شعر برای مرگ پدربزرگ
یک شعر از برادرم بیدار برای مادربزرگ
هوالباقی نباید سکوت می کرد خورشیدوقتی روز روشنخدای بزرگ تو را دزدیدخورشید ,که خود دور تو می چرخید ..روز روشنآسمان خانه یمانغروب کرد وآن رادیوی قدیمی اذان گویت" آخ " هم نگفت من اما نمازم رابه افق پیشانی ات خواندم ,تو که غروب کردیخدا هم نماز خواند ....شاید نباید سکوت می کرد خداولی گویی دستپختت را بیشتر از ما دوست داشتو قدر بوسیدن حنای دستان پیرت رابیشتر می دانست ...و بیشتر می شناختقامت عزیز تو را میان خواب آلودگی صبح های اتاقموقتی کتابهای روزمرگی ام را مرتب می کردی و حواست بود بیدار نشوم ...خدا بیدار نشسته بود آنگاه وتماشایت می کردیک عمر , در نابینایی ما تماشایت می کرد ...تا دوم پاییزمیان همهمه ی سکوتهایمانتو را بدزدد ,و همه ی کودکی ام راو بیست و چند سال لذت به خانه برگشتن ها راوالبتهخدایم را ..دلم به حال بهشتیان می سوزدوقتی چند ماه است با " خاله ثریا "گوش خدا را برده اند...و این است جزای خوبی در زمانه بد بودن ما!!!و خورشیدو همه ی ماکه اجازه دادیم تو را مرده بخوانند مردم شهر ...نه تو نمرده ای.تبسمی بودیبزرگ تر از قاب آسمان این جهانیک خدای مهربانتو را دزدیدتا برایش "الرحمن" بخوانی از حفظو مدیریت "درخت های گردوی " بهشت رادر دست بگیریخانم "مارپل" ...درست لحظه ی غروبتآسمان باورم نورانی شدبرای همیشه , تو بر تنهایی ام می تابی ..خوشحالم خدایی که آنجاستبیشتر از ماقدرت را می داندو به گوشت می رساندتولدت همیشگی ات مبارکمادر بزرگ.....
مناظره عاشقانه و شاعرانه سیمین بهبهانی
زندگي نامه سیمین بهبهانیسیمین بهبهانی شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ تهران- لیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهران- برنده ده ها جایزه علمی و آکادمیک به خاطر اشعار و غزلیاتش، از جمله جایزه بیژن جلالی - از معدود شاعرانی که اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.- گزینه شعر «جامی گناه» او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورک منتشر شده است.- برخی از آثار او عبارتند از: جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز، خطی زسرعت و از آتش،دشت ارژن و ...- زن برگزیده سال ۱۳۷۷ از سوی بنیاد جهانی پژوهش های زنان- برنده جایزه لیلیان هیلمن و راشیل هامت از طرف سازمان نظارت بر حقوق بشر ۱۳۷۸- ترجمه ۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان «فنجانی از آفتاب»- ترجمه ۱۰۲ شعر او درکتابی با عنوان «آن سوی واژه ها» در آلمانز شب خستگان یاد کن شبی آرمیدی اگرسلامی هم از ما رسان به صبحی رسیدی اگربه حجت در این داوری ز دوزخ نشان می دهمبه دعوی، زخوش باوری بهشت آفریدی اگرمهرانه خالقی:برای نوشتن از بهبهانی باید قبل از هر چیز نگاه دوباره ای داشت به غزلیات او چه این غزلیات گذشته از تمام ویژگی های دیگرشان نشان دهنده حساسیت شاعر به موضوعات سیاسی و اجتماعی پیرامونش است. شاید او تنها غزلسرای معاصر ماست که اگر جنگ می شود برای جنگ و اگر زلزله رخ می دهد برای زلزله می سراید و در این میان محدودیت و دست و پاگیری قاعده وزن و قافیه نه تنها مجال او را تنگ نمی کند، بلکه گستره ای می شود برای او که خود را متعهد به رخدادهای پیرامون خویش نشان دهد که سیمین بهبهانی شاعر درون نیست و گرفتار انتزاعات و تراوشات ذهن نمی شود. بلکه شاعر برون است و پیرامون. او برخلاف بسیاری از زنان روشنفکر و نویسنده و شاعر معاصر، دغدغه خود را کمتر دارد و بیشتر درد اجتماع و جامعه و مردم او را به شعر گفتن وامی دارد و شعر برای او عرصه پرداختن به تعهدات و ضرورت های انسانی از جنس مردم است و نه خود. علاوه بر این شعر بهبهانی گرچه از لطافت و زنانگی به حد اعلا بهره می برد اما فیمینیسم وزنانه نیست و اگر جایی هم دغدغه اش زن بوده است، نه از زاویه تنگ نگاه های مرسوم که از نگاه یک طبیبی که درد و محل درد را می شناسد به موضوع و مشکلات زنان می پردازد و قصد رو درروکردن زنان با مردان و بهره بردن از این آب گل آلود - بر خلاف بسیاری از روشنفکران زن معاصر- را ندارد.... سخن آنگه از آب گو، سرابی ندیدی اگر /بدین خالی آسمان، میفروز خورشیدمان/به پندار و وهم و گمان چراغی خریدی اگر/و باید از آغازش بنویسیم. روزی که به دنیا آمده است.باید بنویسیم سیمین بهبهانی (خلیلی) به سال ۱۳۰۶ در تهران، در خانواده ای صاحب فرهنگ و قلم متولد ...
سیمین بهبهانی در یک نگاه
سیمین بهبهانی در یک نگاه سیمین بهبهانی شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ تهرانلیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهرانبرنده ده ها جایزه علمی و آكادمیك به خاطر اشعار و غزلیاتش، از جمله جایزه بیژن جلالیاز معدود شاعرانی كه اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.گزینه شعر «جامی گناه» او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورك منتشر شده است.برخی از آثار او عبارتند از: جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز، خطی زسرعت و از آتش،دشت ارژن و ...زن برگزیده سال ۱۳۷۷ از سوی بنیاد جهانی پژوهش های زنانبرنده جایزه لیلیان هیلمن و راشیل هامت از طرف سازمان نظارت بر حقوق بشر ۱۳۷۸ترجمه ۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان «فنجانی از آفتاب»ترجمه ۱۰۲ شعر او دركتابی با عنوان «آن سوی واژه ها» در آلمان ز شب خستگان یاد كن شبی آرمیدی اگرسلامی هم از ما رسان به صبحی رسیدی اگربه حجت در این داوری ز دوزخ نشان می دهمبه دعوی، زخوش باوری بهشت آفریدی اگر مهرانه خالقی:برای نوشتن از بهبهانی باید قبل از هر چیز نگاه دوباره ای داشت به غزلیات او ؛ چه این غزلیات گذشته از تمام ویژگی های دیگرشان نشان دهنده حساسیت شاعر به موضوعات سیاسی و اجتماعی پیرامونش است. شاید او تنها غزلسرای معاصر ماست كه اگر جنگ می شود، برای جنگ و اگر زلزله رخ می دهد، برای زلزله می سراید و در این میان محدودیت و دست و پاگیری قاعده وزن و قافیه نه تنها مجال او را تنگ نمی كند، بلكه گستره ای می شود برای او كه خود را متعهد به رخدادهای پیرامون خویش نشان دهد كه سیمین بهبهانی شاعر درون نیست و گرفتار انتزاعات و تراوشات ذهن نمی شود. بلكه شاعر برون است و پیرامون. او برخلاف بسیاری از زنان روشنفكر و نویسنده و شاعر معاصر، دغدغه خود را كمتر دارد و بیشتر درد اجتماع و جامعه و مردم او را به شعر گفتن وامی دارد و شعر برای او عرصه پرداختن به تعهدات و ضرورت های انسانی از جنس مردم است و نه خود. علاوه بر این شعر بهبهانی گرچه از لطافت و زنانگی به حد اعلا بهره می برد، اما فیمینیسم وزنانه نیست و اگر جایی هم دغدغه اش زن بوده است، نه از زاویه تنگ نگاه های مرسوم كه از نگاه یك طبیبی كه درد و محل درد را می شناسد، به موضوع و مشكلات زنان می پردازد و قصد رو در روكردن زنان با مردان و بهره بردن از این آب گل آلود بر خلاف بسیاری از روشنفكران زن معاصر را ندارد. ... سخن آن گه از آب گو، سرابی ندیدی اگر /بدین خالی آسمان، میفروز خورشیدمان /به پندار و وهم و گمان چراغی خریدی اگر / و باید از آغازش بنویسیم. روزی كه به دنیا آمده است. باید بنویسیم سیمین بهبهانی (خلیلی) به سال ۱۳۰۶ در تهران، در خانواده ای صاحب فرهنگ و قلم متولد ...
سیمین بهبهانی
سیمین بهبهانی سیمین بهبهانی شاعر و ادیب متولد ۱۳۰۶ تهران- لیسانس حقوق قضایی دانشگاه تهران- برنده ده ها جایزه علمی و آكادمیك به خاطر اشعار و غزلیاتش، از جمله جایزه بیژن جلالی- از معدود شاعرانی كه اشعارش به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.- گزینه شعر «جامی گناه» او به زبان انگلیسی ترجمه شده و در دانشگاه نیویورك منتشر شده است.- برخی از آثار او عبارتند از: جای پا، چلچراغ، مرمر، رستاخیز، خطی زسرعت و از آتش،دشت ارژن و ...- زن برگزیده سال ۱۳۷۷ از سوی بنیاد جهانی پژوهش های زنان- برنده جایزه لیلیان هیلمن و راشیل هامت از طرف سازمان نظارت بر حقوق بشر ۱۳۷۸- ترجمه ۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان «فنجانی از آفتاب»- ترجمه ۱۰۲ شعر او دركتابی با عنوان «آن سوی واژه ها» در آلمانز شب خستگان یاد كن شبی آرمیدی اگرسلامی هم از ما رسان به صبحی رسیدی اگربه حجت در این داوری ز دوزخ نشان می دهمبه دعوی، زخوش باوری بهشت آفریدی اگرمهرانه خالقی:برای نوشتن از بهبهانی باید قبل از هر چیز نگاه دوباره ای داشت به غزلیات او چه این غزلیات گذشته از تمام ویژگی های دیگرشان نشان دهنده حساسیت شاعر به موضوعات سیاسی و اجتماعی پیرامونش است. شاید او تنها غزلسرای معاصر ماست كه اگر جنگ می شود برای جنگ و اگر زلزله رخ می دهد برای زلزله می سراید و در این میان محدودیت و دست و پاگیری قاعده وزن و قافیه نه تنها مجال او را تنگ نمی كند، بلكه گستره ای می شود برای او كه خود را متعهد به رخدادهای پیرامون خویش نشان دهد كه سیمین بهبهانی شاعر درون نیست و گرفتار انتزاعات و تراوشات ذهن نمی شود. بلكه شاعر برون است و پیرامون. او برخلاف بسیاری از زنان روشنفكر و نویسنده و شاعر معاصر، دغدغه خود را كمتر دارد و بیشتر درد اجتماع و جامعه و مردم او را به شعر گفتن وامی دارد و شعر برای او عرصه پرداختن به تعهدات و ضرورت های انسانی از جنس مردم است و نه خود. علاوه بر این شعر بهبهانی گرچه از لطافت و زنانگی به حد اعلا بهره می برد اما فیمینیسم وزنانه نیست و اگر جایی هم دغدغه اش زن بوده است، نه از زاویه تنگ نگاه های مرسوم كه از نگاه یك طبیبی كه درد و محل درد را می شناسد به موضوع و مشكلات زنان می پردازد و قصد رو درروكردن زنان با مردان و بهره بردن از این آب گل آلود - بر خلاف بسیاری از روشنفكران زن معاصر- را ندارد.... سخن آنگه از آب گو، سرابی ندیدی اگر /بدین خالی آسمان، میفروز خورشیدمان /به پندار و وهم و گمان چراغی خریدی اگر /و باید از آغازش بنویسیم. روزی كه به دنیا آمده است. باید بنویسیم سیمین بهبهانی (خلیلی) به سال ۱۳۰۶ در تهران، در خانواده ای صاحب فرهنگ و قلم متولد شد. «و اما گفتم ...
فصل بهار وقتي مياد....
فصل بهار وقتي مياد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> بچه هاي عزيز، حامد را كه يادتان هست، همان پسري كه بعد از درگذشت پدربزرگش به پند و نصيحتهاي او عمل كرد و از اين بابت هم خيلي خوشحال بود.( داستان پند پدربزرگ در باره ي اوبود.) امسال موقع تحويل سال حامد و پدر و مادرش در خانه ي دايي ِ حامد دور هم جمع بودند تا خاطره ي پدربزرگ را زنده نگه دارند. وقتي دايي دعاي تحويل را خواند، همه براي آمرزش روح پدربزرگ فاتحه خواندند. حامد كه خيلي دلش براي پدربزرگ تنگ شده بود، آهي كشيد و گفت:« كاش پدربزرگ الان زنده بود و همراه ما كنار سفره مي نشست ، اما افسوس كه او الان زير خاك خوابيده و....» حامد ديگر نتوانست چيزي بگويد، بغضش تركيد و زد زير گريه. پدر و مادر ، دايي و زن دايي و بچه هايش هم ناراحت شدند. اما دايي كه خيلي خوب حرف مي زند، رو به حامد كرد و گفت:« اما مرگ پايان زندگي ما نيست ، ما آدمها يك روز مي ميريم و به زير خاك مي رويم اما خداي مهربان بازهم مارا زنده مي كند و به ما زندگي جاويد مي بخشد. اين دنيا مثل مزرعه اي است كه ما در آن دانه مي كاريم و دانه ها رشد مي كنند و روزي بايد آنها را درو كنيم. كارهاي خوب نتيجه ي خوب و كارهاي بد ، نتيجه ي بد عايد ما مي سازند. يك روز وقتي اين دنيا به پايان رسيد و ديگر آدم زنده اي روي آن نماند ، خداوند به فرشته اي به نام اسرافيل فرمان مي دهد كه در شيپور مخصوصي بدمد . به اين شيپور، صور مي گويند. وقتي صداي صور بلند شد، همه ي مردگان با اجازه ي پروردگار كريم زنده مي شوند و از گورها بيرون ميآيند و شتابان به سوي صحراي محشر مي روند و در آنجا به آدمهاي خوب و باايمان و درستكاري كه در طول زندگي خود، از فرمانهاي خدا و پيامبران الهي اطاعت كرده اند، پاداش مي دهند و افراد بد وستمكار را هم مجازات مي كنند. خوبها به بهشت و بدها به جهنم مي روند و آدمها بازهم يكديگر را مي بينند و از حال هم باخبر مي شوند. پس مرگ پايان زندگي نيست.» حامد كه بادقت به حرفهاي دايي گوش مي داد گفت:« پس ما مي توانيم راه خوبي يا راه بدي را انتخاب كنيم يعني بهشت يا جهنم رفتن ما دست خودمان است.» دايي جواب داد:« بله دست خودمان است. ما بايد طوري زندگي كنيم كه وقتي دوباره زنده شديم ازخداوند خجالت نكشيم و مجازات نشويم. از قديم گفته اند: از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو زِ جو ، كسي كه جو بكارد جو و كسي كه گندم بكارد ، گندم درومي كند. » حامد گفت:« اما راستي چطوري اين همه آدم دوباره زنده مي شوند با اينكه سالها بدنهايشان زير خاك بوده است و پوسيده و از بين رفته است؟» دايي گفت:« درست مثل درختان كه در فصل زمستان خشك و بدون برگ هستند اما ...
کودکان
کودکان دوامِ محدودِ شادیهایشان را باور نمیکنند. آنها به لحظههای سنگین ندامت نمیاندیشند. برای کودکان مرگ سوغاتیست که تنها به پدربزرگها و مادربزرگها میرسد.
دلنوشته(پدربزرگ)
امشب ناخوداگاه یاد پدربزرگ مرحومم افتادم که سال پیش فوت شدن.راستش همیشه فکر میکردم احساسم نسبت به مرگ دیگران پایینه یا حداقل زیاد نیست!ولی این واقعه ذهنیتمو نسبت به این موضوع تغییر داد!نمیدونم چرا ولی گاهی اوقات فکر میکنم هست و الان خونشه و ما اخره هفته قراره بریم پیشش ولی یهو به خودم میام و میبینم نه نیست و رفته از پیشمون.ازپدربزرگ پدریم که داداش همین پدربزرگ مرحومم بود چیزی نمیگم چون هیچ وقت ندیدمش و وقتی بدنیا اومدم فوت کرده بود.پس اگه میگم پدربزرگ منظورم پدربزرگ مادریمه.پدربزرگ خوشگلی داشتم.وقتی یاد چشماش میفتم و شیک پوشیش و لبخندش که باهام صحبت میکرد بغضم میگیره.صدای استواری داشت که به جرات میتونم بگم 1ساعت پشت سرهم داد میزد خش برنمیداشت.خیلی مهربون بود و واقعا نوه هاشو دوس داشت.هرجا میخواستیم بریم وقتی باما بود افتخار میکردیم که اگه ازمون پرسیدن این اقا چیتون میشه بگیم بابابزرگمونه یا وقتی ازش میپرسیدن این پسر کیه و پدربزرگمم میگفت نوهمه. راستش الان که فکر میکنم میبینم بودن یه سری ادما تو زندگی اینقدر واسمون عادی میشه که هیچ وقت به نبودنشون فکر نمیکنیم.انگار همیشه باید باشن و این ما هستیم که میریم.درسته که من مثل پسرداییم که با بابابزرگم زندگی میکرد ناله نزدم و گریه نکردم ولی روزی که فوت کرد شاهد این بودم که از بچه ی 9-10ساله که پدربزرگمو دیده بود تا پیرمرد-پیرزن 80-90ساله واسش گریه کردن.یادمه تو جاده کرج بودم و داشتم با عموم میرفتم قم که خبر دادن ضیاءالدین خان فوت کردن.عموم گفت دور بزن و ما برگشتیم.داشتم فکر میکردم واقعا رفته!!؟؟؟شاید دارن با ما شوخی میکنن!!!اصلا فکرشم نمیتونین بکنین که تو فکرم چقدراین حادثه غیرقابل باور بود.اینقدر به این فکر میکردم که شوخیه اصلا اشکمم در نمیومد.وقتی رسیدیم خونه ی پدربزرگم دیدم جمعیتی اونجا هستنو گریه میکنن.وقتی دیدم عموم که تا1 دقیقه پیش حالش خوب بود الان چطوری درماشینو باز کرد وپرید تو بغل داییمو شروع کرد به گریه کردن فکر کردم شاید عمومم فکر میکرد اون مرد همیشه باید باشه و رفتنی نیس!ماشینو پارک کردمو اومدم پایین و رفتم تو خوونه.بازم اشکم درنمیومد.وقتی دیدم پسرداییم گریه میکنه و بقیه ی فامیلو دیدم یهو فهمیدم نخیر بابابزرگ ضیا رفته.اونوقت بود که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر گریه.یهو به کل خاطراتم فکر کردم.به روزایی که اخر هفته ها میرفتیم خوونه ی پدربزرگمو کلی خوشحال بودیمو بازی میکردیم همش تو حیاط و تو خوونه.ولی میدونستم که ازاین به بعد که میام دیگه بابابزرگی در کار نیس.چندروزه متوالی و وسط ماه رمضان و اونم دقیقا تو شبهای قدر به تشییع جنازه ...
یک شعر از پدربزرگم ...
سلام به دوستان عزیزدر این وبلاگ یکی از اشعار پدر بزرگم را درج کرده اند ... شما را دعوت می کنم که این شعر را بخوانید ...
با کودک چگونه از مرگ صحبت کنیم؟
با کودک چگونه از مرگ صحبت کنیم؟ مقدمه توضیح مرگ به کودکان یکى از سختترین کارها براى اولیاست، بخصوص هنگامى که خود آنها با غم مرگ عزیزى دست به گریبان هستند. اما مرگ یک بخش غیر قابل انکار از زندگى است و چه بخواهیم و چه نخواهیم، از خیلى خردسالى ، کودکان نسبت به آن کنجکاو مىشوند و به فهمیدن و پرسیدن درباره روشهایى که احساس غم مربوط به آن را بطور طبیعى نشان بدهد، علاقهمند هستند، روشهایى که بزرگترها عزادارى مىنامند. چگونگى نگاه کودکان به مقوله مرگ شاید باعث تعجب باشد که بدانید حتى کودکان ۲ ساله از مرگ آگاه هستند. کودکان در قصههایشان یا برنامههاى تلویزیون از مرگ مىشنوند، یا در اطراف خود حیوانات خانگى یا خیابانى مرده را مىبینند. علیرغم این موارد ، هیچ کدام از کودکان مفهوم مرگ را نمىدانند. آنها نمىتوانند مفهوم همیشگى بودن مرگ را درک کنند و در عوض ، آن را به عنوان یک اتفاق موقت و قابل برگشت در نظر مىگیرند. آنها تصور مىکنند که اجساد هنوز مىخورند و مىخوابند و کارهاى همیشگى خود را انجام مىدهند، فقط با این فرق که این کارها را یا در آسمانها و یا در زیر خاک انجام مىدهند. حتى وقتى یکى از اولیا یا خواهران و برادران کودک درگذشته است، او نمىتواند این اتفاق را براى آنها در نظر بگیرد. واکنش کودکان نسبت به مرگ کودکان به روشهاى مختلف نسبت به مرگ واکنش نشان مىدهند: اصلا تعجب نکنید اگر کودک ۲ سالهاى در آموزش مهارت توالت رفتن پسرفت کند، یا کودک ۵ سالهاى نخواهد به مهد کودک همیشگىاش برود، چرا که کودک در جست و جوى علت پریشانى و غمگینى بزرگترها است و مىخواهد بداند چرا برنامه روزمرهاش تغییر کرده است. او با خودش فکر مىکند چرا به ناگهان جهان اطرافش این همه نگران کننده شده است. از سوى دیگر ، ممکن است کودکى هم باشد که اصلا واکنشى به مرگ نشان ندهد، یا گاه گاهى در بین شادى و خوشحالىهاى کودکانهاش به یاد آن بیفتد که این هم کاملا طبیعى است و دلیل سنگدلى کودک نیست! اصولا کودکان این مفهوم را کمکم و به آهستگى درک مىکنند و نباید انتظار داشت که همه موضوع را در یک لحظه یا یک روز بفهمند و حتى بسیارى از آنها تا وقتى که کاملا احساس امنیت نکنند، به احساس غم خود اجازه ظهور نمىدهند، یعنى فرایندى که ممکن است ماهها تا سالها به طول بینجامد، بخصوص اگر مرگ عزیزى را شاهد بوده باشند. بعضى از کودکان رفتارهایى انجام مىدهند که به نظر عجیب مىرسد. مثل بازیهاى تشییع جنازه یا اداى مردن کسى را درآوردن. این هم امرى طبیعى است، حتى اگر به نظر بزرگترها غیر معقول باشد. بنابراین ، این روش ابراز احساسات در مورد ...
پدربزرگ نامه -1
از تمام دارایی پدربزرگ نازنینم تنها یه خونه تو شمال مونده که باباجون عزیزم اونو خیلی دوس داشت! این روزای تعطیل رفتیم شمال خونه پدربزرگی که دیگه نیست اما همیشه با من است و حتی باور نمی کنم که رفته است یعنی دلم نمی خواد باور کنم. چون هنوز هست! خاطراتش، حرفاش، داستان هاش، شعرهاش، سفرها و جاهایی که با هم رفتیم، سنگ هایی که برام جمع کرد تا باهاشون مجسمه بسازم، شب هایی که با هم بیدار موندیم و ترانه «زهره» رو با صدای داریوش رفیعی گوش کردیم. یاد از آن روزی که بودی زهره یار مندور از چشم رقیبان در کنار منچون یقین کردی که در عشقت گرفتارمسرد گشتی و نمودی این چنین خوارمخود نکردی فکر آخر نازنین یارممن هم چو تو دارم خدایی زهره یادش بخیر اون روزی که مراسم سالگرد روح الله خالقی بود و با هم به گورستان ظهیرالدوله رفتیم. یادت هست باباجون بارون می یومد و ما مسیر برگشت رو زیر بارون پیاده تا تجریش اومدیم و تو چقدر خوشحال بودی و گفتی بابا چه کار خوبی کردیم امروز اومدیم اینجا! اون سفر اصفهانی رو که تو زمستون باهم رفتیم یادته خیلی خوش گذشت کنار سی و سه پل و پل خواجو. ما هم هر روز میدون نقش جهان افتاده بودیم من عاشق این اصفهان و نقش جهانشم نقش جهانی که هرچقدرتوش می چرخم سیر نمی شم گاهی اوقات سرم گیج می ره. گاهی دلم می خواد وسط این میدون جیغ بکشم.اما نمی شه! فقط می چرخم و می چرخم. یاد اون شمالی افتادم که با هم رفتیم. با دو تا سنگ تویه دستات ساز سنگی می زدی و می خوندی! یادت هست؟! اون روزی که اومده بودی خونمون،من نبودم و نرفتی تا من بیام! اون روز حالت بد می شه و خون بالا میاری و می برنت بیمارستان. وقتی اومدم خونه گفتن که تو رو بردن بیمارستان. بعد از کلی آزمایش و سی تی اسکن دکتر گفت که پدربزرگتون سرطان داره! باورم نمی شد! چی مگید آقای دکتر؟! نمی خواستم باور کنم. جواب آزمایشا رو پیش چن تا دکتر دیگه بردیم. دلم می خواست می گفتن اشتباه شده اما همه متفق القول گفتن آره سرطانه! به دکتر نجاتی آخرین دکتری که باباجون تحت نظرش بود گفتم آقای دکتر نجاتی اگر کاری می شه کرد حتی اگر با سفر به خارج می شه نجاتش داد بگید!دکتر گفت نه خانم! دیگه حتی با شیمی درمانی هم نمی شه کاری کرد غده متاستاز شده یعنی به بقیه اعضا ریشه کرده! چند روزی تو بیمارستان بستری بود حال خوشی نداشت فهمیده بود. خیلی بدخلق شده بود.زیاد حرف نمی زد می دونست که به پایان خط رسیده و باید خیلی زود بره!نمی دونم چرا ازش این سوال احمقانه رو پرسیدم که بابا از مرگ می ترسی؟! و در جوابم گفت نه بابا! از مرگ نمی ترسم از اعمالم می ترسم!اونقد شاد بود و سرحال و سرزنده که هیچوقت نه خودش و نه ما، فکر نمی کردیم ...