شعر در مورد قناعت

  • قناعت!

     سلام. در اين پست ميخوام در مورد قناعت بنويسم. ميگن قناعت گنج مومنه. جداي از ظاهر اين جمله اگه خوب فكر كنيم ميبينيم كه قناعت واقعا گنجه. قناعت به معني نخواستن يا استفاده نكردن از نعمتهايي كه در اختيار ما گذاشتن نيست بلكه به معني استفاده درست وبه مقدارلازمه. كه اين مقدار لازم رو شرايط زندگي و جامعه تعيين ميكنه. خيلي خوبه روي هر چيز به اندازه ارزش اون چيز وقت بذاريم وگرنه عمرمون رو تلف كرديم. قناعت به آدم عزت ميبخشه و در مقابل طمع و حرص انسان رو ذليل خواهند كرد. به گنجهاي گهر سر فرو نمي آرد كسي كه يافت سر رشته قناعت را (صائب تبريزي) اگه قناعت رو اززندگيمون برداريم مطمئنا هيچ وقت به آرامش نميرسيم چون هميشه در فكر اين هستيم كه چرا ندارم و چرا عقبم و قطعا خيلي عذاب مي كشيم. بر عكس كسي كه بيش از حد به ماديات اهميت نميده و قناعت پيشه ميكنه بهتر ميتونه به معنويات و به روحش رسيدگي كنه و مطمئنا آرامش بيشتري هم داره. به قول حافظ كسي در اين بازار جهان سود ميكنه كه قناعت داشته باشه: در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي البته حافظ ابيات زيادي در مورد قناعت گفته: گنج زر گر نبود كنج قناعت باقيست آنكه آن داد به شاهان به گدايان اين داد و يا مولوي كه گفته: حرص خزان است و قناعت بهار نيست جهان را زخزان خرمي البته اين رو بايد گفت كه دركسب علم و يا در امور روحي و معنوي جاي هيچ گونه قناعتي نيست. گرچه متاسفانه اغلب ما از اعتقادات و معنويات به حداقلها قناعت ميكنيم و اون تلاش ناچيزمون رو كافي ميدونيم و گاهي كه حوصله تحصيل كمال و معرفت رو نداريم به خودمون ميگيم كه اي بابا اين جهان ميگذره! بي خيال! غم چيو بخوريم؟!! و از اينجور حرفها. كاش ميتونستيم اين حرفها رو در مورد چيزهاي مادي و ظواهر زندگي بگيم. باز از قول حضرت حافظ حرف ميزنم : چه شكرهاست در اين شهر كه قانع شده اند شاهبازان طريقت به مقام مگسي



  • حدیث در مورد قناعت وساده زیستی

      لا يُجْمَعُ الْمالُ إلاّ بِخَمْسِ خِصال: بِبُخْل شَديد، وَ أمَل طَويل، وَ حِرص غالِب، وَ قَطيعَةِ الرَّحِمِ، وَ إيثارِ الدُّنْيا عَلَى الْآخِرَةِ. فرمود: ثروت، انباشته نمى گردد مگر با يكى از پنج خصلت: بخيل بودن، آرزوى طول و دراز داشتن، حريص بر دنيا بودن، قطع صله رحم كردن، آخرت را فداى دنيا كردن. وسائل الشّيعة: ج 21، ص 561، ح 27873

  • زیباترین اشعار بوستان سعدی -مجموعه 18 (در قناعت )

    سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   برون آید از زیر ابر آفتاب به تدریج و اخگر بمیرد در آب ز ظلمت مترس ای پسندیده دوست که ممکن بود کاب حیوان در اوست نه گیتی پس از جنبش آرام یافت؟

  • قناعت در آثار شیخ اجل سعدی شیرازی

    به نام خدا موضوع مقاله « قناعت از دیدگاه سعدی » تهیه کننده : عبدالستار جاور کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی                                                          گمیشان 1388       به نام خدا   فهرست موضوعي : 1- چکیده     2- مقدمه     3- قناعت از دیدگاه قرآن و سنت     4- گذری برزندگی سعدی  5- حکایتی چند از باب قناعت در گلستان     6- حکایتی چند از باب  قناعت در بوستان     7- برکت قناعت از دیدگاه سعدی 8- پیشینه ی تحقیق   9- نتیجه گیری     10-  منابع و مآخذ       چکیده : « قناعت توانگر کند مرد را             خبر کن حریص جهانگرد را » بی شک هر مکتب رفته ی دیروزی و هر مدرسه رفته ی امروزی می داند که سراینده ی این بیت که به صورت ضرب المثل دربین عامه مردم فارسی زبان رواج یافته است ، کسی نیست جز نویسنده ی شاعر و شاعر نویسنده ، سعدی شیرازی . کسی که به عنوان معلم اخلاق شناخته می شود . در مقاله حاضر « قناعت از دیدگاه سعدی » دردو گنجینه ی ارزشمند او ، بوستان و گلستان سعدی مورد بررسی قرار می گیرد . قبل از ورود به موضوع قناعت در آثار سعدی نکاتی چند در باب قناعت از دیدگاه تعالیم دینی متذکر گردید و سپس به چگونگی  تاثیر پذیری سعدی از این تعالیم و پرورش این موضوع در آثار او وعمده ترین  عوامل تأثیر گذار در آن اشاره گردید . که این عوامل عبارتند : 1-   پرورش خانوادگی سعدی که همه از عالمان دین بودند 2-   تحصیل در نظامیه بغداد و بهره مندی از برترین استادان و مجهزترین کتابخانه عصر 3-   سیرو سفر طولانی مدت سعدی که سراسر تجربه و دانش اندوزی  بود سعدی بعد از سفر طولانی خود با ره آورد این دو گنجینه ی گرانبها به موطن خود بر می گردد تا آنچه را اندوخته است در طبق اخلاق نهاده ، به هدایت و ارشادخلق بپردازد . با توجه به محدودیت تنظیم مقاله در مرحله بعد حکایاتی چند از باب قناعت از گلستان و بوستان سعدی با پیام های خاص آورده شد . البته لازم به ذکر است که در گلستان جمعاً بیست و نه حکایت آورده شده و در بوستان علاوه بر مقدمه آغاز باب چهارده حکایت نقل شده است . ویژگی برجسته ای که این حکایات دارند همانند داستان های کوتاهی می باشند ،که هر که خواننده می تواند بدون هیچ گونه خستگی و ملال آن را به پایان برساند و از مفاهیم آن درس زندگی بگیرد .  در ادامه به برکات و نتایج پسندیده ای که می تواند قناعت داشته باشد ، با شواهدی از هر دو کتاب گلستان و بوستان اشاره گردید و سعدی با آوردن حکایاتی دلپذیر انسان ها را به سوی عزت نفس و سرافرازی ، عدالت اجتماعی ، اصلاح نفس ، آسایش و آسودگی روانی و درنتیجه رستگاری ارشاد و راهنمایی می ...

  • گلچین بوستان سعدی -مجموعه 16 ( باب قناعت )

    باب ششم درقناعت سرآغاز سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزی قناعت نکرد قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حریص جهانگرد را سکونی بدست آور ای بی ثبات که بر سنگ گردان نروید نبات مپرور تن ار مرد رای و هشی که او را چو می‌پروری می‌کشی خردمند مردم هنر پرورند که تن پروران از هنر لاغرند کی سیرت آدمی گوش کرد که اول سگ نفس خاموش کرد خور و خواب تنها طریق ددست بر این بودن آیین نابخردست خنک نیکبختی که در گوشه‌ای به دست آرد از معرفت توشه‌ای بر آنان که شد سر حق آشکار نکردند باطل بر او اختیار ولیکن چو ظلمت نداند ز نور چه دیدار دیوش چه رخسار حور تو خود را ازان در چه انداختی که چه را ز ره باز نشناختی بر اوج فلک چون پرد جره باز که در شهپرش بسته‌ای سنگ آز؟ گرش دامن از چنگ شهوت رها کنی، رفت تا سدرةالمنتهی به کم خوردن از عادت خویش خورد توان خویشتن را ملک خوی کرد کجا سیر وحشی رسد در ملک نشاید پرید از ثری بر فلک نخست آدمی سیرتی پیشه کن پس آنگه ملک خویی اندیشه کن تو بر کرهٔ توسنی بر کمر نگر تا نپیچد ز حکم تو سر که گر پالهنگ از کفت در گسیخت تن خویشتن کشت و خون تو ریخت به اندازه خور زاد اگر مردمی چنین پر شکم، آدمی یا خمی؟ درون جای قوت است و ذکر و نفس تو پنداری از بهر نان است و بس کجا ذکر گنجد در انبان آز؟ به سختی نفس می‌کند پا دراز ندارند تن پروران آگهی که پر معده باشد ز حکمت تهی دو چشم و شکم پر نگردد به هیچ تهی بهتر این رودهٔ پیچ پیچ چو دوزخ که سیرش کنند از وقید دگر بانگ دارد که هل من مزید؟ همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروی به دین، ای فرومایه، دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر مگر می‌نبینی که دد را و دام نینداخت جز حرص خوردن به دام؟ پلنگی که گردن کشد بر وحوش به دام افتد از بهر خوردن چو موش چو موش آن که نان و پنیرش خوری به دامش درافتی و تیرش خوری       سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   مرا حاجیی شانهٔ عاج داد که رحمت بر اخلاق حجاج باد شنیدم که باری سگم خوانده بود که از من به نوعی دلش مانده بود بینداختم شانه کاین استخوان نمی‌بایدم دیگرم سگ مخوان مپندار چون سرکهٔ خود خورم که جور خداوند حلوا برم قناعت کن ای نفس بر اندکی که سلطان و درویش بینی یکی چرا پیش خسرو به خواهش روی چو یک سو نهادی طمع، خسروی وگر خود پرستی شکم طبله کن در خانهٔ این و آن قبله کن     سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   یکی پر طمع پیش خوارزمشاه شنیدم که شد بامدادی پگاه چو دیدش به خدمت دوتا گشت و راست دگر روی بر خاک مالید و خاست پسر گفتش ای بابک نامجوی یکی مشکلت می‌بپرسم بگوی نگفتی ...

  • شعر در مورد روستای علوی

     کمی پایین مهراباد   تکه عمریست که حیران وجودش شده ام                      او که از جای دگر بود چنین بنگاشت: (مردم بالا دست چه صفایی دارند چشمه هاشان جوشان گاوهاشان شیرافشان باد) من چرا ننویسم من که عمریست زعشقش تب وتابی دارم من که از پرسه شبگاهی سلطان محمود   دیرگاهی است که لبریز هستم من که در خاطره ام هست هنوز که درخت کاجی در میان  علوی بود قدیم من چرا ننویسم عشق دیرینم را باچنین حالت زیبای شعف میگویم: علوي قلب حيات است به سيارک ما علوي نقطه ي اوجي است که نور قدرت درک فضايش نکند همه ي بعد جهان را به سنگش نفروشم که در اين سنگ هويداست همه بارش اشعار ده ما هر که باشوق نشیند گذرانش ندهد مدت عمر من چه گويم که مهد اين شوق همه در ميز وگچ مدرسه ی چمران است هر کسي مدت عمرش به چمران گويد گو به او تا که شتابد که اين قافله را باز قاپد زارقام جهان هرکجاي دهمان ديده کشم ردپاي پدران گرم تر است هر کجا بانگ وحوشش به هوا موج دهد دل من روي گياهان به طرب بر خيزد. چشمه ي جوشانش چه خروشي دارد چه اصالت در پي چه تداوم بااو آسيابش خاليست آسيابان در خاک خاطراتي در ياد که طبيعت بر خشم, زده است دست تباهي بر آن چند سالي ز دوران معاصر به عقب گر خيزيم مردماني بينيم همه از جنس بلور تک وتوکي خاشاک که اگر چه همه رنجور زمانند ولي دلشان شور وصفايي دارد مي برند از اينجا(آسیاب) ظرفکي گرد جوين سوي انباري هر خانه ي خود که تجلي دارد بوي خشکيده ي ناني در آن. چه نشاطی دارد گذر آب ز مهرآبادش چه مهیج هستش غلتش آب وهوا دربرگان از کنار چشمه سوی دشت پایین واقعا روح نواز است قارقاران کلاغان به هنگام غروب مردمش ميگويند که هياهوي کلاغان درشب خود نمازي است اگر خوب تجسم شودش. عشق این آبادی از همیشه تاحال بیگمان در دل ما بوده و تا شام ابد خواهد بود ولی این عشق کهن اندکی  کم سو شد رونق آن بازارتا تجمل مد شد رفت در هاله ای ازمکربه   نام فرهنگ نیست باد آن که با  خاطره ای از آن روز ننگ وعاری به دلش می آید چشم را باید شست جور دیگر باید دید  یاد باد آن روزگاران یاد باد همه مردم گویند که ندانیم کجاست آن صفای دیروز خندها از ته دل فکرها هم آرام خوردن نان پلو درشب عید رفتن شهر به سالی یکبار تق ولق بودن شنبه پس آن جمعه شاد بوی آن نون پیازی  زتنور خانه شب نشینی در اتاقی تاریک سقف هایی پر دود گرچه امروز همه اربابند قیمت نان مفت است(ارزشش را پدران می دانند) تا زمانی که قناعت این جا گوشه گیری بکند زندگی بی لطف است سادگی میباشد به خدا رمز صفای دیروز.     سید حنظله مسعودی علوی روستای علوی بهار 88

  • گلچین بوستان سعد ی -مجموعه 17 (در قناعت )

    سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت شکر بخواه از فلان بگفت ای پسر تلخی مردنم به از جور روی ترش بردنم شکر عاقل از دست آن کس نخورد که روی از تکبر بر او سر که کرد مرو از پی هرچه دل خواهدت که تمکین تن نور جان کاهدت کند مرد را نفس اماره خوار اگر هوشمندی عزیزش مدار اگر هرچه باشد مرادت خوری ز دوران بسی نامرادی بری تنور شکم دم بدم تافتن مصیبت بود روز نایافتن به تنگی بریزاندت روی رنگ چو وقت فراخی کنی معده تنگ کشد مرد پرخواره بار شکم وگر در نیابد کشد بار غم شکم بنده بسیار بینی خجل شکم پیش من تنگ بهتر که دل     حکایتمرد کوته نظر و زن عالی همت سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود که من نان و برگ از کجا آرمش؟ مروت نباشد که بگذارمش چو بیچاره گفت این سخن، پیش جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت: مخور هول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد تواناست آخر خداوند روز که روزی رساند، تو چندین مسوز نگارندهٔ کودک اندر شکم نویسنده عمر و روزی است هم خداوندگاری که عبدی خرید بدارد، فکیف آن که عبد آفرید تو را نیست این تکیه بر کردگار که مملوک را بر خداوندگار شنیدی که در روزگار قدیم شدی سنگ در دست ابدال سیم نپنداری این قول معقول نیست چو راضی شدی سیم و سنگت یکی است چو طفل اندرون دارد از حرص پاک چه مشتی زرش پیش همت چه خاک خبر ده به درویش سلطان پرست که سلطان ز درویش مسکین ترست گدا را کند یک درم سیم سیر فریدون به ملک عجم نیم سیر نگهبانی ملک و دولت بلاست گدا پادشاه است و نامش گداست گدایی که بر خاطرش بند نیست به از پادشاهی که خرسند نیست بخسبند خوش روستایی و جفت به ذوقی که سلطان در ایوان نخفت اگر پادشاه است و گر پینه دوز چو خفتند گردد شب هر دو روز چو سیلاب خواب آمد و مرد برد چه بر تخت سلطان، چه بر دشت کرد چو بینی توانگر سر از کبر مست برو شکر یزدان کن ای تنگدست نداری بحمدالله آن دسترس که برخیزد از دستت آزار کس     گفتاردر صبر بر ناتوانی به امید بهی سعدی » بوستان » باب ششم در قناعت   کمال است در نفس مرد کریم گرش زر نباشد چه نقصان و سیم؟ مپندار اگر سفله قارون شود که طبع لئیمش دگرگون شود وگر درنیابد کرم پیشه، نان نهادش توانگر بود همچنان مروت زمین است و سرمایه زرع بده کاصل خالی نماند ز فرع خدایی که از خاک مردم کند عجب باشد ار مردمی گم کند ز نعمت نهادن بلندی مجوی که ناخوش کند آب استاده بوی به بخشندگی کوش کآب روان به سیلش مدد می‌رسد ز آسمان گر از جاه و دولت بیفتد لئیم دگر باره نادر شود مستقیم وگر قیمتی گوهری غم مدار که ضایع ...

  • یه شعر طنز در مورد دوران دانشجویی

    اهل دانشگاهم      روزگارم خوش نيستژتوني دارم    خرده عقلی    سر سوزن شوقياهل دانشگاهم پيشه ام گپ زدن استگاه گاهي مي نويسم تكليف  *   مي سپارم به شماتا به يك نمره ناقابل بيست   * كه در آن زندانيست *   دلتان زنده شودچه خيالي چه خيالي ميدانم   *  گپ زدن بيهوده استخوب ميدانم دانشم بيهوده استاستاد از من پرسيد   *     چقدر نمره ز من مي خواهيمن از او پرسيدم      *    دل خوش سيري چنداهل دانشگاهم    *   قبله ام آموزشجانمازم جزوه      *     مشق از پنجره ها ميگيرمهمه ذرات وجودم متبلور شده استدرسهايم را وقتي مي خوانم   *   كه خروس مي كشد خميازهمرغ و ماهي خواب استخوب يادم هست    *   مدرسه باغ آزادي بوددرس بي كرنش مي خوانديم   *   نمره بي خواهش مي آورديمتا معلم پارازيت مي انداخت   *    همه غش مي كرديمكلاس چقدر زيبا بودو معلم چقدر حوصله داشتدرس خواندن آنروز     *   مثل يك بازي بودكم كمك دور شدم از آنجا      *   بار خود را بستمعاقبت رفتم در دانشگاه     *     به محيط خشن آموزش و به دانشكده علوم سرايت كردم *   رفتم از پله كامپيوتر بالاچيزها ديدم در دانشگاهمن گدايي ديدم در آخر ترم      *     در به در مي گشتيك نمره قبولي مي خواستمن كسي را ديدم    *     از ديدن يك نمره ده دم دانشگاه پشتك مي زدشاعري ديدم      *    هنگام خطابه    *    به خرچنگ مي گفت ستارهو اسيد نيتريك را جاي مي مي نوشيدهمه جا پيدا بود      *     همه جا را ديدمبارش اشك از نمره تك     *      جنگ آموزش با دانشجوحذف يك درس به فرماندهي كامپيوتر فتح يك ترم به دست ترميم     *   قتل يك لبخند در آخر ترمهمه را من ديدم   *    من در اين دانشگاه در به در و ويرانممن به يك نمره نا قابل ده خشنودم    *       من به ليسانس قناعت دارممن نمي خندم اگر دوست من مي افتدمن نمي خندم اگر نرخ ژتون را دو برابر بكنندو نمي خندم اگر موي سرم مي ريزدمن در اين دانشگاه        *      در سراشيب كسالت هستمخوب مي دانم استاد        *   كي كوئيز مي گيردبرگه حذف كجاست     *         سايت و رايانه آن مال من استتريا،نقليه،دانشكده از آن من استما بدانيم اگر سلف نباشد      *     همگي مي ميريمو اگر حذف نباشد    *     همگي مشروطيمنپرسيم كه در قيمه چرا گوشت نبودكار ما نيست شناسايي مسئول غذاكار ما نيست شناسايي بي نظمي هاكار ما شايد اينست كه در مركز پانچ پي اصلاح خطا ها برويم

  • نظم و نثر

    " و اگر شاعر باشی، به وزن و قافیه ی تهی قناعت مکن، بی صناعت و ترتیب شعر مگوی که شعر راست ناخوش بوَد. ملحی باید که بود اندر شعر، یا صناعتی به رسم شعرا، چون متضاد و مزدوج و موازنه و مسجع و مانند این. علم عروض نیک بدان و علم شاعری و القاب و نقد شعر بیاموز " قابوسنامه در آیین و رسم شاعری   در مطالب قبلی پیرامون قالب های شعر و انواع ان مطالبی پیش رفت که بیشتر درباره شکل ظاهری شعر بود و از این به بعد مطالبی پیرامون آرایه ها و عروض خواهیم نوشت.   سخن یا کلام به دو گونه است  1 ـ نظم نظم در لغت به معنی به هم پیوستن و در رشته کشیدن دانه های جواهر است و در اصطلاح سخنی است که دارای وزن و قافیه باشد . که مرادف آن را شعر می گوییم.  2 ـ نثر نثر در لغت به معنی پراکندگی و پراکندن است و در اصطلاح سخنی است که دارای وزن و قافیه نباشد. در این وبلاگ چون بیشتر بحث ما روی شعر و نظم است، نثر را رها کرده ولی مطالعه روی آن را توصیه می کنم.   فنون یا علوم بلاغت :  1 ـ فنون معانی 2 ـ فن بیان 3 ـ فن بدیع   1 ـ معانی :  اصولا فنون معانی (که به آن اصول شفاهی هم گفته می شود) مربوط به معنی و مفهوم کلمات و جملات در نثر و نظم، که می توان این فنون را در درجات مختلفی قرار داد از معانی ثقیل و سنگین تا سبک و قابل فهم برای عام.   نمونه : من عَرَفَه نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَهُ                      در صبح و در شامگاه هم دم و همیار او   2 ـ فن بیان :  اصولاً در رابطه با چگونگی بیان شعر است و نه چیزی که ما در شعر می بینیم. بعضی از مباحثی که در قسمت فن بیان وجود دارد عبارتند از 9 مورد زیر که ما در آینده به چند مورد آن می پردازیم. 1 ـ تشبیه * 2 ـ تشبیه بلیغ * 3 ـ تشبیه مرکب * 4 ـ تشبیه مفرد * 5 ـ استعاره ی مصرحه * 6 ـ استعاره ی مُکنیه 7 ـ حقیقت، مجاز و اسناد مجازی * 8 ـ علاقه های مجاز 9 ـ کنایه *  که در ادامه موارد ستاره دار توضیح داده خواهد شد.