شعر درمورد فوت پدر

  • اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه

    پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل,      تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من   غم مرگ پدر کوچک غمی نیست. جگر می سوزدو درد کمی نیست. پدر زیبا گل باغ وجود است. که بی او زندگی جز ماتمی نیست.     دلم پرازغم و درد است ای  وای هوای خانمان سرد است ای وای پدر رفت و، از او ،جز قاب عکسی نمانده ،در کنارم نیست ای وای     بابا غم مرگ تو زد آتش جگرم را بشکست پدر بار فراقت کمرم را تنها نه قدم از غم مرگ تو شکسته داغ تو شکسته کمر و بال و پرم را غمهای دلم قاتل جانم بود آخر آماده اجل ساخته بار سفرم را از جور عدو رفت زکف عز و جلالم چون برد فلک سایه لطف پدرم را   دلتنگتر از هرشب و روز شدم من          بی مهر پدر شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سرو سامان و سپرکرد      محروم زدیدار   گل  روی  پدر  کرد سخت است که دیدار رود تا به قیامت    رویاست پدر، آید از این در به سلامت شب را به خیالش به سحرگاه رسانم     از حکمت الله دیگر هیج ندانم سیمای پر از مهر عطوفت زکه جویم       این سوز فراق دل خود را به که گویم آه از سر افسوس بیاید بسراغم             خاموش شد از هجرت او نور چراغم پدر دستات برام گهواره بودن     چشات مثل چراغ خــونه منبجز تو از همـــه دنیا بریدم        کسی رو مثل تو عاشق ندیدم چون سايه ي رب بر سر ما سايه پدر بود برسايه ي رب در صحف همسايه پدر بود ايزد چو بفرمود که او رب صغير است در دفتر عشق آيه و سرمايه پدر بود پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من از ندانستن من، دزد قضا آگه بود چو تو را برد، بخندید به نادانی من آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت کاش میخورد غم بی‌سر و سامانی من بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیده‌ی نورانی من بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من صفحه‌ی روی ز انظار، نهان میدارم تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من من که قدر گهر پاک تو میدانستم ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من من که آب تو ز سرچشمه‌ی دل ...



  • شعر سهراب سپهری در مورد پدر

    شعر سهراب سپهری در مورد پدر. شعر سهراب سپهری در مورد پدر. شعر سهراب سپهری در مورد پدر. شعر سهراب سپهری در مورد پدر. شعر سهراب سپهری در مورد پدر.   شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خیال خواب از سرم به نغمه ی مرغی پریده بود در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود در عالم خیال به چشم آیدم پدر کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود موی سیاه او شده بود اندکی سپید گفتی سپیده از افق شب دمیده بود از خود برون شدم به تماشای روی او کی لذت وصال بدین حد رسیده بود؟ دستی کشید بر سر و رویم به لطف و مهر یکسال می گذشت و پسر را ندیده بود یاد آمدم که در دل شب ها هزار بار دست نوازشم به سر و رو کشیده بود چون محو شد خیال پدر از نظر مرا اشکی به روی گونه زردم چکیده بود

  • متن های زیبا در مورد پدر و مادر

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر  است .

  • شعر درباره مادر - -fereydoun moshiri-madar -sher-irani

    شعرهایی درباره مادر شعر مادر  از فریدون مشیری تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج  بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمانی یافتن، شوکت و فر سکندر داشتن ، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است : لذت یک لحظه "مادر" داشتن ! ****نوشته شده امروز  5 شننبه  3-6-2010از پریسا بصیری برای  مادرش مادر از پریسا بصیری جز تو  ، گر  گیرم  کسی یارم شود کی چو تو بی باک   غمخوارم شود  ما همه جوییم یاری مهربان کی شود یاری  که چون مادر شود هرکه میخواهد بفهمد  عشق تو  هیچ راهی نیست مگر  مادر شود نوشته در5 شننبه  3-6-2010 **2-شعر مادر از ( ایرج میرزا):گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستن من ز هستن اوست تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی مائیم کنون به ثلث آخر بگذشت زمان و ما ندیدیم یک روز ز روز پیش خوشتر آنگاه که بود در دبستان روز خوش و روزگار دیگر می گفت معلمم که بنویس گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب تا وقت سحر نظاره من می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من تا خواب به دیده ام نشیند شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت او داشت نهان به سینه خود تنها به جهان دلی که آزردخود راحت خویشتن فدا کرد در راحت من بسی جفا برد یک شب به نوازشم در آغوش تا شهر غریب قصه ها برد یک روز به راه زندگانی دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت در خلوت شام تیره من او بود و فروغ آشیانم می داد ز شیر و شیره جان قوت من و قوت روانم می ریخت سرشک غم ز دیده چون آب بر آتش روانم تا باز کنم حکایت دل یک حرف و دو حرف بر زبانم  الفاظ نهاد و گفتن آموخت در پهنه آسمان هستی او بود یگانه کوکب منلالایی و شور و نغمه هایش ، بودند حکایت شب منآغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت این عکس ظریف روی دیوار، تصویر ...

  • پدر شعر کودک عباس یمینی شریف

    پدر شعر کودک عباس یمینی شریف

    سالشمار و آثار زندگي استاد عباس يميني شريف: 1298- تولد در محله پامنار تهران، اول خردادماه. 1303- عزيمت به دهکده ي دربند بهمراه خانواده در 5 سالگي.- شروع به تحصيلات مقدماتي در مکتبخانه روستا. 1308- آشنايي با فرخي يزدي بواسطه خواندن اشعار وي براي آوازه خوان بي سواد روستا. 1312- آغاز سرودن اشعار با بهره گيري از اندوخته هاي مکتب و مدرسه. 1314- اخذ تصديق شش ساله ابتدايي از دبستان دولتي تجريش. 1317- اخذ مدرک دوره اول متوسطه از دبيرستان دارالفنون تهران. - ورود به دانشسراي مقدماتي تهران در سن 19 سالگي.- آشنايي با ادبيات کودکان جهان پس از ورود به کتابخانه دانشسرا.- شروع به مطالعه و ترجمه کتب مرتبط با کودکان. 1319- اخذ گواهينامه از دانشسراي مقدماتي. 1322- راهيابي اشعار او به کتابهاي دبستاني و يافتن اعتباري ويژه . - سرودن شعري بمنظور توصيف کوه دماوند در فصلهاي زمستان و تابستان و بيان زيبايي هاي آن با نام " دماوند ".- سرودن شعري با موضوع تعريف يک کودک دبستاني از خودش با نام " من مي روم دبستان ".- سرودن شعري از زبان کودک درباره ي پدرش با نام " من بابا را خيلي دوست دارم ".- سرودن شعري با موضوع تعريف يک سوسک از خودش با نام " آواز خاله سوسکه ".- سرودن شعري با موضوع تعريف يک کودک دبستاني از خودش با نام " من مي روم دبستان ".- سرودن منظومه داستاني با نام " جوجه کلاغ ".- سرودن شعري درباره ارزش ابر و باران و برف براي انسان با نام " ابر شتابان ".- سرودن شعري با نام " گل بيژن".- سرودن شعري درباره درخشندگي ستارگان در شب با نام " ستاره ". 1323- انتشار هفته نامه بازي کودکان ( جهان تربيت ) با همکاري ابراهيم بني احمد.- سوم آبانماه، اخذ گواهينامه ليسانس آموزش در رشته ادبيات فارسي از دانشسراي عالي دانشگاه تهران.- سرودن شعري درباره زيبايي هاي بهار و شادي آفريني آن با نام " غمگين مباش يک آن ".- سرودن شعري از زبان يک دختر براي بيان ويژگي هاي خودش با نام " شعر دختر ".- سرودن شعري از زبان يک مگس براي معرفي خودش با نام " مگس مي گويد ".- سرودن شعري از زبان يک پسر براي معرفي خودش با نام " شعر پسر ".- سرودن شعري از زبان يک سگ درباره نگهبانيش با نام " پاسبان خانه ".- سرودن شعري از زبان يک کودک براي جوجه اش با نام " بخوانيد و برقصيد ".- سرودن شعري در توصيف ويژگي هاي باد و وصف طبيعت هنگامي که باد مي وزد با نام " نشاني باد ".- سرودن شعري براي بيان ويژگي هاي يک مادر از زبان دو دخترش با نام " گفتگوي نسرين و شيرين ".- سرودن شعري درباره لباس مناسب براي خوابيدن کودکان با نام " خواب ".- سرودن شعري درباره يک کودک خردسال با نام " شعر آقا مهدي ".- سرودن شعري در توصيف آدمي کثيف و نحوه برخورد ديگران با او تحت عنوان " کثيف ".- ...

  • یاد یه شعر از پروین اعتصامی افتادم ...در سوگ پدر....

    پروين اعتصامی پس از درگذشت پدر، اين ابيات را در سوك وي سروده :پدر،آن تيشه كه برخاك تو زد دست اجلتيشه اي بود كه شد باعث ويرانـي منيوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـدمرگ، گرگ توشد، اي يوسف كنعاني منمه گردون ادب بودي و در خاك شديخاك، زندان توگشت، اي مه زنداني مناز نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بودچو تو را برد، بخنديد به نادانـي منآنكه در زير زمين، داد سر و سامانـتكاش ميخورد غم بي سر و ساماني منبه سر خاك تو رفتم، خط پاكش خواندمآه از اين خط كه نوشتند به پيشاني منرفتي و روز مرا تيره تر از شب كرديبي تو در ظلمتم اي ديده نوراني مـنبي تو اشك و غم حسرت، همه مهمان منندقدمـي رنجه كن از مهر، به مهماني منصـفحه روي ز انـظار، نـهان ميدارتا نخوانند در اين صفحه، پريشاني مندهر بسيار چو من سر به گريبـان ديده استچه تفاوت كندش سر به گريباني من ؟عضو جمعيت حق گشتـي و ديگر نخوريغم تنهايي و مهجوري و حيرانـي منگل و ريحان كدامين چـمنت بـنمودند؟كه شكستي قفس، اي مرغ گلستاني منمـن كه قدر گـهر پاك تـو ميدانستمز چه مفقود شدي، اي گهر كاني منمن كه آب تو ز سر چشـمه دل ميـدادمآب و رنگت چه شد، اي لاله نغماني من؟من يكي مرغ غزل خوان تو بودم، چه فتادكه دگر گوش ندادي به توا خواني من؟گنج خود خوانديم و رفتي و بگذاشتيماي عجب تعد تو با كيست نگهباني من؟

  • مبحثي در مورد شعر نو و درک اشعار در قالب نیمائی

    گاهی اوقات از بعضی افراد انتقاداتی در مورد شعر نو می شنویم که آن را سبک شمرده و معمولا شعر نو را شعری بی مفهوم و غیر قابل درک می دانند. اولا باید بدانیم که این افراد شعر نو را چگونه تعریف می کنند و دوم اینکه از شعر و شاعری و بالطبع از شعر نو چه می دانند. اصولا درون مایه شعر نو احساسات، تجربیات فردی شاعر، عشق و سیاست می باشد. یک شاعری مثل نیما در شعر نو خود از درون مایه سیاست بیشتر استفاده کرده و شاعری مثل سهراب سپهری از احساسات و تجربیات شخصی خود بیشتر استفاده کرده است. باید توجه داشته باشیم که شاعر نسبت به نوع شعری که در دست دارد می تواند اختیارات آن قالب را استفاده کرده و در هر موضوع و محتوایی محدود به نوع قالب شعر بگوید. و اصولا برای درک و فهم شعری مثل سهراب چون شعر او برگرفته از تجربیات شخصی اوست و از احساسات دم می زند باید مثل خود او فکر کنیم و از دید شاعر به شعر بنگریم و شعر او را تفسیر کنیم.  مثلا : پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی پدرم پشت زمان ها مرده است پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود مادرم بی خبر از خواب پرید خواهرم زیبا شد.  توضیح : چه ارتباطی هست بین زیبا شدن خواهر و مردن پدر و خواب مادر؟ تا زمانی که دید شاعر را نتوانیم داشته باشیم این نوشته ها برای ما بی مفهوم است ولی اگر با دید شاعر به آن نگاه کنیم و بدانیم که در کاشان رسم بر این بوده است که اگر زن حامله در خواب باشد و به هر دلیل بترسد و جنین دختر باشد آن نوزاد، دختر زیبایی خواهد شد. حال با این تفسیر شعر را با دید بازتر و بهتر خوانده و وجود این تفکر قدیمی و بیان آن در این شعر زیباتر جلوه می کند.  و اما سراب : باید توجه داشته باشیم که سهراب یک شاعر منزوی و گوشه گیر است، بیشتر افراد شعر او را شعر فردی و زنانه می دانند، شعر سهراب شعر اجتماعی نیست و فقط عده خاصی از مردم به آن روی می آورند و به دلیل لحن شاعر در اشعار او شعر او گل کرده است. شاعر دارای اسکی پیسم بوده و در تنهایی و عزلت شعر می سروده است و این امر در شعر خود او نمایان است.  نمونه : ـ به سراغ من اگر می آیید ـ نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد ـ چینی نازک تنهایی من واحه ای در لحظه ــ سهراب   نمونه های دیگر اشعار سهراب که در آن از تنهایی صحبت کرده است عبارتند از به باغ همسفران، پیغام ماهی ها، واحه ای در لحظه، آفتابی و غیره   آثار سهراب سپهری :  آلبوم مرگ رنگ 1 ـ مرغ معما 2 ـ سپیده 3 ـ رو به غروب 4 ـ مرگ رنگ 5 ـ جان گرفته 6 ـ دره خاموش 7 ـ دریا و مرد 8 ـ نقش 9 ـ سرگذشت 10 ـ با مرغ پنهان   آلبوم زندگی خواب ها 1 ـ یاد بود 2 ـ گل کاشی 3 ـ لولوی شیشه ای 4 ـ لحظه گمشده 5 ـ باغی در صدا 6 ـ نیلوفر 7 ـ سفر   آلبوم آوار آفتاب 1 ـ روزنه ...

  • سهراب سپهري

    به نام حقبه نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را ، رنگ را ...به نام آنكه كلمه را آفريد.و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستماز او بگويم.كه هر چه بود، پيش از هر كلامي، خودش گفته بود. بايد اين واژه هاي كوچك را شست<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />   سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.خود سهراب ميگويد :... مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنديده است... (هنوز در سفرم - صفحه 9)پدر سهراب، اسدالله سپهري، كارمند اداره پست و تلگراف كاشان، اهل ذوق و هنر.وقتي سهراب خردسال بود، پدر به بيماري فلج مبتلا شد.... كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگي بيمار ماند. پدرم تلگرافچي بود. در طراحي دست داشت. خوش خط بود. تار مينواخت. او مرا به نقاشي عادت داد... (هنوز در سفرم - صفحه 10)درگذشت پدر در سال 1341مادر سهراب، ماه جبين، اهل شعر و ادب كه در خرداد سال 1373 درگذشت.تنها برادر سهراب، منوچهر در سال 1369 درگذشت. خواهران سهراب : همايوندخت، پريدخت و پروانه.محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.سهراب از محل تولدش چنين ميگويد :... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن، وسعت خوبي بود. خانه ما همسايه صحرا بود . تمام روياهايم به بيابان راه داشت... (هنوز در سفرم - صفحه 10)سال 1312، ورود به دبستان خيام (مدرس) كاشان.... مدرسه، خوابهاي مرا قيچي كرده بود . نماز مرا شكسته بود . مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود . روز ورود، يادم نخواهد رفت : مرا از ميان بازيهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند . خودم را تنها ديدم و غريب ... از آن پس و هربار دلهره بود كه به جاي من راهي مدرسه ميشد.... (اتاق آبي - صفحه 33) ... در دبستان، ما را براي نماز به مسجد ميبردند. روزي در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديكتر باشيد.مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سالها مذهبي ماندم.بي آنكه خدايي داشته باشم ... (هنوز در سفرم)سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد :... آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...خرداد سال 1319 ، پايان دوره شش ساله ابتدايي.... دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم . نميدانم تابستان چه سالي، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زيانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آباديها شدم. راستش، حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. اگر محصول را ميخوردند، پيدا بود كه گرسنه اند. وقتي ميان مزارع راه ميرفتم، سعي ميكردم پا روي ...

  • باز هم چند شعر زیبا در باره امام رضا(ع)

           ضامن آهو افسانه شعبان نژادکاش من یک بچه آهو می شدممی دویدم روز و شب در دشتهاتوی کوه و دشت و صحرا روز و شبمی دویدم تا که می دیدم تو را کاش روزی می نشستی پیش من می کشیدی دست خود را بر سرمشاد می کردی مرا با خنده اتدوست بودی با من و با خواهرمچونکه روزی مادر م می گفت تو دوست با یک بچه آهو بوده ایخوش به حال بچه آهویی که تو توی صحرا ضامن او بوده ایپس بیا من بچه آهو می شوم بچه آهویی که تنها مانده استبچه آهویی که تنها و غریبدر میان دشت و صحرا مانده استروز و شب در انتظارم پس بیادوست شو با من مرا هم ناز کنبند غم را از دو پای کوچکمبا دو دست مهربانت باز کن سید سعید هاشمیصحن حرم از نسیم پر بوداز پرپر یا کریم پر بودخورشید دوباره بوسه می زدبر چهره مهربان گنبدگنبد پر از آفاتاب می شدآهسته غم من آب می شدرفتم طرف ضریح او بازتا پر شوم از هوای پروازاطراف ضریح گریه ها بوددلهای شکسته و دعا بوددلها همه زیر بارش اشکمانند کبوتری رها بودعطر گل یاس در دل من عطر صلوات در فضا بود   کوچه های خراسان قیصر امین پورچشمه های خروشان تو را می شناسندموجهای پریشان تو را می شناسندپرسش تشنگی را تو آبی، جوابیریگهای بیابان تو را می شناسندنام تو رخصت رویش است و طراوتزین سبب برگ و باران تو را می شناسنداز نشابور بر موجی از «لا» گذشتیای که امواج طوفان تو را می شناسنداینک ای خوب فصل غریبی سر آمدچون تمام غریبان تو را می شناسندکاش من هم عبور تو را دیده بودمکوچه های خراسان تو را می شناسند   حرم دوباره یک غروب دلنشین دوباره یک صدا،صدای سبزدوباره می پرد کبوتریبه دور گنبد حرمدوباره چشمهای من پر از نگاه کاشی و ستاره می شودکنار حوضدوباره ذهن من پر از صدای بالهای یک فرشته می شودنگاه کن!من آن کبوترمبه دور گنبد طلایی اشچه عاشقانه می پرم     موسیقی غریبی حمید هنرجوروی این گنبد طلا و قشنگ خانه ای دارم از شکوفه و نورخانه پاک و روشنی دارمزیر باران دانه های بلورزیر این گنبد طلایی هستصحن مردی که ضامن آهوستآه، گوش تمام مردم شهرپر موسیقی غریبی اوستدوست من! بگو که تا حالاچند دفعه به مشهد آمده ای؟اشکی از چشم خسته ریخته ای؟بوسه ای بر ضریح او زده ای؟تا بیایی دوباره می شنویعطر پاک گلاب، از هر سومی چکد قطره اشکی از چشمتباز با یاد ضامن آهودر هوا بوی بال پیچیدهدر زمین، عطر غنچه های دعاشهر مشهد همیشه لبریز استاز صمیمیت امام رضاروز و شب، کار من فقط این است:حرف او، با پرنده ها گفتنپر زدن در نگاه گنبد نورزیر لب یا رضا رضا گفتن بالهایم پر از نوازش اوستچون شب و روز بر سر حرممراستی خوش به حال من، آریبچه ها، من کبوتر حرمم ... بوی زیارت مهری ماهوتی دور سقاخانه می گردد نسیم ...