شعر در وصف مادر
در وصف مادر
فرشته ای به نام مــــــادر تقدیم به تمام مادران فداکار و مهربان سرزمینم و مادر عزیز خودم که میدونه به اندازه تمام ستاره های آسمون دوستش دارم...فـــــریـــبـــــــا کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد:مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد،اما من به اين کوچکي وبدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد:در ميان تعداد بسياري از فرشتگان،من يکي را براي تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداري خواهد کرد.اما کودک هنوزاطمينان نداشت که مي خواهد برود يا نه: اما اينجا در بهشت، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود.کودک ادامه داد: من چگونه مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟. .خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زيباترين و شيرينترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني.کودک با ناراحتي گفت: وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟ اما خدا براي اين سوال هم پاسخي داشت: فرشته ات دست هايت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني.کودک سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده ام که در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي کنند،چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟ :فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتي اگر به قيمت جانش تمام شود.کودک با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات هميشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من هميشه در کنار تو خواهم بود.در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد کودک فهميد که به زودي بايد سفرش را آغاز کند.او به آرامي يک سوال ديگر از خداوند پرسيد:خدايا !اگر من بايد همين حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگوييد..خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:نام فرشته ات اهميتي ندارد،مي تواني او را *** مـــــــــــــــــادر*** صدا کني
چند شعر کوتاه و پیامک خیلی زیبا برای مادر به مناسبت روز مادر
مادر!قسم برجامه ی پاکی که از عشقت به تن کردم که تا جان دربدن دارم فراموشت نخواهم کردمادر نمــای قــدرت دنیـــای خلقـــت استمادر به مـا ز ایــزد یکتــا فضیـــلت استفـردوس را بــــه زیر قدمهـــاش مانده ربکـو را مقــام، بعــد خـــدا در عبـادت استتا دیده ام به روی جهان باز شد، زشوقلبخند مهربان تو جا در تنم دمیدفریاد حاجتم چو برون آمد از گلودست نوازش تو به فریاد من رسید...مادرنمیتوانم کلامی در مورد اش بنویسم و عاجزمفقد از خداوند میخواهم کهخـدایا بالاتر از بهشت هم داری..؟برای زیر پای مــــــــادرم می خواهمروز مادر مبارک..مادر خوبم ، روزت مبارکبه تو سلام می کنم، تا خانه عروجم با دعای تو بنا شودو دلم در آسمان آبی مهرت رها شودروزت خجسته، لبانت پر ز خنده و دلت شاداب و سرزنده باد . . ....مادر ، تکواژهایست زیبامادر ، عین زیباییست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیستقلب بزرگ خدا در سینهی مادران میتپدمادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خداآنگاه که مادر، گهواره را تکان میدهد...مادر قسم بجان عزیز ات که هیج گاهیاد شکـــــوه مند تو، از دل نمی رودتا دامن کفـــــن نکشم زیر پای خاکنقشی تو هم دمی ز مقابل نمی رود...تقدیم به آنی که بهشت زیر پایشکه مهریش تا ابد در دلم جای داردتو بهترین گل ، میان شهر گلهاییتو رنک آفتابی ، شب که می رسدمسل ستاره گوییا مهتابی ، مادر خوبمروزت مبارک...مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خداییتوی روزگار غربت با غم دل آشناییمینویسم از سر خط ای معنی بودنمنیویسم تا همیشه توی لایق ستودن...خدایا هرکه هستم هرچه هستمبه یک لحظه فدای مادرم کـــــــــن...خدا از خاک عشق تو رو سرشتهفـرســتـاده از آســمـون فـرشتهتـا در آغــوش امـن خـود بـگـیـرمکـه ایـن یـک ذره جا مثـل بهشته...مادر زشیره ی دادی تــــــو شیـــر مــــــــادردر پـــای نــو جوانت گشتی تـــو پیـر مــــادرکانون زندگـــانی گـــــرم از محبت تـــــوستآغوش گــــرم خـــود، از مـــا مگیـر مـــــادر...کیست مادر؟ نقشه ایجاد ماکیست مادر؟ بانی بنیاد ماقلب او سرچشمه امید هاستسینه او مشرق خورشیدهاست...مادر ای والاترین رویا ی عشقمادر ای دلوا پس فردای عشقمادر ای غمخوار بی همتا ی مناولین و آخرین معنای عشق...زیبا ترین کلمه برلب های بشریت کلمه«مادر» وزیبا ترین آوا،آوای«مادرم» است.این کلمه آکنده از عشق و امید است،کلمه شیرین و مهر انگیز که از اعماق قلب بر می خیزدوزیبائی است.مادر همه چیز ماستمادر آن روح جاودانی است کهلبریز از عشق وزیبائی است...زنم از دیده بر دل روی مادرمنم مست کمان ابــروی مادرگل از خجلت نقابی بر رخش زدچو آمد عطر مشکین بــوی ...
شعر درباره مادر - -fereydoun moshiri-madar -sher-irani
شعرهایی درباره مادر شعر مادر از فریدون مشیری تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمانی یافتن، شوکت و فر سکندر داشتن ، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است : لذت یک لحظه "مادر" داشتن ! ****نوشته شده امروز 5 شننبه 3-6-2010از پریسا بصیری برای مادرش مادر از پریسا بصیری جز تو ، گر گیرم کسی یارم شود کی چو تو بی باک غمخوارم شود ما همه جوییم یاری مهربان کی شود یاری که چون مادر شود هرکه میخواهد بفهمد عشق تو هیچ راهی نیست مگر مادر شود نوشته در5 شننبه 3-6-2010 **2-شعر مادر از ( ایرج میرزا):گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستن من ز هستن اوست تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی مائیم کنون به ثلث آخر بگذشت زمان و ما ندیدیم یک روز ز روز پیش خوشتر آنگاه که بود در دبستان روز خوش و روزگار دیگر می گفت معلمم که بنویس گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب تا وقت سحر نظاره من می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من تا خواب به دیده ام نشیند شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت او داشت نهان به سینه خود تنها به جهان دلی که آزردخود راحت خویشتن فدا کرد در راحت من بسی جفا برد یک شب به نوازشم در آغوش تا شهر غریب قصه ها برد یک روز به راه زندگانی دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت در خلوت شام تیره من او بود و فروغ آشیانم می داد ز شیر و شیره جان قوت من و قوت روانم می ریخت سرشک غم ز دیده چون آب بر آتش روانم تا باز کنم حکایت دل یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت در پهنه آسمان هستی او بود یگانه کوکب منلالایی و شور و نغمه هایش ، بودند حکایت شب منآغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت این عکس ظریف روی دیوار، تصویر ...
شعر ترکی در وصف مادر
آغلاییب بوشالوب دولماق ایستیرم سایه نده عومور کن قالماق ایستیرم بوتون وارلیغیمی شیرین عومرومو سنیله بیرلییب بولماق ایستیرم یورولاندا روحوم آرتاندا غمیم بیر شیرین دوداقدان گولماق ایستیرم حیاتیم زایلاشیب آی قوجا ننه جوانلاش تازادان اولماق ایستیرم گوللری سارالدیب خزانین دادی کوکوندن غصه نی یولماق ایستیرم آیاقین آلتیندا آچان بیر گولم قولومی بوینونا سالماق ایستیرم
بیت شعر در وصف حضرت عباس
بدشت لاله زير چتر خورشيد مه رخسار ساقي ميدرخشيد زگلبرگ رخش الماس ميريخت زدرويش جوهر احساس ميريخت عطش در چشم مستش موج ميزد گل آهش علم بر اوج ميزد روان نازنينش در تعب بود بياد غنچههاي تشنه لب بود ردائي داشت از خون بر سر دوش دلش ميزد چنان آتشفشان جوش سراپاي وجودش نور دل بود درخت شعله بار طور دل بود به پيش پاي آن قامت قيامت خميده نخلهاي راست قامت فرات آيينه دار روي او بود عطشناك لب دلجوي او بود شعاع روي آن مهر جهانتاب فرو ميريخت خنجر در دل آب شميم داغ خون بيداد ميكرد نسيم مويه گر فرياد ميكرد زرعد و برق تيغ و طبل طوفان فرو ميريخت طاق سبز كيوان ميان گير و دار خنجر و خون چو شير سرخ شد از بيشه بيرون چو از شط ساقي عطشان برآمد زتن آب روان را جان برآمد برون گرديد چونان گوهر از آب دل آب روان گرديد بيتاب فرات آندم كه جانرا داد از دست گره بر چهره از موج بلاست خروشان العطش گويان به سر زد چو مرغ نيم بسمل بال و پر زد چو يعقوب از فراق يوسف دل به سر ميريخت با دست عزا گِل سر از حسرت به سنگ و خاك ميزد دل دشت و دمن را چاك ميزد كف آورده به لب آتشفشان بود نبوسيده لب ساقي روان بود زخود چون عاشق بدنام ميرفت عطش آلوده و ناكام ميرفت بدشت لاله زير چتر خورشيد مه رخسار ساقي ميدرخشيد ستاره ميچكيد از روي ماهش شرر ميزد به دل برق نگاهش به خاك از سايه آن سر و قامت فرور ميريخت طرحي از قيامت چو شير خشمگين تا مست و بيتاب قدم بيرون نهاد از دامن آب زبرقابرق تيغ و بارش خون زمين و آسمان گرديد گلگون فضا خوشبو زخون تازه گرديد كتاب عشق بي شيرازه گرديد فتاده بيرق بيتاب يكسو دو دست و تيغ و مشك آب يكسو دو دستش همچو دست پر برتاك عقيق خوشهاي ميريخت بر خاك عطش از چشم خشك مشك ميريخت زچشم تيغ عريان اشك ميريخت علم بر پاي آن شير غضبناك جبين خويش ميماليد بر خاك بپاي خويش آن سردار سرمست حنا از خون دست خويش ميبست چون نخل سرخ آتش بر لب رود عقيق سرخ لب را باز فرمود شده چون كوره آتش دل گل زمرمش در چمن غش كرده بلبل ز فرط تشنگياي دست خوش نام گرفتهلاه و گل هر طرف جام زجا برخيز تيغ و مشك بردار مرا تنها در اين هنگامه مگذار اميدم بود همكاري نمائي در اين وادي مرا ياري نمائي كنون وقت جدائي نيست اي دست زمان بيوفائي نيست اي دست تواي دست بلند مهر پيوند چه خوش كردي مرا از خويش خرسند بكف گل بيرق عزت گرتي براه حق زمن سبقت گرفتي بخون دامن كشيدي پيش از من به وصل حق رسيدي پيش از من تو اي دست بحق پيوسته من گل افشان ...
شعر روز مادر+زیباترین شعر در وصف مادر+زیباترین شعر روز مادر
«شعر روز مادر» مادرم ای بهتر از فصل بهار مادرم روشن تر از هر چشمه سار مادرم ای عطر ناب زندگی مادرم ای شعله ی بخشندگی مادرم ای حوری هفت آسمان مادرم ای نام خوب و جاودان مادرم ای حس خوب عاشقی مادرم خوشتر ز عطر رازقی مادرم ای مایه ی آرامشم مادرم ای واژه ی آسایشم مادرم ای جاودان در قلب من مادرم ای صاحب این جسم و تن مادرم می خواهمت تا فصل دور مادرم پاینده باشی پر غرور مادرم روزت مبارک ناز من مادرم تنها تویی آواز من..................تاج از فرق فلک برداشتنجاودان آن تاج بر سر داشتندر بهشت آرزو ، ره یافتنهر نفس شهدی به ساغر داشتنروز در انواع نعمت ها و نازشب بتی چون ماه در بر داشتنصبح از بام جهان چون آفتابروی گیتی را منور داشتنشامگه چون ماهِ رویا آفرینناز بر افلاک اختر داشتنچون صبا در مزرع سبز فلکبال در بال کبوتر داشتنحشمت و جاه سلیمانی یافتنشوکت و فر سکندر داشتنتا ابد در اوج قدرت زیستنملک هستی را مسخر داشتنبر تو ارزانی که ما را خوش تر استلذت یک لحظه مادر داشتن !فریدون مشیریمنبع:شعر روز مادر