثنوی با حدود 26 هزار بيت؛ مکتوبات؛ فيه مافيه؛ همه به بعد از 38 سالگی مولانا مربوط می شود، يعنی نيمه دوم عمر که نيمه کوتاه تر عمر مولانا بوده است. موحد پرسيد که در 38 سالگی مولانا چه اتفاقی افتاد که نيمه دوم عمر او را اين قدر بارور کرد؟ و خود پاسخ داد که: شمس آمد و توفانی برپا کرد، آن فضای آرام را برهم زد. آن سجاده نشين باوقار را از مسند وعظ و فتوا به زير کشيد.چون باز که بربايد مرغی به گه صيدبربود مرا آن مه و برچرخ روان شد به گفته دکتر موحد تنها اثری از مولانا که حال و هوا و رنگ و بوی دوران اول زندگی او را دارد، مجالس سبعه است و اين مجالس يادگار ايام وعظ گويی های مولاناست که بعدها بازنويسی شده و ساز و برگ ها ...
آنهماری شيمل ,مولانا و اقبال
فرزانه بانويی دلباخته عرفان شرق خسرو ناقد http://www.naghed.net/Maghale_ha/Schimmel_farzane.htm مولانا و اقبال مولانا جلالالدين محمد رومی و علامه محمداقبال لاهوري، دو عارف و متفكر برجسته جهان شرق، شخصيتهايی هستند كه مورد توجه و علاقه بسيار پروفسور شيمل قرار دارند. وی چند اثر مهم از آثار منظوم و منثور اين دو حكيم فرزانه را بهزبانهای آلمانی و انگليسی و ترکی ترجمه كرده است. افزون بر اين در میان آثار استاد شيمل تحقيق و تأليفهای بسياری نيز درباره شخصيت برجسته و آثار ارزشمند مولوی و اقبال ديده میشود. پروفسور شيمل يکی از اساتيد مسلم حوزه مطالعات «مولوی شناسی» و «اقبال شناسی» است. «زبان تصاوير مولانا جلالالدين محمد رومی» كتابی است كه استاد با آن در چهل و چند سال پيش، كار پژوهش درباره آثار مولانا را آغاز كرد. از آن زمان تاكنون مولوی و آثارش يكی از موضوعهای اصلی تحقيقات بانو شيمل را تشكيل میدهند. ترجمه كتاب «فيه مافيه» بهزبان آلماني، يكی از روشنترين و زيباترين ترجمههايی است كه تاكنون از متون كلاسيك فارسی منتشر شده است. در يادداشت كوتاه آخر كتاب میخوانيم كه ترجمه آلمانی كتاب از روی دو نسخه چاپ تهران انجام گرفته كه يكی همان نسخه معروف مرحوم فروزانفر است. پروفسور شيمل تصحيح فروزانفر را بهترين نسخه چاپی «فيه مافيه» میداند و از آن شادروان بعنوان «محقق خستگی ناپذير آثار مولوي» ياد میكند. «من چو بادم تو چو آتش» عنوان کتاب زندگينامه و تحليل آثار عارف بزرگ مولانا جلالالدين محمد است و تاكنون چندين بار تجديد چاپ شده است. در اين كتاب بعد از شرح احوال مولانا، شخصيت وی و عظمت شاهكارش، مثنوی معنوی مورد بررسی قرار گرفته است. استاد شيمل در اين كتاب اشاره میکند که: «نبايد از ياد برد كه بزرگترين ملهم مولانا در كتاب مثنوي، قرآن بوده است. از اين رو بهعبدالرحمن جامی بايد حق داد كه مثنوی مولانا را «قرآنی بهزبان فارسي» میخواند. بديهی است كه مولانا متون عرفانی پيشينيان را مطالعه كرده بود؛ متونی چون «رساله قشريه» و «احياءِ علوم الدين» امام غزالي. كتاب اخير امین آداب عرفان است و چنين مینمايد كه مولوی احتجاجات آن را در چند مورد دقيقاً دنبال كرده است. او میبايد «خمريه» دلانگيز عارف مصری همعصرش، عمربن الفارض را نيز میشناخته است، زيرا بعضی از ابيات مثنوی همچون دوبارهنويسی ابيات «خمريه» است. بهاين طريق شايد بتوان منابع بسيار ديگری نيز برای شيوه و سبك نگارش مولانا يافت (گذشته از سنتهای گوناگونی كه شعر او بر آنها متكی است)، اما آنچه در اساس قابل قبول است همان است كه او درباره خودش میگويد: فسانه ...
مولانا
http://www.iricap.com/magentry.asp?id=2253 اشاره:مولانا:كيست اين عارفِ عالمِ نوجوانِ شيرينكارِ در چله تحبيب نشسته بلخى كه ازدروازه نيشابور ناآمده شميم عشق مىپراكند و عطار را به اهداء اسرارنامه وامىدارد؟كيست(161) اين جوانك شوريده كه در كسوت پيران ظاهر مىشود و از نيشابورگذر نكرده آوازه مجالس تبريز و دمشق و قونيهاش عالمگير مىشود.كيست اين پير خرقهپوش شيدايى كه مثنوى معنوىاش به لحن خوش زابل ومويه فرياد مىشود و حدى خوان و دستافشان سرود عشق سر مىدهد كه سلسلهجنبان عشق را جز عشقبازى نشايد.كيست اين واعظ غير متعظ كه چون سواره از مدرسه پنبهفروشان بيرونمىرود. شكوه و هيمنه و جلال روحانىاش را به يكباره به پاى ژوليدهاى از راهرسيده مىريزد و چون به چشمان نافذ و سيماى پرهيبتش مىنگرد به خود مىلرزدو با شنيدن «ما عرفناك حق معرفتك» و از پس آن «سبحانى ما اعظم شانى» ازهوش مىرود و از مركب فرو مىافتد و لاجرم به حلقه ارادت يكلاقباى ژوليدهدرمىآيد كه:علت عاشق ز علتها جداستعشق اصطرلاب اسرار خداستكيست اين نائى خوش نغمه كه شكايت و حكايت دل از بندبند ناى وجودشفرياد مىشود و زمان و زمين را به شور وشعف عرفانى مىكشاند كه:بشنو اين نى چون شكايت مىكنداز جداييها حكايت مىكندكز نيستان تا مرا ببريدهانددر نفيرم مرد و زن ناليدهاندسينه خواهم شرحهشرحه از فراقتا بگويم شرح درد اشتياقهر كسى كو دور ماند از اصل خويشباز جويد روزگار وصل خويشمن به هر جمعيتى نالان شدمجفت بد حالان و خوشحالان شدمهر كسى از ظن خود شد يار مناز درون من نجست اسرار منسرّ من از ناله من دور نيستليك چشم و گوش را آن نور نيستتن ز جان و جان ز تن مستور نيستليك كس را ديد جان دستور نيستآتش است اين بانگ ناى و نيست بادهر كه اين آتش ندارد نيست بادآتش عشق است كاندر نى فتادجوشش عشق است كاندر مى فتادنى حريف هر كه از يارى بريدپردههايش پردههاى ما دريدهمچو نى زهرى و ترياقى كه ديدهمچو نى دمساز و مشتاقى كه ديدنى حديث راهِ پر خون مىكندقصههاى عشقِ مجنون مىكندمحرم اين هوش جز بيهوش نيستمر زبان را مشترى جز گوش نيستدر غم ما روزها بيگاه شدروزها با سوزها همراه شدروزها گر رفت گو رو باك نيستتو بمان اى آنك چون تو پاك نيستهر كه جز ماهى ز آبش سير شدهر كه بىروزى است روزش دير شددر نيابد حال پخته هيچ خامپس سخن كوتاه بايد والسلام(162)چه شب مباركى بود آن خلوت كه حسامالدين چلپى از حضرت مولانا سرودنمثنوى را درخواست نمود. و چه رقعه شريفى بود آن كاغذپاره كه مولانا فىالحالاز دستار خود برآورد و به او داد. و چه 18 بيت پرسوز و گدازى بود آنچه در سرآغازسخن آورديم ...
شعر زیبا و جملات قصار و عارفانه مولانا (۲)
ای برادر تو همان اندیشه ای ما بقی خود استخوان و ریشه ای مولانا **@@@@*****@@@****** در خود به طلب هر آنچه خواهی که توئی. مولانا **@@@@*****@@@****** گشاده دست باش ،جاری باش ،کمک کن (مثل رود)باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید) اگرکسی اشتباه کردآن رابه پوشان (مثل شب)وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک) بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا **@@@@*****@@@***شعر زیبا و جملات قصار و عارفانه مولانا*** بر هر چه همی لرزی میدان که همان ارزی زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد. **@@@@*****@@@****** هین رها کن عشق های صورتی عشق بر صورت نه بر روی سطیآنچه معشوق است صورت نیست آن خواه عشق این جهان خواه آن جهان آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای چون برون شد جان چرایش هشته ایصورتش برجاست این سیری زچیست عاشقا واجو که معشوق تو کیست عاشقستی هر که او را حس هست آنچه محسوس است اگر معشوقه استتابش عاریتی دیوار یافت پرتو خورشید بر دیوار تافتواطلب اصلی که تابد او مقیم بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم/ مولانا **@@@@*****@@@****** هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم .