شعر کوتاه وزیبا
خیال
خیال آمدنت دیشبم به سر می زد نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد زهی امید که کامی از آن دهان می جست زهی خیال که دستی در آن کمر می زد دریچه ای به تماشای باغ وا می شد دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زدتمام شب به خیال تو رفت و می دیدم که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد "هوشنگ ابتهاج" ☼ ☾
ساقیا
ساقیا باز خماریم جامی بنوازخاطر خسته ما را بسلامی بنوازگر میسر نشود بگذری از کوچه ی ماگاه گاه دل ما را به پیامی بنواز
انار
لیلی زیر درخت انار نشست درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ . گل ها انار شدند ، داغ داغ . هر اناری هزار دانه شد ، دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند ، انار کوچک بود ، دانه ها ترکیدند ، انار ترک برداشت ، خون انار روی دست لیلی چکید ، لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید ، مجنون به لیلی اش رسید ، خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود ! کافیست انار دلت ترک بخورد ...