درباره ی امیدواری
بهترین روش مطالعه از نظر علمی
بعضی از دانشجویان بسیار کند مطالب را میخوانند و روی هر واژه بیش از حد تمرکز میکنند چنین سرعت خواندنی که توام با کمال گرایی و تامل بیش از حد استباعث میشود که سرعت مطالعه کند شده و انسجام موضوع از دست برد به عبارت دیگر درختان مانع از آن میشوند که فرد جنگل را ببیند این افراد بهتر است کمی آهنگ مطالعه خود را تندتر کنند حتّی اگر یک یا دو نکته را از دست بدهندعده ای دیگر نیز آن قدر مطالب را سریع میخوانند که درست متوجه نمی شوند این نوع خواندن نیز باعث عدم یادگیری و در یادمان مطالب می شود به جای این که آهنگ سرعت خود را بیش از حد انتظار تند یا کند کنیدبهتر است از روش سه مرحله ای خواندن استفاده کنیدمتخصصان توصیه می کنند که فرایند خواندن را به گام های مجزا تقسیم کنید.مراحل در ادامه مطلب...مرحله اوّلپیش خوانیدر این مرحله مطالب به سرعت خوانده می شودو بیشتر به عناوین تیترها و تقسیم بندی ها توجّهمی شود به این ترتیب فرد از کل فصل یک اطلاع کلی کسب میکند. و مطالبی که فهمیده و آن چه نفهمیده و بیشتر احتیاج به مطالعه دقیق دارد مشخص میشود در واقع پیش خوانی مثل مطالعه روزنامه ای است به این ترتیب اطلاعات دقیق را هنوز ندارید ولی یک برداشت کلی از آن بخش دارید. مرحله دوّمخواندندر این مرحله کل فصل به صورت دقیق خوانده می شود و فرد سعی میکند تا مطلبی را نفهمیده است از آن رد نشود. در این مرحله باید زیر مطالب مهمّ خط کشیده شود یا با ماژیک های مربوطه رنگی شود.در بعضی موارد فرد از موضو عات مهم یادداشت برداری میکند یادداشت برداری و خط کشیدن کمک میکند. تا موضوعات اساسی و مهمّ مشخص شوند و از سایر موضوعاتی که به این حد دارای اهمیت نیستند متمایز شوند مزیت دیگر یادداشت برداری و خط کشیدن آن است که در موقع امتحان فرد می داند که روی چه موضوعاتی تمرکز بیشتری داشته باشد. و اگر زمان بسیار محدودی دارد فقط مطالبی را که خط کشیده شده یا یادداشت برداری شده مطالعه میکند. علاوه بر این دو روش مذکور باعث افزایش سطح دقت و تمرکز فرد بر موضوع مورد مطالعه میشود. مرحله سوّم پس خوانیدر این مرحله فرد سوالاتی از خود میپرسد و سعی میکند که به آن جواب دهداگر نتوانسته باشد به این سوال ها جواب دهد.مشخص میشود که یادگیری صورت نگرفته و اگر بتواند به آنها جواب دهد متوجّه می شود که مطلب را فرا گرفته است همچنین در این مرحله مطالب مهمّ مرور میشوند نکته ی مهمّ و اساسی در خواندن موفقیت آمیز درگیر شدن فعالانه با موضوع است بهتر است موقع خواندن درباره ی موضوع مورد مطالعه سوال هایی در ذهن بپرورانید یعنی شما هم سوال میکنید و هم پاسخ میدهید.
نقش امید و امیدواری در زندگی
امید داشتن، مهم ترین انگیزه در زندگی انسان است. اگر انسان از زمان مرگ خویش آگاه بود به کاری دست نمی زد. اگر می دانست چند سال دیگر می میرد، کاری را آغاز نمی کرد و تنها به امور و مسایل روزانه خویش بسنده می کرد. ناآگاهی از زمان مرگ و امید به زندگی است که وی را وامی دارد تا درس بخواند، کاری بزرگ را آغاز کند . قرآن امید را عاملی مهم در حرکت و زندگی بشر برمی شمرد و بیان می کند که امید است که وی را به سوی کاری سوق می دهد. به عنوان نمونه بیان می کند که امید به استجابت از سوی خداوند، علت و انگیزه برای دعا و طلب از او می شود. (بقره آیه 186) و امید به آینده برتر در این دنیا و یا آخرت است که موجب می شود باورها و کنش ها و واکنش های خویش را تصحیح کند و به بازسازی واصلاح اعمال و رفتار خود بپردازد. (یونس آیه 7 و 8) خداوند در آیه 110 سوره کهف می فرماید: «هر کسی که به دیدار پروردگارش امید دارد می بایست کارهای نیکو و صالح انجام دهد.» یکى از ساز و کارهاى حیات و زندگى امیدوارى است. از نظر جهانبینى توحیدى، امید تحفه الهى است که چرخ زندگى را به گردش در مىآورد و موتور تلاش و انگیزه را پرشتاب مى کند. اگر روزى امید از انسان گرفته شود، دوران خمودگى و ایستایى او فرا مىرسد. امیدوار بودن هنرى است که باید همگان آن را فرا گیرند. امیدوارى حالتى نفسانى است که در آن انسان به امورى که انتظارش را دارد دلبستگى پیدا می کند. امید در انتظار چیزى بودن است؛ در حالى که بیشتر وسایل و اسباب آن فراهم شده باشد. در فرهنگ فارسى، به طور معمول امید و آرزو در کنار یکدیگر به کار مى رود. در زبان عربى، به صورت جداگانه با عنوانهاى «رجا» و «اَمَل» استفاده می شود. در هر امیدوارى، آرزو وجود دارد؛ ولى هر آرزویى امیدوارى نیست. شاید بتوان امید را در زندگى به سکان کشتى تشبیه کرد؛ همان طورى که کشتى بدون سکاندار در دریاى خروشان و پرتلاطم سرگردان خواهد بود، انسان ناامید نیز در این دنیاى پرهیاهو حیران خواهد ماند. برخی از افراد به علت شکستهایی که در گذشته خوردهاند امیدشان را از دست می دهند، به طورى که زندگى منهاى امید را تحمل نمی کنند و - در نهایت - مرگ را که بدترین گزینه است انتخاب می کنند. آن عده هم که زنده اند در واقع مرده متحرکى بیش نیستند. انسان باید به اندازه اى براى خود امیدسازى کند که به مرز خیالپردازى نرسد. باید مرز بین امیدوارى و خوش خیالى را بخوبى دانست تا یکى از آنها در جاى دیگرى قرار نگیرد. امیدوارى مقوله اى است که با فعالیت و تلاش همراه است و از سه جزء «شناختى» و «عاطفى» و «حرکتى» تشکیل مى شود. باغبانى را در نظر بگیرید که در ذهن خود ثمرها و نتایج کارش را - که باغستانی سرسبز ...
امید به خدا ( داستانی کوتاه درباره ی یک اقامت طولانی )
نیم ساعت توقف داریم راننده این را می گوید و از روی صندلی بلند می شود . کش و قوسی به کمرش می دهد و همانطور دست به کمر منتظر می شود همه پیاده شوند و او دربها را ببندد . از بندر تا اینجا تمام مسیر را خواب بوده ام و نمی دانم چقدر رانندگی کرده است. تقریبن طاس است و تک و توک موهایی که باقی مانده اند سپید شده اند ، راحت هفتاد سال دارد و سبیل اش آنقدر پر پشت که گویی می توان تمام لبهای جهان را زیرشان مخفی کرد . با وجود سن و شغل اش بسیار لاغر است . شاگرد و کمک راننده او را سید صدا می زنند اما شباهتی به آنها ندارد ، شاید به خاطر صدای زمخت اش است یا تصوری که فیلم های جنگی تلویزیون از نام سید برای من ساخته اند . کمکش که تا اینجا خواب بوده با صدای او بیدار می شود . لحظه ای انتهای اتوبوس می ایستد ، به شانه ام می زند و درخواست می کند زودتر پیاده شوم ، پیاده می شوم . درست در بیست قدمی ام ( درستی اش را حالا نمی دانم ) در وسط بیابان رستورانی سبز شده است ، در حیاط اش پسربچه ای روی صندلی رفته است و به مسافران تنقلات می فروشد . با کمی فاصله کنارش پیرمردی آب جوش و چای می فروشد . غیر از ما دو اتوبوس دیگر نیز همین مکان را برای استراحت انتخاب کرده اند . در محوطه جلوی رستوران سی چهل نفری ایستاده اند . سیگاری روشن می کنم و زل می زنم به بیابان پشت رستوران ، سیگار بخاطر باد نسبتن شدیدی که می وزد خیلی زود تمام می شود . تصمیم می گیرم به دستشویی بروم . تابلوها نشان می دهند گوشه ی سمت راست رستوران است . به سرم می زند داخل دستشویی ریش سه ماهه ام را هم کوتاه کنم . دستم را داخل جیب کت ام می کنم و مطمئن می شوم تیغ سر جای خودش است . ساختمان را دور می زنم و پشت اش می رسم و با صفی هفت هشت نفره مواجه می شوم که جلوی دو در کوچک منتظرند . پشیمان می شوم و با خودم قرار می گذارم وقتی به ترمینال جنوب رسیدیم از شرشان خلاص شوم . اینطوری بهتر است ، و شاگرد سید باز هم می تواند من را درویش صدا بزند ، اولین بار وقتی می خواستم چمدانم را در قمست بارها بگذارم با لبخندی مرا درویش صدا کرد و چمدان را از دستم گرفت ، گفت که شبیه دایی خدا بیامرزش هستم ، درویش بوده و سال پیش در همین جاده تصادف کرده و مرده است . دیر یادش افتادم وگرنه باید در همان بندر کار را یکسره می کردم . به محوطه ی جلوی رستوران بر می گردم . اکثر مسافران داخل رستوران غذایشان را سفارش داده اند و منتظرند حاضر شود . گرسنه نیستم . می روم کنار دست پیرمرد و می خواهم یک چایی برایم بریزد ، می گوید نسکافه هم دارد . نسکافه به بساط اش نمی آید . خوشم می آید و می گویم نسکافه بدهد . نسکافه را می گیرم و می روم روی تنها میز داخل حیاط می نشینم . ...
جمله ای فوق العاده زیبا
هیچ چیز در این دنیا واقعا خراب نیستحتی ساعتی که از کار افتاده در روز 2 بار ساعت را درست نشان میدهد. توماس ادیسون
درباره ی امید
میگفت قضیه تو و امید هم مثل قضیه تو و خداست. دنبال رخنه و سوراخی میگردی که هیچ چیز پرش نکند و بعد بگویی خب، به اینجا میشود امید داشت. مثل همیشه که هی میگفتی خب، این یکی را دیگر نمیشود بیوجود خدا تبیین کرد و دست آخر میگفتی خب، خدا هست؛ الا و لابد. حرفش را قبول میکنم. نه بیخدا میتوانم زندگی کنم و نه بیامید. خلاصه بیاین دو تا یک جای کار و شاید اصلاً کل کار میلنگد. اصلاً شاید ایمانم به خدا از سر امید داشتن است. امید دارم که روزی هستی از اینکه میبینم روشنتر باشد و شرور و رنجها در این عالم در نگاهم معنای متفاوتی داشته باشند. شاید هم قضیه از آنطرف است، یعنی باورم به خدا باعث امیدواری میشود... نه، با این طرف قضیه کنار نمیآیم. چون بودن خدا یک بحث است و اینکه خدا جهان را چنان تغییر میدهد که فلانی و بهمانی حالشان بهتر شود یک چیز دیگر. نمیگویم نمیشود ولی خب، آدم دلش را به این قضیه خوش نکند بهتر است. خلاصه به قول یک شیرِ پاک خوردهای هر چه بارکمتری روی دوش باور به خدا بگذاری، دوامش بیشتر میشود. بگذریم. غرض این بود که حس میکنم نه ناامید بودن را میتوان با برچسب واقع بینی موجّه کرد و نه امید داشتن را و اینکه هیچ کدامشان بنیان نظری محکمی نداند. ولی خب، با امید زندگی کردن لااقل دنیای آدم را بهتر میکند. البته منظورم امید برای کسی است که گوش و چشمش را نمیبندد تا مبادا امیدش را از دست بدهد. خلاصه یک ذره هم که شده امید داشتن، زندگی آدم را خیلی تغییر میدهد. البته به این هم توجه دارم بعضیها ذاتاً امیدوارند و بعضیها باید کلی زور بزنند. ولی خب، این هم حرفیست برای خودش.
این داستان درباره ی پسر لاغر ......
اين داستان درباره پسر بچه لاغر اندمي است كه عاشق فوتبال بود. در تمامتمرينها سنگ تمام ميگذاشت اما چون جثه اش نصف ساير بچههاي تيم بود تلاشهايش بهجايي نميرسيد. در تمام بازيها ورزشكار اميدوار ما روي نيمكت كنار زمينمينشست اما اصلا پيش نميآمد كه در مسابقه اي بازي كند. اين پسر بچه با پدرش تنهازندگي ميكرد و رابطه ويژه اي بين آن دو وجود داشت. گر چه پسر بچه هميشه هنگام بازيروي نيمكت كنار زمين مينشست اما پدرش هميشه در بين تماشاچيان بود و به تشويق اوميپرداخت. اين پسر در هنگام ورود به دبيرستان هم لاغر ترين دانش آموز كلاس بود. اما پدرش باز هم او را تشويق ميكرد كه به تمرينهايش ادامه دهد. گر چه به اوميگفت كه اگر دوست ندارد مجبور نيست اين كار را انجام دهد. اما پسر كه عاشق فوتبالبود تصميم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام تمرينها تلاشش را تا حداكثر ميكردبه اميد اينكه وقتي بزرگتر شد بتواند در مسابقات شركت كند. در مدت چهار سالدبيرستان او در تمام تمرينها شركت ميكرد اما همچنان يك نيمكت نشين باقي ماند. پدروفا دارش هميشه در بين تماشاچيان بود و همواره او را تشويق ميكرد. پس از ورود بهدانشگاه پسر جوان تصميم داشت باز هم فوتبال را ادامه دهد و مربي هم با تصميم اوموافقت كرد زيرا او هميشه با تمام وجوددر تمرينها شركت ميكرد و علاوه بر آن بهساير بازيكنان روحيه ميداد. اين پسر در مدت چهار سال دانشگاه هم در تمميتمرينهاشركت كرد اما هرگز در هيچ مسابقه اي بازي نكرد. در يكي از روزهاي آخر مسابقههايفصلي فوتبال زماني كه پسر براي آخرين مسابقه به محل تمرين ميرفت مربي با يك تلگرامپيش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند و سكوت كرد. او در حالي كه سعي ميكردآرام باشد زير لب گفت: پدرم امروز صبح فوت كرده است. اشكالي ندارد امروز در تمرينشركت نكنم؟ مربي دستش را با مهرباني اوي شانههاي پسر گذاشت و گفت: پسرم اين هفتهاستراحت كن. حتي براي آخرين بازي در روز شنبه هم لازم نيست بيايي. روز شنبه فرارسيد. پسر جوان به آرميوارد رختكن شد و وسايلش را كناري گذاشت. مربي و بازيكنان ازديدن دوست وفادارشان حيرت زده شدند. پسر جوان به مربي گفت: لطفا اجازه بدهيد منامروز بازي كنم. فقط همين يك روز را. مربي وانمود كرد كه حرفهاي او را نشنيده است. امكان نداشت او بگذارد ضعيف ترين بازيكن تيمش در مهم ترين مسابقه بازي كند. اما پسرجوان شديدا اصرار ميكرد. مربي در نهايت دلش به حال او سوخت و گفت: باشد ميتوانيبازي كني. مربي و بازيكنان و تماشاچيان نميتوانستند آنچه را كه ميديدند باوركنند. اين پسر كه هرگز پيش از آن در مسابقه اي بازي نكرده ...
اس ام اس های امیدواری
اس ام اس های امیدواری هیچکس نباید در باره شما قضاوت کند چون آنچه او شنیده است هرگز آن چیزی نیست که شما گذرانده اید هنگام شادی همه دوستتان دارند اما درسختی است که می فهمید چه کسانی واقعا دوستتان دارند من می توانم بر تمامی آنهایی که می خواهند من شکست بخورم ثابت کنم که پیروز می شوم خاطراتم را با خود جابجا نمی کنم بلکه آنها ر برای رد شدن زیر پا میگذارم من به قلبم افتخار میکنم بسیار به آن سختی و مشکل وارد شد اما هنوز هم بخوبی کار میکند باید خوب و بد دنیا را پذیرفت وقت ناراحتی صبور بود و بدانید که زندگی میگذرد هرگز افسوس گذشته را نخورید آدمها تغیر میکنند و زندگی همیشه در جریان است زندگی یک پژواک است هر چه میفرستید باز میگرددهر چه میدهید می گیریدهر چه دیگران دارند در شما وجود داردپس همیشه خوبی کنید روزی برای بعضی از آدمها فقط یک خاطره خواهید بود تلاش کنید تا خاطره ای خوش باشید ایجاد تعقیر در زندگی سخت است اما سخت تر از آن حسرت انجام ندادن است هیچوقت از دوستان خود ناراحت نباشید؛ خوبها برای شما خاطره و بدها برای شما تجربه و بدتر ها برایتان درس عبرت میشوند سعی کنید نارحت نشوید آنچه دیگران در مورد شما میگویند بازتابی از خودشان است نه شما هنگامی که دیگران فقط در هنگام نیاز به یاد شما می افتند ناراحت نشوید به خودتان افتخار کنید که مانند یک شمع در تاریکی ذهن آنها هستید مشکلات زندگی مانند حل جدول هستند برای حل ابتدا به سراغ کوچکترها بروید؛ بزرگترها خود به خود حل میشوند به خودم قول میدهم که:آنقدر قوی باشم که هیچ چیز نتواند آرامش ذهنم را برهم زند به خودم قول میدهم که:هرکسی را که میبینم با او از سلامتی ، خوشبختی و توانگری صحبت کنم به خودم قول میدهم که:کاری کنم که دوستانم احساس کنند گوهر ارزشمندی در درون آنهاستتنها به بهترینها بیندیشم ، تنها برای رسیدن به بهترینها کار کنم و تنها انتظار بهترینها را داشته باشم به خودم قول میدهم که:درست به همان اندازه که مشتاق موفقیت خود هستم ، مشتاق موفقیت دیگران نیز باشم به خودم قول میدهم که:اشتباهات گذشته را فراموش کنم و تمرکزم را روی دستاوردهای بزرگ آینده بگذارم به خودم قول میدهم که:همیشه سیمایی بشاش داشته باشم و به هر آفریده زنده ای که می بینم لبخند ببخشم به خودم قول میدهم که:آن قدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم به خودم قول میدهم که:آنقدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی ، آن قدربلند نظر که فرصتی به خشم ، آن قدر قوی که فرصتی به ترس و آن قدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم به خودم قول میدهم که:تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام ...