شعر در مورد رفیق
اشعار بسیار زیبا در مورد رفیق و دوست
خانه ی دوست کجاست؟در فلق بود که پرسید سواراسمان مکثی کردرهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشیدوبه انگشت نشان داد سپیداری و گفتنرسیده به درختکوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر استودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی استمی روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می اردپس به سمت گل تنهایی می پیچیدو قدم مانده به گلپای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانیوترا ترسی شفاف فرا می گیرددر صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنویکودکی می بینیرفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نورواز او می پرسیخانه ی دوست کجاست؟سهراب سپهری. سایر اشعار در ادامـــه مطلب ....ای دوست مـرا بــه حال ِ خـود بـاز گذاربا خلـوتِ من تو را چکار اســت ، چکار؟بگذار به دردِ خویــش بــاشم مشغــولبیــزارم از این جمـــع دروغــین ، بیـــزارابراهیم منصفی.....دوست مشمار آن که در نعمت زندلاف یاری و برادر خواندگیدوست آن دانم که گیرد دست دوستدر پریشان حالی و درماندگیسعدی.....باغی که در آن آب هوا روشن نیستهرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیستهر دوست که راستگوی و یکرو نبوددر عالم دوستی کم از دشمن نیستمحمد فرخی یزدی.....نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفتنی حال دل سوخته دل بتوان گفتغم در دل تنگ من از آن است که نیستیک دوست که با او غم دل بتوان گفتعمری ز پی مراد ضایع دارموز دور فلک چیست که نافع دارمبا هر که بگفتم که تو را دوست شدمشد دشمن من وه که چه طالع دارمحافظ.....چشمی دارم همه پر از صورت دوستبا دیده مرا خوشست چون دوست در اوستاز دیده دوست فرق کردن نه نکوستیا دوست به جای دیده یا دیده خود اوستمولوی.....تا نگذری از جمع به فردی نرسیتا نگذری از خویش به مردی نرسیتا در ره دوست بی سر و پا نشویبی درد بمانی و به دردی نرسیابوسعید ابوالخیر.....ای دوست قبولم کن وجانم بستانمستــم کـــن وز هر دو جهانم بستانبـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــوآتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـانمولوی.....آن به که در این زمانه کم گیری دوستبا اهل زمانه صحبت از دور نکوستآنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوستچون چشم خرد باز کنی دشمنت اوستخیام
جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفبا
آ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست» فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» حافظ«آنان که دوستی و محبت را بهزندگی خود راه نمیدهند،بهآن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.» سیسرو«آنچه مردم، دوستی میخوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که میخواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.» فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.» ضربالمثل چینی الف «از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است» اظهری کرمانی«از جان طمعبریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن» حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر» مکتبی شیرازی«از خویشاوندان بهراحتی میتوان برید، اما رشته دوستی را هرگز.» سیسرو«از سلامتی خود مواظبت میکنیم، برای روز مبادا پول ذخیره میکنیم، سقف خانه را تعمیر میکنیم و لباس کافی میپوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟» رالف والدو امرسن
شعر
سلام یه شعر سرودم در مورد مقام دوست و اینکه زمانه و روزگار بین دوست ها فاصله می اندازد و گاه انها را از هم بی خبر می سازد.خیلی خوشحال می شوم اگر در مورد این شعرم نظرتان را بفرمایید. درخودم در فکر بودم ای رفیق معرفت را کی نمودم بر رفیق از خودم پرسش کردم یک شبی روی دوست بتوان ندید تاکی رفیق رسم دوران است او(یا) تقصیر من است؟ برسرم ماه ها نتابد نور رفیق یاد آن دوران خوبی و خوشی در کنار ماه تو بود ماه من ای رفیق دیگر امشب نور نیست از ماه من دلهره کرده میگوید به من، ای رفیق عاجزم ازخود بتابم نوری زتو نور من از ماه یار بود ای رفیق نور او برعرش رفته برنتابد روی من من زخود نوری ندارم بربتابم روی تو
شعر در مورد دوست.................................
به نام خداشعر در مورد دوست جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفباآ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»حافظ«آنان که دوستی و محبت را بهزندگی خود راه نمیدهند،بهآن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.»سیسرو«آنچه مردم، دوستی میخوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که میخواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.»فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.»ضربالمثل چینی الف«از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است»اظهری کرمانی«از جان طمعبریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن»حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر»مکتبی شیرازی«از خویشاوندان بهراحتی میتوان برید، اما رشته دوستی را هرگز.»سیسرو«از سلامتی خود مواظبت میکنیم، برای روز مبادا پول ذخیره میکنیم، سقف خانه را تعمیر میکنیم و لباس کافی میپوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟»رالف والدو امرسن«از محبت، نار نوری میشود// وز محبت، دیو حوری میشود»مولوی«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است// از یار ناز خوشتر و از من نیازها»ادیب پیشاوری«اغلب، دوستان ما از خطرناکترین دشمنان هستند.»آندره ژید«اگرچند، بدخواهکشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»اسدی طوسی«اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشمپوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»لابرویر«اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»فیثاغورس«اگر هر کس همه کس را دوست میداشت همه کس صاحب دنیا میشد.»فردریش شیلر«این دغل دوستان که میبینی// مگسانند دور شیرینی»سعدی ب«با چه کسانی دوست و رفیق میباشی تا بگویم چگونه آدمی هستی.»رالف والدو امرسن«برای اینکه دوست پیدا کنی باید خود را لایق و آماده دوستی بار بیاوری.»آندره موروا«بر دوستی که حسود باشد، ایمن نمیتوان بود.»بزرگمهر«بگذار که دوستی کم کم به اوج خود برسد، اگر این رسیدن برقآسا باشد ناگهان از نفس میافتد و متوقف میشود.»ولتر«بود آینه دوست را مرد دوست// نماید بدو هرچه زشت و نکوست»اسدی طوسی«بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای ...
شعر در مورد قرآن
نسیم کوی جـــانــــــــــان است قرآن شمیم عطر رحمان است قرآنبود روشنـــــــگر راه ســـــــــــــــعادت چو خورشید فروزان است قرآنبه گلزارش ، خـــــزان راهــــی نـــدارد بهاران در بهاران است قرآنصفای بوســـتـان آســــــــــمانـی است شکوه باغ رضوان است قرآنرهـــــــــاند آدمــــــی را ،از جهـــــــــالت فروغ علم و ایمان است قرآنطـــــــراوت بخــــش روح مؤمنیــن است به جسم عارفان ، جان است قرآنبه صدق و راستـــــی همتـــــــــــا ندارد رفیق نیک پیمان است قرآننهان در سیــــــنه او ، سٌر عشـق است کلید گنج عرفان است قرآنبود معــــجز ، رســـول هاشــــــــــمی را که در شأنش ثناخوان است قرآنطبـــــیب درد های بـــــــی دوا اوســـــت به جان خسته درمان است قرآنتسـلی بخش دلــــــهای غمین است چراغ شام حرمان است قرآنخلــــــــل کـــــــی ره برد بر ساحت او ؟ بنائی سخت بنیان است قرآندر آن سامان که سامان نیست کس را پناه هر مسلمان است قرآن منبع دریافت این شعر : در قلمرو قرآن
شعر زیبا در مورد جوانی
دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟ زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد نیم دگر بغفلت و خواب گران شد صد آفرین به همت مرغی شكسته بال كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت افسردهای كه تازه گلی را ز دست داد داند چها به بلبل بی خانمان گذشت بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت بشنو درای قافله سالار زندگی گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟ (مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت شكر خدا كه همره باد خزان گذشت مشفق كاشانی
شعر طنز در مورد جوانان
پسری با پدرش در رختخوابدرد و دل می کرد با چشمی پر آبگفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیستزندگی از بهر من مطلوب نیستگو چه خاکی را بریزم توی سرروی دستت باد کردم ای پدرسن من از 26 افزون شدهدل میان سینه غرق خون شدههیچکس لیلای این مجنون نشدهمسری از بهر من مفتون نشدغم میان سینه شد انباشتهبوی ترشی خانه را برداشتهپدرش چون حرف هایش را شنفتخنده بر لب آمدش آهسته گفتپسرم بخت تو هم وا می شودغنچه ی عشقت شکوفا می شودغصه ها را از وجودت دور کناین همه دختر یکی را تور کنگفت آن دم :پدر محبوب منای رفیق مهربان و خوب منگفته ام با دوستانم بارهامن بدم می آید از این کارهادر خیابان یا میان کوچه هاسر به زیر و چشم پاکم هر کجاکی نگاهی می کنم بر دخترانمغز خر خوردم مگر چون دیگران؟غیر از آن روزی که گشتم همسفربا شهین و مهرخ و ایضاً سحربا سه تا شان رفته بودیم سینمابگذریم از ما بقیه ماجرایک سری ، بر گل پری عاشق شدماو خرم کرد، وانگهی فارغ شدمیک دو ماهی یار من بود و پریدقلب من از عشق او خیری ندیدآزیتای حاج قلی اصغر شلهیک زمانی عاشقش گشتم بلهبعد اوهم یار من آن یاس بوددختری زیبا و پر احساس بودبعد از این احساسی پر ادعاشد رفیق من کمی هم المیرابعد او هم عاشق مینا شدمبعد مینا عاشق تینا شدمبعد تینا عاشق سارا شدمبعد سارا عاشق لعیا شدمپدرش آمد میان حرف اوگفت ساکت شو دیگر فتنه جوگرچه من هم در زمان بی زنیروز و شب بودم به فکر یک زنیلیک جز آنکه بداری مادریدل نمی دادم به هر جور دختریخاک عالم بر سرت، خیلی بدیواقعاً که پوز بابا را زدی