شعر پدر از حافظ
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل, تیشهای بود که شد باعث ویرانی من غم مرگ پدر کوچک غمی نیست. جگر می سوزدو درد کمی نیست. پدر زیبا گل باغ وجود است. که بی او زندگی جز ماتمی نیست. دلم پرازغم و درد است ای وای هوای خانمان سرد است ای وای پدر رفت و، از او ،جز قاب عکسی نمانده ،در کنارم نیست ای وای بابا غم مرگ تو زد آتش جگرم را بشکست پدر بار فراقت کمرم را تنها نه قدم از غم مرگ تو شکسته داغ تو شکسته کمر و بال و پرم را غمهای دلم قاتل جانم بود آخر آماده اجل ساخته بار سفرم را از جور عدو رفت زکف عز و جلالم چون برد فلک سایه لطف پدرم را دلتنگتر از هرشب و روز شدم من بی مهر پدر شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سرو سامان و سپرکرد محروم زدیدار گل روی پدر کرد سخت است که دیدار رود تا به قیامت رویاست پدر، آید از این در به سلامت شب را به خیالش به سحرگاه رسانم از حکمت الله دیگر هیج ندانم سیمای پر از مهر عطوفت زکه جویم این سوز فراق دل خود را به که گویم آه از سر افسوس بیاید بسراغم خاموش شد از هجرت او نور چراغم پدر دستات برام گهواره بودن چشات مثل چراغ خــونه منبجز تو از همـــه دنیا بریدم کسی رو مثل تو عاشق ندیدم چون سايه ي رب بر سر ما سايه پدر بود برسايه ي رب در صحف همسايه پدر بود ايزد چو بفرمود که او رب صغير است در دفتر عشق آيه و سرمايه پدر بود پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من از ندانستن من، دزد قضا آگه بود چو تو را برد، بخندید به نادانی من آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت کاش میخورد غم بیسر و سامانی من بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیدهی نورانی من بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من صفحهی روی ز انظار، نهان میدارم تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من من که قدر گهر پاک تو میدانستم ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من من که آب تو ز سرچشمهی دل ...
شعر پدر
خارها از من و گلهای گلستان از تو دردها مال من و ناله و فرياد از تو دل پر خون ز من و سفره ی پر نان از تو رنجها سهم من و نق نق و بيداد از تو چشم پر اشک ز بابا، لب خندان از تو تا پريشان نشوی، حال پريشان از من در عوض، زحمت آن زلف پريشان از تو پسرم! پاسخ اين سيل طلبكار از من سخت اگر نيست ترا، عشوه ی خوبان از تو نگرانی وصول طلب و چک از من اضطراب و هيجان شب هجران از تو شستن و پختن و اين معركه ها از مادر رنج بلعيدن يک ديس فسنجان از تو مثل حمال حطب، بار كشيدن از من گرچه سخت است! ولی خواب فراوان از تولولهای بند شود، بازگشایی از مندر عوض وا شدن لوله ی خوبان از توروز و شب، گفتن صد بار- پسر جان!- از من زحمت گفتن يک بار- پدر جان!- از تو دادن پول، بدون سخن و حرف از من دادن پز، به در و بام و خيابان از تو اين خطا را همه كردند، تو هم خواهی كرد گر تو بابا نشدی، ثروت «كيوان» از تو مرتضی کیوان هاشمی
پدر بزرگ نوه شعر دوست مدرن
عرضم به خدمتتون ماجرا ازین جا شروع شد که پدر بزرگ برام شعر حافظ خطاب به ترک شیرازی با خال هندوی مشهور رو خوندن،منم حاضر جواب!!براشون جواب شهریار و صائب رو خوندم، بعد کشف کردیم که دوتامون از شعر لذت می بریم ، ازون روز سرچ می کردم هر روز یک شعر ناب رو با صدای بلند (شاید یکم بلند تر ازین ها) واسه پدربزرگ می خوندم.دو سه روز اول حاجی بابا حوصلشون که سر میرفت به من می گفتن تا کتابم (لپ تاپ) رو بیارم و شعر بخونیم.روز چهارم من خودم کلی کار داشتم با لپ تاپ،چون پدربزرگ تنها بودن رفتم پیششون تا تنها نباشیم و منم به کارام برسم...طبق معمول هرروز تا کتاب شعر (تاپی جان) رو دستم دیدن گفتن احسنت پس از حافظ بخونمنم اطاعت امر کردم اول از حافظ خوندم بعد به کارام رسیدم...روز بعد که رفتم شعر بخونم پدر بزرگ پرسیدن اسم این دستگاه جالب که شما تمام کارات باهاش هست چیه منم یک سری توضیح ابتدایی دادم... حال کنید چه پدربزرگی دارم من.تازه ازون به بعدم پدر بزرگ هر وقت دلش برای خانوم خانوما تنگ میشه میگه که با عمه خانوم چت کنیم.ایشون میگن وقتی تلفن اختراع شد مردم ذوق میکردن که صدا منتقل میشه اما حالا این تماس تصویری خیلی جالب ترهبعله یه همچین پدربزرگ دوستدار تکنولوژی ای داریم ما
شعری در مورد پدر و مادر از مولانا
شعری در مورد پدر از مولانا : مادر اگر چه که همه رحمتست رحمت حق بین تو ز قهر پدر سرمه نو باید در چشم دل ور نه چه داند ره سرمه بصر بود به بصره به یکی کو خراب خانه درویش به عهد عمر مفلس و مسکین بد و صاحب عیال جمله آن خانه یک از یک بتر هر یک مشهور بخواهندگی خلق ز بس کدیه شان بر حذر بود لحاف شبشان ماهتاب روز طواف همشان در به در گر بکنم قصه ز ادبیرشان درد دل افزاید با درد سر شاه کریمی برسید از شکار شد سوی آن خانه ز گرد سفر در بزد از تشنگی و آب خواست آمد از آن خانه یتیمی به در گفت که هست آب ولی کوزه نیست آب یتیمان بود از چشم تر شاه در این بود که لشکر رسید همچو ستاره همه گرد قمر گفت برای دل من هر یکی در حق این قوم ببخشید زر گنج شد آن خانه ز اقبال شاه روشن و آراسته زیر و زبر ولوله و آوازه به شهر اوفتاد شهر به نظاره پی یک دگر گفت یکی کأخر ای مفلسان کشت به یک روز نیاید به بر حال شما دی همگان دیدهاند کن فیکون کس نشود بخت ور ور بشود بخت ور آخر چنین کی شود او همچو فلک مشتهر گفت کریمی سوی بر ما گذشت کرد در این خانه به رحمت نظر قصه درازست و اشارت بس است دیده فزون دار و سخن مختصر مولوی
سيماى زن در شعر حافظ
براى پردن به جايگاه زن در فرهنگ ملى کشورمان، يکى از بهترين شيوهها مراجعه به متون ادبى است. حافظ را ترجمان روح ايرانى ناميدهاند و شعر او والاترين جايگاه را در نزد فارسىزبانان دارد. از اين رو يافتن جايگاه زن در غزل او نگاه ايرانى به زن را بر ما آشکار مىکند. در اين تحقيق کوتاه سعى بر اين است که هرجا جنسيت بر شعر حافظ سايه افکنده است ابتدا از ديوان او استخراج نموده و سپس شيوه داورى شعر بررسى شود. براى آسانى کار بحث در 10 سرفصل جداگانه دنبال شده است؛ 1- کلمه زن: تنها يک مرتبه و در کنار کلمه مرد آمده است: بنماى رخ که خلقى واله شوند و حيران* بگشاى لب که فرياد از مرد و زن برآيد براساس معنى شعر هيچ تاکيدى بر معناى کلمه نيست (مرد و زن) معادل کلمه خلق، مردم و همگان است. زن قافيه غزل است در حالى که کلمه مرد به تنهايى 8 مرتبه و به مفهوم نوع انسان، انسان کامل و نيرومند آمده است: سرا خالى است از بيگانه مى نوش* که جز تو نيست اى مرد يگانه نامهاى زنان: الف- مريم تنها يک مرتبه آن هم به صورت اضافه شده به کلمه عيسى آمده و به طور جداگانه به کار نرفته است: با که اين نکته توان گفت که اين سنگين دل* کشت ما را و دم عيسى مريم با اوست تاکيد بر عيسى است. مريم قافيه غزل است. ب) زليخا، همسر عزيز مصر، تنها يک مرتبه، همراه يوسف آمده است: من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم* که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را تاکيد بر حسن يوسف است، زليخا نقش منفعل دارد. قافيه شعر است . ج) حوا يک مرتبه، آن هم همراه اسم آدم آمده است: از دل تنگ گنهکار برآرم فرياد* کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم اگرچه معنى بين آدم و حوا تقسيم شده است اما باز حوا قافيه غزل است. کلمه آدم به معنى پدر بشر به تنهايى 10 مرتبه در غزل حافظ آمده است. در غالب اين موارد به عصيان آدم اشاره داشته است، حافظ هيچگاه مثل متون بيش از خود خلقت حوا را از وجود آدم نمىداند. در شعر او هيچگاه حوا متهم (اول) عصيان نيست. در يک مورد جوهر عشق را خاص آدم مىداند: فرشته عشق نداند که چيست اى ساقي* بخواه جام گلابى به خاک آدم ريز در غالب موارد نام آدم به موجب تغليب جنس مذکر، بر هردو جنس دلالت مىکند: هش دار که گر وسوسه نفس کنى گوش* آدم صفت از روضه رضوان بدر آيي دو مرتبه نيز از آدم به عنوان پدر ياد کرده است. نام حوا با عنوان مادر بشر هيچگاه نيامده است: نه من از خلوت تقوا پدر افتادم و بس* پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت 2- کلمه مادر: دو مرتبه در ترکيب (شير مادر) و دو مرتبه در ترکيب (مادر دهر و مادر گيتي) و يک مرتبه در ترکيب (ام الخبائث) به معنى شراب آمده است و به صورت جدا و معنى خود مادر هيچگاه نيامده است. در حالى که پدر به ...
سيماى زن در شعر حافظ
جايگاه زن در غزل حافظ نگاه ايرانى به زن را بر همگان آشکار مىکند حافظ را ترجمان روح ايرانى ناميدهاند و شعر او والاترين جايگاه را در نزد فارسىزبانان دارد. از اين رو يافتن جايگاه زن در غزل او نگاه ايرانى به زن را بر همگان آشکار مىکند. براى پرداختن به جايگاه زن در فرهنگ ملى کشورمان، يکى از بهترين شيوهها مراجعه به متون ادبى است. از اين رو يافتن جايگاه زن در غزل حافظ نگاه ايرانى به زن را بر همگان آشکار مىکند. در اين تحقيق کوتاه سعى بر اين است که هرجا جنسيت بر شعر حافظ سايه افکنده است ابتدا از ديوان او استخراج نموده و سپس شيوه داورى شعر بررسى شود. 1- کلمه زن: تنها يک مرتبه و در کنار کلمه مرد آمده است: بنماى رخ که خلقى واله شوند و حيران* بگشاى لب که فرياد از مرد و زن برآيد براساس معنى شعر هيچ تاکيدى بر معناى کلمه نيست (مرد و زن) معادل کلمه خلق، مردم و همگان است. زن قافيه غزل است در حالى که کلمه مرد به تنهايى 8 مرتبه و به مفهوم نوع انسان، انسان کامل و نيرومند آمده است: سرا خالى است از بيگانه مى نوش* که جز تو نيست اى مرد يگانه نامهاى زنان: الف) مريم تنها يک مرتبه آن هم به صورت اضافه شده به کلمه عيسى آمده و به طور جداگانه به کار نرفته است: با که اين نکته توان گفت که اين سنگين دل* کشت ما را و دم عيسى مريم با اوست تاکيد بر عيسى است. مريم قافيه غزل است. ب) زليخا، همسر عزيز مصر، تنها يک مرتبه، همراه يوسف آمده است: من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم* که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را تاکيد بر حسن يوسف است، زليخا نقش منفعل دارد. قافيه شعر است . ج) حوا يک مرتبه، آن هم همراه اسم آدم آمده است: از دل تنگ گنهکار برآرم فرياد* کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم اگرچه معنى بين آدم و حوا تقسيم شده است اما باز حوا قافيه غزل است. کلمه آدم به معنى پدر بشر به تنهايى 10 مرتبه در غزل حافظ آمده است. در غالب اين موارد به عصيان آدم اشاره داشته است، حافظ هيچگاه مثل متون بيش از خود خلقت حوا را از وجود آدم نمىداند. در شعر او هيچگاه حوا متهم (اول) عصيان نيست. در يک مورد جوهر عشق را خاص آدم مىداند: فرشته عشق نداند که چيست اى ساقي* بخواه جام گلابى به خاک آدم ريز در غالب موارد نام آدم به موجب تغليب جنس مذکر، بر هردو جنس دلالت مىکند: هش دار که گر وسوسه نفس کنى گوش* آدم صفت از روضه رضوان بدر آيي دو مرتبه نيز از آدم به عنوان پدر ياد کرده است. نام حوا با عنوان مادر بشر هيچگاه نيامده است: نه من از خلوت تقوا پدر افتادم و بس* پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت 2- کلمه مادر: دو مرتبه در ترکيب (شير مادر) و دو مرتبه در ترکيب (مادر دهر و مادر گيتي) و يک مرتبه ...
شعر درباره مادر - -fereydoun moshiri-madar -sher-irani
شعرهایی درباره مادر شعر مادر از فریدون مشیری تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمانی یافتن، شوکت و فر سکندر داشتن ، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است : لذت یک لحظه "مادر" داشتن ! ****نوشته شده امروز 5 شننبه 3-6-2010از پریسا بصیری برای مادرش مادر از پریسا بصیری جز تو ، گر گیرم کسی یارم شود کی چو تو بی باک غمخوارم شود ما همه جوییم یاری مهربان کی شود یاری که چون مادر شود هرکه میخواهد بفهمد عشق تو هیچ راهی نیست مگر مادر شود نوشته در5 شننبه 3-6-2010 **2-شعر مادر از ( ایرج میرزا):گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستن من ز هستن اوست تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی مائیم کنون به ثلث آخر بگذشت زمان و ما ندیدیم یک روز ز روز پیش خوشتر آنگاه که بود در دبستان روز خوش و روزگار دیگر می گفت معلمم که بنویس گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب تا وقت سحر نظاره من می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من تا خواب به دیده ام نشیند شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت او داشت نهان به سینه خود تنها به جهان دلی که آزردخود راحت خویشتن فدا کرد در راحت من بسی جفا برد یک شب به نوازشم در آغوش تا شهر غریب قصه ها برد یک روز به راه زندگانی دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت در خلوت شام تیره من او بود و فروغ آشیانم می داد ز شیر و شیره جان قوت من و قوت روانم می ریخت سرشک غم ز دیده چون آب بر آتش روانم تا باز کنم حکایت دل یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت در پهنه آسمان هستی او بود یگانه کوکب منلالایی و شور و نغمه هایش ، بودند حکایت شب منآغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت این عکس ظریف روی دیوار، تصویر ...
نام و لقب و زندگاني خواجه حافظ :
پدر و مادر حافظ : <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> اسم پدر حافظ را بهاءالدين نوشته اند كه گويا در زمان سلطنت اتابكان سلغري از اصفهان به شيراز مهاجرت كرده و مادرش ظاهراً اهل كازرون فارس بوده است و در برخي كتابها نوشته اند كه دو برادر و يك خواهر داشته ، يكي بنام خواجه خليل عادي كه بعد از 59 سال زندگاني در سال 775 چشم از جهان فرو پوشيد و ديگري كه در جواني از دنيا رفته است. تحصيلات و وسعت معلومات حافظ : حافظ تحصيل علوم و كمالات را در زادگاهش شيراز آغاز كرد و مجالس درس علما و فضلاي بزرگ زمان خود را كه يكي از آنها مولانا قوام الدين عبداله و (متوفي در 772 ) بود درك نمود. وجه تخلص و القاب خواجه حافظ : حافظ قرآن شريف را زياد مطالعه مي كرد و آن را از حفظ داشت و بنا به فحواي بسياري از اشعارش كتاب آسماني را با نكاتي ظريف قرائي نيكو مي دانسته و با صوتي دلكش با چهارده روايت مي خوانده و به ديگران نيز تعليم مي داده است و بعضي از القاب او به غير از حافظ لسان الغيب و ترجمان الاسرار كه از همه معروفتر و مشهورتر است و القاب ديگري مانند ملك الفضلاء ، بلبل شيراز ، كاشف الحقايق ، محذوب سالك ، ترجمان الحقيقه ، خواجه عرفان ، خواجه شيراز ، شكرزبان ، شكر لب ، فخرالمتكلمين و خود حافظ در اشعارش خود را به نامهاي شيرين سخن ، خوش لهجه ، غزل خوان ، خوش آواز ، خوشگو ، خوش كلام ، پشمينه پوس ، خلوت نشين و در آخر محمدبن محمدبن محمد الملقب شمس حافظ شيرازي ناميده است. شاعران حافظ تخلص : غير از حافظ عده اي ديگر هم از گويندگان داراي اين تخلص بوده يا به همين عنوان خوانده مي شدند. نظير (حافظ حلوائي ) از شعراي قرن نهم هجري و (حافظ تربتي ) و (حافظ رازي) كه اسمشان در همان تذكره به مناسبتي آمده است. پيشه حافظ : صاحب سفينه مي نويسد پس از مرگ بهاءالدين پدر حافظ ، خانواده او در فقر و تنگدستي به سر مي بردند مادرش او را به محفل سيد شريف علامه جرجاني در دارالشفاء و ابو محمد شمس الدين بنجيري شيرازي سپرد و خواجه براي اينكه خرج تحصيل خود و خانواده اش را درآورد در يك نانوايي كار مي كرد. حافظ و ازدواج با شاخ نبات : در غزليات حافظ اغلب به كلمه شاخ نبات برخورده ايم ، عده اي مي گويند او معشوقه خيالي او بوده ولي عده ديگري مي گويند او معشوقه واقعي او بوده بعضي ها عقيده دارند به دليل اينكه او دختر خدا وردي خان نامي از ملاكين ترك بوده كه مادرش قلي جان بيگن نام داشته بهمين دليل نتوانسته اند با هم ازدواج كنند و اما در بعضي كتابها به صراحت ياد شده كه اين دو عاشق با هم ازدواج كرده اند . چگونگي سفرهاي حافظ : حافظ برخلاف سعدي كه سفرهاي طولاني دورتادور دنيا را گشت ...
سيماي زن در شعر حافظ
براي پردن به جايگاه زن در فرهنگ ملي کشورمان، يکي از بهترين شيوه ها مراجعه به متون ادبي است. حافظ را ترجمان روح ايراني ناميده اند و شعر او والاترين جايگاه را در نزد فارسي زبانان دارد. از اين رو يافتن جايگاه زن در غزل او نگاه ايراني به زن را بر ما آشکار مي کند. در اين تحقيق کوتاه سعي بر اين است که هرجا جنسيت بر شعر حافظ سايه افکنده است ابتدا از ديوان او استخراج نموده و سپس شيوه داوري شعر بررسي شود. براي آساني کار بحث در 10 سرفصل جداگانه دنبال شده است؛ 1- کلمه زن: تنها يک مرتبه و در کنار کلمه مرد آمده است: بنماي رخ که خلقي واله شوند و حيران بگشاي لب که فرياد از مرد و زن برآيد براساس معني شعر هيچ تاکيدي بر معناي کلمه نيست (مرد و زن) معادل کلمه خلق، مردم و همگان است. زن قافيه غزل است در حالي که کلمه مرد به تنهايي 8 مرتبه و به مفهوم نوع انسان، انسان کامل و نيرومند آمده است: سرا خالي است از بيگانه مي نوش که جز تو نيست اي مرد يگانه نام هاي زنان: الف- مريم تنها يک مرتبه آن هم به صورت اضافه شده به کلمه عيسي آمده و به طور جداگانه به کار نرفته است: با که اين نکته توان گفت که اين سنگين دل کشت ما را و دم عيسي مريم با اوست تاکيد بر عيسي است. مريم قافيه غزل است. ب) زليخا، همسر عزيز مصر، تنها يک مرتبه، همراه يوسف آمده است: من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را تاکيد بر حسن يوسف است، زليخا نقش منفعل دارد. قافيه شعر است . ج) حوا يک مرتبه، آن هم همراه اسم آدم آمده است: از دل تنگ گنهکار برآرم فرياد کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم اگرچه معني بين آدم و حوا تقسيم شده است اما باز حوا قافيه غزل است. کلمه آدم به معني پدر بشر به تنهايي 10 مرتبه در غزل حافظ آمده است. در غالب اين موارد به عصيان آدم اشاره داشته است، حافظ هيچ گاه مثل متون بيش از خود خلقت حوا را از وجود آدم نمي داند. در شعر او هيچ گاه حوا متهم (اول) عصيان نيست. در يک مورد جوهر عشق را خاص آدم مي داند: فرشته عشق نداند که چيست اي ساقي بخواه جام گلابي به خاک آدم ريز در غالب موارد نام آدم به موجب تغليب جنس مذکر، بر هردو جنس دلالت مي کند: هش دار که گر وسوسه نفس کني گوش آدم صفت از روضه رضوان بدر آيي دو مرتبه نيز از آدم به عنوان پدر ياد کرده است. نام حوا با عنوان مادر بشر هيچ گاه نيامده است: نه من از خلوت تقوا پدر افتادم و بس پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت 2- کلمه مادر: دو مرتبه در ترکيب (شير مادر) و دو مرتبه در ترکيب (مادر دهر و مادر گيتي) و يک مرتبه در ترکيب ...
شعری در باره پدر از مولانا
مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی او را وگر تو کژ نهی او را به استیزت کند کژتر ز بابا بشنو و برجه که سلطانیت میخواند که خاک اوت کیخسرو بمیرد پیش او سنجر چو ان الله یدعو را شنیدی کژ مکن رو را زهی راعی زهی داعی زهی راه و زهی رهبر پراکنده شدی ای جان به هر درد و به هر درمان ز عشقش جوی جمعیت در آن جامع بنه منبر چو کر و فر او دیدی تویی کرار و شیر حق چو بال و پر او دیدی تویی طیار چون جعفر از مولانا