رمان مجنون ترازفرهاد
مجنون تراز فرهاد
نام رمان:مجنون تراز فرهاد (دوجلدی) نویسنده:م.بهارلویی نشر:علی قیمت:۰۰۰/۳۰۰ریال تعدادصفحات:۱۵۳۲ نظرمن:به نظر من این کتاب فوق العاده بود وارزش خواندن و داشت ولی جلد اولش زیاد کشش نداشت ولی جلد دومش عالی بود وقلم نویسنده روان و گیرا بود امیدوارم که خوشتون بیاد. توضیح مختصر نگاهی به ساعت انداختم ، ده دقیقه بیشتر به زنگ نمانده بود. دبیر انگلیسی از پای تخته سیاه در ظاهر و در واقع تخته سبز کنار کشید و گفت : حالا می تونید یادداشت کنید.خودکار را برداشتم و شروع به نوشتن کردم. او دفتر حضور و غیابش را باز کرد و نگاهی سرسری بر آن انداخت و گفت : بهرامی اون یکی تون چرا نیومده ؟ سرم را بلند کردم و گفتم : آنفولانزا گرفته.دفتر را بست. هم چنان مشغول نوشتن بودم که زنگ خورد. حسن زاده گفت : فردا دفترت رو بیار تا من هم بنویسم.در حالی که سرم پایین بود گفتم : باشه.خداحافظی کرد و رفت. بالاخره تمام شد. برخاستم و دفتر و کتاب ها را جمع کرده و در کلاسور نهادم و با بقیه خداحافظی کرده و بیرون آمدم. در حیاط مدرسه فقط تک و توک دانش آموز دیده می شد، برعکس ، امروز سالار هم که با هم مسیرمان یکی است نیامده و باید تا خانه تنها باز می گشتم . ده دقیقه ای بود که صدای اذان از گلدسته ها ی مسجد شنیده شده بود و چادر شب بر سایه شهر بزرگ تهران افتاده بود. از دهانم بخار بیرون می جست و انگشتانم هم یخ بسته بود.دست چپم را در جیبم نهادم اما با دست راست مجبور بودم کلاسورم را بگیرم. باید با پول تو جیبی هایم دستکش .... پول تو جیبی هایم .... آخ همه را زیر فرش پذیرایی نهاده بودم! قرار است امشب برای پروین خواستگار بیاید، حتما رعنا زیر فرش را هم جارو می زند و پول هایم لو می رود. رعنا می داند فقط من و نادر زیر فرش پول پنهان می کنیم اگر نادر با خبر شود، دیگر اگر می توانستم پشت گوشم را ببینم پول را نیز خواهم دید. باز به خیابان رسیدم. آه که چه قدر از این خیابان که گویا ته ندارد نفرت دارم ، در همان ابتدا خوب به اطراف نگریستم. مدتی است که بچه های بازیگوش و بی انصاف تمام لامپ ها را شکسته اند و شهرداری هم انگار این خیابان را اصلا در نقشه خود ندارد. راه طولانی تری غیر از این مسیر به خانه بود اما هرچه باداباد، تصمیم گرفتم از همین خیابان بروم. کلاسورم را با دو دست محکم در آغوش فشردم و راه افتادم. لعنت به سالار ، حال باید درست در همین روز مریض شود و به مدرسه نیاید؟ خدا کند حداقل تا فردا حالش خوب شود و بیاید. صدای خنده چند زن و مرد از پنجره خانه جنوبی شنیده شد و هم زمان در خانه ای باز شد و دو مرد جوان به همراه زن و کودکی بیرون آمدند، با دیدن آنها کمی دلم قرص شد ، اما آنها زود سوار بر ماشین شدند و رفتند. ...
مجنون ترازفرهاد
مجنون تر ازفرهاد دلگیرم خدا!!! این چه رسمی ست که ما بایدهمیشه منتظرباشیم؟دلم هوای عاشقی رامیکند. بی تو هیچ عشقی برایم شیرین نیست. حکایت من حکایت مجنون است.بی آن که رخ دلربایت را دیده باشم.چشمهایم رابرای دیدنت هدیه گرفته ام.اگرقراراست تورانبینم پس دیدگانم به چه کارآید؟ هرشب غرق دررویاهایم توراروبه روی خود میبینم.باهمان شکوه جلال وجبروتت.استوارهمچون کوه،مهربان همچون دستهای نوازشگر نسیم زیبا همانند تمامی گلهای رنگارنگ. خورشیددرچهره ی شما چقدرنورانی تر شده.خورشیدهم نورش راازتوبه ارمغان می آورد ای سرچشمه ی تمامی انوار مرابنگر همچون ساحلی به انتظارنشسته ام تا دستان تو دریای آرامشم را دردستانم بگیرم. من بی تونفس کشیدن یادم می رود.بی تو راه رفتن را فراموش میکنم. من بی توگاهی اسم خودم هم بخاطرنمی آورم. تمام هفته انتظارجمعه رامیکشم.به شوق آمدن جمعه ی موعود تمام هفته خوشحالم. باز جمعه می آید اما تو نمی آیی... دلم برای تلافی تمام روزهامیگیرد7 بار میگیرد،خون میشود،میشکند وچه تکراریست این داستان دل تنگی ها! میدانم یک روز می آیی وتمام دل واپسی هایم را پایان میبخشی میدانم تو می آیی نه دررویا بلکه در واقعیت میدانم تو می آیی ومن همیشه بدون خستگی عاشقت می مانم. من قول داده ام روی مجنون وفرهاد وخسروورومئو راکم کنم. من دیوانه ترین عاشق دنیاخواهم شد.قول میدهم مجنون به روی پوزخندی بزند وبگویدتودیگر که هستی من عاشقم!مجنون تر از فرهادفرهادترازمجنون