شعر حافظ در مورد صبر

  • صبر بلبل!

    سلام. امیوارم حال همتون خوب باشه. تو این پست میخوام یکی از زیباترین شعر های حافظ رو که خیلی دوستش دارم و خیلی هم ازش خاطره دارم رو براتون بنویسم. اما به درخواست خانم پرستو که همیشه با نظراتش خوشحالم میکنه، میخوام علاوه بر خود شعر چند خط هم در مورد شعر بنویسم. البته سواد من در اون حد نیست که بخوام شعر حافظ رو تفسیر کنم ولی همون مقدار کمی رو که بلدم میگم. این شعر حافظ ازاون دسته شعراست که در اون حافظ رو میبینیم که در مقام یه پیر و مرشد نشسته و میخواد ما رو نصیحت کنه. به احتمال قوی این شعرها مال دوران پیری حافظه. راستی اینو بگم که استاد شجریان این شعر رو دریک اجرای خصوصی همراه با تارمرحوم استاد بیگجه خانی در دستگاه همایون و در نهایت زیبایی خوندن که بعدها در آلبوم بیداد ایشون منتشر شده. اول خود شعر رو به همتون مخصوصا خانم پرستو تقدیم میکنم: باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هرکه روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد وکاکل بایدش ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش اما معنی شعر. بیت اول به رسم "میر نوروزی" که در ایران باستان رایج بوده اشاره میکنه. و اون رسم این بوده که پنج روز اول بهار هر سال یکی از مردم عادی به قید قرعه به مسند حکومت میشسته و تو اون پنج روز حکم اون شخص واجب الاجرا بوده. و بعد از اون پنج روز دوباره اون فرصت ازش گرفته میشده. حالا حافظ هم اینو میگه که چاره کسی که پنج روز فرصتش رو از دست داده چیزی نیست بجز صبر. در ضمن اشاره به ماجرای عشق باغبان به گل و جفای خار هم در این بیت نهفته شده. درحقیقت روی سخن حافظ با کسانیه که دارای موقعیت خوبی بودند اما به ناچار و بدون هیچ تقصیری اونو از دست دادند. حافظ میگه که الان هیچ کاری به جز صبر نباید بکنیم. مفهوم بیت دوم بازهم توصیه به صبر و تحمله. همچنین یه نکته مهم دیگه رو گوشزد میکنه و اون نکته اینه که که درد و سختی با عشق در هم آمیخته شدند، که البته حافظ در این مورد زیاد شعر گفته. مثل : در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود و چاره این درد و سختی هم تحمله. بیت سوم و چهارم هم در مورد ناکارآمدی عقل معاش و عافیت طلب در ...



  • گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez

    گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیکن به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه  کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان  شاید از این میانه یکی کار گر شود ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو  لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهرتو زر گشت روی من  آری به لطف روی شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب  یارب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی  مقبول طبع مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست  سر ها بر آستانه ی او خاک در شودحافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست دم در کش ار نه باد صبا را خبر شود برای خواندن شعری از خانم پریسا بصیری (پریسا-ب) همین خط پایین را کلیک نمایید :   شعرشعری بسیار زیبا از هاتف اصفهانی افسوس که از همنفسان نیست کسی وز عمر گرانمایه نمانده است بسی دردا که نشد به کام دل یک لحظه با همنفسی برآرم از دل نفسی

  • اندكي صبر ، سحر نزديك است

    داشتم  در مورد « صبر کردن »  فكر مي كردم و بعدش دنبال يه شعري تو شعرهاي سهراب ، مشيري ، حافظ و شاملو  در مورد « صبر »مي گشتم كه شعرهای زیر را ديدم . <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />  غمي غمناكشب سردي است ، و من افسرده.راه دوري است ، و پايي خسته.تيرگي هست و چراغي مرده.مي كنم ، تنها، از جاده عبور:دور ماندند ز من آدم ها.سايه اي از سر ديوار گذشت ،غمي افزود مرا بر غم ها.فكر تاريكي و اين ويرانيبي خبر آمد تا با دل منقصه ها ساز كند پنهاني.نيست رنگي كه بگويد با مناندكي صبر ، سحر نزديك است:هردم اين بانگ برآرم از دل :واي ، اين شب چقدر تاريك است!خنده اي كو كه به دل انگيزم؟قطره اي كو كه به دريا ريزم؟صخره اي كو كه بدان آويزم؟مثل اين است كه شب نمناك است.ديگران را هم غم هست به دل،غم من ، ليك، غمي غمناك است.   سهراب از مجموعه مرگ رنگ     ديدارِ واپسين   باران کُنَد ز لوح ِ زمين نقش ِ اشک، پاکآواز ِ در به نعره‌ي ِ توفان شود هلاکبيهوده مي‌فشاني اشک اين‌چنين به خاکبيهوده مي‌زني به در، انگشت ِ دردناک. دانم که آنچه خواهي ازين بازگشت، چيست:اين در به صبر کوفتن، از درد ِ بي‌کسي‌ست.دانم که اشک ِ گرم ِ تو ديگر دروغ نيست:چون مرهمي، صداي تو، با درد ِ من يکي‌ست. افسوس بر تو باد و به من باد! ازآن‌که، دردبيمار و درد ِ او را، با هم هلاک کرد.اي بي‌مريض‌دارو! زان زخم‌خورده مَرديک لکه دود مانده و يک پاره سنگ ِ سرد!   صبرِ تلخ   با سکوتي، لب ِ منبسته پيمان ِ صبور ــ زير ِ خورشيد ِ نگاهي که ازو مي‌سوزمو به‌نفرت بسته‌ستشعله در شعله‌ی من، زير ِ اين ابر ِ فريبکه بدو دوخته چشمعطش ِ خاطر ِ اين سوخته‌تن، زير ِ اين خنده‌ی پاکورد ِ جادوگر ِ کينکه به پای گذرم بسته رسن...  شاملو   گفتی که تو را شوم مدار انديشه گفتی که تو را شوم مدار انديشه دل خوش کن و بر صبر گمار انديشه کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند يک قطره خون است و هزار انديشهحافظ  ****** اما این یه غزل بی ارتباط با  « صبر »  از حافظ ؛ برای خودم تا شاید بهتر بشم .   جان بی جمال جانان ميل جهان ندارد هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد با هيچ کس نشانی زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشين است دردا که اين معما شرح و بيان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساروان فروکش کاين ره کران ندارد چنگ خميده قامت می‌خواندت به عشرت بشنو که پند پيران هيچت زيان ندارد ای دل طريق رندی از محتسب بياموز مست است و در حق او کس اين گمان ندارد احوال گنج قارون کايام داد بر باد در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد گر خود رقيب شمع است اسرار از او بپوشان کان شوخ سربريده ...

  • صبر - غزل سومم

      تازه بدیده روی یار، صبر بدار<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />                                            مردم چشم میخ نگار، صبر بدار پیشترت صف بتان سر به درند                                               در به در ناز بهار، صبر بدار خلعت اخذ قرار،برده ای از بهر یار                                             پای بریده صد مهار، صبر بدار آنچه بدیدی ز یار، دم نزم و راز دار                                              تا نشوی سر به دار، صبر بدار آتش غم دیده ای خون جگر خورده ای                                            سرخ شدی همچو نار، صبر بدار چرخ فلک یوسفت کرده زچشمت جدا                                           ماتم ایوب را، در نظر آر صبر بدار تنگ شده قالبت، رنگ شده عالمت؟                                               نیست همین اصل کار صبر بدار                        نیک بگفتت کتاب، یار مع صابرین                     یار تو خواهی، دهیم اول کار صبربدار   -------------------------------------------------------------------------------- یار مع صابرین = اشاره به آیه ان الله مع الصابرین

  • شعر طنز در مورد دو بیت حافظ بی چاره

    قلید و طنز بیت«اگر آن تُرک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »حافظ :        « اگر آن تُرک شیرازی بدست آرد دل ما را                                 به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را »شاید هنگامی که حافظ بیت بالا را سرود،هرگز،فکر نمی کرد بعدها باعث بحث و کشمکش بین شاعران شود ...اولین بار صائب تبریزی (شاعر دوران صفویه) به خُرده گیری از حافظ می پردازد که این چه نوع بخششی است که حافظ به تُرک شیرازی،وعده می دهد و شعرحافظ را نقد می کند و حافظ را نکوهش می کند،تا اینکه در سال های اخیر،استاد بزرگوارشهریاربه دفاع از «حافظ » می پردازد و از آن پس تا امروز،دیگران هر یک به نوعیاین بیت«حافظ » را مورد بررسی قرار دادند و از روی بیت مورد نظر،بیتی سرودند که گاه تقلیدی از بیت حافظ بوده و گاهی هم طنز آلود  بود ...در اینجا شما کُل ماجرای تقلیدها و طنزهای، بیت مشهور حافظ را مشاهده می کنید و در پایان،در صورتی که خود شما دوست عزیز طنز یا تقلیدی برای این بیت حافظ در ذهن دارید در قسمت نظرات بگذارید تا به اسم خودتان در ادامه ی شعر بگذارم...اینک شرح ماجرا ماجرا و بحث و کشمکش شاعران،به دنبالِ سرودن بیت زیر از حافظ : « اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را                       به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را » حافظ  ایراد گرفتن « صائب تبریزی » از حافظ و بخشش حافظ : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را  هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشدنه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را    حمایتِ و پشتیبانی استاد  شهریار  از حافظ : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را  هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشدنه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را  سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند  نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را    جوابی به هر سه شاعر : ( حافظ ـ صائب ـ شهریار ) سه آنکس چیز می بخشند همه بر ترک شیرازینمی دانند که سرْکاری گذاشته جمله آنها رااگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رابه خال هندو اش بخشم یه قورت از آب دریا رابه او گویم برو زکی! رها کن این دل ما رابه خود گویم نظر مفکن دگر آن یار زیبا رانصیحت کن دل خود را به پند حضرت حافظ : « که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را »  امّا  آن تُرک شیرازی، جواب میده : اگر دستان یک گربه رسد بر گوشت قربانیبگیرد؛ ورنه او گوید: نمی خواهم من اینها راخودت دانی و من دانم، دلت را گر به دست آرمبه خال هندو ام بخشی، هرآنچه داری ای یاراسمرقند و بخارا را، سر و دست و تن و پا راتمام روح و ...

  • خم ابرو - شعر حافظ

      خم ابرو  - شعر در نمــــــازم خــــــم ابروي تو با ياد آمدحـــالتي رفت كه محراب به فرياد آمداز من اكنون طمع صبر و دل و هوش مداركان تحمل كه تو ديدي همه بر باد آمدباده صافي شد و مرغان چمن مست شدندموسم عـاشقي و كــــار به بنيــــاد آمدبوي بهبود ز اوضـــاع جهـــان مي‌شـــنوم شـــادي آورد گـل و باد صبا شاد آمداي عروس هنــــر از بخت شكـــايت منماحجلــــة حســــن بياراي كه داماد آمددلفريبـــــان نبـــــاتي همه زيـــــور بستنددلبــرمــــاست كه با حسن خداداد آمدزير بارنــــد درخــــتان كــــه تعلـق دارنداي خـــوشا سرو كه از بار غم آزاد آمدمطـــرب از گفـــته حافظ غزلي نغز بخوانتـــا بگـويم كـــــه زعهد طربم ياد آمد حافظ

  • تصوف و عرفان در شعر فارسی

                       در مورد تاریخ پیدایش شعر عرفانی در ادب پارسی اظهار نظر دقیق بسیار صعب و دشور می­نماید. لیکن می­توان یقیقن داشت که مضامین عرفانی بر اساس عشق به خداوند از همان آغازی که غنچه­های نغمات موزون فارسی آهنگ شکفتن نموده بود شکوفا شده یعنی از همان اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم که شعر دری می­رفت تا قدم در راه بلوغ و تکامل خویش بگذارد، رد پایی از مضامین و اصطلاحات عرفانی در اشعارشاعران یافت می­شود. برای نمونه به این دو بیت از محمود وراق هروی (متوفی221ه.ق) توجه فرمایید.           نگارینا، به نقد جانت ندهم                  گرانی، در بهاء ارزانت ندهم           گرفتستم به جان دامان وصلت              نهم جان از کف و آسانت ندهم[1]           و نیز این ابیات از محمد وصیف (251-297 ه.ق)           قول خداوند بخوان: فاستقم                 معتقدی شو بر آن بربایست                                                 ***           هر چه بکردیم بخواهیم دید                 سود ندارد ز قضا احتراس[2]           وی در بیت اول با کلمۀ «فاستقم» که از قرآن اقتباس شده مضمون صبر را فرا یاد خواننده می­آورد و در بیت دوم مضمون تسلیم بودن در برابر امر قضا و قدر (خدا) را مطرح می­نماید. و یا این دو بیت از فیروز مشرقی که می­گوید:           به خطّ و آن لب و دندانش بنگر           که همواره مرا دارند در تاب           یکی همچون پرن، بر اوج خورشید        یکی چون شایورد، (طوق ماه) از گرد مهتاب[3] در شاهنامه نیز با این که کتابی حماسی است ابیاتی با مضامین عرفانی به وفور یافت می­شود و همین امر موجب شده است که جناب آقای دکتر محمود بختیاری کتابی را تحت عنوان «شاهنامه آبشخور عارفان» تألیف نماید. همچنین باید اقرار کرد که ابیات شاهنامه نسبت به شعر شاعران پیشین با صراحت بیشتری راجع به موضوعات تصوف و عرفان سروده شده است برای نمونه به ابیات زیر توجه فرمایید. بیاورید فرزند را چون نوند (سوار تندرو)           چو مرغان بر آن تیغ کوه بلند یکی مرد دینی بر آن کوه بود               که از کار گیتی بی­اندوه بود فرانک بدو گفت کی پاک دین             منم سوگواری ز ایران زمین بدان کاین گرانمایه فرزند من               همی بود خواهد سرانجمن ببرد سر و تاج ضحاک را                   سپارد کمربند او خاک را تو را بود باید نگهبان او                      پدروار لرزنده بر جان او پذیرفت فرزند او نیکمرد                             نیاورد هرگز بدو باد سرد[4] آن چه در این ابیات جلب توجه می­کند آنست که آن مرد روحانی و مومن که نسبت به امور دنیا بی­توجه بوده و ...