شعر با معنا
با معنا ترین غزل سعدی
تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بیحاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فروبستهست گویایی تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی تو خواب آلودهای بر چشم بیداران نبخشایی گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی دعایی گر نمیگویی به دشنامی عزیزم کن که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمایی گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی
معنای شعر
معنای شعر همانگونه که ما زمان شنیدن موسیقی ، ازهر نوعش دنبال معنا به مفهوم کلامی آن نیستیم . بلکه هارمونی آکوردها و توالی ملودی ها ، زخمه ها ،فراز و فرود نت ها ،مکث ها ،اوج ها ...برجان وتار پود هستی مان می نشیند و احسا س متفاوت وگاه گوناگون می کنیم و این مهم ، رابطه ای مستقیم از دریافت ما از آن قطعه یا ملودی دارد ، درشعر هم نباید دنبال معنا باشیم . شعر با نثر فرق دارد . نثر برای رفتن و حرکت است از فعلی به فعل دیگر ،انجام کاری است در دیگر کارو یا اطلاع رسانی از چیزی یا موضوعی . در حالی که شعر ، هیچ کدام از این ها نیست بلکه ، واژه ها ،در حال گردش اند ، رقص اند ،قطع و وصل اند ، شاید دور خود یا دیگری بی مقصد معین و تعریف نشده . انتظار بار معنائی از شعر بی هوده است. اما در پایان قرائت و یا شنیدن، از "همنشینی " و " جانشینی " واژگان ، شگرد های زبانی ، زیبائی ترکیب ها ، حذف ها ، حالت های گوناگون به ذهن و خیا ل انسان می نشیند که حاصل جمع آن لذتی است که قابل تعریف نیست و تجربه ای ست منحصر به فرد که خود خواننده یا شنونده به فردیت بدست می آورد . از آن جا که ساختار نحوی زبان در شعر رعایت نمی شود و هر آنچه از د رون می آید بر زبان جاری می شود ، عنصر مزاهم و قواعد دستوری مانع از بیان آن نمی شود . در نتیجه کلامی است ناگهانی ، برق آسا چون صاعقه و " جن زده " و " شهودی " و " هیجان در جان " و شاید بدویت درون آدمی . بی هوده نیست که گفته اند شعر " اتفافی ست که در زبان می افتد " . این عدم رعایت ساختار نحو ، خود نکته مهمی برای قرائت گوناگون و چند صدائی ویا بی معنائی و هزار معنائی و پولی فونی ...است و برای همین است که گفته اند شعر و موسیقی شانه به شانه ی هم پیش می روند . شعر یک فعل وانفعال صرفا ذهنی است . معنی و مدلول شعر در چیدمان کلمات و واژگان ، قابل کشف است ، همراه با تا ویل آن و تجربه شعری خواننده با شعر. شعر، معنای مستقیم ، رک ،سریع ،فا ش مثل نثررا ندارد . معنای شعر از هزار توی ذهن وزبان و اندیشه می گذردو ممکن است که با چندین بار خواندن به اشارتی ، کنا یتی ،گوشه ای دلالت کند ، که سر جمع ، باید خواند و فهمید و به مرور . زبان می تواند بیان احساس و عاطفه باشد و هم می تواند نقطه ی تعالی صرف باشد . به عبارت دیگر زبان هم ابزار است و هم هد ف . هدف در مقصود ، محقق می شود . قرار داد های سنتی ، دست و پا گیر است و اندیشه ی امروز و تخیل ناب را ، به عقب می راند و بر تخیل اندیشمند ، قید می زند و مجال جولان را به تخیل نمی دهد .هر چه چیدمان واژگان زیباتر ، عاطفی تر ، ناخود آگاه ، هنر مندانه ترو نا گهانی و بدوی ... تاثیر و تا ویل آن ماندگار و جاودانه خواهد بود . ...
شعر نی نامه مولانا با اندکی معنا و تفسیر
شعر نی نامه مولانا با اندکی معنا و تفسیر :اسلایدربشنو این نی چون شکایت میکنداز جداییها حکایت میکندکز نیستان تا مرا ببریدهانددر نفیرم مرد و زن نالیدهاندسینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقهر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویشمن به هر جمعیتی نالان شدمجفت بدحالان و خوشحالان شدمهرکسی از ظن خود شد یار مناز درون من نجست اسرار منسر من از نالهٔ من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیستتن ز جان و جان ز تن مستور نیستلیک کس را دید جان دستور نیستآتشست این بانگ نای و نیست بادهر که این آتش ندارد نیست بادآتش عشقست کاندر نی فتادجوشش عشقست کاندر می فتادنی حریف هرکه از یاری بریدپردههااش پردههای ما دریدهمچو نی زهری و تریاقی کی دیدهمچو نی دمساز و مشتاقی کی دیدنی حدیث راه پر خون میکندقصههای عشق مجنون میکندمحرم این هوش جز بیهوش نیستمر زبان را مشتری جز گوش نیستدر غم ما روزها بیگاه شدروزها با سوزها همراه شدروزها گر رفت گو رو باک نیستتو بمان ای آنک چون تو پاک نیستهر که جز ماهی ز آبش سیر شدهرکه بی روزیست روزش دیر شددر نیابد حال پخته هیچ خامپس سخن کوتاه باید والسلامبند بگسل باش آزاد ای پسرچند باشی بند سیم و بند زرگر بریزی بحر را در کوزهایچند گنجد قسمت یک روزهایکوزهٔ چشم حریصان پر نشدتا صدف قانع نشد پر در نشدهر که را جامه ز عشقی چاک شداو ز حرص و عیب کلی پاک شدشاد باش ای عشق خوش سودای ماای طبیب جمله علتهای ماای دوای نخوت و ناموس ماای تو افلاطون و جالینوس ماجسم خاک از عشق بر افلاک شدکوه در رقص آمد و چالاک شدعشق جان طور آمد عاشقاطور مست و خر موسی صاعقابا لب دمساز خود گر جفتمیهمچو نی من گفتنیها گفتمیهر که او از همزبانی شد جدابی زبان شد گرچه دارد صد نواچونک گل رفت و گلستان درگذشتنشنوی زان پس ز بلبل سر گذشتجمله معشوقست و عاشق پردهایزنده معشوقست و عاشق مردهایچون نباشد عشق را پروای اواو چو مرغی ماند بیپر وای اومن چگونه هوش دارم پیش و پسچون نباشد نور یارم پیش و پسعشق خواهد کین سخن بیرون بودآینه غماز نبود چون بودآینت دانی چرا غماز نیستزانک زنگار از رخش ممتاز نیستمولاناتفسیر این شعر معرف مولانا :هرکسی کودور ماندازاصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش اصل خویش یعنی یگانگی خویش وتمامیت خویش وارزش والای خویش وخلاصه فطرت الهی خویش که در ااتصال به مبدا است آیا چه چیز هائی ماراازاین اصل دور کرده است اگر بدانیم امیدی به سعادت ورستگاری وجود دارد اگر قدری توجه کنیم شاید دریابیم که یگانگی ما در پای شریکان افتاده وبجای اینکه خودمان باشیم یکی از دیگران شده ایم یکی از دیگران بودن یعنی ...
شعر حافظ با ترجمه فارسی
اين قند پارسي شعر حافظ با ترجمه فارسي! اسماعيل اميني «معناي اين ابيات را به فارسي روان بنويسيد». با اين عبارت از روزگار دانشآموزي آشنا ميشويم و اغلب تصور ميكنيم كه شعر فارسي به ويژه شعر گذشتگان به زباني سروده شــده است كه نيازمند معنا شدن است. معني كردن شعر، بعدها هم ادامه پيدا ميكند و در دانشگاه نيز همين تصور نادرست رايج است كه شعر را بايد به نثر نوشت، حتي گاهي برخي مدرسان شتابزده و ناشي تعبير «ترجمه» را به كار ميبرند بنابراين از دانشجويان ميخواهند كه شعر رودكي و مولانا و سعدي و حافظ را به فارسي ترجمه كنند! گروهي از آنان ترجمه شعرها را قبلاً در كتابهاي خود نوشتهاند و اين ترجمهها را براي شاگردانشان ميخوانند و خيال ميكنند كه رسالت معلمي ادبيات همين ترجمه شعر(!) است. البته نظام آموزشي و به ويژه آزمونهاي چند گزينهاي (تستي) در دامن زدن به اين تصور نا درست نقش دارند. از آن رو كه تقريباً تمام هوش و حواس و نيروي مراكز آموزشي در مدارج مختلف معطوف آماده سازي شاگردان براي توفيق در آزمونهاي گوناگــون است. بنابر اين مجالي براي تعليم و تربيت و به ويژه تعمق و تامل و پژوهش باقي نميماند. باري، كتابهاي ادبيات دانش آموزان و دانشجويان وقتي به صفحات شعر ميرسد، پراست از جملاتي كه معلمان به عنوان معني شعر به آنان آموختهاند و به اين ترتيب همه شعرهاي كتاب داراي زير نويس فارسي است. چندان كه اين كار بيثمر، يعني معنا كردن شعر جايگزين، همه زيباييها و قابليتها و اشارات و كنايات و لطايف و ظرايفي شده است كه در شعر فارسي ميتوان يافت و از شعر بزرگان ميتوان آموخت. آسيب جدي اين شيوه نادرست تعليم شعر در آنجا نمايان ميشود كه فارغالتحصيلان دانشگاه و حتي فارغالتحصيلان رشته ادبيات فارسي، رغبتي براي مطالعه شعر ندارند، كمتر شعري را به حافظه سپردهاند و در سخن گفتن و نوشتن به زبان فارسي از آن همه ارجمندي و توانايي كه در شعر فارسي است بيبهرهاند. از آن رو كه از سالهاي آغاز مدرسه، نهضت ترجمه شعر فارسي به فارسي(!) اين تصور ناصواب را پديد آورده است كه گويي شعر به زبان قوم ياجوج و ماجوج سروده ميشود و بايد حتماً به نثر نوشته شود تا معناي آن دريافتني شود. از آغاز نياموختهايم كه شعر با همان نظام موسيقايي، دستوري، ساختاري و معنايي كه شاعر پديد آورده بايد خوانده شود و بيش از معنا كردن بايد شيوه لذت بردن از شعر را فراگيريم. البته شرح كلمات و عبارات دشوار و تامل در نكات دستوري و ادبي و تاريخي و معنايي شعر و بسياري ظرافتهاي بياني و بديعي ديگر همگي مقدمهاي است بر لذت بردن از هنر سحر آميز شعر ...
خبر فارسی ›› خبر ›› ایسنا سید علی میرافضلی: آینده با شعر کوتاه معنا می شود
تواضعش زبانزد است. برخلاف خیلیهای دیگر، پایتختنشین نشده و دلبسته آن هوایی است که کودکی و نوجوانیاش را در آن نفس کشیده؛ سخت به شهری تعلق خاطر دارد که پوست و گوشت و استخوانش با صنعت عجین شده؛ این را هم جزو هنرمندیهای سیدعلی میرافضلی باید بدانیم که در این هوا و زیر آسمان این شهر صنعتی، شاعرانه نفس میکشد. البته خودش شعرهایش را مدیون حسی میداند که طبیعت "سرچشمه" به او میدهد. همینجا "آهستهخوانی" را نوشته که آخرین کتاب منتشرشدهاش است و همینطور 16 عنوان کتاب دیگر را. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه کویر، "دیوان محزون کازرونی"، "به همین کوتاهی"، "تصحیح بخشیزد و کرمان تذکره خلاصهالاشعار تقیالدین کاشانی" و "جُنگ رباعی" که سال آینده منتشر شود و به بازار بیاید، کل آثار چاپشده از سیدعلی میرافضلی" به 21 عنوان کتاب میرسد. میرافضلی 10 سال است که وبلاگ "اسپریچو"را به طور منظم بهروز میکند. تاکنون هم 17 عنوان کتاب و حدود 100 مقاله و گفتوگو از او منتشر شده است. با دایرةالمعارفهای بزرگ کشور از جمله دانشنامه ایران و اسلام و دانشنامه فرهنگستان در زمینه نگارش مقالات همکاری داشته و نام او را به وفور در داوری جشنوارههای کشوری و منطقهیی دیدهایم. "گنجشک ناتمام" میرافضلی سال 84 کتاب شعر برگزیده استان شد. سال 89 هم مقالهای که وی نوشته بود، در جشنواره سراسری نقد کتاب برگزیده شد. علاقهاش شعر کوتاه است؛ میگوید: شعر برای من عین زندگی است. از سرچشمه هم نمیتواند دل بکَنَد. خودش اظهار میکند که "کودکی من اینجا گذشته. محیط جوری است که برخورد بیواسطه با طبیعت دارم. با گیاهان، پرندگان، آفتاب، باران و برف الفت دارم. طبیعت جزوی از ذهن و ضمیر و زبان شعری من شده است". به جز این، آرامش و سکوتی را که شهر سرچشمه دارد، به هیچ قیمتی حاضر نیست با هیاهوی پایتخت عوض کند. سیدعلی میرافضلی متولد رفسنجان است و لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران گرفته است. پژوهشگر، شاعر و طنزنویس و از صاحبنظران حوزه شعر کوتاه است. از او در اینباره پرسیدیم که حاصل این گفتوگو در ادامه میآید: آقای میرافضلی! شما را به عنوان یکی از کارشناسان صاحبنظر حوزه شعر کوتاه میشناسند؛ میخواهم تعریف شعر کوتاه را از زبان خودتان بشنوم. این شعر چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟ شعر کوتاه مجموعهای از امکانات شعر فارسی بوده در قالبها و فرمهای متعددی که تحت عنوان شعر کوتاه گرد هم جمع شدهاند؛ از قالبهای سنتی مثل رباعی و دوبیتی گرفته تا امکانات جدیدی که شعر امروز ...
پایان شعر
در این بخش هدف من ارائه ی تعریفی ست از امری متداول در شعر؛ امری که تاکنون ناشناخته مانده است: پایان شعر. [در این مبحث، آگامبن به طرح مساله ی پایان شعر به مثابه ی امری صوری و مکان نگارانه می پردازد و تئوری خود با نام پایان شعر را از همین رویکرد فرمالیستی وام گرفته و آنرا می فلسفد، پایان شعر دقیقا مکانی ست که شعر در آن به پایان می رسد. م] بدین منظور، کار خود را بدون وارد شدن به جزئیات با یک دعوی شروع می کنم که به مثابه ی امری بدیهی به ذهنم خطور می کند. بدین معنا که شعر تنها در امتداد (tension) و تفاوت(difference) ( و بنابراین در نوعی تداخل (interference) مجازی) مابین صدا و معنا، درمیان دو حوزه ی (sphere) نشانه ای و معنایی- سکنی می گزیند. در اینجا تلاش من بر این است تا از برخی سویه های فنی، تعریفی را که والری از شعر ارائه می دهد بسط دهم. [در نظرگاه پل والری شاعر فرانسوی (۱۸۷۱-۱۹۴۵) شعر عبارتست از زیباترین نوع تکنیک خلاقانه، او در اشعار خود تلاش می کرد تا ایده های انتزاعی را مبدل به اموری انضمامی (concrete) کند و این عمل را از طریق صنایع سمبولیک بسیار بدیع و ایجاد ریتم های ظریف انجام می داد. مترجم] یاکوبسن تعریف والری را در مقالاتش در باب پوئتیک یا به دیگر سخن بوطیقا به شکلی موشکافانه مورد بررسی قرار می دهد: «شعر : درنگی طولانی (prolonged hesitation) میان صدا و معنا». آن زمان که این درنگ و یا تردید تماما از بعد روانشناختی اش جدا شده باشد، چه ماهیتی خواهد گرفت؟وجود تضاد میان تقطیع وزنی (metrical segmentation) و تقطیع معنایی (semantic segmentation) برخی از صاحبنظران از جمله خود من را به بیان نظریه ای واداشته است که مطابق با آن تنها معیار برای تشخیص شعر از نثر، امکان توقیف معانی (the possibility of enjambment) [1] است. به چه منظور توقیف معانی – اگر نگوییم تضاد میان یک حد وزنی و یک حد نحوی – تقابلی ست میان وقفه ای عروضی و وقفه ای از نوع معناشناختی؟ آنگاه « شعر» نامی خواهد بود تخصیص داده شده به گفتمانی که در آن این تضاد تقریبا ممکن است؛ و «نثر» نامی برای گفتمانی که در آن این تضاد قادر به رخ دادن نیست. [ از لحاظ تئوری نقد ادبی مرسوم، توقیف معانی یا به دیگر سخن «تواتر»، تنها در شعر به واسطه ی گریز از هنجار آن رخ می دهد. در اینجا آگامبن به این مساله اشاره دارد که وقفه و یا همان سنکوپ شعری در حقیقت معنا را ناتمام می گذارد و در مقام امری صوری یعنی قافیه، خود را به پایان می رساند، تضاد میان امتدادی که در آن صدا و معنا با یکدیگر در حال حرکتند در لحظه ی پایان یک بیت قابل افشاست، صدا به بن بست نمی رسد بلکه تمام می شود اما معنا ناتمام مانده و دچار وقفه میگردد، این رخداد، یعنی تضاد میان صدا و معنا ...
چند بیت شعر عاشقانه پر معنا......
اگر لذت ترك لذت بدانيدگر شهوت نفس لذت نخواني از سينه تنگم دل ديوانه گريزدديوانه عجب نيست كه از خانه گريزد عاشقي پيداست از زاري دلنيست بيماري چو بيماري دل روزاحباب تو نوراني الي يوم الحسابروزاعداي تو ظلماني الي يوم القيام ديوانه كرد آرزوي وصل او مرااز سر برون نميرود اين آرزو مر گفتمش نقاش را نقشي بكش از زندگيبا قلم نقش حبابي بر لب دريا كشيد آنكةعاشقانةخنديدخندهاي منودزديدپشت پلك مهربوني خواب يك توطئةميديد توراميبينم وميلم زيادت ميشود هردمتوراميبينم ودردم زيادت ميشود دردم
شعر کوتاه ،شعر لحظه ها و نگاهها
از سپیده دم خلقت ،ذهن و ضمیر انسان با واژه زیبایی عجین شده است و بشر کوشیده است با دیدن و درک زیبایی ،آن را به شکلی دل انگیز ، بیان یا تصویر کند.البته زیبایی خود مفهومی بسیار وسیع دارد و در قالب تعاریف و تعابیر نمی گنجد، از طرفی زیبایی ، بیش از آنکه در اشیا و پدیده ها متجلی باشد ،زاییده ی ذهن خلاق و زیباپرست انسان است ،یعنی بیشتر پدیده ذهنی است تا عینی.اما در هر حال با اتکا به جمع بندی آرای زیبایی شناسان می توان گفت که زیبایی تجسم بخشیدن به لذت است.برای بیان زیباییها بشر قلمرو ادبیات را انتخاب کرده است و شعر، این کلام خیال انگیز را برای ارائه تخیلات و عواطف زیبای خود برگزیده است.با پیچیده تر شدن جوامع بشری ، شاعر امروزی سنت ها را شکسته و سعی کرده است متناسب با زبان انسان امروزی که حال و حوصله مطالعه مطالب طولانی را ندارد حرف بزند و بدین سان در وادی ادبیات ، شعر کوتاه را برگزیند که ظاهرا به مذاق انسان کوتاه خوان امروزی خوش آمده است و اگر شاعر کوته سرا با دست یافتن به فضاهای تازه حرف شنیدنی داشته باشد که مراد حاصل شده است. بدین سان شاعر امروزی می کوشد که شعرش بازتاب عینی احساسات فردی یا جمعی او باشد .یعنی با چشم خود ببیند، با گوش خود بشنود، با مغز خود بیندیشد و با قلب خود عشق یا نفرت بورزد .مثلا معشوق شعر سنتی ، موجودی ازلی ،دست نیافتنی و پنهان در هاله ای قدسی است اما در شعر امروز ، غالبا وجودی عینی دارد و همان معشوق کوچه و خیابان است . مشخص ترین نشانه این نوع شعر، کوتاه بودن و در عین حال کامل و معنا دار بودن آن است.شعر کوتاه امروزی از توضیحات می گریزد ،از مترادفات دوری می کندو پیچیدگی تصنعی در آن دیده نمی شود.این نوع شعر به کلمات شرح و بسط اضافی نمی دهد.شعر با کمترین واژه ها فضا آفرینی می کند و شاعر آن از کلمات می گریزد تا به جان شعر دست یابد.با همه این توصیفات شعر کوتاه تعریف مشخصی ندارد و نمی توان تعداد مصراع های آن را دقیقا بیان نمود.شعر کوتاه در قالب های رباعی ، دوبیتی، تک بیتی و در قاب هایکو سروده می شود.هایکو شعر ژاپنی است که از سه مصراع تشکیل می یابد .برای اینکه از شعر کوتاه حداقل یک تقسیم بندی روشنی بعمل آید آن را به اعتبار تعداد سطرها (مصراعها)به سه بخش تقسیم می کنند.اشعار دو سطری مانند: گر برکشم این فرو شده پای از گل هرگز ندهم به هیچ نامردم دل
هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد / تا مگر با زبان من و تو،رونق عشق بالا بگیرد نغمه
هی غزل می نویسم که شاید،با صدای تو معنا بگیرد تا مگر با زبان من و تو،رونق عشق بالا بگیرد هی غزل می نویسم که شاید ،تکه قلبی که در سینه مانده در کنار دل مهربانت،با نفسهای تو پا بگیرد هی غزل،هی غزل،هی غزل،هی... مینویسم،نوشتی،نوشتم تا به یمن غزل سرنوشتم در سرشت تو ماوا بگیرد من همانم که یک روز می گفت: هیچ کس در دلم جا ندارد من همانم که دل را ورق زد،تا نگاهت در آن جا بگیرد می نشینم کنار تو آنقدر تا نگاهت به چشمم بیفتد تا که این چشم،این گوی لرزان،بهره ای از تماشا بگیرد این تماشا تمامی ندارد تاتمام تو را دف بگیرم تا که تنبور در دستهایت نبض این بیتها را بگیرد تکه قلبی که در سینه ام بود این طرف ها بهاری نمی دید پس تو از شهر باران رسیدی تا دلم بوی دریا بگیرد نغمه مستشار نظامی
نقد شعری از شاملو
- بررسی و نقد شعر "حکایت" سرودهی احمد شاملو - توسط آقای نجفی حکایتی از زندگی و آغاز آن: (نگاهی به شعر حکایت از کتاب آستانهی احمد شاملو)مطرب درآمدبا چکاوک سرزندهای بر دستهی سازشمهمانان سرخوشیبه پایکوبی برخاستنداز چشم ینگهی مغمومآنگاهیاد سوزان عشقی ممنوع راقطرهایبه زیر غلطیدعروس را بازوی آز با خود بردسرخوشان خسته پراکندندمطرب بازگشتبا ساز وآخرین زخمهها در سرششاباش کلان در کلاهش.تالار آشوب تهی ماند با سفره ی چیل وکرسی باژگون وسَکّوبِ خاموش نوازندگانو چکاوکی مردهبر فرش سرد آجرش.عنوان شعر حکایت است. حکایتی از زندگی و آغاز آن که با همهی ابعاد وجود انسان معنا میپذیرد. سرنوشتی که بشر در برابر آن نه مختار است و نه مجبور. یعنی در ورای محتوای شعر که حکم آن با تولد بشر شکل میپذیرد در تصویرهای گوناگون شعر متبادر میگردد و ناخودآگاه صحنههایی از احساسهای مکرر در پشت یک خاطره موج میگیرد و تصویرهای مختلف که هر کدام رنگی دارند، پدیدارمی گردد.مطرب درآمدبا چکاوک سرزندهای بردستهی سازشآغاز شعر هیچگونه اطلاع و آگاهی از صحنهای که شاعر قصد ترسیم آن را دارد نمیدهد. درآمدن مطرب ذهن را به دو سو میکشاند. وارد شدن مطرب و نواختن او. چکاوک سرزنده بر دستهی ساز مطرب، به نوا درآمدن ساز مطرب چربدست است.مهمانان سرخوشیبه پایکوبی برخاستنددراین بند از شعر هنوز برای خواننده مشخص نیست که اسباب طرب به چه منظور مهیا است.از چشم ینگهی مغمومآنگاهیادسوزان عشقی ممنوع راقطرهایبه زیر غلطید.این تصویر خواننده را برمیگرداند به صحنهی اول شعر و فضای اصلی که شاعر قصد ترسیم آن را دارد (یعنی عروسی). بند اول شعر خواننده را با فضایی شاد و بند دوم خواننده را با فضایی مغموم مانند ینگه روبرو میسازد و این دو تصویر در دو بند پشت سر هم شعر، فلسفهای از شادیها و غمهای زندگی را بیان میکند و آن را از دیدگاه فلسفهی اجتماعی مینگرد و تصویری از تضادهای زندگی برای خوانندهاش یادآوری میکند که در پس و پشت این ذهنیات نوعی تقدیر که رنگ ملایمی از جبر در خود دارد نمایان است (صحنهی شاد و ینگهی مغموم). این قطعه تاثیرات شعر"زن خفته"ی شاملو را به نوعی دیگر نشان می دهد. در این بند شعر فیلم "گبه"ی محسن مخملباف هم تداعی میشود. فیلمی که عشق ممنوع را به صحنه آورد. آیا مخملباف از شعر شاملو بهرهای برده است؟ البته مخملباف در برخی از از فیلمهایش به سینمای شاعرانه رو آورده است. مخملباف در "عروسی خوبان" از شعر سهراب سپهری متاثر است. "من اناری می کنم دانه، به دل / می گویم / کاش مردم دانههای دلشان پیدا بود".عروس رابازوی ...