دکلمه قربان
شعر برای عید قربان
شعر برای عید قربانمجموعه اشعار زیبا و دکلمه های خواندنی ویژه عید قربانندا آمد که، ابراهیم، بشتابرسیده فرصت تعبیر آن خواببه شوق جذبه عشق خداوندبرآ، از آب و رنگ مهر فرزنداگر این شعله در پا تا سرت هستکنون، یک امتحان دیگرت هستمهیا شو طناب و تیغ برداررسالت را به دست عشق بسپارصدا کن حلق اسماعیل خود رابه قربانگه ببر هابیل خود را…منای دوست قربانی پسنددتو را آن سان که می دانی، پسنددخلیل ما! رضای ما در این استعبودیت به تسلیم و یقین استببین بر قد و بالای جوانتمگر، نیکو برآید امتحانتنفس در سینه افتاد از شمارهملائک اشک ریزان در نظارهپدر می بُرد فرزندش به مقتلکه امر دوست را سازد مسجّلپدر آمیزه ای از اشک و لبخندپسر تسلیم فرمان خداوندمنا بود و ذبیح و شوق تسلیمندا پیچید … در جانِ براهیمخلیلا! عید قربانت مبارکقبول امر و فرمانت مبارکپذیرفتیم این قربانی ات راپسندیدیم سرگردانی ات رابر این ذبح عظیمت آفرین بادشکوه عشق و تسلیمت چنین بادخلیل الله … ای معنای توحیدکنون تیغت گلوی نفس بُبریدای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانیبا تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانمای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لبآمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!آمدی چون سیلْ جوشان ، بیخبر، ناگه، خروشانتا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!خانهی عقل زبون را، عقل سرد تیره گون راکردهای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!شعر میجوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگهاز تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!خدایا ،قبله ام ، سجاده ام حرف دلم آخر تویی توخدایا معبد ومعبود دنیا و سر شوریده ام آخر تویی توای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمدعید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمدحاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبولرحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمدعید قربان به حقیقـــت…زخــــــداوند کریمآفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمدجمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطشبر کویــــر دل ما…نعــــــــــــمت باران آمدخاک میسوخت در اندوه عطش باحسرتنقش در سینه ی این خاک… گلستان آمدامر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلشآن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امدامتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیمجای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمدآن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلابه خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد…“شعر سید محمدرضا هاشمی زاده”
زندگینامه کریم قربان نفس
کریم قربان نفس، شاعری نوپرداز، مترجمی توانا و روزنامه نگاری نکته سنج در 18 اکتبر سال 1929 میلادی در روستای «ییلانلی» از توابع بخش گوگ تپه ترکمنستان متولد شد. وی در سن هفت سالگی اولین شعرش را سرود و نخستین بار، شعر وی در روزنامه «صدای کالخوزچی» به چاپ رسید. در سال 1942 پس از ناکامی در عشق، شعر «یاشلیق دراماسینی» را سرود که درباره عشق شکست خورده اش می باشد. این شعر در بین مردم بیشتر با نام «منینگ یگیت وقتیم، سنینگ قیز وقتینگ» مشهور می باشد و از سروده های محبوب وی در بین جوانان است که در سال 1968 چاپ شد و به زبان های مختلفی ترجمه گردید. کریم قربان نفس در دانشگاه « آ.م.گورکی» ترکمنستان موفق به اخذ لیسانس ادبیات شد و به خاطر برخورداری از درک عمیق سیاسی دوباره به نمایندگی مجلس انتخاب گردید.وی با کار در یکی از نشریات دولتی و قلم فرسایی در آن و نیز در اثر همکاری نزدیک با نویسندگان و مترجمان مشهور ترکمنستان همچون آنا مخداف، مرد صوفی اف و کاکا بای مراداف در زمینه ادبی به تجارب گرانقدری دست یافت که موجب نبوغ و درخشش ادبی او شده است. از جمله فعالیت های ادبی او ترجمه است. وی علاوه بر ترجمه بیش از بیست کتاب از زبان مادری خود به دیگر زبانها، آثار «ش، پتته اف »، «ق، کنیه»، «ج، پودار» را به زبان خود ترجمه کرد.وی با بیشتر نویسندگان و مترجمان مشهور ترکمن چون « آنه مخداف »، « ا...بردی هایدیف »، « بردی کربابایف »، « ب، سیتاکوف » و ... و با نویسندگان و گویندگان روس و اوکراین ارتباط تنگاتنگ داشت.اولین مجموعه آثار او به نام « گویجومینگ گوزباشی / سرچشمه نیروی من » در سال 1951 میلادی منتشر شد. او بعد از مدتی اندک، در سال 1953 میلادی مجموعه اشعار « سالدات یوره گی / قلب سرباز » را به مشتاقان آثار خود عرضه نمود. منظومه داستانی «تایماز بابا » ( 1960 میلادی ) به عنوان اثری مبتکرانه دارای جایگاه خاصی در ادبیات ترکمن است.اثر « قوشغولار و پایامالار / شعرها و منظومه های داستانی » ( 1958 میلادی ) کریم قربان نفس بیانگر تکامل اوست. شاعر با خلق منظومه های معروف خود، سبک خاصی را در ادبیات ترکمن به وجود آورد.او در سال 1967 میلادی به عنوان نویسنده خلق ترکمن (عنوانی که از سوی دولت به بهترین شاعران و نویسندگان اهدا می شود ) را از آن خود کرد.در سال 1977 میلادی کتابی به عنوان « قیرق / چهل» را منتشر می کند که شامل تمامی اشعار سروده شده او بین سالهای ( 1967- 1957) او می شود. کریم قربان نفس، اساسا در اشعار خویش به وقایع مشهور تاریخی و نقش آفرینان آن وقایع و نیز لحظه های ماندگار زندگی نظر دارد.منظومه داستانی « قومدان تاپیلان یورگ / قلبی که از صحرا پیدا شد » سرگذشت دختر ...
یازماسی آغیر دوشان قوشغی+ دانلود دکلمه
یازماسی آغیر دوشان قوشغی بوتین اوبا قاراشیپ دور. یولا باقیار همه لر آتاسی پیشیردیار: «گلر.گلر.گلر» گللجه سی پیشیردیار:«گلرمیکا؟کیم بیلر...» آتاسی گووینلیک بریار: «گلر-له...حوکمان گلر» گوک تورانگینگ سایاسیندا یوزلاپ آدم دیمیپ دور چکیزه لی آق هالتادان تورشی دامجا دامیپ دور ییغنانیشدی باباداشلار، ایچگین لر هم داشگین لار نه سیگنال بار ،نه شاوخین- دیمیشیپ دور ماشین لار گلدی دورلی ماشین لار، قیزیل، ساری، یاشیل، آق گلدی قاراشیلمیان لار. قاراشیلیان گله نوق. گویا پیکیر هم اتمان بو گورونگ لر باباتدا آق قوش کمین ایر کیلیپ، انه یاتیر تابیت دا گوترلرنه قاراشیپ دور کوپی گورن آغاچ آط. انه یاتیر اوستونده گینگ مانگلایلی آغاچ ات شول انانینگ اوغلونا قاراشیپ دور همه لر. گلدی تانیش، ناتانیش- گلدی شوندان اونگه لر ... اول هنیزم گله نوق. مگر حاضیر یولدادیر. اینگ سویگلی اولاغی سامولیوت دال،«وولگادیر» یونه ولی اوچیریان دیر سامولیوتا دنگه چر. شوندان ایزا-ها قالماز،اونگارسا اونگه گچر. اول هنیزم گله نوق، مگر حاضیر یولدادیر یا-دا ایکی الی هم اوللاقان استول دادیر. تووه له مه، اولی آدم بولوپ گیتدی ایندی اول. یانگی بولسا خاص اوللاقان بیر استولا موندی اول. «سیپایماسین بیردن!» دییپ، اوتوراندیر یاپیشیپ. آوادانجا گلین لر چای چکیاندیر چاپیشیپ. اویید گشیگ دیر اوونداکی کشمش کمپود شکلات یا گوگ چایینگ خمارینا یازان دیر بیر دوکلات یوق یوق اوزی دوکلات یازمار یازاندیر لار باشقالار یارانگجار لار هر سوزینه اللرینی چارفیشارلار اوول بولسا اوزی یازان دک گولیم سیرار ییلقیرار یاران لار اولینگ درگینا اوتان جیرار یخرالار ییگریمی ییل موندان اوزال قوتاریپدی بیر ووزی اونی اونگا قوتاردان هم تابیت داقی عزیزی گویزده پاغتا ییغیپدی. قیشدا کورک چوپلاپدی. «اوغلوم اوللاقان اوقوودا!» بویسانچ بیلن گپلاپدی. هاودان قوردی، قازی قازدی لایا باتیپ دیزیندان. ییغنانجاسین لوکگه لاپ ایبرردی ایزیندان. اوغلی اوچین آق موتگالدن بیر هالتا جیق تیکیندی. اوچلیگینی، مانادینی، شایی سینی، کوپوگینی- آرتدیرانجا پولجاغازین آتدی شونونگ ایچینه. شیله- شیله قیریق یاشیندا آق دوشوپدی ساچینا. اوغلی اوقووین قوتاردی. انه دردلاپ ییقیلدی. اول شوندا سیپاپ اوتیردی بیر گوزلینگ چوقولنی داقیاردی انانگ پولوندان هر بارماغنا بیر یوزوک قولاغینا تنه چیر، بیله گینه بیله زیک. سویوشدی، قوجاقلاشدی. پایتاغتدان جای توتوندی. ... انه سیندن اوتانمادی، انه اوندان اوتاندی. انه کاته پایتاغتا گزماگه گلن وقتی، گلینی دییدی: «یوق اتسه نه بو پورسی قارابختی!» اوغلی ...
غزلی به مناسبت عید سعید قربان
صبر کن عاشقانه ابراهیم می برند حاجیان برای خدا چارپایی به رسم قربانی یاد آن ساعتی که ابراهیم ز پسر میگذشت عرفانی تو ز احساس یک پدر ای دوست در چنین لحظه ای چه میدانی عشق آنجا چقدر جدّی بود و خدا بود و یار و مهمانی و منا هم نفس نفس میزد و صفا کرده بود طوفانی ای تمام وجود ابراهیم تو تو هستی فقط تو جانانی گوئیا هر چه بر رگش میزد خنجرش کند بود میدانی سنگها میشکست با خنجر کآمدش آن ندای رحمانی گوسفندی گرفت و قربان کرد جای شیرین پسر به آسانی شاید آنجا چنین به او فرمود کردگار کرشمه پنهانی صبر کن عاشقانه ابراهیم تا ز نسلت بیاید آن فانی هر چه دارد به عشق خواهد داد عشق و پروانگی و عریانی و تمام پیمبران رفتند به تماشای آن سرافشانی سعیشان عاشقانه برپا شد چه منایی و عید قربانی ----------------------------------------------------------------------- عید و ایامتان مبارک باد عید و ایامتان مبارک باد توضیح این که این غزل را در دفترچه قرن۱۵ هم گذاشته ام
متن زیبای دکلمه (2&1)
من ریزه کاریهای بارانم درسرنوشتی خیس میمانم دیگر درونم یخ نمیبندی بهمنترین ماه زمستانم رفتی که من یخچال قطبی را در آتش دوزخ برقصانم رفتی که جای شال در سرما چشم از گناهانت بپوشانم ای چشمهای قهوه قاجاری بیرون بزن از قعر فنجانم از آستینم نفت میریزد کبریت روشن کن بسوزانم از کوچههای چرک میآیم در باز کن سر در گریبانم در باز کن شاید که بشناسی نتهای دولا چنگ هزیانم یک بیکجا درمانده از هر جا سیلی خور ژنهای خودکامه صندوق پُست پَست بی نامه یک واقعا در جهل علامه یک واقعا تر شکل بی شکلی دندانههای سینِ احسانم دندانهام در قفل جا مانده هر جور میخواهی بچرخانم سنگم که در پای تو افتادم هر جا که میخواهی بغلتانم پشت سرت تابوت قایقهاست سر بر نگردان روح عریانم خودکار جوهر مردهام یا نه چون صندلی از چهار پایانم میخواهی آدم باش یا حوّا کاری ندارم من که حیوانم یک مژه بر پلکم فرود آمد یک میله از زندان من کم شد تا کـــش بیاید ساعت رفتن پل زیر پای رفتنم خم شد بعد از تو هر آیینهای دیدم دیوار در ذهنم مجسم شد از دودمان سدر و کافوری با خنده از من دست میشوریی من سهمی از دنیا نمیخواهم میخواستم حالا نمیخواهم این لالهی بدبخت را بردار بر سنگ قبر دیگری بگذار تنهاییام را شیـر خواهم داد اوضاع را تغییر خواهم داد اندامی از اندوه میسازم با قوز پشتم کوه میسازم باید که جلاد خودم باشم تفریق عداد خودم باشم آن روزها پیراهنم بودی یک روز کامل بر تنم بودی از کوچهام هرگاه میرفتی با سایهی من راه میرفتی ای کاش در پایت نمیافتاد این بغضهای لخت مادر زاد ای کاش باران سیر میبارید از دامنت انجیر میبارید در امتداد این شب نفتی سقط جنونم کردی و رفتی در واژههای زرد میمیرم در بعدازظهری سرد میمیرم باید کماکان مرد اما زیست جز زندگی در مرگ راهی نیست باید کماکان زیست اما مُـرد با نیشخندی بغض خود را خورد انسان فقط فوّارهای تنهاست فوّارهها تُفهای سر بالاست من روزنی در جلد دیوارم دیوار حتما رو به آوارم آواره یعنی دوستت دارم… آوار کن بر من نبودت را با “روت” نه ، با فوت ویرانم از لای آجرها نگاهم کن پروانهای در مشت طوفانم طوفان درختان را نخواهد برد از ابر باران زا نترسانم بو میکشم ، تنهایی خود را در باجهی زرد خیابانم هر عابری را کوزه میبینم زیر لبم ، خیّام میخوانم این شهر بعد از تو چه خواهد کرد ؟ با پرسههای دور میدانم یک لحظه بنشین برف لاکردار دارم برایت شعر میخوانم ——————————------------------------------------------- خوب است و عمری ...