سيلورمن خاص

  • ريشه هاي نظري و روشي روش شناسي مردمي

    2. فلسفه زبان كرايب و بنتون معتقدند كه تفسير وينچ در پيشرفت اتنومتدلوژي نقش بسزايي داشته است (بنتون و كرايب، 1384 ، 184 و كريب، 1378، 124) بحث اول وينچ كه با موضوع ما ارتباط دارد مساله شناخت شناختي وينچ است. وينچ معتقد است كه موضوع علم را فلسفه تعيين مي كند. روش علم نيز در فلسفه تعيين مي گردد. به عبارت ديگر، فلسفه، موضوع وموضوع روش را ديكته مي كند (سروش، 1379، 328). وي معتقد است كه بسياري از موضوعات نظري مهمي كه در آن تحقيقات مطرح شده اند به فلسفه تعلق دارند نه به علم. و به همين دليل با تحليل مفهومي پيشيني وضع آن ها را روشن كرد نه با تحقيق تجربي (وينچ، 1372، 22). براي تعيين موضوع جامعه شناسي، وينچ معتقد است كه موضوع مورد مطالعه رفتار معنادار است. اين امر كه رفتار معني دار رفتار قاعده دار است، متعلق به مكتب ويتكنشتاين است (سروش، همان، 329). مي توانيم ماحصل مباحث وينچ را درباره رفتار معني دار به قرار زير فهرست بندي كنيم:وينچ معتقد است كه تبيين عمل اجتماعي بايد به وسيله فيلسوفان انجام شود. به نظر وي عمل اجتماعي يك عمل معنادار است. 1- معني در گرو فهميدن است.2- فهميدن در گرو تبعيت از قاعده است. 3-رفتار معني دار داراي قاعده است. ( سروش، همان، 127 ـ 126) در مورد معني دار بودن رفتار يا عمل اجتماعي وينچ در تفسير، نقد و بررسي وبرمعتقد است كه براي فهم معناي عمل اجتماعي ابتدا بايد بر اين امر اصرار كرد كه رفتار طبق قاعده صورت مي گيرد. به عبارت ديگر قاعده اي وجود دارد كه مردم از آن پيروي مي كنند. وي راي دادن شخصي را مثال مي زند. فهم چنين عمل مبتني بر دو فرض است. اولا، شخص بايد در جامعه اي زندگي كند كه داراي بعضي نهادها سياسي خاص است. پارلماني كه به شكل خاصي تشكيل شده است و دولتي كه به شكل خاصي با آن پارلمان ارتباط دارد . اگر او در جامعه اي زندگي كند كه ساخت سياسي آن پدرسالار باشد، ديگر معني نخواهد داشت كه بگوييم شخص براي كار آمدن دولت خاصي راي مي دهد. ثانيا، آشنايي خاصي با آن نهاد داشته باشد. (آگاهي از ارتباط راي دادن و دولت انتخابي وي) (وينچ ، همان، 52). اين قواعد (وجود نهاد سياسي، پارلمان و . . .) متكي به جامعه است و شخص بايد از اين ها فهمي داشته باشد و از قواعد آن تبعيت كند: اگر شخصي از قواعد فهمي نداشته باشد رفتار او معني دار نيست هرچند كه طبق عادت عمل كند (سروش، همان، 128) بحث ديگر وينچ، متعلق به حوزه انسان شناسي است. وي معتقد است كه انسان موجودي اعتبار ساز است. ما بايد از انسان تلقي اعتبار ساز داشته باشيم و اين تلقي را فلسفه مي دهد و علم نمي دهد و به دليل اعتبارساز بودن انسان، همه آثار او معني و فهم ديگري دارد (سروش، همان، 130). در تفسير سروش از وينچ اين مباحث ...



  • هیچ کس به دخترها از این واقعیت ها چیزی نگفت

    تصمیم داشتم امروز وبلاگ رو با مطلب دیگری به روز کنم اما به موضوعی برخوردم که همیشه آرزو داشتم روزی در این وبلاگ مطرح بشه. این مطلب رو یکی از  آقایون در وبلاگشون نوشته بودند:مایل هستم به یک نکته ی اساسی راجع به حجاب اشاره کنم. یکی از مهم ترین دلایلی که خانم ها نسبت به حجاب کاهل هستند، که البته به نظر من بسیار رایج هم هست، و میان دختران مذهبی هم به وفور دیده می شود، این هست که: مرد نیستند!!! تعجب نکنید؛ بزرگترین مشکل خانم ها، این هست که نمی توانند متوجه بشوند که ما مرد ها چه تفاوت های فاحشی با خانم ها داریم! این تفاوت را هم فقط ما مسلمان ها نمی گوییم، برای نمونه، می توانید به کتاب "مردان مریخی، زنان ونوسی" مراجعه کنید. یک تفاوت ظریف بین مردان و زنان وجود دارد، و آن این است که: زنان از طریق گوش لذت می برند (یعنی سمعی هستند)، و ما آقایان با نگاه کردن لذت می بریم. تا زمانی که خانم ها به این نکته توجه نکرده اند، ضرورت حجاب را درک نخواهند کرد.(من کاری به لامذهب ها و اون کاره ها ندارم، روی من با زنان عفیفی است که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند.) بعید است، آن خانم محترمی که با حجاب ناقص در جامعه می گردد، متوجه باشد که چه تیرهای مسمومی به سوی او نشانه می رود، چه جوان هایی را از فعالیت مفیو در جامعه محروم می کند، و چه خانواده هایی را از هم می پاشد؛ چون او زن هست و نگاه مردانه را نمی فهمد! این البته مشکلی نیست که فقط ما مسلمانان این را بدانیم. دانيل سيلورمن - ازمشاوران بحران تجاوز- درمورد زناني که مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند، مي گويد: "معمولاً چنين زناني پس از مدت کمي دچار پشيماني شده، خود را سرزنش مي کنند واين جملات را بر زبان جاري مي کنند: اي کاش آن لباس را نپوشيده بودم تا جلب توجه کنم! اي کاش به او لبخند نزده بودم!..." همه ی این ها نشان می دهد که فهم زنان از نگاه مردان، دقیق نیست.  "چیزی که می خواهم خانم ها بدانند":دیدگاه ما آقایون، با شما خانم ها، 180 درجه متفاوت است. و همانطور که در بالا هم اشاره کرده ام: بزرگترین عیب خانم ها، این هست که مرد نیستند! و با این تصور که مردها هم مثل آنان فکر می کنند، اطمینان های کاذب می کنند.بخشی از نوشته ی این آقا در وبلاگشون

  • تئوريهاي مديريت/بخش هیجدهم : « پل لارنس وجي لورش و رويكرد اقتضايي)»

    xml:namespace prefix = o />  تئوريهاي مديريت بخش هیجدهم : « پل لارنس وجي لورش و رويكرد اقتضايي)» برگرفته از کتاب تئوريهاي سازمان و مديريت   لارنس ولورش باطرح اين سئوال كه چرا انسان براي ايجاد سازمان تلاش مي كند؟ سازمانها انسان ها راقادر مي سازند به خوبي ازعهده حل مشكلات ناشي از محيط برآيند مانند عامل مستقر براي درك سازماني عبارتند از: 1.       افراد نه سازمانها داراي هدف ومنظور هستند 2.       افراد بايد گرد هم آيند وفعاليتهاي خود راسازمان وتحت نظم وروالي خاص سامان دهند 3.       درمورد اثر بخشي وثمر بخشي ،يا كارسازي سازمان مي توان با توجه به ميزاني كه نيازهاي اعضاي آن ازطريق ارتباطهاي برنامه ريزي شد بامحيط ارضا مي شود قضاوت كرد ضرورت مواجه بامحيط به سازمانها حكم مي كندكه واحدهايي متفاوت راداير سازند هريك ازواحدها بايد به عنوان وظيفه خطير خود پاسخ گويي به شرايط خاص محيط دربرگيرنده سامزان راوجهت قراردهد براي آنكه اعضاي سازمان بتوانند ازمزاياي مبادلات كارسازتشكيلات خود با محيط بهره مند شوند سازمان شان به عنوان يك سامانه باريك هماهنگ باشد،اين همان يكپارچه گي مطلوب است،يكپارچه گي خود ازماهيت شرايط محيط سازمان تاثير مي پذيرد. لارنس ولورش معتقدندبراي اينكه سازمانها درمحيط خود به خوبي وظايف خودراانجام دهند بايد واحدهاي آنها تفكيك شود امادرعين حال سعي شود تا سازمان يكپارچه وهماهنگ باشد تئوري سازماني ايشان براصل حفظ يكپارچگي وهماهنگي درعين قايل شدن به تمايز وتفاوت ميان واحدها استوار است هرقدر ميزان ابهام درچه ناهمگوني ميان خرده محيط ها بيشتر بوده سازمان براي كسب توانايي جهت پاسخگويي موثرتربه هريك ازخرده محيط ها نياز بيشتري به ايجاد تمايز ميان واحدهاي فروش،توليد وطراحي احساس مي كرد. متناسب بودن رابطه سه جانبه بين ايهام وچند گانگي محيطي ،ميزان تمايز موجود درميان واحدهاي درون سازماني و چگونگي حصول به هماهنگي وحل اختلافات مي تواند متضمن عملكرد موفقيت آميز اين سازمان باشد نظريه لارنس ولورش باتاكيد به اينكه ساختار سازماني مناسب به مقتضيات محيطي مربوط است،ديدگاهي اقتضايي به خود مي گيرد واين باوركه فقط ساختار سازماني خاص (مثل ساختار بروكراتيك وبر)ياانگيزشي (مك گريگو)براي همه شرايط مناسب است رارد مي كند به نظر لارنس ولورش مهم اين است كه ساختار سازمان با مقتضيات محيطي تطبيق كند لارنس ولورش ،مدتي مدتي به تجره وتحليل سازمانها ماتريسي پرداختند ،باتوجه به اينكه ساختار اين سازمانها گاها اقتضامي كند يك مدير درعين حال ازدورئيس دستور دريافت كند لذا اين موضوع با وحدت فرماندهي آقاي فايول متناقض است   اين ...

  • نکات کتابی - شایستگی برلبه آتشفشان بودن - بيوتن رضا امیرخانی

    بسم الله الرحمن الرحيم شايستگي بر لبه آتشفشان بودن. اين حس ناخود آگاه و از اواسط خواندن بيوتن به من دست داد. شباهتها و تفاوتهاي زيادي ديدم بين از كرخه تا راين حاتمي كيا و بيوتن كه يكي فيلمي نزديك به دفاع مقدس است و ديگري، رماني نزديك به سال 1400. ارميامعمر و سعيد از خيلي جهات شبيه همند. سعيد برآمده از جنگ است و ارميا نيز. سعيد به يكي از كشورهاي مهد تمدن غرب سفرمي كند و ارميا هم به آمريكا و هردو شايد به گونه اي ناخواسته تن به اين سفرمي دهند. سعيد مجروح است. شيميايي است و ارميا هم تركشي كوچك دركمردارد. سعيد در انتها به شهادت مي رسد و ارميا؟ اما اينها شباهتهاي ظاهري است و ممكن است با بعضي تفاوتها نقض شود. تفاوتهايي مثل متأهل بودن سعيد و مجرد بودن ارميا، يا بي پناه بودن ارميا در مقابل داشتن خواهر براي سعيد و... اما شباهت اين دو قصه، در لايه هاي عميقتر است. ياد نوشته شهيد آويني براي از كرخه تا راين مي افتم. نامه اي به دوست زمان جنگ. برادر بدان كه تو در دامنه آتشفشان منزل گزيده اي. اين آتشفشان فوران، دربيوتن و روحيات و حالات ارميا نيز ديده مي شود. ارميا گويي درخواب به كشور آمال و آرزوهاي خشي قدم مي گذارد وتا انتها از تونل زماني مي گذرد كه مكان قصه فقط محملي براي طي اين زمان است. اما بيوتن با اينكه يك رمان است و درآن فرصت براي شخصيت پردازي و بسط داستان بيشتر است، اما از اين جهت بسيار ضعيفتر از از كرخه تاراين است. مثلاًهدف از رفتن ارميا در داستان، به خوبي طرح نمي شود. ارميا براي كار رفته است؟براي ازدواج با آرميتا رفته است؟ يعني عشق آنقدر پرقدرت است؟ بستر اين عشق در وجود يك بچه بسيجي آرمانخواه كجاست؟ و چرا عاشق دختري دمدمي مزاج و غير مذهبي و به گونه اي سكولار مي شود؟ اما اگر مسأله ارميا عشق نيست، پس چه انگيزه ايست؟ او از خود فرار مي كند؟اَه... كليشه اي شد! فرضاً اين گمانه زني صحيح است. چرا به آمريكا فرار مي كند؟ كعبه آمال خشي ها لاس وگاس است، براي ارميا كه اينچنين نيست! اما تفاوت عمده ايندو شخصيت در رمان و فيلم اينست كه سعيد منفعل و بي خاصيت نيست. اما ارميا ايگونه است. ارميا بيشتر يك ناظر بي طرف و بي خاصيت اتفاقات بيروني است و خيلي زود دربرابر اتفاقات كوتاه مي آيد. به ديسكو ريسكو مي رود، راننده جماعتي ثروتمند كه دوستشان ندارد مي شود، واكنشهايش در برابر آرميتا هم منفعلانه است. سعيد لااقل مي تواند كمي روسري خواهرش را جلو بكشد. اما ارميا تا آخراندرخم كوچه صحبت با آرميتا مي ماند و حتي جرأت سؤال كردن از اورا پيدا نمي كند. خلاصه اينكه ارميا از جنس شخصيتهاي آرماني و شناخته شده و ماندگار آثار هنري بچه هاي انقلاب نيست. او حتي از ...

  • بزه‏ شناسى و بزه ديده شناسى

    بزه‏شناسى و بزه ديده شناسى - ترجمه و توضيح: اسماعيل رحيمى نژاد چكيده قسمت دوم: بزه ديده‏شناسى (علمى نويد بخش) جرم‏شناسى‏اى كه همه توجه خود را به طور گسترده‏اى روى «بزهكار» متمركز مى‏كند و تقريبا بطور كامل نقش على بزه ديده را ناديده مى‏گيرد بعيد است‏بتواند تئورى قانع كننده‏اى را پايه گذارى كند: يعنى، تئوريى كه بتواند پيش‏بينى‏هاى قابل اطمينان واعتمادى ارائه دهد. (46) مهار كردن هوس بركنار گذاشتن بزه ديده‏شناسى را از جرم‏شناسى به عنوان بخش حاشيه‏اى، به سختى مى‏توان مهار كرد. (47) تاريخچه مختصر بزه ديده شناسى (48) مفاهيم اوليه بزه ديده‏شناسى نه بوسيله جرم شناسان و جامعه شناسان، بلكه توسط شعرا، نويسندگان و داستان سرايان بنا نهاده شد. داستان سرايانى كه در ميان آنها توماس دى كوينس، خليل جبران، آلدس هاكسلى، ماركوس دى سيه و فرانز ورفل به چشم مى‏خورند. اولين برخورد سيستماتيك با قربانيان بزه در سال 1948 در كتاب هانس فون هنتيگ تحت عنوان «بزهكار و قربانى او» پديدار شد. وى در بخش چهارم كتاب [خود] تحت عنوان جنجالى «همكارى قربانى براى تكوين بزه‏» از مطالعه و بررسى خشك و ايستاى تك بعدى بزهكار كه بر جرم‏شناسى حاكم بود، به انتقاد پرداخت و پيشنهاد كرد كه جاى آنرا نظريه جديد پويا و دو بعدى بگيرد كه به بزهكار و بزه ديده نگرش برابرى داشته باشد. فون هنتيگ قبلا اين موضوع را در مقاله‏اى كه در «نشريه حقوق جزا و جرم‏شناسى‏» در سال 1940 منتشر شد، مورد كنكاش قرار داد. وى در آن مقاله متذكر شد كه: «درست است كه بسيارى از اعمال بزهكارانه وجود دارد كه در بروز آن بزه ديده سهم بسيار كم داشته و يا هيچ نقشى ندارد... . از طرفى ديگر ما مى‏توانيم مكررا شاهد يك تقابل واقعى ميان بزهكار و بزه ديده، قاتل و مقتول، فريبكار و فريب خورده باشيم. اگر چه اين عملكرد متقابل يكى از پديده‏هاى زندگى جنايى است كه بيشترين كنجكاوى را بر مى‏انگيزد ولى توجه آسيب‏شناسى اجتماعى را به خود جلب نكرده است.» فون هنتيگ در كتاب خود (49) تمايز قانونى ميان مجرمان و قربانيان معيارهايى را كه حقوق جزا براى ايجاد چنين تمايزاتى از آنها استفاده مى‏كند، مورد انتقاد قرار داد. بسيارى از جرايم مستقيما عليه زندگى، دارايى و يا حق آزادى جنسى افراد خاصى صورت مى‏گيرد. به دلايل عملى آخرين تظاهر خارجى و آشكار نيروى محركه آدمى [فكر مجرمانه] كه مقدم بر يك نتيجه نامطلوب اجتماعى است، جرم و عامل آن به عنوان مجرم مسؤول شناخته مى‏شود. درجات و سطوح مختلف كنش و واكنش، نقش بغرنج نيروهاى متعامل، در تمايزات قانونى ما، كه مى‏بايست‏ساده و كارا باشد، بندرت مورد ملاحظه و توجه قرار مى‏گيرد. ...