سیرک همایونی
متن تمامی اهنگ های رضا صادقی در البوم "همین"
متن اهنگ های البوم همین...برای دانلود متن ها کلیک کنید
اول قرار نبود طنز بنویسد ناصرالین شاه
دکتر باستانی پاریزی در مقاله ای با عنوان موش مرده تاریخ در دیگ اداره طرق و شوارع گیلان(سالنامه گل آقا 1379) می نویسد : از هر حادثه تاریخی ،مدتی بگذرد آن حادثه خود به خود تبدیل می شود به یک طنز تاریخی ... در واقع می شود گفت که گذر زمان یک اسانس شیمیایی بر حوادث می پاشد که کم و بیش صورت جد و رسمی آنها را سست و پوک می کند و در عوض یک ته رنگ طنز خنده انگیز به آنها می زند و برای نسلهای بعد می سپارد که وقتی آنرا می بینند یا می خوانند ، غیر ممکن است که لبخندی به لب نیاورند. شاید علاوه بر ته مایه های طنز آمیز موجود در شخصیت و نگاه ناصر الدین شاه به دنیای پیرامونش (که گاها به غلظتش افزوده و تبدیل به رومایه می شد!) ،همین نظریه استاد باستانی پاریزی یکی از دلایل دیگری باشد که کتاب روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان (به کوشش فاطمه قاضیها-تهران:سازمان اسناد ملی ایران، پژوهشکده اسناد،1377 ) بتوانددر نظر مخاطب حتی به عنوان یک کتاب طنزآمیز جلوه کند! چهارمین شاه قاجار ، اولین پادشاه ایرانی است که به اروپا سفر کرد. او که به شدت عاشق سفر و گشت و گذار بود حتی وقتی در مرکز خلافتش ساکن بود هم از شکار و برگزاری تورهای تهران گردی غافل نمی شد، طوریکه صدای عمله خلوت را هم در آورده بود( مراجعه کنید به خاطرات اعتماد السلطنه و شکوه هایش از دنبال شاه دویدنها در کوه و کمر و آفتاب و طوفان!) او علاوه بر سه سفر به فرنگستان ، یک سفر به عتبات عالیات و سفرهای زیادی به نواحی مختلف ایران داشت که خاطرات روزانه بیشتر این سفرها را هم قلمی کرده. آنچه در ادامه می خوانید بخشهایی از کتاب روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر اول فرنگستان است که شاید شما را هم به خنده،تفکر ،عبرت وحیرت (آن هم به صورت توامان!) بیندازد:نتیجه تمرینات!مارشال و ژنرال آرتون گفتند اشکال دارد رفتن آنجا، راهش پرتگاه و سنگ و سربالا است . من گفتم می رویم ... چون هزار مرتبه بدتر از این راهها را در کوهها و شکارگاههای ایران بالا رفته بودم این جا مثل این بود که روی قالی و فرش راه بروم...این هم از بد شانسی های همایونی که چشم امیدش در آغاز سفر به اروپا این چنین کور می شود! رفتم اطاق امپراطریس {آلمان} ... زن پیر است ،هفتاد سال دارد،بسیار بد گل است، بزک کرده بود،سفید آب ،ابروی نازکی سیاه جعلی درست کرده بود... نشسته صحبت کردیم، زنکه زیاد حرف می زد متصل و طور غریبی حرف می زد مثل اینکه گریه می کند... شرح جانگداز دل کندن شاه از حرم در مسکو: ...بعد آمدیم عمارت،انیس الدوله اینها می خواستند بروند. زیاد گریه کردم و آنها هم گریستند ،اوقاتم بسیار بسیار تلخ شد...در کشف لوطی روس ها و خود تشبیهی ذات اقدس ...
عکس...
منبع : عصر ایران تا حالا ندیده بودم که بز را در سیرک بکار بگیرند ... کی میشود که این عمل غیرانسانی (سیرک حیوانات) ترک شود نمی دانم؟! این عکس پایینی هم دفن یک گاو در زیر شن ها در آرژانتین است.
اگر حيوانات به زبان آدميزاد صحبت ميکردند....
اگر حيوانات به زبان آدميزاد صحبت ميکردند.... من برای گرم کردن بدن تو کشته شدم... پالتوئی که پوشیدی پوست تن منه .. درحالیکه بدن خون آلود و بدون پوست من هنوز روی زمین باقی مانده. من به هیچ قیمتی حاضر نیستم پوست تن تو را دور خودم بپیچم تاگرمم بشه.. من خجالت میکشم پوست تن موجود دیگری را به تن کنم. من تحمل پوشیدن پوستی را که با شکنجه و درد از بدن موجود زنده دیگری کنده شده نخواهم داشت. مادر من با چشمان وحشت زده نظاره گر کنده شدن پوست تن من از بدنم بود... درحالیکه هنوز زنده بودم و نفس میکشیدم... چند تا از ما بچه سیل ها به خاک و خون کشیده شدیم تا تو این پالتو پوست سفید را به تن کنی و با پوست تن ما به دیگران فخر بفروشی و احساس غرور کنی؟ من تو را میبینم.... اما تو منو نمی بینی... من صدای تو را میشنوم.. فریاد من بگوش تو نمیرسه.. من گریه میکنم.. تو برای من اشکی نمی ریزی... دنیای من تنهاست.. و پر از ترس و وحشت.. تو قفس مثل دیوانه ها قدم میزنم.. جلو و عقب .. جلو و عقب... من از پوست تن خودم متنفرم.. کاش لخت مادر زاد بدنیا میامدم و آزاد زندگی میکردم.. چقدر پول بابت پوشیدن پوست من پرداخت کردی ؟؟!!! این پوست را خداوند رایگان به من داده بود و خرجی برام نداشت... من به خاطر لاک ناخن تو کشته شدم .. و به خاطر اینکه شامپو چشمهای تو را نسوزونه و موهای شفاف تری داشته باشی... هنوز فریادهائی که از درد میزدم یادم نرفته.... من در راه تحقیقات علمی تو با زجر و شکنجه کشته شدم... تو با اون روپوش سفیدت بدن منو تکه تکه کردی.. ولی هنوز هم مثل روز اول نفهم باقی ماندی. من به خاطر ماشین تو کشته شدم.... سر منو بریدی و خونم را ریختی روی پلاک ماشین تا تصادف نکنی!!!! خودت از کار مسخره ای که کردی خجالت نکشیدی !!! من اینجا جای نفس کشیدن و تکان خوردن ندارم... دارم تو جهنمی زندگی میکنم به اسم مرغداری... چرا این آدم۲پا ها بخاطر شکم چرانی خودشان اینقدر ما را شکنچه میکنند.... دست کم قبل از کشتن بگذارید ما در جای راحت تری زندگی کنیم... من بدنیا نیامدم تا به کسی آزار برسونم... دارم تو سرزمین خودم زندگی میکنم.. چرا حوصله ات سر میره تفنگت را بر میداری و میای سراغ من و خانواده ام...... مگه تفریح بهتری از شکار حیوانات سراغ نداری؟ مادر من با تیر تو کشته شد.. تو دوست داری نظاره گر کشته شدن مادرت باشی ؟؟! چرا منو توی این قفس تنگ گرفتار کردی.. آزادم کن.. بگذار برگردم به سرزمین خودم.. چرا اسم اینجا را گذاشتی باغ وحش..... من که تو قفس اسیر هستم وحشی ترم یا تو که آزادی و از آنطرف میله ها به من سنگ پرتاب میکنی ؟ من بخاطر نمایش و سرگرمی ...