شعر از دست دادن دوست

  • در غم از دست دادن دوست

    چشم هايم خسته است ، زبانم بند آمده ، واشكهايم ماننده آبشار سرازير شدهزمان زودتر از هرروز ميگذرد، وتپش قلبم آهستهآهسته تراز هميشه ميزنداحساسم درفراسوي 2ساله پيش رفته ،خداي من 2سال گذشتنیما و (المیرا) ،2سال است كه فقط با خاطره هاتون زندگي كرده ام ، دستانه هنرمندد دیگر از يادم رفته،حرف  هاي پر غرورت از خاطرم پاك شده ، خطا هايم از ذهنم رفتهو نصيحت هاي دوستانه اتهيچ چيز را در احساسم تداعي نمي كند. غمي سخت در سينه ام است 2سال از دوريتگذشته ودوست خامت پخته و پخته تر شده ، غصه هايم درقلبه كوچكم ماننده دريا شده ،‌ولياسمه زیبایتان كهفقط برايم یه خاطره شده ، تو که خواستي محكمباشم به اندازه ي قطره هاي احساسه اقيانوس ...، به نبودنتعادت كرده ام وليبازتو را با نصیحت ها و (المیرا) را با حرفهای پر غرورش ميخواهم ، بعضي شب ها در رويايم ميبينم من و تو و همسر ت،در کنار دریاچه هستیم تو جاده آشنایی هامون و ...... مادر وپدرت بي تو تنها شدند ، هر روز كه ميگذرد موهاي سفيدشون چهره شکسته شون مراخوردتر ميكند ، هنوز رفتنت را باور نكردند ، ولي من چطور می توانم باور کنم .....<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />  به پاييز سپرده ام كه به تمام درختانِ دنيا خبربدهدكه امروز را برايتان بميرند، شماها تنها نيستيد ، ولی من تنهای تنهایم ...                      از زبان شیرینتان فقط همین را یاد گرفتم که بگم:   Jiroum em kez   تو بي وفا بودي ولي اونکه برات مي مرد منمتا زنده ام دوست دارماينه کلام آخرم.



  • دوست داشتن جفت همیشه توامانی دارد، از دست دادن .

    دوست داشتنجفت همیشه توامانی دارداز دست دادن:::سروی بودمزیر سایه‌ام نشستند خوردند و خفتندبیدار شدند ومرا بریدند:::بهار همبرای چیدن توجوانه زد اما کسی تو را ندید جز من که فقط برای دیدن تو آمدم:::نمی‌خواهم به درختی اندیشه کنم  که کتابخانه از او ساختند  و یک صندلی‌اش منم.:::عمر نامه‌‌ای است که به هم می‌نویسیم  با نک بال‌مان  بر دریا:::می‌سوزم سراپا  و شمع‌ها روی میز تمام حواس‌شان به من است به سرانگشت‌های من  که قطره‌قطره تمام می‌شوند.:::شکوفه‌های انار را ببیندر برف زمستان ! دور از تو فقط بید نیست مجنون است:::باران !ببارببار و برگ‌های تباه شده‌ام را فرو ریزببارتا به نغمه‌ی اندوه‌گینتدر خوابی پرمیوه فرو شوم .                                                                          شمس لنگرودی

  • از دست دادن یعنی؛ از دست دادن

    یک عشق یک هفته‌ای به درد نخور داشتم که برای داشتنش، یک هفته ترافیک ظهرهای پاسداران را تحمل کرده بودم. عشق یک هفته‌ای یک دفعه‌ای، که اولین بار وقتی وسط خیابان پالیزی در حال رانندگی، رژلب می‌زدم سراغم آمده بود. عشق یک‌هفته‌ای به‌درد‌نخورم عینک ری‌بن جیوه‌ای آبی داشت. قدش بلند بود. بادی‌بیلدینگی بود و ماشین سیاه می‌راند. یک هفته‌ای عاشقش شده بودم. بعد تمام شده بود و من گریه کرده بودم و می‌دانستم تا آخرین روز دنیا، تصویر آب‌میوه‌هایی را که برایش خریده بودم، فراموش نمی‌کنم؛ آب‌میوه‌های بدون شکر افزوده‌ای که ازشان نخوردیم و رفتند پی کارشان... بابت رفتنش خیلی گریه کردم. شب‌ها قلبم می‌لرزید و ده بار پشت سر هم می‌شکست. ده بار شکستن قلبم پشت سر هم... ده تا دستمال کاغذی غرق اشک؛ مچاله شده روی میز و چشم‌هایم که خیس بود و با انگشت‌هایم اشکی که جمع نمی‌شد را با تلاش بیهوده جمع می‌کردم. واقعیتی که هیچ‌کس در خانه‌مان برایش تره هم خرد نمی‌کرد این بود؛ عشق یک‌دفعه‌ای یک ‌هفته‌ای‌ام رفته بود... بعد از چند ماه برگشت. ماشینش را عوض کرده بود. یک ماشین نقره‌ای لکنتی  خریده بود. عینک طبی‌اش هنوز روی چشم‌هایش بود. آن روز تازه فهمیدم دماغش چه‌قدر بزرگ است و از پر بودن خط ریشش چه‌قدر بدم می‌آید. ازم پرسید حالم چه‌طور است؟ بهم گفت مثل همیشه تمیز و خوش‌بو و مرتب هستم و بعد دست‌هایم را گرفت و گفت، همیشه به این فکر می‌کنم که تو چرا لاک نمی‌زنی و به ناخن‌هایت نمی‌رسی! بهش نگفتم برای از یاد بردنش رفته‌ام سفر. برایش نگفتم سفری که توی لعنتی باعثش بودی، خواهرم را برای همیشه ازم گرفت. حتا بهش از آن شبی نگفتم که تا صبح، تا وقت روشن شدن آسمان گریه کردم. باورش نمی‌شد. یعنی اصلن نمی‌دانست در بین آدم‌های تهران هنوز هم از این‌جور دخترها پیدایشان می‌شود. شاید وقتی که بعد از یک هفته تنهایم گذاشته بود حدسش را هم نمی‌زد قلبم شبی ده بار شکسته باشد. مطمئنم یاد اس‌ام‌اس‌هایش هم نبود. از دستگاه پرینتر، داستان‌های رسیده را برمی‌داشتم و قلبم تیر می‌کشید و خط به خط حرف‌هایش را می‌خواندم. پشت  کامپیوتر سوم می‌نشستم، غلط‌های نوشته‌ها را می‌گرفتم، نیم فاصله‌ها را رعایت می‌کردم و توی چشم‌هایم اشک جمع می‌شد و خمیازه را بهانه می‌کردم. مطمئنم حتا حال روزهای بعد من را یادش نبود. یعنی روزهای خاصی برایش نبود. بعد از چند ماه برگشته بود و دیگر عشق ناگهانی یک‌هفته‌ای‌ام نبود. دوستش نداشتم. دیگر دلم نمی‌خواست باهاش باشم. از دستش عصبانی بودم. که حتا لیاقت نداشت دختری مثل من، حتا برای یک هفته هم دوستش داشته باشد. از دستش ...

  • غم از دست دادن عزیزان ادم خیلی سخته

      کاشکی هيچ وقت بزرگ نمی شدمتا خيلی از چيز هارو نمی فهميدمتا بدی ها و بدبختی ها رو نمی ديدمکاشکی معنی دلتنگی رو نمی فهميدمکاشکی بود و نبود هيچ کس واسم مهم نبودکاشکی مثل اون موقع ها شبها تا سرمو ميزاشتم زمين راحت ميخوابيدمخوابم ميبرد ديگه هر شب به يک چيز فکر نمی کردممثل ديونه ها از خواب بلند نمی شدم کاشکی مثل بچه ها مثل بچه ها که همه ميگن بچه هستش هيچی نمی فهمهمنم هيچی نمی فهميدم نمی ديدم و دوست نداشتممثل بچه ها با يه گريه کردن اروم ميشدم خوابم ميبرد وقتی هم که بيدار ميشدم همه چی يادم رفته بود بازم ميخنديدم چقدر بچه گی خوب بود ما خبر نداشتيم غم از دست دادن عزیزان ادم خیلی سخته

  • غم از دست دادن تو

    غم از دست دادن تو

    <?xml:namespace prefix = v ns = "urn:schemas-microsoft-com:vml" /><?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> خوابیدی رو موج ابرا کاش میشد تو رو بگیرم تو به ابرا دل سپردی من تو حسرتت می میرم صاعقه بالامو کند و فاصله پشتمو خم کرد غم از دست دادن تو ورق تقویم و کم کرد هنوزم خیلی صبوریم من و دل تو چشم به راهی اصلنم واسم مهم نیست که پنهون تو نور ماهی اگه دل بذاره این بار جلوی ماهو میگیرم سایه مشکیِ شب رو روی صورتت میگیرم تاب پرواز ندارم رو بلندیا می مونم تا خودِ سپیدی صبح اسمت بلند میخونم

  • دنيا را بد ساخته اند ...

    دنيا را بد ساخته اند ... كسي را كه دوست داري ، تو را دوست نمي   دارد ... كسي كه تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي   داري ... اما كسي كه تو دوستش داري و او هم تو را   دوست دارد ... به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند ... و اين رنج است ...

  • 29شهریور دومین سالگرد از دست دادن مادر خوبم...

    29شهریور دومین سالگرد از دست دادن مادر خوبم...

       

  • تنها ترس من از دست دادن عشق توست ..

    تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده ،و با هر روزی که می‌گذرد مرا بیشتر اسیر می‌کنی ،اما ای دوست جّدی من ، احساس من به تونبرد آتش و آهن است ..... باز می‌داری مرا از سرودن و خندیدن ،از دعا کردن در کلیسا ،اما تنها ترس مناز دست دادن عشق توست ..و دیگر هیچ چیز اهمیتی ندارد ..نه آوازی نه ترانه‌ای ،و من روز از پس روز ،چون بیگانه‌ای در آسمان و زمین زندگی می‌کنمگوئی تو راه روحم رابه بهشت و دوزخ بسته‌ای ..{ آنا آخماتووا }