شعر در مورد مرگ برادر
چند شعر درباره ی مرگ
«آزمودم، مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است» مولوی«ای خنک آن را كه پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی» مولوی«بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی» سنایی«چون زیستن تومرگ تو خواهد بود// نامرده بمیر تا بمانی زنده» عطار نیشابوری«خواب را گفتهای برادر مرگ// چو بخسبی همیزنی درِ مرگ» اوحدی مراغهای«سخنگو سخن سخت پاكیزه راند// که مرگ به انبوه را جشن خواند» نظامی«لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست// چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست» عارف قزوینی«همان به که نصیحت یاد گیریم// که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم» نظامی
شعری زیبا و بلند در مورد مرگ
شعری زیبا و بلند در مورد مرگ سلامی دیگر، به همه آنهایی، که تو را می خوانند با تو خواهم گفت بر من چه گذشته است رفیق که دگر فرصت دیدار شما، نیست مرا نوبت من چو رسید، رخصت یک دم دیگر، چو نبود مهربانی آمد، دفتر بودن در بین شما را آورد نام من را خط زد و به من گفت که باید بروم من به او میگفتم، کارهایی دارم، ناتمامند هنوز او به آرامی گفت: فرصتی نیست دگر و به لبخندی گفت: وقت تمام است، ورق ها بالا هر چه در کاغذ این عمر نوشتی، تو، بس است وقت تمام است عزیز، برگه ات را تو بده منتظر باش که تا خوانده شود، نمره ات را تو بگیر من به او میگفتم: مادرم را تو ببین، نگران است هنوز تاب دوری مرا، او ندارد هرگز خواهرم، نام مرا میگوید، پدرم اشک به چشمش دارد نیمی از شربت دیروز، درون شیشه ست شاید آن شربت فردا و یا قرص جدید معجزاتی بکند، حال من خوب شود بگذریم از همه اینها ،راستی یادم رفت کارهایی دارم، ناتمامند هنوز من گمان میکردم، نوبت من به چنین سرعت و زودی نرسد من حلالیت بسیار، که باید طلبم من گمان میکردم، مثل هر دفعه قبل باز برمیخیزم، من از این بستر بیماری و تب راستی یادم رفت، من حسابی دارم، که نپرداخته ام قهرهایی بوده ست،که مرا فرصت آشتی نشده ست می توانی بروی؟ چند صباحی دیگر، فرصتی را بدهی؟ او به آرامی میگفت: این دگر ممکن نیست و اگر هم بشود، وعده بعدی دیدار تو باز بار تو سنگینتر و حسابی بسیار،که نپرداخته ای دم در منتظرم، زودتر راه بیفت روح مهمان تنم، چمدانش برداشت گونه کالبدم را بوسید پیکر سردم، بر جای گذاشت رفت تا روز حساب، نمره اش را بدهند چشم من خیره به دیوار، بماند دست من از لبه تخت، به پایین افتاد قلبم آرام گرفت، نفسی رفت و دگر باز نیامد هرگز دکتری هم آمد، با چراغی که به چشمم انداخت گوشی سرد که بر سینه فشرد و سکوتی که شنید خبر رفتن من را، به عزیزانم داد وه چه غوغایی شد، یک نفر جیغ کشید خواهرم پنجره را بست، که سردم نشود یک نفر گفت: خبر باید داد که فلانی هم رفت مادرم گوشه تخت زانو زد، سر من را به بغل سخت فشرد چشم هایم را بست،گفت ای طفلک مادر اکنون، میتوانی که بخوابی آرام یاد آن بچگی ام افتادم،که مرا میخواباند باز خواباند مرا،گر چه بی لالایی پدرم دست مرا سخت فشرد، وخداحافظی تلخی کرد خواهرم اشک به چشم، ساک من را بست رادیویی کوچک، و لباسی که خودش هدیه نمود شیشه قرص و دوا، و به تردیدی، انگشتری ام را نستاند جانمازم بوسید، گوشه ساک نهاد و برادر آمد، کاش یک ساعت قبل آمده بود قبل از آنکه مادر، چشمهایم را بست او صدایم میکرد، که چرا خوابیده ام، اندکی برخیزم، تا که جبران کند او اشک بر روی پتو میبارید گل مهری ...
یه شعر در مورد خواهر
هرکس که ندارد به جهان نعمت خواهر * افسوس که تنها بود و بی کس و یاور در موقع تنگی و بلا محنت و سختی * یک خواهر دلسوز به از یک صف لشکر هم رونق کاشانه و هم نعمت ورحمت * دلسوز برادر بود و حامی مادر خواهر اگر از درد و غم خویش صبور است * حاضر نبود خار رود پای برادر چون شمع شود آب و به اطراف دهد نور * پروانه صفت بر جگر خود زند آذر دوران خوشی با پدرش هست چه کوته * کوتاه تر از عمر گل و میوه نوبر تحت قدم مادر اگر باغ بهشت است * از قول محمد(ص) تو بخوان ارزش مادر در روی زمین نزد پدر مثل ندارد * یک موی سرش با همه دنیاست برابر هر کس دل خواهر شکند رحم ندارد * بی رحم شفاعت نشود در صف محشر از بس که بها داده خدا بر زن و دختر * نازل شده در منزلتش سوره کوثر خواهی شوی آگاه ز دلسوزی خواهر * یادی تو ز زینب کن و شاهنشه بی سر هر لحظه کنم شکر به درگاه الهی * زیرا که خدا داده به من دختر و خواهر
مــــــــــــــرگ و یاد(شعر)
مــــــــــــــرگ و یاد(شعر)وقت دفــــن مـــرده، مردن را ببین تـــا ببـینی مــــرده ی خـــــود بر زمیننیک بنگــــر جسم خود را در قفس وضع حــــالش را چــــگونه بــی نفـسچون که دفــن مرده کارش شد تمام روی مرده تـــل خــــاک و سنگ و نامآن هــمه بــر قبـــر او ریزند خاک تا که بــــوی لاشـــه اش نایـــد ز خاکجـمع انـدک بر مزارش حمد خوان بعــــد از آن تـنهــــا درون قـــبر، جانجسم جــــان تـنهـــا کنــار یکــدگر، دیگـــــران از جـــمع آنــــان بـــی خبرزندگــــان از گـــــرد قـبر او روند او اســــیر خـــاک و آنـــان در رهنـــدکس به فکـــــر او نباشد ای جوان! چون زمانی می شوی خود هم چون آنبعــد مرده هــر کسی در فکر خود گـــوئیش اصلاً نبایــــد مـــرگ خــــوداز زن و فـــرزنــد اشکی و غـمی تا شب هـــفـت تـــــو انـــدک مــــاتمیبعد از آن دیگر فــرامـــوشت کنند لیک گـــاهـی پــــای بـــر گــورت نهندپس برادر! بهــر خـــود فکری نما خـــــود بـــــرای خــــود نماقـــبری بپاچون شود جسم عزیزت زیر خاک کـس نبـاشـــــد از بـــرایت سینه چــاکچند سالی چـون ز مرگ تو گذشت نــــام و سنــگت گـم شود در پهن دشتهیـــچ کس نــامی ز تـــو نارد بیاد جســـم تـــو خــاک و شـود نامت به بادهیـــچ یادی از تـــو نـــاید بر زبان پس نـمــــا فکــــری بــــرای آن زمـان30/2/81- قم نصرت الله جمالی
جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفبا
آ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست» فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» حافظ«آنان که دوستی و محبت را بهزندگی خود راه نمیدهند،بهآن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.» سیسرو«آنچه مردم، دوستی میخوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که میخواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.» فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.» ضربالمثل چینی الف «از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است» اظهری کرمانی«از جان طمعبریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن» حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر» مکتبی شیرازی«از خویشاوندان بهراحتی میتوان برید، اما رشته دوستی را هرگز.» سیسرو«از سلامتی خود مواظبت میکنیم، برای روز مبادا پول ذخیره میکنیم، سقف خانه را تعمیر میکنیم و لباس کافی میپوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟» رالف والدو امرسن
شعر در مورد دوست.................................
به نام خداشعر در مورد دوست جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفباآ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»حافظ«آنان که دوستی و محبت را بهزندگی خود راه نمیدهند،بهآن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.»سیسرو«آنچه مردم، دوستی میخوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که میخواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.»فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.»ضربالمثل چینی الف«از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است»اظهری کرمانی«از جان طمعبریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن»حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر»مکتبی شیرازی«از خویشاوندان بهراحتی میتوان برید، اما رشته دوستی را هرگز.»سیسرو«از سلامتی خود مواظبت میکنیم، برای روز مبادا پول ذخیره میکنیم، سقف خانه را تعمیر میکنیم و لباس کافی میپوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟»رالف والدو امرسن«از محبت، نار نوری میشود// وز محبت، دیو حوری میشود»مولوی«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است// از یار ناز خوشتر و از من نیازها»ادیب پیشاوری«اغلب، دوستان ما از خطرناکترین دشمنان هستند.»آندره ژید«اگرچند، بدخواهکشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»اسدی طوسی«اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشمپوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»لابرویر«اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»فیثاغورس«اگر هر کس همه کس را دوست میداشت همه کس صاحب دنیا میشد.»فردریش شیلر«این دغل دوستان که میبینی// مگسانند دور شیرینی»سعدی ب«با چه کسانی دوست و رفیق میباشی تا بگویم چگونه آدمی هستی.»رالف والدو امرسن«برای اینکه دوست پیدا کنی باید خود را لایق و آماده دوستی بار بیاوری.»آندره موروا«بر دوستی که حسود باشد، ایمن نمیتوان بود.»بزرگمهر«بگذار که دوستی کم کم به اوج خود برسد، اگر این رسیدن برقآسا باشد ناگهان از نفس میافتد و متوقف میشود.»ولتر«بود آینه دوست را مرد دوست// نماید بدو هرچه زشت و نکوست»اسدی طوسی«بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای ...