شعر های حافظ
چند شعر عاشقانه از سعدی و حافظ
شعر از سعدی شیرازی گر مرا بیتو در بهشت برنددیده از دیدنش بخواهم دوختکاین چنینم خدای وعده نکردکه مرا در بهشت باید سوختزلف بر باد مده تا ندهی بر بادم..................................................................... ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادممی مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسر مکش تا نکشد سر به فلک فریادمزلف را حلقه مکن تا نکنی در بندمطره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشمغم اغیار مخور تا نکنی ناشادمرخ برافروز که فارغ کنی از برگ گلمقد برافروز که از سرو کنی آزادمشمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارایاد هر قوم مکن تا نروی از یادمشهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوهشور شیرین منما تا نکنی فرهادمرحم کن بر من مسکین و به فریادم رستا به خاک در آصف نرسد فریادمحافظ از جور تو حاشا که بگرداند رویمن از آن روز که در بند توام آزادممعنی واژه ها طره = آویزه ، کنارهاغیار = مخالفان، دشمنان، آنکسانی که از ما نیستند فارغ = خلاص، دست از کار کشیدن ، رها کردنشهره= مشهور، نامدار آصف= وزیر یا دبیر سلیمان نبیحاشا= هرگز ، ابدا ، در انکار نیز این واژه را بکار میبرند.
تفاوت های شعر حافظ و سعدی
حافظ و سعدی هر دو از قله های شعر فارسی هستند. این دو که اشعارشان بازتاب فرهنگ ایرانی ـ اسلامی است تفاوت هایی با هم دارند. حافظ انسانی درونگراست که از شیراز آن طرف تر نرفته است. غزلش هم درونگراست و عاشقانه و درونی، اما سعدی واعظ است، جهانگرد است، شعرش زبانی ساده دارد و عاری از پیچیدگی های شعر حافظ است. با احمد تمیم داری، استاد دانشگاه علامه طباطبایی درباره تفاوت های شعر و شخصیت سعدی و حافظ به گفت وگو نشستیم که مشروح آن را می خوانید. غزل حافظ را در مقایسه با غزل سعدی چطور ارزیابی می کنید و چه ویژگی هایی این دو را از هم متمایز می کند؟ اساساً ما درباره سعدی یا حافظ وقتی می توانیم اظهارنظر کنیم که در مطالعات سبک شناسی یا نقد ادبی، بسامد یا فرکانس عناصر ادبی این دو را کاملاً با هم داشته باشیم تا به صورت آماری یا نموداری آن را نشان دهیم. این بحث، یک بحث علمی تحقیقی می تواند باشد. آنچه که من درباره سعدی و حافظ می توانم الان بگویم و قول صددرصد هم نمی دهم که همه حرف هایم درست باشد، این است که سعدی اساساً واعظ است، انسان اجتماعی است، روابطش با مردم خیلی خوب است و در ضمن توریست است. حافظ برخلاف سعدی گوشه نشین است و همیشه در شیراز بوده. نظر حافظ نسبت به دنیا و جهان بینی او و جهان بینی سعدی هر دو شرقی و اسلامی و ایرانی است و در این هیچ تردیدی نیست، اما این دو جهان بینی اساساً با هم متفاوت است. یعنی روش زندگی شان با هم فرق می کند. سعدی آدمی است که به قول امروزی ها به دنیا توجه دارد. در آن غزل معروف: «به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» این یک نوع عشقی است نسبت به دنیا با توجه به خداشناسی. یعنی گرایش به دنیا با توجه به توحید. چون سعدی شغلش وعظ است و در ضمن با مسائل سیاسی و اجتماعی سروکار دارد. او انسان مۆثری است در جامعه. درست است که شغل سیاسی خیلی معتبری نداشته، ولی مشاور سیاسی خیلی مۆثری بوده. مطالبی که در گلستان می بینید، خیلی از اینها را بر سر منبر می گفتند و گاهی هم داستان خیلی از منبرهایش را در گلستان می گفت. البته به نظر می رسد که توجه غربی ها به سعدی هم در شهرت بیشتر شعر او مۆثر بوده است. حافظ را به عنوان یک آدم رومانتیک قبول کردند؛ سعدی را به عنوان یک آدم اهل تعلیم و تربیت و عقل گرا. از زمانی که آثار حافظ و سعدی و خیام ترجمه شد، رومانتیک به وجود آمد. یعنی این مکتب تحت تأثیر شاعران فارسی بود. شاعرانی چون سعدی، حافظ عطار و البته مولوی دیرتر از اینها. درست است که حافظ سمبل فرهنگ ایرانی است، ولی سمبل جهان هم هست. به علت این که فشرده ترین و عالی ترین احساسات مشترک بشری را در غزلش مورد ...
شعر های ازحضرت حافظ
هزار جهد بکردم که یار من باشی مرا بخش دل بی قرار من باشی چراغ دیدهء شب زنده دار من گردی انیس خاطره امیدوار من باشی چوخسروان ملاحت به بندگان نازند تو در میانه خداوندگار من باشی از ان عقیق که خونین دلم ز عشوه او اگر کنم گله ای غمگسار من باشی در ان چمن که بتان دست عاشقان گیرند گرت ز دست بر اید نگار من باشی شبی به کلبه احزان عاشقان آئی دمی انیس دل سوگوار من باشی شود غزاله خورشید صید لاغر من اگر آهوئی چو تو یکدم شکار من باشی سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من اگر ادا نکنی قرض دار من باشی من این مراد ببینم بخود که نیم شبی بجای اشک روان در کنار من باشی من ارچه حافظ شهرم جوی نمی ارزم مگر تو از کرم خویش یار من باشی ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی دل بی تو بجان امد وقتست که باز آئی دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان رادر وقت توانائی دیشب گلهء زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند انیست حریف ای دل تا باد نپیمائی مشتاقی ومهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبائی یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم رخساره به کس ننمود ان شاهد هر جائی ساقی چمن گل رابی روی تو رنگی نیست شمشاد خرامان کن تا باغ بیارائی ای درد توام درمان در بستر ناکامی وی یاد توام مونس در گوشه تنهائی در دایره قسمت ما نقطئه تسلیمیم لطف انچه تو اندیشی حکم انچه تو فرمائی فکر خودورای خود در عالم رندی نیست کفرست درین مذهب خود بینی وخود رائی زین دایره مینا خونین جگرم می ده تا حل کنم این مشکل در ساغر مینائی حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آید شادیت مبارک باد ای عاشق شیدائی گفتم غم تو دارم گفتا غمت سراید ...
شعر بهار حافظ
شعر بهار حافظ<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت شعری زیبا درباره بهار از مولوی: ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی مژده ای مرغ چمن فصل بهار آمد باز موسم مِی زدن و بـوس و کنـار آمد باز سعدی شیرازی برخیز که باد صبح نوروزدر باغچه میکند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاقدر موسم گل ندارد امکان رهی معیری چه میگوید از بهار نو بهار آمدو گل سرزده چون عارض یار ای گل تازه مبارک به تو این تازه بهار با نگاری چو گل تازه روان شو به چمن که چمن شد زگل تازه چو رخسار نگار ************************************ برآمد باد صبح و بوی نوروز*********************به کام دوستان و بخت پیروزمبارک بادت این سال و همه سال***********************همایون بادت این روز و همه روز ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت شعر نو در وصف بهار از فریدون مشیری باز کن پنجره ها را،که نسیمروز میلاد اقاقیها راجشن می گیردو بهارروی هر شاخه،کنار هر برگشمع روشن کرده ست.****** همه چلچله ها برگشتند وطراوت را فریاد زدندکوچه یکپارچه آواز شده ستو درخت گیلاسهدیه ی جشن اقاقی ها راگل به دامن کرده ست.******باز کن پنجره ها را،ای دوستهیچ یادت هستکه زمین را عطشی وحشی سوخت؟برگ ها پژمردند؟تشنگی با جگر خاک چه کرد؟******هیچ یادت هست؟توی تاریکی شبهای بلندسیلی سرما با تاک چه کرد؟با سر و سینه ی گل های سپیدنیمه شب باد غضبناک چه کرد؟هیچ یادت هست؟******حالیا معجزه ی باران را باور کنو سخاوت را در چشم چمن زار ببینو محبت را در روحنسیمکه در این کوچه تنگبا همین دست تهیروز میلاد اقاقی ها راجشن می گیرد!******خاک جان یافته استتو چرا سنگ شدی؟تو چرا این همه دلتنگ شدی؟باز کن پنجره ها راو بهاران راباور کن. شعر زیبایی از حافظ شیرازی درباره نوروزساقیا آمدن عید مبارک بادتوان مواعید که کردی مرواد از یادتدر شگفتم که در این مدت ایام فراقبرگرفتی ز حریفان دل و دل میدادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادتشادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد ...
حافظ زندانی(خیلی زیاد نیست شعر ولی فک کنم جالب باشه)
سلام دوستان قبل از خوندن شعر باید بگم شعر از نظر قافیه و وزن هیچ اشکالی نداره باید آهنگین خونده بشه و اینکه به علامت ها نگارشی توجه کرد. مدریت وبلاگ شعر های صورتی. بنفشه به ثبت رسیده در سایت شعر نو حافظ زندانی ، بابا طاهر بی حیا که لخت شده ، میون این آدمک های با حیا حافظ به جرم مطربی، عیش و نوش صفا حبس عبد رفت و شد یه لات بی صفا نیما خیلی وقته که شعرای سعدی می خونه سعدی که شبانه روز رفته دنبال اجاره خونه سعدی گلستان و بست و دنبال کار تازه رفت روزنامه ها رو پاره کرد و رفت یه جا نشست فرودسی شاهنامه رو بسته تو خونه مطب زده میگن از شاهنامه دعا میده و کارش جواب داده میگن رستم و لو داده به جرم قُلدوری افراسیاب و کشته و شده یه لات لااُبالی میگن شیرین و گرفتن به جرم عاشقی فرهادم فراریه به جرم گول زدن دخترک های پاپتی میگن زکریای راضی کشف تازه کرد درد مجنون و با هشیش به یک راه ساده کرد میگن مواد مخدر زده رفته فضا شاعر بزرگ ملک شعرای بهار دیگه شعر نمیگه ، شده حاجی با خدا میگن پروین شعرای رپ میگه از اروپا طرف دار داده ، شعراش صادره میگن فریدون مشیری دزدی کرد شعرای فروغ و زد و گریه کرد میگن فرخزاد آن شاعر با صفا میگن رفته خریده یک عدد پرشیا چک بانکی دادو ضامنش یه ادم بی وفا ببخشید از اینکه سرتان درد گرفت شعر برای رو کم کنی بود از قافیه بر گرفت
شعری از حافظ
درد عشقی کشیدم که مپرس زهر هجری چشیدم که مپرس گشته ام در جهان اخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس ان چنان در هوای خاک درش می رود اب دیده ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیدم که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی لب لعلی گزیدم که مپرس بی تو در کلبه گدریی خویش رنج هایی کشیدم که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیدم که مپرس
شجریان و حافظ
شجریان و حافظ<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> ازدیرباز شعر پارسی و موسیقی ایرانی در یك آمیختگی جداییناپذیر ذهن و دل جماعتایرانی را به خود مشغول كرده، بهطوری كه هرجا شعری به میان آمده، ناخودآگاه دلهابه سوی نغمهای شتافته و هرجا نغمهای شنیدهاند، جام شعرشان سرریز شده است. بههمین دلیل میبینم خواندن اشعار بزرگان پارسی با نغمات موسیقی از قرنها پیش تاكنونبه صورت یك سنت مقبول و مطبوع جریان دارد. هرجا سخن از رزم و حماسه و جنگاوری است،اشعار فردوسی با نغمهی همایون و چهارگاه بر زبان پهلوانان جاری میشود و هر جا صحبتشوریدگی و عرفان است، ناخودآگاه شعر مولوی به رقص میآید. ردیف موسیقی ایراننیز بنا به ضرورت بیانی و حفظ موجودیت خود كه از طریق انتقال سینه به سینه صورتمیگیرد، از گذشتههای دور و نامعلوم به شعر فارسی پناه برده و هر نغمهی خود را بهبیتی مزین ساخته است تا ضمن افزودن زیبایی بر آهنگ، حفظ و استمرار آن نیز به سهولتانجام گیرد. در این خصوص با نیمنگاهی به ردیف آوازی بر جای مانده از گذشته و حتیاجراهای آوازی اساتید بزرگ در اوایل قرن جاری، ملاحظه میكنیم نزدیك به نیمی ازاشعار انتخابی متعلق به سعدی است و بهندرت تكبیتهایی از دیگر شاعران میشنویم. در این میان نقش اشعار حافظ كمرنگتر جلوه میكند. بیگمان چنین رویكردی دراعصار گذشته به روحیات مردم و اقتضای زمانه مربوط بوده است و به جز این دلیل دیگریبر كمتوجهی پیشینیان به شعر حافظ در اجرای موسیقی را نمیتوان جستجو كرد. بهعبارتی شعر حافظ از زمان خود او تا عصر حاضر بیشتر مطلوب فرهیختگان بوده تاعامهی مردم، ولی اینك به مدد صدای آسمانی شجریان، تكبیتها و غزلهای فراوانی ازحافظ شیرینسخن در ذهن مردم نقش بسته است. شاید تقدیر این بود كه یگانهی غزل پارسیبا یگانهی آواز ایران، پیوندی اینچنین یابد.
شخصیت های شعر حافظ
الف-شخصیتهای منفی حافظ با اصلیترین شخصیتهای منفی دوران خویش که عبارتند از:صوفی،زاهد،شیخ،واعظ و محتسب،برخورد بسیار تند و مسخرهآمیزی دارد که به شرح مختصر هریک از آنان خواهیم پرداخت: 1-صوفی:اصطلاح صوفی که قبل از حافظ مترادف با پیر و مرشد است،از منفورترین چهرههای دیوان اوست.عنوان"صوفی"، 35 بار در دیوان او به کار رفته است(جدا از اشتقاقهای آن از قبیل صوفی وش...).صفات منفی صوفی از نظر حافظ عبارتند از: 1-ریاکاری و خرقهی آلوده که شواهد فراوانی دیده میشود: صوفی بیا که خرقهی سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم(غ 375) تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت درین عمل طلب از میفروش کن(غ 398) 2-لقمهی شبهه خوردن یا مال حرام خوردن: صوفی شهر بین که چون لقمهی شبهه میخورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوشعلف(غ 296) 3-درازدستی و ستمپیشگی: به زیر دلق ملمع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین(غ 403) 4-از درد عشق بیبهره بودن: درین صوفیوشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دُردنوشان(غ 386) 5-ادعای کرامت داشتن:به اعتقاد حافظ،این ادعاها دروغ و فریبکارانه است و خرافاتی بیش نیست: خیز تا خرقهی صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم ...شرممان باد ز پشمینهی آلودهی خویش که بدین فضل و هنر نام کرامات بریم(غ 373) 6-برای فریب مردم دام نهادن و حقّهبازی کردن: صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد(غ 133 حافظ آنها را به بتپرستی نیز متهم میکند و مستحق آتش دوزخ میداند: خدا زان خرقه بیزار است صدبار که صد بت باشدش در آستینی(غ 483) نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد(غ 159) 2-زاهد:زاهد ظاهرپرست و زهدفروش نیز دستکمی از صوفی ندارد،چونکه او نیز ریاکار است و مدعی دروغین و گرانجان و عبوس: راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را(غ 7) نوبهی زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست(غ 20) همچنین از عشق بیبهره است و خودخواه و خودپسند: زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد،معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد(غ 158) آنها را غیر مستقیم با دیو و شیطان همسان میداند: زاهد ار رندی حافظ نکند فهم،چه شد؟ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند(غ 193) حافظ بعد از این همه انتقاد و اعتراض و بدگویی،میگوید که پیر گلرنگ من-شراب-اجازهی بدگویی نمیدهد،وگرنه حرفهای بسیاری دارم که هنوز نگفتهام: پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود(غ ...
شعر حافظ
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود بهردرش که بخوانند بی خبر نرودطمع در ان لب شیرین نکردم اولی ولی چگونه مگس از پی شکر نرودسواد دیده غمدیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرودزمن چو باد صبا بوی خود دریغ مدار چرا که بی سر زلف توام به سر نروددلا مباش چنین هرزه گر و هرجایی که هیچ کار زپیشت بدین هنر نرودمکن بچشم حقارت نگاه در من مست که اب روی شریعت بدین قدر نرودمن گدا هوس سرو قامتی دارم که دست در کمرش جز سیم و زر نرودتو کز مکارم اخلاق عالمی دگری وفای عهد من از خاطرت نرودسیاه نامه تر از خود کسی نمیبینم چگونه چون قلم دود دل بسر نرود بتاج هدهدم از ره مبر که باز سفید چو باشه در پی هر صید مختصر نرودبیار باده و اول بدست حافظ ده بشرط انکه مجلس سخن بدر نرود حافظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبچه ها خواهشا این شعر حافظ رو هرجور که دوست دارید تفسیر کنید به من بگید ممنووووووووووووون