رمان بغض غزل برای اندروید
دانلود رمان غزال(جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)
قسمتی از این رمان زیبا: صبح با ذوق و شوق عجيبي که تمام وجودم را در بر گرفته بود به مدرسه رفتم و ظهر با عشق سپهر به خانه برگشتم و منتظر تلفن اش شدم و به محض خوردن اولين زنگ، گوشي را برداشتم وبا عشق و علاقه جواب حرفهايش را مي دادم. دقايقيبا هم حرف زديم و قرار شد عصر کمي زودتر از کلاس بيرون بيام تا با سپهر به خانه برگردم. طبق برنامه عصر يک ربع زودتر از خانم اديب اجازه گرفتم و بيرون امدم کهديدم کمي پايين تر منتظرم ايستاده. با عجله به طرف ماشين رفتم و سوار شدم، چونترسيدم ياشار دوباره بي خبربه دنبالم بيايد سپهر- سلام خانمي، خسته نباشيسلام، مرسي! فقط سپهر زود از اينجا برو، چون مي ترسم ياشار يکدفعه سرزده بيايدچشم قربان، هر چي شما دستور بديد. در ضمن ممنون کادوت خيلي قشنگ بود. هم مال تو هم مال ياشار. با هم رفتين خريدين؟ چون موقع اومدن به قصد ماندن نيامده بودم و براي همين مدتي طول مي کشه تا تمليف خونه و مدرکم رو روشن کنم. ولي قول ميدم تا تابستون برگردم تا هميشه کنارت باشم و همسفر خاطره هات - سپهر؟ - جانم - خيلي دوست دارم -من هم همين طور، آهوي گريز پايي که به سختي اسير کردم. راستي تا يادم نرفته اندازه هاتو بهم بگو ... متن رمان غزال برای مطالعه آنلاین دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای تبلت
دانلود رمان بغض غزل
دانلود رمان بغض غزل| دانلود رمان بسیار زیبای بغض غزل برای موبایل و كامپيوتر – جاوا، اندروید | | رمان بغض غزل نوشه فرخنده موحدراد |لینک دانلود با فرمت Jar : حجم: ۹۴۹ کیلوبایت دانلود با لینک مستقیم لینک دانلود با فرمت Apk : حجم: ۱ مگابایت دانلود با لینک مستقیم قالب کتاب : PDF حجم کتاب : ۱٫۲۰ مگابایت دانلود با لينك مستقيم
دانلود رمان بغض خاموش
دانلودرمان بغض خاموش برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون)،pdf،ایپد،تبلت نوشته ه.عربی کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه : داستان درباره دختری که در نوجوانی یک شکست عشقی می خوره و بعد از اون از عشق بیزار میشه و پسری که برادرش رو از دست داده و دچار افسردگی شده اتفاقاتی که برای این دو جوون میفته… پایان خوش داستانه عاشقانه است jar مستقیم ۲۵۸ صفحه jar غیر مستقیم pdf مستقیم ۶۶ صفحه pdf مستقیم زیپ apkمستقیم»اندروید،تبلت epubمستقیم»ایپد،ایفون،تبلت منبع : رمان بغض خاموش | ه.عربی کاربر انجمن نودهشتیا
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد برای جاوا،اندروید،ایفون،
jarapk پسورد فایل » www.negahdl.com
مجموعه رمانهای عاشقانه سری 6
نام رمان : اعتراف نویسنده : MoniRe.S کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان : لعنتی … دلم می خواهد هر چه فحش عاشقانه در دنیا وجود دارد نثارت کنم … که اینگونه وادار به اعترافم کردی! قالب کتاب : PDF وJAR و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) و apk دانلود کتاب برای کامپیوتر دانلود کتاب برای موبایل دانلود کتاب برای آندروید دانلود کتاب برای apk نام کتاب : زیتون نویسنده : baste کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن، بودن اون جا رو ترک کرده باده تلخ و شیرین …آرام و طوفانی …مستقل و وابسته است پر از تناقض و پر از زیبایی … برای باده همه چیز در شهر آبی رنگ شکل میگیره و در شهری خاکستری به نقطه اوج میرسه …. میتوان زیبا زیست… نه چندان سخت که از عاطفه دلگیر شویم، نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب! لحظه ها میگذرند، گرم باشیم پر از فکر و امید… عشق باشیم سراسر خورشید… قالب کتاب : PDF وJAR و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) و apk دانلود کتاب برای کامپیوتر دانلود کتاب برای موبایل دانلود کتاب برای آندروید دانلود کتاب برای apk نام کتاب : 4 دقیقه نام نویسنده : نادیا نصیری “نــ ـ ـانــآ” کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان : این رمان درباره ی نیلا دختر لوس و نازنازی ایه که همیشه با دختر خاله و پسر خاله اس و سامین(پسر کوچیک دوست باباش) باهم ان و خوشن .. یه اشتباه کوچیک نیلایعنی کنجکاویش درباره ی سعید(پسربزرگ دوست باباش) کم کم همه چیزوتغییر میده باعث میشه خیلی چیزارواز دست بده امایه عشق واقعی روبدست بیاره ولی اینکه این عشق دووم میاره؟؟اگه بیاره چه جوری و به چه قیمتی رو با خوندن متوجه میشید..... قالب کتاب : Pdf وJAR و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) و apk دانلود کتاب برای کامپیوتر دانلود کتاب برای موبایل دانلود کتاب برای آندروید دانلود کتاب برای apk نام کتاب : پریچهر-قتل ناموسی نام نویسنده : ᶆilad کاربر انجمن خلاصه داستان : این کتاب داستان دختر جوانی در زمان قاجار را تعریف میکند،زمانی که جنس مونث حتی از کمترین حقوق اولیه محروم بودند،جنس مونث پست و بی اهمیت در جامعه شمرده میشد،مونث بودن به تنهایی جرمی بزرگ و نا بخشودنی محسوب میشد و جزای این جرم بسته به خانواده و سطح فرهنگ آن متفاوت بود،،عده ای به خاطر اینکه دخترشان میخواسته خواندن و نوشتن یاد بگیرد اینقدر میزدند تا بیمرد در این روزگار بی رحم ، تلخ و مرد سالار که زن ها حتی به دلیل بلند خندیدن محکوم بودند ، فرصتی برای عاشق شدن نبود ،فرصتی برای دل دادن ...
دانلود رمان تکیه گاهم باش (جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)
قسمتی از این رمان زیبا: ـ معني اون ايميل چيه ؟رژان تازه متوجه قضيه شد و همه چيز را فهميد . با خودش زمزمه كرد "پس بالاخره خوندش" ـ با تو ام چرا ساكتي ؟ اون حرفا چه معني داره ؟ رژان كه ديد ديگر نمي تواند سكوت كند با بغض گفت : ـ يعني درك اون كلمات اينقدر برات سخته ؟!راستين دستانش را از هم باز كرد و گفت : آره ...آره تو بگو تا بفهمم . ـ برو يه دور ديگه بخون حتماً اينبار مي فهمي . خواست بره كه او مچ دستش را گرفت و نگه ش داشت . ـ كجا مي ري ؟بمون جواب منو بده . تو فكر كن من اونو پاك كردم . يه بار خودت بگو تا باور كنم كه اشتباه كردم . رژان پوزخند عصبي اي زد و گفت : اگر دوست نداري باور كني خب چرا اينقدر خودت رو عذاب مي دي ؟ راستين دست او را رها كرد و با ناباوري در حالي كه صدايش به زحمت شنيده مي شد گفت : پس حقيقت داره ؟رژان كه اشك هايش جاري شده بود با لحن تلخي گفت : آره . ... آره حقيقت داره ...اين كه من دوست دارم و تو تمام اين سال فقط داشتي به من ترحم مي كردي غافل از اينكه منو روز به روز بيشتر به خودت وابسته مي كردي .... تو برام يه سراب بودي و هستي .... ديگه همه چيز تموم شد ... چه فرقي به حالت مي كنه ؟راستين حال بدي داشت . عرق سردي روي پوستش نشست . نمي توانست باور كند . چشمانش را بست و با خود زمزمه كرد "اين امكان نداره ... نه امكان نداره"ـ چرا اين حقيقت تلخي هست كه هر دومون بايد باورش كنيم . من باورش كردم اما تو ....و به هق هق افتاد . راستين چند قدم سويش رفت و با التماس گفت: خواهش مي كنم رژان ... با من بازي نكن ...چه طور امكان داره ... هيچ مي فهمي داري چي مي گي ؟ ... خواهش مي كنم گريه نكن . به من جواب بده . رژان گريه اش را قطع كرد و گفت : ـ اينقدر برات عجيب و باور نكردنيه ؟راستين ناباورسرش را به طرفين تكان داد و گفت : من اصلاً هيچ وقت فكرشم نمي كردم ... كه تو... تو منو ... نتوانست جمله اش را كامل كند بعد مكثي گفت : چه طور مي تونی؟ چرا راستين ؟ چرا فكر مي كني اين موضوع اينقدر غير منطقي هست ؟ اينكه من دوست دارم رو مي گم . تو حتي مي ترسي به زبون بياري ...راستين دستش را مشت كرد و گفت : هيچ مي فهمي من چند سال از تو بزرگترم ؟ اگر بهش فكر نكردي الان فكر كن . و با لحن كوبنده اي گفت : دوازده سال .... مي فهمي ؟ـ آره تو راست مي گي ... من اين چيزها رو نمي فهمم ... من فقط اون احساس قوي اي كه تو تمام وجودم رشد كرده رو مي فهمم ... دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برایpdf دانلود برای تبلت و آیفون
رمان بغض غزل قسمت11
شب خیلی خوبی بود مخصوصا با هدیه اي که پدر داده بود خوشی و خوبی رو برام دو چندان کرده بود مثل شبهاي که تازگی ها بر من گذشته بود چشمام آسوده بسته شدلحظاتی از نشستن هواپیما به زمین میگذشت و با سهیل از فرودگاه بیرون اومدیم و با تاکسی به سمت هتل حرکت کردیم میخواستیم نماز رو در حرم بخونیم به همین دلیل بعد از رسیدن به هتل و اتاق رزرو کردن سریع به سمت حرم حرکت کردیم هنوز به حرم نرسیده بودیم که بغض گلوم رو گرفته بود احساس خاصی داشتم یک حسی یک چیزي دلم رو به زیر و رو شدن و لرزیدم وا میداشت بدنم بی حس شده بود وقتی پیاده شدم و روبروي درب ورودي حرم قرار گرفتم پاهام توان نگه داشتنم رو نداشت احساس میکردم هر لحظه ممکنه بخورم زمین کنار حوض وسط حیاط بی اختیار بر روي زمین نشستم و بی اراده زدم زیر گریه سهیل دستپاچه شد و نشست کنارم و گفت چی شده غزل حالت خوبه آره خوبم پس چرا این طوري شدي نمیدونم یهو کنترلم از دستم خارج شد دستم رو گرفت و بلند کردم و گفت آروم باش حالت رو میفهمم بیا برو داخل حرم اونجا بشین تا حالت سرجاش بیاد منم از قسمت آقایون میرم تو از هم جدا شدیم و هرکدوم به سمت حرم رفتیم ایستادیم و نمازم رو خوندم دلم داشت میترکید خودش مرا به سمتش میکشوند و راه برام باز شده بود کنار ضریح نشستم و با دستام بهش متوسل شدم و زدم زیر گریه دلم نمیخواست این خوشی ها و آرامش تمام میشد زار زدم و از او کمک خواستم خدایا خودت کمکش کن و کمکم کن خدایا جون منو بگیر و از مرگ اون جلوگیري کن اون نباید بمیره این انصاف نیست توهم دوست نداري بمیره آخه چرا هرچی خوبه جدا میکنی و میبري چرا هرکی عاشقه رو از پیش ما میبري مگه ما حق نداریم اي خدا تنها دلخوشیم رو ازم نگیر توي این دنیا تنها اونو دارم و نمیخوام تا جون دارم تنهاش بذارم و تو هم نذار اون هیچ وقت منو تنها بذاره یا امام رضا خودت مشکلش رو حل کن خودت گره از مشکل این بنده ات باز کن تو رو خدا نذارید از پیشم بره میدونم چون خوبه و دوستش دارید میخواید ببریدش اما من بدون اون چی کار کنم دنیا با اون برام قشنگه تو رو خدا این قشنگی رو ازم نگیرید من حاضرم زیر پاهاش بمیرم وپرپر بشم اما اون نفس بکشه خوب میدونم پاسه شما هیچ کاري نداره که شفاش بدید پس عاجزانه التماس میکنم ازم نگیریدش ازم نگیریدش چشام بسته شد و از حال رفتم بعد از چند لحظه که چند قطره آب به صورتم خورد باعث شد چشمام رو باز کنم همه جا رو تار میدیدم چند زن بالاي سرم ایستاده بودن حالم که بهتر شد به کمک دونفر از حرم بیرون برده شدم که توي اون شلوغی حالم بدتر نشه دو نفر دستانم رو گرفته بودند به کنار در که رسیدیم دیدم سهیل منتظر ایستاده وقتی منو توي اون وضع دید هراسون ...