شعر حضرت علی
شعر زیبای مولانا در وصف امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام
شعر زیبای مولانا در وصف امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام
شعر مشفق کاشانی برای میلاد امام علی(ع)
اي علي، اي آيت جان، آمدي آمدي، اي جان جانان، آمدي ذات حق را جلوه گر چون آفتاب دل فروز، از مشرق جان آمدي کعبه از نور جمالت روشن است کز حريم لطف يزدان آمدي اي ز تو، آيين احمد در کمال اي دليل راه انسان، آمدي شهر بند عشق را، مفتاح راز تا گشايي راز قرآن آمدي خاتم دين خدا را پاسدار اي به حشمت چون سليمان آمدي تا بر افروزي چراغ معرفت در طريق علم و عرفان آمدي يار با مظلوم و، با ظالم به جنگ رحمتِ اين، زحمتِ آن، آمدي برفراز قله آزادگي عالم آرا، مهر تابان آمدي دردهاي دردمندان را به لطف اي طبيب جان، به درمان آمدي تا بسوزي پرده هاي شرک را شعله آسا، گرم و سوزان آمدي اي ولي حق زمين را از فروغ چون فلک، اختر به دامان آمدي آسمان احمدي را، همچو مهر سرکشيده از گريبان آمدي دست حق، آمد برون از آستين تا تو، اي بازوي ايمان آمدي موج خيز مکتب توحيد را همچو مرواريد غلطان آمدي قبله جان محبان خدا مرحبا، اي شير يزدان آمدي
شعر ژولیده نیشابوری برای حضرت علی (ع)
سکان زمین و آسمان است علی سلطان همه جهانيان است علي گلواژه ي منشق از علي اعلاست سر چشمه ي فيض بي كران است علي آوازه ي او ز هفت اقليم رسد مشهور به هفت آسمان است علي سر سلسله خليل عبادالرحمن آن بنده ي سر به آستان است علي برتر ز علي رب جلي خلق نكرد آقاي همه بهشتيان است علي از بعد نبي بر همه ي مخلوقات از جانب دوست ارمغان است علي اول وصي پيمبر اعظم اوست بر دين رسول روح و جان است علي شاگرد محمد امين است ولي استاد همه پيمبران است علي دستور تمام انبيا در دستش حق را شب معراج لسان است علي هستند امامان مبين رهرو او يعني كه امير كاروان است علي همتاي امير عشق تنها زهرا ست با دخت رسول همزبان است علي بر هر نبي و ولي ولي الله است مولاي جميع انس و جان است علي در نور محبتش پر از جاذبه است محبوب قلوب شيعيان است علي بر غيب و شهود حاكم و سلطان است آگاه ز راز كهكشان است علي جنت يكي از صنايع دستانش صنعتگر آفريدگان است علي ايمان و نماز و اصل اسلام علي است توحيد و معاد عارفان است علي مفتاح علوم ايزدي در نزدش ديباچه ي علم لا مكان است علي اين است گواه لا مكان بودن او يك شب به چهل مكان عيان است علي مولا و امام متقين كيست علي است حقا كه امير مومنان است علي سلمان كه سبو از مي منّا نوشيد او ظرف و در آن قطره چكان است علي ميثم سر دار از علي مي گويد با لله مي وصل عاشقان است علي قنبر كه غلامي علي منصب اوست او سالك و پير راهدان است علي در مركز وحي كاتب وحي علي است بر حامل وحي تر جمان است علي گنجينه ي مخفي معارف مولاست آئينه ذات مستعان است علي تفسير مبين فطره الله علي است عشقش به دل پير و جوان است علي آيات مبين مديحه اوصافش هر سوره و آيه آرمان است علي قرآن بدون او به قرآن جعلي است تا ناطق و منطق و بيان است علي دانيد كه سرّ اسم اعظم در چيست اكسير به رمز كن مكان است علي در اولُ الاولين عيان كيست علي است در آخر الآخرين نهان است علي احسان قديم و حكم فرماي ازل مسجود همه فرشتگان است علي موساي قلندر از علي نيل گشود بر كشتي نوح پشتوان است علي عيسا نه به خويش مرده را زنده كند تجديد حيات مردگان است علي ميزان و قسيم نار و جنت حيدر آري به صراط ميزبان است علي عنوان علي به چهره ها منقوش است نامش به رخ مواليان است علي با اين همه مظهر العجائب بشر است ! يا اينكه خداوند جهان است علي افتاده بيا كه دستگير تو علي است بر بازوي نا توان توان است علي بر سائل خود زكات بخشد به ركوع با قاتل خويش مهربان است علي نيروي ولايتش محك بر همگان بر جمع خلايق امتحان است علي در روز نبرد تك سوار عرب است در عرصه صبر قهرمان است علي خيبر شكن و صف شكن و بت ...
شعر بی نقطه در وصف امام علی (ع)
السّلام ای هادی دلها علی اول طومار هر املا علی در سرای دل سهی سرور علی ای امام اوّل و مولا علی وی عوالم را عمادِ داد و عدل سالک سرمد گل گلها علی آمر مهر ومه و حور و ملک دوم آل کسا والا علی هم طلوع مهر و هم ماه مسا هم سحر ها را سرور آرا علی ای امم را هم مراد و هم مدد راح روح و لولو لالا علی محرم اسرار الله الصّمد اسوه اسلامی و سلمی علی لوح و کرسی را مُمِدّ و داوری حامی دارا گدا اعمی علی هم ولیّ و هم وصیّ اعلمی صهر احمد همدم طاها علی همسر امّ الائمّه طاهره والد دو گوهر اعلا علی هم دوای درد هر اهل دلی هم علوم وحی را دارا علی مولد وی در سرای کردگار در مصلّی کرده سر سودا علی رادمردی رهروی عُلوی مرام در دوعالم عالی و اولا علی عالمی عمّار در علم وعمل داد هود و صالح و موسی علی راس کلّ ماسَوَالله ما حصل اول احمد دوّمی امّا علی هم صدای احمد و رام احد سلّمو صلّی علی مهما علی واله مهر علیّ اعلمم کرده در دلهای ما ماوا علی در سروده اسم را محروم دار کرد لاادری کلام ما علی مدح مولا کرده دل آسودهام در لحد عالی دهد اعطا علی هر کسی دارد گلی ما سروری ها علیٌ ها علیٌ ها علی حاج ناصر تبسمی اردبیلی
شعر مولوی برای حضرت علی(ع)
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
شعر قاسم صرافان برای امام علی علیه السلام (عید غدیر)
دستهايت را که در دستش گرفت آرام شد تازه انگاري دلش راضي به اين اسلام شددستهايت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت: مومنين! ( يک لحظه اينجا يک تبسم کرد و گفت:)خوب ميدانيد در دستانم اينک دست کيست؟ نام او عشق است، آري ميشناسيدش : علي ست (۱) من اگر بر جنگجويان عرب غالب شدم با مددهاي علي ابن ابي طالب شدمدر حُنين و خيبر و بدر و اُحُد گفتم: علي تا مبارز خواست «عمرِو عبدِوُد» گفتم: عليبا خدا گفتم: علي، شب در حرا گفتم: علي تا پيام آمد بخوان «يا مصطفي»! گفتم: عليهر چه ميگويم علي، انگار اللّهي ترم مرغ «او ادني»ييم وقتي که با او ميپرممستجار کعبه را ديدم، اگر مُحرِم شدم با «يَدُ الله» آمدم تا «فُوقِ اَيديهِم» شدمتا که ساقي اوست سرمستند «اصحابُ اليمين »(۲) وجه باقي اوست، «اِنّي لا اُحبُّ الافِلين»دست او در دست من، يا دست من در دست اوست ساقي پيغمبران شد يا دل من مست اوست يکصد و بيست و چهار آيينه با هر يک هزار ـ ساغر آوردند و او پر کرد با چشمي خمارآخرين پيغمبر دلدادهام در کيش او فکر ميکردم که من عاشقترينم پيش اودختري دارم دلش درياي آرامش، ولي شد سراپا شور و توفان تا شنيد اسم علي کوثري که ناز او را قلب جنت ميکشيد ناگهان پروانه شد دور سر حيدر پريدروزگارش شد علي، دار و ندارش شد علي از ازل در پرده بود آيينه دارش شد عليرحمتٌ للعالمينم گرد من ديو و پري ميپرند و من ندارم چاره جز پيغمبريبعد از اين سنگ محک ديگر ترازوي علي است ريسمان رستگاري تارِ گيسوي علي استمن نبياَم در کنارم يک «نبأ» دارم «عظيم» طالبان «اِهدنا» اينهم «صراطَ المستقيم»چهرهاش مرآتِ «ياسين»، شانههايش «مُحکمات» خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعاديات»هر خط قرآنِ من، توصيفي از سيماي اوست هر که من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست ________________________________- 1- «نام من عشق است آري ميشناسيدم» - زنده ياد حسين منزوي2- يمين به ابجد 110 ميشود. «هر كسى در گرو دستاورد خويش است بجز اصحاب يمين» - آيات 38 و 39 سوره مدثر
شعر علی موسوی گرمارودی برای حضرت علی(ع)
خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگاران که تو را آفرید. از تو در شگفت هم نمی توانم بود که دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست: مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذرد یا بر خشتی خام. تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساخت و من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت *** پایی را به فراغت بر مریّخ، هِشته ای و زلالِ چشمان را با خون آفتاب، آغشته ستارگان را با سرانگشتان، از سرِ طیبَت، می شکنی و در جیب جبریل می نهی و یا به فرشتگان دیگر می دهی به همان آسودگی که نان توشه ی جوین افطار را به سحر می شکستی یا، در آوردگاه، به شکستن بندگان بت، کمر می بستی *** چگونه این چنین که بلند بر زَبَرِ ما سوا ایستاده ای در کنار تنور پیرزنی جای می گیری، و زیر مهمیز کودکانه بچّگکان یتیم، و در بازارِ تنگِ کوفه...؟ *** پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختم که عمود بر زمین بایستد... پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم که پای افزاری وصله دار به پا کند، و مَشکی کهنه بر دوش کشد و بردگان را برادر باشد. آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ. ای روشن ِ خدا در شبهای پیوسته ی تاریخ ای روح لیلة القدر حتّی اذا مَطلعِ الفجر اگر تو نه از خدایی چرا نسل خدایی حجاز «فیصله» یافته است...؟ نه، بذرِ تو، از تبار مغیلان نیست... *** خدا را، اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می چکد، با گریه ی یتیمکان کوفه، همنوا مباش! شگرفیِ تو، عقل را دیوانه می کند و منطق را به خود سوزی وا می دارد *** خِرَد به قبضه ی شمشیرت بوسه می زند و دل در سرشک تو، زنگارِ خویش، می شوید اما: چون از این آمیزه ی خون و اشک جامی به هر سیاه مست دهند، قالب تهی خواهد کرد. *** شب از چشم تو، آرامش را به وام دارد و توفان، از خشم تو، خروش را. کلام تو، گیاه را بارور می کند و از نـَفـَست گل می روید چاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است. سحر از سپیده ی چشمان تو، می شکوفد و شب در سیاهیِ آن، به نماز می ایستد. هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیست لبخند تو، اجازه ی زندگی است هیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست *** زمان، در خشم تو، از بیم سِترون می شود شمشیرت به قاطعیّتِ «سِجیّل» می شکافد و به روانی خون، از رگها می گذرد و به رسایی شعر، در مغز می نشیند و چون فرود آید، جز با جان بر نخواهد خاست *** چشمی که تو را دیده است، چشم خداست. ای دیدنی تر گیرم به چشمخانه ی عَمّار یا در کاسه ی سر بوذر *** هلا، ای رهگذاران دارالخلافه! ای خرما فروشان کوفه! ای ساربانان ساده ی روستا! تمام بصیرتم برخی چشم شمایان باد اگر به نیمروز، چون از کوچه های کوفه می گذشته اید: از ...
شعر علی زمانیان برای شهادت حضرت علی(ع)
باز امشب منادی کوفه،از امامی غریب می خواندگوشه ی خانه دختری تنها،دارد اَمن یجیب می خواندمثل اینکه دوباره مثل قدیم،چشم اَز خون دل تری دارداین پرستار نازنین گویا،باز بیمار بستری داردچادر پُر غبار مادر را،سرسجاده برسرش کردهبین سر درد امشب بابا،یاد سر درد مادرش کردهآه در آه ،چشمه در چشمه،متعجب زبان گرفته!پدرخار درچشم، اُستخوان به گلو،درگلوم اُستخوان گرفته پدرآه بابا به چهره ات اصلاً،زخم ودرد و وَرم نمی آیدچه کنم من شکاف زخم سرت،هرچه کردم به هم نمی آیدباز سر درد داری وحالا،علت درد پیکرم شده ایماه «اَبرو شکسته» باباجان،چه قَدَر شکل مادرم شده ایسرخ شد باز اَز سر این زخم،جامه تازه تنت بابامو به مو هم به مادرم رفته،نحوه راه رفتنت باباپاشو اَز جا کرامت کوفه،آنکه خرما به دوش می بردیزود در شهر کوفه می پیچد،که شما بازهم زمین خوردیدیشب اَز داغ تا سحر بابا،خواب دیدم وَگریه ها کردماَز همان بُغچه ای که مادر داد،کَفنی باز دست وپا کردمکاملاً در نگاه تو دیدم،مثل اینکه مسافری این بارگر شما می روی برو اما،بهر ما فکر معجری بردارکودکانی که نانشان دادی،روزگاری بزرگ می گردندمی نویسند نامه اَما بعد،بی وفا مثل گرگ می گردندیا زمین دار گشته و آن روز،همه افراد خیزران کارندیا که آهنگری شده آن جا،تیرهای سه شعبه می آرندوای اَز مردمان بی احساس،دردهای بدون اندازهوای اَز آن سوارکاران و،نعل اسبی که می شود تازهوای اَز دست های نامَحرم،آتش ودود وچادر و دامانوای اَز کوچه ی یهودی ها،سنگ باران قاری قرآن...