رمان جدال بر تمنا
دانلود رمان هیجانی جدال پر تمنا برای موبایل و کامپیوتر
لینک مستقیم شد :) نام کتاب : جدال پر تمنا نویسنده کتاب : هما پور اصفهانی کاربر انجمن نود و هشتیا سبک کتاب : هیجانی زبان کتاب : فارسی ساخته شده با نرم افزار های : پرنیان و پی دی اف تعداد صفحات : 584 قالب کتاب : جار و PDF حجم پی دی اف : 4 مگابایت حجم پرنیان : 528 کیلوبایت خلاصه داستان همه چیز از یه جر و بحث شروع شد ... یه جر و بحث ساده ... و بعد کم کم تبدیل شد به یه جدال ... جدالی پر از شیطنت و عطش ... جدالی پر از تمنا ... جدالی بین حوایی از تبار مسیح و آدمی از تبار محمد ... با تشکر از سایت www.98ia.com و هما پور اصفهانی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا . دانلود نسخه موبایل دانلود نسخه کامپیوتر
رمان جدال پر تمنا
بچه ها یه سوال.جدال پر تمنا رو هما جون میخواد چاپ کنه؟من نمیدونستم.فقط میدونستم که گفتن تا نسخه ی ویرایش شدش رو تو سایت نذاشته جاوا نسازیم براش.اگه اینطوره من باید زود حذفش کنم.
رمان جدال پر تمنا(1)
جلوی آینه تند تند موهامو با یه دست کردم تو و با اون دستم سعی کردم کلاسورم رو زیر بغلم نگه دارم ... از زور هیجان داشتم خفه می شدم ... موهای بلوطی رنگم مدام از زیر دستم فرار می کردن و باز می افتادن بیرون ... با حرص گفتم:- مثل موی گربه! آخرم همین روز اولی اخطار می گیرم ...داشت دیرم می شد ... زدم از خونه بیرون ... خدا رو شکر که مامی رفته بود با دوستاش باغ پاپا هم نبود ... تکلیف وارنا هم که مشخص بود دیگه ... همیشه خونه خودش بود ... ما رو آدم هم حساب نمی کرد ... مانتوی بلند سورمه ای پوشیده بودم با مقنعه مشکی و شلوار تنگ مشکی ... کفش های عروسکی مشکی و سورمه ای و کیف کوله پشتی جین ... سوئیچ ماشینمو برداشتم و از در زدم بیرون ... گل خوشگلم وسط حیاط پارک شده بود ... پاپا برای قبولیم توی دانشگاه خریده بود ... وارنا هم از همون روزی که گرفتمش اینقدر باهام کار کرد که الان یه پا راننده شده بودم ... نشستم پشت فرمون و در رو با ریموت باز کردم ... صدای زنگ موبایلم بلند شد ... گوشی رو از توی کوله ام در آوردم و راه افتادم ... اسم آرسن افتاده بود روی گوشی ... پسر دوست پاپا، آقای سرکیسیان ... گوشی رو گذاشتم در گوشم و گفتم:- به به آرسن به سلامت باد ... چطوری برادر؟خندید و گفت:- شیطون دانشجو در چه حاله؟- ساعت سه و نیم ظهر زنگ زدی حالمو بپرسی؟- ای بابا ... ما رو باش زنگ زدیم یه کم بهت روحیه بدیم خانوم خوشگله ...- کوفت! می دونی بدم می یاد از این کلمه هی بگو ...- خوب بگم جوجه اردک زشت راحت میشی؟ هر چند که واقعا هم مثل جوجه اردک زشت می مونی ... یادته بچه بودی رنگ زغال بودی؟ خدا رو شکر بزرگ شدی یه کم رنگ عوض کردی ...همینطور تند تند داشت می گفت و می رفت ... داد زدم:- بمیری آرسن ... حالا خودت خوبی که رنگ ماستی؟ اونم ماست پگاه! هم شله ... هم سفید و بی ریخت ... خندید و گفت:- خب بابا ... سفید سفید صد تومن ... خیالت راحت شد؟- بلی ...- بلی گفتنت رو بخورم ...- هوی آرسن ... باز چشم عمو لئون رو دور دیدی بلبل شدیا ...غش غش خندید و گفت:- کجایی؟- اگه بذاری تو راه دانشگاه ...- اووووف ... ساعت چهار کلاس داریا ... چه دل گنده ای تو!- خودتی ... خوب قطع کن تا من بتونم این پای چلاق رو بچلونم روی گاز ...- برو بابا فقط خواستم بهت انرژی مثبت بدم ... نری اون دانشگاه رو بذاری روی سرتا ... ویولت! اینجا ایرانه ... حواستو جمع کن که مثل من نشی ...- تقصیر خودته! می خواستی خالکوبی نکنی قد گوزن روی بازوت بعدم با رکابی بری دانشگاه ... تازه وقتی هم بهت گیر دادن زبون درازی کردی ... خندید و گفت:- ای بابا ... رکابی چیه ... تی شرت بود ...- حرف بیخود نزن آرسن ... خودم دیدم ... یه نیم وجب آستین که بیشتر نداشت ...بازم خندید و گفت:- برو دختر ... برو که حالا منو سیاسی هم می کنی ...با خنده گفتم:- ...