شعر در مورد جوانی
شعر زیبا در مورد جوانی
دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟ زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد نیم دگر بغفلت و خواب گران شد صد آفرین به همت مرغی شكسته بال كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت افسردهای كه تازه گلی را ز دست داد داند چها به بلبل بی خانمان گذشت بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت بشنو درای قافله سالار زندگی گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟ (مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت شكر خدا كه همره باد خزان گذشت مشفق كاشانی
شعر های پروین اعتصامی در مورد نوجوانی
جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیری ات زندگانی بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا نماند در این خانه استخوانی متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می توانی مده رایگانی ز سری، موی سپیدی رویید خنده ها کرد بر او موی سیاه که چرا در صف ما بنْشستی تو ز یک راهی و ما از یک راه گفت من با تو عبث نَنْشستم بنشاندند مرا، خواه نخواه قاصد پیریم، از دیدن من این یکی گفت دروغ، آن یک آه سپهی بود جوانی که شکست پیری امروز برانگیخت سپاه چو تو یک روز سیه بودم و خوش سیهی گشت سپیدی ناگاه تو هم ای دوست چو من خواهی شد باش یک روز بر این قصه گواه جوان و پند پیران پند پیران بهتر از عمر دراز زآنکه ایشانند خود در عین راز پند پیران بهتر از بخت جوان بشنو این معنا ز پیر غیب دان پند پیران هم چو اسم اعظم است بر جراحت ها مثال مرهم است پند پیران مرهم جانی بود پند پیران راز پنهانی بود پند پیران باشدت چون پیشوا پند پیران باشدت خود مقتدا پند پیران آفتاب بی زوال پند پیران است ماه و عمر و سال پند پیران است فتح الباب دین پند پیرانت کند با دین قرین فرصت جوانی چارده پند آنکه چون داری بقا تو غنیمت دار عمر خویش را گر تو عمر خویش را ضایع کنی پس کجا تو خدمت صانع کنی چون جوانی ای پسر کاری بکن پیر چون گشتی شود سردت سخن در جوانی کار این دنیا بساز تا برون آیی ز کفر و جهل باز هر که او اندر جوانی کار کرد نفس شوم خویش را رهوار کرد عمر را می دان غنیمت هر نفس چون رود دیگر نیاید بازپس می سزد گر عمر را داری عزیز
شعری زیبا در مورد جوانی
چه زود گذشت كاروان گذشت... دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟ زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد نیم دگر بغفلت و خواب گران شد صد آفرین به همت مرغی شكسته بال كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت افسردهای كه تازه گلی را ز دست داد داند چها به بلبل بی خانمان گذشت بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت بشنو درای قافله سالار زندگی گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟ (مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت شكر خدا كه همره باد خزان گذشت مشفق كاشانی
ای جوانی (شعر)
ای جوانی!(شعر) روزگـــاری ما جــــوانی بــوده ایــم دلبر شیرین زبــــانی بــــــوده ایم گوش ما تیز و دوچشمان پـر ز نــور قـــدرت و زور و توانی بـوده ایم در دل مـــا آرزوهـــا مـــو بــه مــو مــوج می زد، ما جهانی بـوده ایم آرزوهـــا یک به یک بـــر باد شـــد عمر رفت و ما چه آنی! بـوده ایم دل ز ایــام جــــــوانی خـــــاطــــره خاطــــره دارد که خانی بـوده ایم شور و غــوغـایی از آن ایــام نیست جــاودان نی، مـا زمانی بـوده ایم عـــمر چـــون بادی وزید و بگــذرد چــون گـلی در گلستانی بـوده ایم هر چه بوده، رفته ایم از عمر خــود جان مـن! بشنو که فانی بــوده ایم جمع کــــن این سفره ی پر دغــدغه بهـــر گیتی لقـــمه نانی بــوده ایم هر چــه بـوده رفت چیزی هـم نماند دل به پیری شـد جوانی بــوده ایم آفتــــــابی بــــر لـب بـــــامیـــم مـا رفت جــانا! مـا زمانی بــوده ایم چون ز خواب خود برون گشتیم ما جملــــه دانستـــیم آنی بـــوده ایم وقت رفتـــن شــد تـــو آهنــگی نما جسم نا مانده کـــه جانی بوده ایم قصد کن، قصد خوش و خیرات را ما ز قبل مرگ، خوابی بوده ایم ای جمالی جمع کن این قصه را روزگاری قطره آبی بوده ایم
در مورد حافظ شیرازی
زندگی خصوصی حافظدر کتب بسیار از جمله مجالس العشاق از زندگی خصوصی خواجه نیز مطالبی گفته اند که غالبا" از افسانه هایی سر چشمه می گیرد که پیرامون زندگی بزرگان نقل می گردد. و در این مطالب درباره عشق خواجه نیز بسیار گفته اند از جمله دختری از اهل یزد که خواجه او را در شیراز یکبار ملاقات نمود و هرگز به وصالش نرسید. و همچنین است آشنایی او با زیبا صنمی که منجر به تعلق خاطر خواجه به او شد و شاید تنگدستی خواجه این زیبا رورا از وی منصرف ساخت.اشعاری از این قبیل در دیوان حافظ بسیار است که هرکس درباره آن تعبیری دارد اما با وجودی که حافظ شاعری عارف بوده بدون شک از عشق زمینی نیز بری نمی باشد و اما چون عاشق زمینی بوده نمی توان گفت تمام اشعار عاشقانه حافظ برای سیمین تنان زمین است بلکه در این میان باید گفت حافظ نیز یک انسان بوده و با تمام ویژگی های بشری و چون از لحاظ فیزیکی فرد سالمی بود بدون شک در مدت عمر تعلق خاطری نیز پیدا کرد اما باز هم با صراحت می توان عنوان کرد که اگر خواجه عشقی هم داشته از روی بلهوسی نبوده و تمام اشعار عاشقانه خواجه نیز برای حوریان نیست.خواجه در ایام نوجوانی و جوانی همانطوری که گفته می شد در مشقت بسر برد و ازدواج او نیز دیر هنگام بود و از شعر خواجه پیداست که تمایل به تشکیل خانواده داشته اما قادر به چنین کاری نبوده است.می گویند که دختری بنام شاخ نبات بسیار مورد توجه او بوده است کما اینکه در تفال با دیوان حضرتش او را به شاخ نبات قسم می دهند حال معلوم نیست که این شاخ نبات عشق زمینی خواجه بوده یا عشق الهی اما آن چه مسلم است به وصال او نرسید و همسر خواجه کسی غیر از شاخه نبات بوده است.خواجه از جمله شعرایی بود که عارف بود از عارفانی که پاک باخته معشوق بودند و در طول عمر شاعری اگر مدح شاهان نمود یا فاصحانه بود یا برای گریز از تعرضات آنان اما زندگی خواجه همواره و حقی در آخرین روزهای آن در تنگدستی گذشت و حافظ را نمی توان جز وشعرای صله گیر دانست . زیرا که نه تنها اگر پادشاهان خطا می کردند مدحشان نمی گفت بلکه در رد آنان نیز می کوشید و این مطلب را حتی در مورد روحانیون مزدور نیز رعایت می کرد حافظ هرگز سخنوری را برای امرار معاش نمی کرد کما اینکه در مورد شاهان بر کردار گفته است.از پادشاهان معاصر خواجه می توان از شاه شیخ ابو اسحاق اینحو ٬امیر مبارزالدین٬ شاه شجاع٬ عماد الدین محمود٬تورانشاه و ... را نام برد.خواجه به شهر و دیار خود علاقه بسیار داشت بحدی که او را از سفر باز داشته و بجز یکی دو بار از شیر از خارج نشد سفرهای خواجه را یکی به یزد می دانند و یکی دیگر به قصد هندوستان که از نیمه راه بر می گردد البته سفر به اصفهان نیز ...
رهیافتی به نگاه سیاسی حافظ به حاکمان ال مظفر
رهیافتی به نگاه سیاسی حافظ به حاکمان ال مظفر علی منصوری حسنوند دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه اراک چكيده دوره فترتي كه بين ايلخانان و ظهور تيمور، آمد، ايران را با دگرگونيهاي سياسي ـ اجتماعي روبهرو كرد و باعث پيدايش حكومتهاييمحلی شد كه عمر برخي به صد سال هم نميكشيد حافظ شاعر نامدار در زمان یکی از این حکومتها یعنی حکومت ال مظفر می زیست. در اشعار این شاعر موارد زیادی از مدح وبه ندرت ذم حاکمان ال مطفر به چشم می خورد در ابتدای تسلط ال مظفر به شیراز یعنی در زمان مبارز الدین که متعصب دینی و دیندار مقید بود حافظ به ذم او پرداخت و در زمان جانشین مبارز الدین شاه شجاع که حکومت را از پدر غبض کرده و نصبت به پدرش از تسامح مذهبی زیادی پرخوردار بوده ، به مدح پرداخته این پژوهش بر آن است که نگاه حافظ بر حاکمان ال مظفر و سیاست های انها در چشم انداز دینی مورد تحلیل قرار دهد . فرضیه اصلی این تحقیق آن است که حافظ از دین برداشت سطحی کرده وبیشتر دنبال خوشباشی بوده است به همین علت با حاکمان ال مظفر که دین دار متعصبی بودند سازکاری نداشت البته در مقابل برای امورر دنیوی و مصلحت شخصی به مدح حاکمان و نزدیکی به در بار به اخص در زمان شاه شجاع مبادرت کرده است . كليدواژهها: آلمظفر، حافظ، شاه شجاع . مقدّمه در زمينه شناخت حكومتهايي، مانند آلمظفر و تماميحكومتهايي كه در دورة بين سقوط ايلخانان تا ظهور تيمور به وجود آمدند، بايد به رشد كيفي و كمّي منابع تاريخي توجه كرد. در بيشتر اين منابع، حوادث و رويدادهاي سياسي جنگها، درگيريها و اختلافات خانوادگي در بين اعضاي خاندانها حتي با جزئيترين امور آن بررسي شده است، با اين حال مطالب يافتهشده در اين زمينه به يكي دو نفر از اعضاي يك سلسله يا خاندان محدود ميگردد، و در مورد بقيه اعضاي خاندان فقط مسائل سياسي بيان گرديده است. اما برخي از خاندانها در اين دوران فترت نقش فرهنگي و تمدني در جامعه اسلامي آن روز داشتهاند در اين مقاله سعی شده است با برسی تحلیلی اشعار حافظ علت مح وثنا حافظ در مورد اکثر حاکمان ال مظفر و در برخی موارد ذم و سرزنش شخصیتهای همچو مبارز الدین فرمانروای بزرگ ال مظفر، دوتسی و مراودت خاص با شاه شجاع جواب پیدا کنیم . اگر چه در زمینه تاریخ ال مظفر برسی های شده و کتابهای همچو تاریخ ال مظفر تالیف محمود کتبی و تاریخ ال مظفر تالیف حسیت قلی و کذالک تاریخ مغول عباس اقبال که اطلاعاتی حایز اهمیت در مورد ال مظفر در ان به چشم می خورد و همچنین تاریخ محلی تاریخ یزد تالیف جعفری در ان از اقدانات ال مظفر در اباد کردن شهر امده است و ما در این جستار از منابع یاد ...
چهره مرد هنرمند در جوانی(قسمت دوم)
سیمای مرد هنرمند در جوانی شامل پنج فصل است. بلندترین فصل کتاب فصل پنجم است که حدود یک سوم داستان را شامل می شود. جویس تقریبا تمام فصل سوم و بخش اعظم فصل چهارم را به زمینه سازی اعلام تصمیم استیون برای انصراف از کشیش شدن اختصاص داده است. استیون در اواخر فصل چهارم به یاد می آورد که نام خانوادگی او ددالوس است و ددالوس در اساطیر یونانی مرد صنعتگر و هنرمندی است که برای نجات خود و فرزندش ایکاروس از جزیره کرت بالهایی از پر پرندگان و موم (یا به قول جویس از خاک) ساخت: « دلش لرزید؛ نفسش تند تر شد و تند بادی از روی دستها و پاهایش گذشت چنانکه گویی دارد به سوی خورشید پرواز می کند. ... حنجره اش از هوس آنکه فریاد بلندی بکشد به درد افتاده بود، فریادی چون فریاد شاهین یا عقابی از فراز آسمان، فریادی نافذ تا از تسلیم خویشتن به بادها خبر دهد. این ندای زندگانی بود خطاب به روح او نه آن صدای ملال آور زمخت عالم تکلیف و نومیدی، نه آن صدای غیر انسانی که او را به خدمت محراب فرا می خواند.»۲۱۸ در فصل پنجم استیون دانشجو است و به همین مناسبت این فصل روشنفکرانه ترین بخش داستان است. او ابتدای این فصل، چای آب زیپوی خود را تا ته سر می کشد و بعد از گربه شور کردن خود و شنیدن سرزنش مادر که چرا دانشگاه را به کلیسا ترجیح داده عازم دانشگاه می شود. جویس در فصل پنجم دیدگاههای خود را در امور مختلف، به ویژه در مورد زیبایی و هنر، از قول استیون بیان می کند. پاساژی که جویس به زیبایی و هنر اختصاص داده طولانی، نسبتا دشوار و حاوی برخی از نظرات رایج زمانه او و نقد آنها است. « هنر عبارت است از کار انسان در نظم و نسق دادن به امر محسوس یا معقول با غایت زیبا شناختی»۲۶۸ «واضح است که صورت هنری باید بین ذهن یا حواس خود هنرمند و ذهن یا حواس دیگران قرار گیرد. اگر این را در نظر بگیری می بینی که هنر ضرورتا به سه قالب تقسیم می شود که از یک قالب به قالب دیگر پیش می رود. این قالبها عبارتند از قالب تغزل که قالبی است که در آن هنرمند صورت خیال خود را در رابطه بی واسطه با خودش عرضه می کند؛ قالب روایت قالبی است که در آن هنرمند صورت خیال خود را در رابطه بی واسطه با خودش و با دیگران عرضه می کند؛ قالب نمایش که قالبی است که در آن هنرمند صورت خیال خود را بی واسطه با دیگران عرضه می کند.»۲۷۶ اینها نمونه هایی مختصر از تاملات طولانی استیون در مورد هنر است. استیون شاعر است. او خود را کاهن تخیل لایزال می داند که نان روزانه احساس را به جسم درخشنده حیات ابد مدت بدل می کند.*** جویس نظر خوشایندی نسبت به وطن خود ایرلند نداشته است:« می دانی ایرلند چیست؟ ایرلند ماده خوک پیری است که بچه های خود را می خورد.»۲۶۳ او ...