شعر عاشقانه از سهراب سپهری
شعری زیبا از سهراب سپهری*برای درک آغوشم*
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجوئی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگوئی؟ تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدائی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدائی، میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم: خدائی، عالمی دارد توئی زیباتر از خورشید زیبایم. توئی والاترین مهمان دنیایم. که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت که وقتی من تو را می آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟ هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم ؟ که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را. من آن پروردگار مهربانت… خالقت… اینک صدایم کن مرابا قطرهء اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را که من با آن زبان بسته ات کاری ندارم لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم غریب این زمین خاکی ام…. آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوائی صدایم کن. بدان آغوش من باز است قسم بر عاشقان پاک با ایمان قسم بر اسبهای خسته در میدان تو را در بهترین اوقات آوردم قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد سهراب سپهری
شعری زیبا از سهراب سپهری
*´`·.. سهراب سپهری ..·´`*
چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی! چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی! پیله ات را بگشا، تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی...
اینجا پرنده بود - سهراب سپهری
ای عبور ظریف!بال را معنی کنتا پر هوش من از حسادت بسوزد.ای حیات شدید!ریشه های تو از مهلت نورآب می نوشد.آدمی زاد - این حجم غمناک -روی پاشویه وقتروز سرشاری حوض را خواب می بیند.ای کمی رفته بالتر از واقعیت!با تکان لطیف غریزهارث تاریک اشکال از بال های تو می ریزد.عصمت گیج پروازمثل یک خط مغلقدر شیار فضا رمز می پاشد.منوارث نقش فرش زمینمو همه انحناهای این حوضخانه.شکل آن کاسه مسهم سفر بود با مناز زمین های زبر غریزیتا تراشیدگی های وجدان امروز.ای نگاه تحرک!حجم انگشت تکرارروزن التهاب مرا بست:پیش از این در لب سیبدست من شعله ور می شد.پیش از این یعنیروزگاری که انسان از اقوام یک شاخه بود.روزگاری که در سایه برگ ادراکروی پلک بشارتخواب شیرینی از هوش می رفت.از تماشای سوی ستارهخون انسان پر از شمش اشراق می شد.ای حضور پریروز بدوی!ای که با یک پرش از سر شاخه تا خاکحرمت زندگی راطرح می ریزی!من پس از رفتن تو لب شطبانگ پاهای تند عطش رامی شنیدم.بال حاضر جواب تواز سوال فضا پیش می افتد.آدمی زاده طومار طولنی انتظار است،ای پرنده! ولی توخال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی.
جملات عاشقانه از سهراب سپهری
روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ، با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم .امروز دیدمت خسته بودی ، اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی ، دوستم نداری می دونم ، حتما به دیگری دل بسته بودی !اگر زیستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنیا آمدن نمی گریستم !ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز !چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی .عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد .عشق مانند بیماری مسری است که هرچه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا می شوی .عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست .فقط با سایه ی خودم خوب می توانم حرف بزنم ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ، فقط او می تواند مرا بشناسد ، او حتما می فهمد !هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد عظمت دارد و بی نیاز تر است .زندگی را اشکی بیش نمی دانم ، پس بگذار با اشک چشمانم بنویسم دوستت دارم !زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف ، زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز .بودنت به جور نبودنت یه جور ، در این دنیای جور واجور دوستت دارم ناجور !برای رسیدن باید رفت ، در بن بست هم راه آسمان باز است ، پرواز را بیاموز !به سلامتی درخت ، نه به خاطر میوش ، به خاطر سایش ، به سلامتی دیوار ، نه به خاطر بلندیش ، واسه اینکه هیچ وقت پشت آدم رو خالی نمی کنه ، به سلامتی دریا ، نه به خاطر بزرگیش ، واسه یک رنگیش ، به سلامتی سایه که هیچ وقت آدم رو تنها نمی ذاره .من و این داغ در تکرار مانده ، من و این عشق بیدار مانده ، مپرس از من چرا دلتنگ هستم ، دلم بین در و دیوار مانده .روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ، با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم .امروز دیدمت خسته بودی ، اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی ، دوستم نداری می دونم ، حتما به دیگری دل بسته بودی !اگر زیستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنیا آمدن نمی گریستم !ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز !در زندگی اختیار بادها دست ...