دعای برگشتن معشوقه
تکذیب برگشتن شهید برونسی و دفاع باقرزاده
با سلام خدمت شما رهروان راه ایثار و شهادت امیدوارم حالتون خوب باشه و ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید. متأسفانه اين موضوع را رسانهاي كردند و حالا خودشان بايد قضيه را جمع كنند. ما پيشنهاد كرديم اين موضوع را تكذيب كرده و پيكر پيدا شده را به عنوان شهيد گمنام تشييع کنند. ایسنا: فرزند سردار شهيد برونسي در پي اعلام خبر پيدا شدن پيكر پاك اين شهيد ، اين مطلب را تاييد نكرد و گفت: متأسفانه اين خبر را رسانهاي كردهاند و حالا خودشان بايد قضيه را جمع كنند.عباسعلي برونسي، فرزند سردار شهيد برونسي در گفتوگو با ايسنا، با اعلام اين خبر افزود:ما پيشنهاد كرديم اين موضوع را تكذيب كرده و پيكر پيدا شده را به عنوان شهيد گمنام تشييع کنند.او تصريح كرد: پدرم در آخرين ديدار گفته بود «شك نكنيد، جنازه من برنميگردد و اگر بعد از چند سال استخواني آوردند و گفتند اين مال من است، باور نكنيد...»وي ادامه داد: سردار باقرزاده، رييس بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس به طور ناگهاني به منزل ما آمد و اين قضيه (پيدا شدن پدر شهيدم) را مطرح كرد، در حالي كه حتي فرمانده سپاه، رييس بنياد شهيد و هيچ يك از ديگر مسؤولان اطلاعي از اين مورد نداشتند و وقتي مادرم سخنان شهيد را مطرح كرد، با لبخند تمسخرآميز وي مواجه شد.فرزند سردار شهيد برونسي با تاكيد بر اين موضوع كه مادرم، خانواده شهيد و هيچ يك از همرزمان اين قضيه را تاييد نكردهاند، افزود: حتي دكتر قاليباف طي تماسي گفت كه شهيد برونسي در آن زمان لباس بادگير نميپوشيد ضمن اين که دربارهي قرآني هم كه همراه شهيد پيدا شده،هيچ گونه شواهدي در دسترس نيست.وي مجدد تاكيد کرد: متأسفانه اين موضوع را رسانهاي كردند و حالا خودشان بايد قضيه را جمع كنند. ما پيشنهاد كرديم اين موضوع را تكذيب كرده و پيكر پيدا شده را به عنوان شهيد گمنام تشييع کنند.صبح امروز همسر شهيد برونسي و تعدادي از همرزمان اين شهيد در گفتوگوهايي كه با راديو داشتند با انتقاد از شيوه اطلاعرساني پيدا شدن پيكر شهيد بعد از 27 سال و عدم اطلاع به خانواده وي، تصريح كردند كه نشانههاي پيدا شده همراه شهيد از جمله لباس شهيد با شواهد و روايتها مطابقت ندارد.همچنين در اين برنامه راديويي نسبت به استناد به آزمايش «دي ان اي»،اين پرسش مطرح شد كه تاكنون نمونهگيري «دي ان اي» از خانواده شهيد برونسي انجام نشده است.سردار باقرزاده رييس بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاع مقدس نيز در گفتوگوي راديويي صبح امروز، پيكر پيدا شده را همچنان متعلق به شهيد برونسي دانسته و گفته است كه شيوه اطلاعرساني و رسانهاي كردن پيكر شهدا طبق روال گذشته بوده است.همچنین ...
يول نغمه لري
گرهمسفرعشق شدي مرد سفرباشگه منتظرحادثه گه فكر خطر باشهنوز اي يارتنهايمبه ديدار تو مي آيمدنبالم نيااسيرميشيسلام غريبهمنمغريبماي هيچ براي هيچ بر هيچ مپيچ اسير جاده غربتفقط خدامرگ من يواشجان منيواشسالار جادهخوش ركابيارب نظر تو برنگردد برگشتنروزگار سهل است ناز نفستميخوامت همسفر عشقعروس جاده هاكجا با اينشتابدير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن استعسل بانو __________________مرغ سحر ناله سر كنداغ مرا تازه تركن چون تکی بانمکیسلطان غم مادرکوه رنج پدرسالار جاده - داداش يواش- به كجا چنين شتابان- عاقبت فرار از مدرسه- عاقبت درس نخوندان- نگاه نكن اسير ميشي - پدر سربازي بسوزهدوست دخترم مادر شد ومن هنوز پسرمتا اطلاع ثانويعشق تعطيلرسوا شدمبوق نزنبوق نزن ديوانهميشمخودتياين قافله عمر عجب ميگذردفروشي نيستآهنكش زحمت بكشآب از چاه ميخوريم دريا حسودي ميكند- روزگار بي مروت لحظه اي شادمنكرددرقفس جان دادم اما باز آزادم نكرد - آهسته برانيدسلامتبرسانيد - چــــــــو درویشــــــان قناعت کن کـــــهسلطانیخـــــــــــطر دارد یا ابولفضل یا حسین خدایا شکرت بیمه ی ابوالفضل بیمه ی صاحب الزمان بیمه ی دعای مادر یارب نظر تو برنگردد تند نرو دیر میرسی همیشه دیره این نیز بگزرد بر چشم بد لعنت خودتی شیر جاده ها ساخلین ساخلار رفیق بیکلک مادر فقط به خاطر تو شهر من شهر غم امان از تنهایی خدایا مرا محتاج نامردان نگردان آنکه شیری را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند حیدر بابا دونیا یالان دونیادي زر نزن چیه دعوا داری رفیق بیکلک مادرزن روباه صحرا حالا بیا منو بگیر اگه میتونی منو بگیر گریه تو در میارو جیگیلی ساسی مانکن منم جیگرتوو................ ای که از کوچة معشوقه ما می گذری برحذر باش که سر می شکند دیوارش بی ستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد در حسرت دیدار تو آواره ترینم هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست یاد آن روز که در صفحة شطرنج دلت شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم خال مه رویان سیاه و دانة فلفل سیاه هردو جان سوزند اما این کجا و آن کجا دراين دنياي بيهوده چرامغرور می گردی سلیمان گر شوی آخر خوراک مور می گردی جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را ت َب َه کردم جوانی را مرگ پایان کبوتر نیست پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است. به گورستان گذر کردم کم و بیش ...
شقایق
شقایق (یاشار( خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستان یبود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم: - پلاک 21 ؟! سرم را بالا گرفتم. صورت ظریف و بی رنگش منتظر جواب بود... خواستم بگویم با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ ... اما فقط دستم را به طرف در سبز رنگ خانه مان دراز کردم و او بی درنگ ساکش را دوباره به دست گرفت و رفت. چند لحظه ای سرجایم خشکم زده بود... هر چه فکر کردم دیدم فامیل و دوست و آشنایی نداریم که به او شباهت داشته باشد. چشم های عسلی داشت و ریز نقش بود. شقایق (یاشار( خیلی ساده اتفاق افتاد. یک روز سرد زمستان یبود. شال و کلاه کرده بودم به سرکار بروم که توی کوچه دیدمش... ساک به دست و با صورت سرخ شده از سرما و مستاصل... کاغذ نشانی را جلو آورد و من با تعجب پرسیدم: - پلاک 21 ؟! سرم را بالا گرفتم. صورت ظریف و بی رنگش منتظر جواب بود... خواستم بگویم با کی کار دارید؟ شما کی هستید؟ از کجا آمده اید؟ ... اما فقط دستم را به طرف در سبز رنگ خانه مان دراز کردم و او بی درنگ ساکش را دوباره به دست گرفت و رفت. چند لحظه ای سرجایم خشکم زده بود... هر چه فکر کردم دیدم فامیل و دوست و آشنایی نداریم که به او شباهت داشته باشد. چشم های عسلی داشت و ریز نقش بود. دلم می خواست برگردم خانه و ببینم این مهمان ناخوانده کیست، اما دیر شده بد و اصلاً حوصله غرغرهای رئیس اداره را نداشتم... به محل کارم که رسیدم گوشی تلفن را برداشتم تا از مادرم پرس و جو کنم. یک دفعه یادم افتاد که فیش تلفن را فراموش کرده ام پرداخت کنم و تلفن خانه قطع است. آن روز با کمی حواس پرتی کارهایم را انجام دادم و یکسره رفتم خانه، در همان بدو ورود، مادرم با روی باز اشاره کرد به دخترک و گفت: - شقایق، دوست دوران دانشکده مریم است... خواهرم مریم سالها بود که از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود. دوستش برای پیدا کردن کار به تهران آمده بود. مریم هیچ وقت دوستانش را به خانه نمی آورد و من آنها را نمی شناختم. آن شب شور و نشاط خاصی در خانه ما حاکم بود. از سال قبل که پدرم فوت کرده بود، کمتر در خانه اینقدر پر سر و صدا می خندیدیم و حرف می زدیم، اما حضور شقایق انگار به خانه ما روح تازه ای داده بود. ساده ترین ماجراها را با چنان آب و تابی تعریف می کرد که همه را به وجد می آورد. همان شب احساس کردم به این دختر علاقه مند شده ام. اما به خودم تشر زدم و گفتم: - سعید، خجالت بکش. دختره یک شب آمده خانه شما و تو احساس می کنی یک دل نه صد دل عاشقش هستی؟! اما کار دل را هیچ وقت عقل نمی تواند کنترل کند... روزهای بعد با اشتیاق بیشتری به خانه ...
گریه های بیصدا
متن اهنگ someone like youاز adele (خیلی توپه دوسش دارم اشکمو راحت در میاره) —– I heard that your settled down شنیدم که یه جایی رو واسه موندن پیدا کردی That you found a girl and your married now اینکه با دختری آشنا شدی و حالا دیگه با هم ازدواج کردین I heard that your dreams came true شنیدم رویاهات به حقیقت پیوستن Guess she gave you things I didn’t give to you حدس میزنم چیزایی رو بهت داده که من هیچوقت بهت ندادم Old friend, why are you so shy دوست قدیمی چرا اینقدر خجالت میکشی؟ It ain’t like you to hold back or hide from the lie اصلا بهت نمیاد بخوای عقب بکشی یا از دروغ مخفی بشی I hate to turn up out of the blue uninvited متنفرم از اینکه بخوام به میل خودم سرزده و ناگهانی وارد بشم But I couldn’t stay away, I couldn’t fight it اما نمیتونستم دور بایستم،و حتی نمیتونستم خودمو درگیرکنم I hoped you’d see my face & that you’d be reminded امیدوارم چهرمو دیده باشی و این رو به یادت آورده باشه که… That for me, it isn’t over این پایان کارِ من نیست Nevermind, I’ll find someone like you اشکالی نداره یکی مثله تورو پیدا میکنم I wish nothing but the best for you too من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام Don’t forget me, I beg, I remember you said منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی: Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead” یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead, yeah. یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه،آره You’d know how the time flies. باید میدونستی زمان چطور میگذره Only yesterday was the time of our lives. همین دیروز بود که شروع به زندگی کردیم We were born and raised in a summery haze. پا به این دنیا گذاشتیم و در یک غبار تابستانی رشد کردیم Bound by the surprise of our glory days. که با شکوه و حیرت روزهای زندگیمونه آمیخته شده I hate to turn up out of the blue uninvited, متنفرم از اینکه بخوام به میل خودم، سرزده و ناگهانی وارد بشم But I couldn’t stay away, I couldn’t fight it. اما نمیتونستم دور وایستم،و حتی نمیتونستم خودمو درگیر هم کنم I hoped you’d see my face & that you’d be reminded, امیدوارم چهرمو دیده باشی و این رو به یادت آورده باشه که… That for me, it isn’t over yet. این پایان کاره من نیست Nevermind, I’ll find someone like you اشکالی نداره ، یکی مثله تورو پیدا میکنم I wish nothing but the best for you too من هیچ ارزویی ندارم فقط بهترین هارو برای تو میخوام Don’t forget me, I beg, I remember you said منو از یاد نبر، التماس میکنم ، یادمه که گفتی: Sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead”, yay یه وقتایی عشق همیشه باقی میمونه و بعضی وقت ها هم برعکس،باعث آسیب میشه.آره Nothing compares, no worries or cares. هیچ چیز قابل قیاسی،.نگران کننده ای یا چیزی که بخوای مراقبش باشی دیگه نیست Regret’s and mistakes they’re memories made. اشتباهات و پشیمونی ها، اینا ...
رمان پرشان11
بعد از دو روز وقتی به پدرم گفتم که از اون خونه و شهر میرم دستای مشت شدش نشون از فشاری بود که از این حرفم بهش وارد شد و توی دستای مشت شده اش انگار قلب من بود که له میشد ! وای که اون لحظه چقدر سخت بود من به زمین خیره شده بودم تا نکنه به پدرم نگاه کنم و همون لحظه به گریه بیافتم و بگم پدرجان غلط کردم هرچی شما بگید ولی قبل از اینکه من از تصمیمم برگردم این پدرم بود که به حرف اومد :- بسیار خوب دختر خانم حالا که این تصمیم و گرفتی من از این لحظه به بعد دختری ندارم و فردا صبح وسایلت و جمع کن و از این خونه برو !پدرم بعد از این حرف از اتاق خارج شد و من روی زمین افتادم و شروع کردم به گریه کردن ! وقتی داشتم لباسهام و جمع می کردم چقدر مادرم بهم التماس کرد و گفت که نرم ! گفت که با پدرم صحبت میکنه تا این ازدواج صورت نگیره ولی من دیگه تصمیم گرفته بودم که برم ! آنشب شب آخری بود که من توی اون خونه بودم خونه ای که 19 سال از عمرم و با عشق توی آن گذرونده بودم .- مادرجون من و ببخش میدونم دختر خوبی برات نبودم ولی برام دعا کن !مادرم با گریه بغلم کرد و ملکی که هیچ وقت نمیگذاشت هیچ کس حتی مادرش گریه شو ببینه حالا داشتم با صدای بلند توی بغل مادرم گریه می کردم انگار یه چیزی بهم میگفت این آخرین باری است که مادر و پدر و این شهر و می بینم !مادرم یه دسته بزرگ پول بهم داد و گردنبندی که میگفت یادگار مادرشه و گفت :- دخترم ببخش که بیشتر از این نمیتونم کمکت کنم ولی ای کاش ..........به دستور پدرم هیچکس نباید از این رفتن خبردار میشد و من یک بار وقتی به کوهستان میرم پرت میشم پایین و می میرم و آب رودخونه جنازمو میبره و من حتی نتونستم خواهر عزیزم مولوک رو ببینم !و من رفتم نمیدونستم کجا ولی وقتی چشم باز کردم که تهران بودم ! دختر ندیده ای نبودم ولی خوب آخرش چیزایی که می دیدم برام تعجب برانگیز بود !چمدون بدست فقط خیابون های تهران و می گشتم و هیچ جایی رو هم نمی شناختم ، از گرسنگی داشتم می مردم ولی وقتی غذایی رو می دیدم انگار سیر بودم .دیگه هوا تاریک تاریک بود و برای اولین بار توی زندگیم ترسیدم ! دوست داشتم خونه ی خودمون و توی ایوان خودمون دراز کشیده بودم و ستاره ها رو میشمردم ! با دیدن تابلوی مسافرخونه ای فوری به سمتش رفتم و واردش شدم . - یه اتاق میخواستم !پیرمردی که احساس کردم مزاحم چرتش شدم از جاش بلند شد و یه نگاهی به من کرد و گفت :- تنهایی ؟همینجور که داشتم توی کیفم دنبال شناسنامه ام می گشتم گفتم :-بله .ولی وقتی سرم و بلند کردم از چشمایی که روبه روم بود ترس توی همه ی وجودم رخنه کرد حالا به جای خواب آلودگی یه برق عجیبی توی چشمای پیرمرد می دیدم و از حرفی که زدم پشیمون شدم ...