شعر درباره هنر
درباره هنر شعر
این مقاله را از ضمیمه ادب وهنر روزنامه اطلاعات گرفته ام و توصیه می کنم همه دوستان شاعر ومنتقد آن را با تامل بخوانند. نويسنده: هرمان هسه/ مترجم: فاطمه اتراکي ده ساله که بودم، يک روز شعري را که در کتاب درسي مان بود، خوانديم. فکر ميکنم اسمش «پسرک چاق» بود. در شعر ماجراي پسري را ميخوانديم که زير باران سنگ با دشمن ميجنگيد يا شايد سنگهاي بزرگ را از روي زمين بلند ميکرد. در هر صورت کار قهرمانانهاي انجام ميداد. ما پسربچهها با شگفتي شعر را گوش ميکرديم و وقتي معلممان پس از خواندن شعر با لحني کنايهآميز از ما پرسيد که: «حالا بگوييد ببينم، آيا به نظر شما شعر خوبي بود؟» همگي با هم بلند فرياد زديم: «بعله!» اما او لبخندزنان سرش را تکان داد و گفت: «نه بچهها، شعر ضعيفي است.» حق با او بود. از ديد هنري و بر اساس اسلوب و سليقه آن دوران آن شعر خوب نبود، اصيل نبود، واقعي نبود، سرهم بندي بود. با اين حال ما بچهها را با موجي از هيجان سرشار ساخته بود.ده سال بعد وقتي بيست سالم بود، با يک بار خواندن هر شعري ميتوانستم بگويم آيا خوب است يا نه. کاري آسانتر از اين برايم نبود. يک نگاه و خواندن دو مصراع از يک شعر برايم کافي بود.اکنون از آن هنگام چند دهه گذشته است. در اين فاصله شعرهاي زيادي به دستم رسيده و خواندهام. و حالا دوباره پس از گذشت اين همه سال به همان نقطه ابهام اول رسيدهام. وقتي شعري را نشانم ميدهند، نميدانم آن را چگونه ارزيابي کنم. اغلب شعرهايي نشانم ميدهند، معمولاً شعرهاي شاعران جوان که بيشتر اوقات خودشان از آنها «مطمئن» هستند و ميخواهند به دنبال ناشر بگردند. و هميشه اين شاعران جوان متعجب و نااميد ميشوند، وقتي ميبينند که اين همکار باسابقه که آنها به تجاربش اعتماد داشتند، نه تنها هيچ تجربهاي ندارد، بلکه با سردرگميشعرها را ورق ميزند و نميتواند درباره ارزش آنها حرفي بزند. کاري که در بيست سالگي ظرف دو دقيقه با اطمينان کامل آن را انجام ميدادم، حال برايم سخت يا بهتر بگويم، خيلي بيشتر از آن، غيرممکن شده است. تجربه که البته خودش کم اهميت ندارد؛ به آن معني که جوانان در نظر ميگيرند، ذاتي نيست. افرادي هستند که مستعد تجربه اند، تجربه هم دارند و اگر نخواهيم بگوييم از وقتي که در شکم مادرشان بودند، از دوران مدرسه اين استعداد را داشته اند و در مقابل ديگراني هم وجود دارند که البته من جزو آنها هستم. آنها ممکن است چهل، شصت يا صد سال عمر کنند و در آخر بميرند؛ بدون اين که درست ياد بگيرند و بفهمند که «تجربه» واقعاً چيست. اطمينان من براي داوري درباره شعرها در بيستسالگيام به اين خاطر بود که آن وقتها ...
درباره ی شعر و هنر
نوشته ی سید حسن حسینی است که در کتابی تحت عنوان "براده ها" منتشر شده است.نقل آنها نشانه ی تائید نیست بلکه به دلیل آشنا شدن شما با نویسنده و جالب و قابل تامل بودن مطلب است. ** عقل و منطق برای شعر مثل ریش و سبیل برای کودکان است! ** شعر خوب زنی زیبا و عفیف است که تنها به محارم خویش رو نشان می دهد.شعری که همه را راضی می کند روسپی ولگردی بیش نیست. ** چاپ یک شعر در ماهیت ان بی تاثیر نیست.یک شعر بد وقتی چاپ شد، می شود یک شعر بدتر! ** یک شاعر خوب باید از قوانین منطق به خوبی آگاه باشد تا به هنگام سرودن شعر، آنها را شاعرانه نقض کند! ** شاعری که با زور شعر می گوید مثل زنی است که با عمل سزارین یک کودک مرده به دنیا می آورد! ** یک شعر خوب یک راز سر به مهر است شاعر و خواننده ی شعر در افشا شدن آن سهم مساوی دارند. ** شعر واقعی شعری نیست که همه آن را بفهمند. شعری است که همه آرزوی فهمیدن آن را داشته باشند. ** شعر خوب به رادیوگرافی شبیه تر است تا به عکاسی. ** شعر گفتن بدون زمینه ی فرهنگی مثل چاپ اسکناس بدون پشتوانه است. ** اگر منصور حلاج نبود بسیاری از شعرای معاصر همین دو کلمه ی عربی را هم نمی دانستند: انا الحق! ** هیچ چیز در عالم، غیر طبیعی نیست الا شاعر متکلف. ** هیچ کدام بی مصرف نیستند: شعر مثل شکوفه است و نظم عین علوفه! ** سرودن شعر در نهایت امری ناخودآگاه است. برای آن نمی توان " وسایل لازمه" را تهیه کرد و مقدمات چید.سرودن به گونه ای عاشق شدن و دلباختگی روح است. هیچ کس با انجام تشریفات رسمی عاشق نمی شود. ** هنر، پلکان اضطراری در آسمانخراش روح است! ** غرور مثل سوراخ پنهان در بدنه ی کشتی، مامور غرق کردن تدریجی هنرمند است. ** هنرمند با میوه ی درخت یک فرق بیشتر ندارد: میوه وقت رسید می افتد، هنرمند وقتی افتاد می رسد! ** اولین خواننده ی بعضی از آثار ادبی شیطان است. ** هر کتاب بی محتوا یک چک بی محل است. ** بعضی از آثار هنری مثل سیم لخت برق اند. نزدیک شدن به آنها بدون فازمتر نقد، کار خطرناک و ابلهانه ای است. ** هنرمندان ضد اخلاق که با یکدبگر رقابت می کنند، فی الواقع برای آخر شدن مسابقه می دهند! ** بهتر است بعضی هنرمندان به جای شلوغ کردن، با وجدان خویش خلوت کنند. ** هنر برای هنر یعنی نردبان برای نردبان! ** وحدت معنوی در یک اثر هنری مثل اتصال در صفوف نماز جماعت، ضروری و واجب است. ** هنر بی تعهد مثل نماز بدون نیت، باطل است. ** یک اثر هنری دری است که به طور یکسان به روی همه باز می شود. هنر شناسان از آن به سوی دنیایی تازه عبور می کنند اما افراد معمولی به تماشای لولاها و دستگیره ی آن مشغول می شوند! ** هنر، زلزله ای است که هر چه شدیدتر باشد سازنده تر است. ** ...
یک مثنوی بسیار زیبا درباره ی " عشق "
ای که میپرسی نشان عشق چیست؟ عشق چیزی جز ظهور مهر نیستعشق یعنی مهر بیچون و چرا عشق یعنی کوشش بیادعاعشق یعنی دشت گل کاری شدهدر کویری چشمهای جاری شده یک شقایق در میان دشت خارباور امکان با یک گل بهار عشق یعنی ترش را شیرین کنیعشق یعنی نیش را نوشین کنی عشق یعنی این که انگوری کنیعشق یعنی این که زنبوری کنیعشق یعنی مهربانی در عملخلق کیفیت به کندوی عسل عشق یعنی گل به جای خار باشپل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی یک نگاه آشنادیدن افتادگان زیر پا عشق یعنی تنگ بی ماهی شدهعشق یعنی ، ماهی راهی شده عشق یعنی مرغهای خوش نفس بردن آنها به بیرون از قفس عشق یعنی جنگل دور از تبردوری سرسبزی از خوف و خطرعشق یعنی از بدی ها اجتناببردن پروانه از لای کتابدر میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر ای توانا ، ناتوان عشق باشپهلوانا ، پهلوان عشق باش عشق یعنی تشنهای خود نیز اگرواگذاری آب را بر تشنه ترعشق یعنی ساقی کوثر شدن بی پر و بی پیکر و بی سر شدن نیمه شب سرمست از جام سروشدر به در انبان خرما روی دوشعشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درماندهای درمان کنیعشق یعنی خویشتن را نان کنی مهربانی را چنین ارزان کنیعشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آیین مپرسهرکسی او را خدایش جان دهدآدمی باید که او را نان دهدعشق یعنی عارف بی خرقه ای عشق یعنی بنده ی بی فرقه ایعشق یعنی آنچنان در نیستی تا که معشوقت نداند کیستی عشق یعنی جسم روحانی شدهقلب خورشیدی نورانی شده عشق یعنی ذهن زیباآفرین آسمانی کردن روی زمینهر که با عشق آشنا شد مست شدوارد یک راه بی بن بست شد هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود درجهان هر کارخوب و ماندنی استرد پای عشق در او دیدنی استسالک آری عشق رمزی در دل استشرح و وصف عشق کاری مشکل است عشق یعنی شور هستی در کلامعشق یعنی شعر، مستی؛ والسلامزنده یاد مجتبی کاشانی
فیلم ترسناک «نزول»
فیلم ترسناک «نزول» تلاش برای زنده ماندن در غار های تو درتوی تاریک فيلم نزول : سناريست و کارگردان نيل مارشال بریتانیایی فيلم ترسناک نزول Descent داستان گير کردن شش توريست زن است در اعماق يک غار. اين کار دوم سناريست و کارگردان بريتانيائي، نيل مارشال Neil Marshal را منتقدهای آمريکائی يکی از گيراترين و مشغولکنندهترين فيلمهای ترسناک امسال توصيف کردهاند، آن را حتی قابل مقايسه با فيلم Alien اثر دلهرهآور ريدلی اسکات Ridley Scott دانستهاند. جذابيت و تازگی اين فيلم در اين است که قهرمانان آن زن هستند، زنهای شجاع و امروزی و ماجراجو. در داستان فيلم اين شش دوست يک سال بعد از تصادفی هولناک که در آن دوستی را از دست دادهاند، تصميم ميگيرند تعطيلات خود را به سفری اکتشافی در يک غار اختصاص دهند، و کارگردان در واقع دارد به يکی از قويترين غرايز انسانی رجوع ميکند، يعنی ترس از گير کردن در فضائی بسته. شش زن جسور و اهل طبيعت به خيال تماشای اعماق غاری ديدنی وارد آن ميشوند، ولی خيلی زود معلوم ميشود که وارد دالانهائی شدهاند که پای بشری به آن نرسيده است. دخترهای پردل از سوراخی به قعر غار سقوط ميکنند و خيلی زود متوجه ميشوند به جای يک غار توريستی و بيخطر، در فضائی بيگانه قرار گرفتهاند که برخلاف تصورشان مهيماننواز نيست، و در فضای تاريک و وهمآلود درون غار، دوستی خود را در آزمون تازهای مييابند. روابط قديمی دوستی به دشمنی و اعتماد به بدگمانی تبديل ميشود تا اينکه شش زن قهرمان اين فيلم، سرانجام با جانوران زيرزمينی به شکل موشهای بزرگ انسان نما، روبرو ميشوند و يکی يکی در تلاش برای گريز يا در مقابله با اين هيولاهای درون سياهی غار، جان خود را از دست ميدهند.
اکسیر جوانی..پیمان آزاد
اکسیر جوانی اكسير زندگي است شعر تابندگي است شعر با شعر مي توان از غم گسست و رست به اندوه دل نبست با شعر مي توان عشقي دوگانه داشت در دل اميد كاشت در سر نواي هزاران ترانه داشت با شعر مي توان سرسبز بود آواز كرد ز بيهودگي گذشت پرواز كرد با شعر مي توان در فصل سرد بود سرشار درد بود اما بهار را گرمي خورشيد را شناخت دل را قوي نمود به افسردگي نباخت با شعر مي توان معشوق را نديد از ياد او برفت از عشق او بريد با شعر مي توان عمر دوباره كرد پژمردگي گذاشت در فصل برف و سوز شب را غرق ستاره كرد با شعر مي توان خوشبخت بود و شاد از هر چه نفرت است دل را تهي نمود آن را به عشق داد پیمان آزاد
حرام است عشق. منوچهر آتشی
حرام است عشق زمين به دامن بانوي آفتاب آويخته است نمي پرسند چرا و گاليله جان به در برده است همه قانون ها اما مرا از تو دور مي دارند و پروا نمي كنند از ستاره بي مدار حلال است خون كبوتر لب باغچه به پاي گل سرخ حلال است خون گل سرخ به پاي پير سرداري ابله بيگانه نام گل حلال است قامت مردان به چوبه بي جان دار حلال نيست ولي سرو سيراب بي جان دار به آغوش زنده من زمين به دامن بانوي آفتاب آويخته ست و آفتاب به دامن بانوي كهكشان و من بر ابريشم خيال تو بر گيسوان تو آويخته ام مرا باز مي دارند از تو و پروا ندارند از ستاره سرگردان بي مداركه نظم آسمان را بر آشوبد آخر حرام است عشق وحلال است دروغ شگفتا *** در انتهای شب با چه كس مي توان گفت كه من اينجا هزاران هزارم نشسته به يك تن كه من اينجا هزاران و ... يكي مي گريزد از اين من با نگاهي كه ز اعماق تر شد ريختم آفتاب دلم را روي اشباح مغشوش پاييز باغ پر پر شد و در شفق سوخت پاي ديوار سرخ شفق آنك ! آن تك سواريست خسته يورغه مي راند تا بن جنگل خيس شب اسب با چه كس مي توان گفت كه ديده ام من كه خروسخوان فلق را از پس كوه خواندند وان شبح با هراسي نهفته از ته كوچه شهر بگريخت و آفتاب بزرگ دل من روي فرش تر برگ ها ريخت و هزاران شبح سوي بيغوله راندند با چه كسمي توان گفت ؟پيه سوزم نپاييد و شعرم به دل ماند صبح با كوچه آميخت منو چهر آتشی
درباره ی تئاتر
مهدي پاکدل گفت:خوشبختانه کارگردانان سينما و تلويزيون طي سالهاي اخير به قدرت و توانمندي بچههاي تئاتر پي بردهاند.مهدي پاکدل بازيگر جوان تئاتر که طي سالهاي اخير در مجموعههاي تلويزيوني و سينما نيز فعاليت مستمري داشته با اعلام اين مطلب به سايت ايران تئاتر گفت: حضور هنرمندان تئاتر در مجموعههاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي شاهدي بر پي بردن کارگردانان تلويزيون و سينما به توانمندي آنان است.وي در خصوص تمايل هنرمندان تئاتر به حضور در کارهاي تصويري اظهار کرد: اصولاً ديده شدن ملاک مهمي براي بازيگران است و هنرمندان تئاتر به دليل مخاطب محدودي که دارند علاقهمندند در ساير عرصهها نيز ديده شوند و کارشان را نشان دهند.از سوي ديگر بعد اقتصادي آن را نيز بايد در نظر گرفت که انگيزه به وجود ميآورد؛ چرا که در تئاتر مسأله اقتصادي چندان مناسب نيست، تا جايي که براي من پيش آمده که سال 84 در تئاتري حضور داشتهام و پس از مدتها مبلغي از آن را دريافت کردهام. متأسفانه همين امر باعث ضعف بچههاي تئاتر شده است.پاکدل خاطرنشان کرد: در دهههاي قبل تئاتر چندان براي سينما و تلويزيون بازيگر پرورش نداد و سبک و سياق کارها نيز کهنه و دمده بود که تلويزيون آن را بر نميتابيد و سينما نيز از اين نوع بازيگري جواب نميگرفت، ولي با نگرشهاي جديدي که به تئاتر آمده و فضاهاي مدرني که به وجود آمده نسل تازه و متفاوتي تربيت شدهاند. بنابراين اگر بازيگر قدري باهوش بوده و از تفاوت مديومها درک درستي داشته باشد ميتواند به سادگي در سينما و تلويزيون پيشرفت کند. نقل از:
درباره هنر شعر
این مقاله را از ضمیمه ادب وهنر روزنامه اطلاعات گرفته ام و توصیه می کنم همه دوستان شاعر ومنتقد آن را با تامل بخوانند. نويسنده: هرمان هسه/ مترجم: فاطمه اتراکي ده ساله که بودم، يک روز شعري را که در کتاب درسي مان بود، خوانديم. فکر ميکنم اسمش «پسرک چاق» بود. در شعر ماجراي پسري را ميخوانديم که زير باران سنگ با دشمن ميجنگيد يا شايد سنگهاي بزرگ را از روي زمين بلند ميکرد. در هر صورت کار قهرمانانهاي انجام ميداد. ما پسربچهها با شگفتي شعر را گوش ميکرديم و وقتي معلممان پس از خواندن شعر با لحني کنايهآميز از ما پرسيد که: «حالا بگوييد ببينم، آيا به نظر شما شعر خوبي بود؟» همگي با هم بلند فرياد زديم: «بعله!» اما او لبخندزنان سرش را تکان داد و گفت: «نه بچهها، شعر ضعيفي است.» حق با او بود. از ديد هنري و بر اساس اسلوب و سليقه آن دوران آن شعر خوب نبود، اصيل نبود، واقعي نبود، سرهم بندي بود. با اين حال ما بچهها را با موجي از هيجان سرشار ساخته بود.ده سال بعد وقتي بيست سالم بود، با يک بار خواندن هر شعري ميتوانستم بگويم آيا خوب است يا نه. کاري آسانتر از اين برايم نبود. يک نگاه و خواندن دو مصراع از يک شعر برايم کافي بود.اکنون از آن هنگام چند دهه گذشته است. در اين فاصله شعرهاي زيادي به دستم رسيده و خواندهام. و حالا دوباره پس از گذشت اين همه سال به همان نقطه ابهام اول رسيدهام. وقتي شعري را نشانم ميدهند، نميدانم آن را چگونه ارزيابي کنم. اغلب شعرهايي نشانم ميدهند، معمولاً شعرهاي شاعران جوان که بيشتر اوقات خودشان از آنها «مطمئن» هستند و ميخواهند به دنبال ناشر بگردند. و هميشه اين شاعران جوان متعجب و نااميد ميشوند، وقتي ميبينند که اين همکار باسابقه که آنها به تجاربش اعتماد داشتند، نه تنها هيچ تجربهاي ندارد، بلکه با سردرگميشعرها را ورق ميزند و نميتواند درباره ارزش آنها حرفي بزند. کاري که در بيست سالگي ظرف دو دقيقه با اطمينان کامل آن را انجام ميدادم، حال برايم سخت يا بهتر بگويم، خيلي بيشتر از آن، غيرممکن شده است. تجربه که البته خودش کم اهميت ندارد؛ به آن معني که جوانان در نظر ميگيرند، ذاتي نيست. افرادي هستند که مستعد تجربه اند، تجربه هم دارند و اگر نخواهيم بگوييم از وقتي که در شکم مادرشان بودند، از دوران مدرسه اين استعداد را داشته اند و در مقابل ديگراني هم وجود دارند که البته من جزو آنها هستم. آنها ممکن است چهل، شصت يا صد سال عمر کنند و در آخر بميرند؛ بدون اين که درست ياد بگيرند و بفهمند که «تجربه» واقعاً چيست. اطمينان من براي داوري درباره شعرها در بيستسالگيام به اين خاطر بود که آن وقتها ...
درباره ی شعر و هنر
نوشته ی سید حسن حسینی است که در کتابی تحت عنوان "براده ها" منتشر شده است.نقل آنها نشانه ی تائید نیست بلکه به دلیل آشنا شدن شما با نویسنده و جالب و قابل تامل بودن مطلب است. ** عقل و منطق برای شعر مثل ریش و سبیل برای کودکان است! ** شعر خوب زنی زیبا و عفیف است که تنها به محارم خویش رو نشان می دهد.شعری که همه را راضی می کند روسپی ولگردی بیش نیست. ** چاپ یک شعر در ماهیت ان بی تاثیر نیست.یک شعر بد وقتی چاپ شد، می شود یک شعر بدتر! ** یک شاعر خوب باید از قوانین منطق به خوبی آگاه باشد تا به هنگام سرودن شعر، آنها را شاعرانه نقض کند! ** شاعری که با زور شعر می گوید مثل زنی است که با عمل سزارین یک کودک مرده به دنیا می آورد! ** یک شعر خوب یک راز سر به مهر است شاعر و خواننده ی شعر در افشا شدن آن سهم مساوی دارند. ** شعر واقعی شعری نیست که همه آن را بفهمند. شعری است که همه آرزوی فهمیدن آن را داشته باشند. ** شعر خوب به رادیوگرافی شبیه تر است تا به عکاسی. ** شعر گفتن بدون زمینه ی فرهنگی مثل چاپ اسکناس بدون پشتوانه است. ** اگر منصور حلاج نبود بسیاری از شعرای معاصر همین دو کلمه ی عربی را هم نمی دانستند: انا الحق! ** هیچ چیز در عالم، غیر طبیعی نیست الا شاعر متکلف. ** هیچ کدام بی مصرف نیستند: شعر مثل شکوفه است و نظم عین علوفه! ** سرودن شعر در نهایت امری ناخودآگاه است. برای آن نمی توان " وسایل لازمه" را تهیه کرد و مقدمات چید.سرودن به گونه ای عاشق شدن و دلباختگی روح است. هیچ کس با انجام تشریفات رسمی عاشق نمی شود. ** هنر، پلکان اضطراری در آسمانخراش روح است! ** غرور مثل سوراخ پنهان در بدنه ی کشتی، مامور غرق کردن تدریجی هنرمند است. ** هنرمند با میوه ی درخت یک فرق بیشتر ندارد: میوه وقت رسید می افتد، هنرمند وقتی افتاد می رسد! ** اولین خواننده ی بعضی از آثار ادبی شیطان است. ** هر کتاب بی محتوا یک چک بی محل است. ** بعضی از آثار هنری مثل سیم لخت برق اند. نزدیک شدن به آنها بدون فازمتر نقد، کار خطرناک و ابلهانه ای است. ** هنرمندان ضد اخلاق که با یکدبگر رقابت می کنند، فی الواقع برای آخر شدن مسابقه می دهند! ** بهتر است بعضی هنرمندان به جای شلوغ کردن، با وجدان خویش خلوت کنند. ** هنر برای هنر یعنی نردبان برای نردبان! ** وحدت معنوی در یک اثر هنری مثل اتصال در صفوف نماز جماعت، ضروری و واجب است. ** هنر بی تعهد مثل نماز بدون نیت، باطل است. ** یک اثر هنری دری است که به طور یکسان به روی همه باز می شود. هنر شناسان از آن به سوی دنیایی تازه عبور می کنند اما افراد معمولی به تماشای لولاها و دستگیره ی آن مشغول می شوند! ** هنر، زلزله ای است که هر چه شدیدتر باشد سازنده تر است. ** ...
یک مثنوی بسیار زیبا درباره ی " عشق "
ای که میپرسی نشان عشق چیست؟ عشق چیزی جز ظهور مهر نیستعشق یعنی مهر بیچون و چرا عشق یعنی کوشش بیادعاعشق یعنی دشت گل کاری شدهدر کویری چشمهای جاری شده یک شقایق در میان دشت خارباور امکان با یک گل بهار عشق یعنی ترش را شیرین کنیعشق یعنی نیش را نوشین کنی عشق یعنی این که انگوری کنیعشق یعنی این که زنبوری کنیعشق یعنی مهربانی در عملخلق کیفیت به کندوی عسل عشق یعنی گل به جای خار باشپل به جای این همه دیوار باش عشق یعنی یک نگاه آشنادیدن افتادگان زیر پا عشق یعنی تنگ بی ماهی شدهعشق یعنی ، ماهی راهی شده عشق یعنی مرغهای خوش نفس بردن آنها به بیرون از قفس عشق یعنی جنگل دور از تبردوری سرسبزی از خوف و خطرعشق یعنی از بدی ها اجتناببردن پروانه از لای کتابدر میان این همه غوغا و شر عشق یعنی کاهش رنج بشر ای توانا ، ناتوان عشق باشپهلوانا ، پهلوان عشق باش عشق یعنی تشنهای خود نیز اگرواگذاری آب را بر تشنه ترعشق یعنی ساقی کوثر شدن بی پر و بی پیکر و بی سر شدن نیمه شب سرمست از جام سروشدر به در انبان خرما روی دوشعشق یعنی مشکلی آسان کنی دردی از درماندهای درمان کنیعشق یعنی خویشتن را نان کنی مهربانی را چنین ارزان کنیعشق یعنی نان ده و از دین مپرس در مقام بخشش از آیین مپرسهرکسی او را خدایش جان دهدآدمی باید که او را نان دهدعشق یعنی عارف بی خرقه ای عشق یعنی بنده ی بی فرقه ایعشق یعنی آنچنان در نیستی تا که معشوقت نداند کیستی عشق یعنی جسم روحانی شدهقلب خورشیدی نورانی شده عشق یعنی ذهن زیباآفرین آسمانی کردن روی زمینهر که با عشق آشنا شد مست شدوارد یک راه بی بن بست شد هرکجا عشق آید و ساکن شود هرچه ناممکن بود ممکن شود درجهان هر کارخوب و ماندنی استرد پای عشق در او دیدنی استسالک آری عشق رمزی در دل استشرح و وصف عشق کاری مشکل است عشق یعنی شور هستی در کلامعشق یعنی شعر، مستی؛ والسلامزنده یاد مجتبی کاشانی
فیلم ترسناک «نزول»
فیلم ترسناک «نزول» تلاش برای زنده ماندن در غار های تو درتوی تاریک فيلم نزول : سناريست و کارگردان نيل مارشال بریتانیایی فيلم ترسناک نزول Descent داستان گير کردن شش توريست زن است در اعماق يک غار. اين کار دوم سناريست و کارگردان بريتانيائي، نيل مارشال Neil Marshal را منتقدهای آمريکائی يکی از گيراترين و مشغولکنندهترين فيلمهای ترسناک امسال توصيف کردهاند، آن را حتی قابل مقايسه با فيلم Alien اثر دلهرهآور ريدلی اسکات Ridley Scott دانستهاند. جذابيت و تازگی اين فيلم در اين است که قهرمانان آن زن هستند، زنهای شجاع و امروزی و ماجراجو. در داستان فيلم اين شش دوست يک سال بعد از تصادفی هولناک که در آن دوستی را از دست دادهاند، تصميم ميگيرند تعطيلات خود را به سفری اکتشافی در يک غار اختصاص دهند، و کارگردان در واقع دارد به يکی از قويترين غرايز انسانی رجوع ميکند، يعنی ترس از گير کردن در فضائی بسته. شش زن جسور و اهل طبيعت به خيال تماشای اعماق غاری ديدنی وارد آن ميشوند، ولی خيلی زود معلوم ميشود که وارد دالانهائی شدهاند که پای بشری به آن نرسيده است. دخترهای پردل از سوراخی به قعر غار سقوط ميکنند و خيلی زود متوجه ميشوند به جای يک غار توريستی و بيخطر، در فضائی بيگانه قرار گرفتهاند که برخلاف تصورشان مهيماننواز نيست، و در فضای تاريک و وهمآلود درون غار، دوستی خود را در آزمون تازهای مييابند. روابط قديمی دوستی به دشمنی و اعتماد به بدگمانی تبديل ميشود تا اينکه شش زن قهرمان اين فيلم، سرانجام با جانوران زيرزمينی به شکل موشهای بزرگ انسان نما، روبرو ميشوند و يکی يکی در تلاش برای گريز يا در مقابله با اين هيولاهای درون سياهی غار، جان خود را از دست ميدهند.
اکسیر جوانی..پیمان آزاد
اکسیر جوانی اكسير زندگي است شعر تابندگي است شعر با شعر مي توان از غم گسست و رست به اندوه دل نبست با شعر مي توان عشقي دوگانه داشت در دل اميد كاشت در سر نواي هزاران ترانه داشت با شعر مي توان سرسبز بود آواز كرد ز بيهودگي گذشت پرواز كرد با شعر مي توان در فصل سرد بود سرشار درد بود اما بهار را گرمي خورشيد را شناخت دل را قوي نمود به افسردگي نباخت با شعر مي توان معشوق را نديد از ياد او برفت از عشق او بريد با شعر مي توان عمر دوباره كرد پژمردگي گذاشت در فصل برف و سوز شب را غرق ستاره كرد با شعر مي توان خوشبخت بود و شاد از هر چه نفرت است دل را تهي نمود آن را به عشق داد پیمان آزاد
حرام است عشق. منوچهر آتشی
حرام است عشق زمين به دامن بانوي آفتاب آويخته است نمي پرسند چرا و گاليله جان به در برده است همه قانون ها اما مرا از تو دور مي دارند و پروا نمي كنند از ستاره بي مدار حلال است خون كبوتر لب باغچه به پاي گل سرخ حلال است خون گل سرخ به پاي پير سرداري ابله بيگانه نام گل حلال است قامت مردان به چوبه بي جان دار حلال نيست ولي سرو سيراب بي جان دار به آغوش زنده من زمين به دامن بانوي آفتاب آويخته ست و آفتاب به دامن بانوي كهكشان و من بر ابريشم خيال تو بر گيسوان تو آويخته ام مرا باز مي دارند از تو و پروا ندارند از ستاره سرگردان بي مداركه نظم آسمان را بر آشوبد آخر حرام است عشق وحلال است دروغ شگفتا *** در انتهای شب با چه كس مي توان گفت كه من اينجا هزاران هزارم نشسته به يك تن كه من اينجا هزاران و ... يكي مي گريزد از اين من با نگاهي كه ز اعماق تر شد ريختم آفتاب دلم را روي اشباح مغشوش پاييز باغ پر پر شد و در شفق سوخت پاي ديوار سرخ شفق آنك ! آن تك سواريست خسته يورغه مي راند تا بن جنگل خيس شب اسب با چه كس مي توان گفت كه ديده ام من كه خروسخوان فلق را از پس كوه خواندند وان شبح با هراسي نهفته از ته كوچه شهر بگريخت و آفتاب بزرگ دل من روي فرش تر برگ ها ريخت و هزاران شبح سوي بيغوله راندند با چه كسمي توان گفت ؟پيه سوزم نپاييد و شعرم به دل ماند صبح با كوچه آميخت منو چهر آتشی
درباره ی تئاتر
مهدي پاکدل گفت:خوشبختانه کارگردانان سينما و تلويزيون طي سالهاي اخير به قدرت و توانمندي بچههاي تئاتر پي بردهاند.مهدي پاکدل بازيگر جوان تئاتر که طي سالهاي اخير در مجموعههاي تلويزيوني و سينما نيز فعاليت مستمري داشته با اعلام اين مطلب به سايت ايران تئاتر گفت: حضور هنرمندان تئاتر در مجموعههاي تلويزيوني و فيلمهاي سينمايي شاهدي بر پي بردن کارگردانان تلويزيون و سينما به توانمندي آنان است.وي در خصوص تمايل هنرمندان تئاتر به حضور در کارهاي تصويري اظهار کرد: اصولاً ديده شدن ملاک مهمي براي بازيگران است و هنرمندان تئاتر به دليل مخاطب محدودي که دارند علاقهمندند در ساير عرصهها نيز ديده شوند و کارشان را نشان دهند.از سوي ديگر بعد اقتصادي آن را نيز بايد در نظر گرفت که انگيزه به وجود ميآورد؛ چرا که در تئاتر مسأله اقتصادي چندان مناسب نيست، تا جايي که براي من پيش آمده که سال 84 در تئاتري حضور داشتهام و پس از مدتها مبلغي از آن را دريافت کردهام. متأسفانه همين امر باعث ضعف بچههاي تئاتر شده است.پاکدل خاطرنشان کرد: در دهههاي قبل تئاتر چندان براي سينما و تلويزيون بازيگر پرورش نداد و سبک و سياق کارها نيز کهنه و دمده بود که تلويزيون آن را بر نميتابيد و سينما نيز از اين نوع بازيگري جواب نميگرفت، ولي با نگرشهاي جديدي که به تئاتر آمده و فضاهاي مدرني که به وجود آمده نسل تازه و متفاوتي تربيت شدهاند. بنابراين اگر بازيگر قدري باهوش بوده و از تفاوت مديومها درک درستي داشته باشد ميتواند به سادگي در سينما و تلويزيون پيشرفت کند. نقل از: