دانلود كتاب شروع عشق با دعوا
رمان های معروف و زیبای ایرانی
نام کتاب : خیال تو نویسنده : فهیمه رحیمی حجم کتاب : ۸۶۷ کیلوبایت دسته » ادبیات » رمان عاشقانه قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۱۴۹ پسورد :www.readbook.ir خلاصه داستان: پریچهر در سایهٔ اقتدار پدر بزرگ رشد کرد .آنها باید هفته ای یک بار به دستبوس پدر بزرگ میرفتند .پدر بزرگ شغل پسرها و ازدواجشان با دخترها را تعیین میکرد .او عماد (پسر عموی پریچهر) را برای ازدواج با پروانه (خواهر پریچهر)انتخاب کرد و به اختلاف مادر پریچهر و مادر عماد اعتنا نکرد .پریچهر با این جنگ میان دو خانواده خود و عمو بزرگ شد و با مرگ …… دانلود با لینک مستقیم: پسوورد: www.readbook.ir(دقت کنید همه ی حروف کوچک وارد شود) نام کتاب : زخم خوردگان تقدیر نویسنده : فهیمه رحیمی حجم کتاب : ۹۶۳ کیلوبایت دسته » ادبیات » رمان عاشقانه قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۲۱۲ download نام کتاب : بانوی جنگل نویسنده : فهیمه رحیمی حجم کتاب : ۶۵۳ کیلوبایت دسته » ادبیات » رمان عاشقانه قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۷۲ نام رمان: همخونهنویسنده: مریم ریاحیتعداد صفحات: 229فرمت کتاب: PDFزبان کتاب: فارسیتوضیحات:هم خونه داستان زندگی دختر جوانی است که بنا به خواست پدرخوانده خود به صورت شش ماهه موقتاً با پسر او ازدواج میکند تا مانند دو همخونه در کنار هم زندگی کنند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشان تقسیم شود. این دو زندگی خود را در کنار هم آغاز میکنند در حالیکه دختر جوان رفته رفته به پسر علاقه مند می شود..DOWNLOAD نام كتاب : عشق شيوا نويسنده : مريم جعفري حجم كتاب : ۱٫۳۵ مگا بايت تعداد صفحات : ۱۶۵ قالب كتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشكر از nasi & somi عزيز بابت تايپ اين كتاب . خلاصه داستان : با اومدن پيام بعنوان خواستگار ، شيوا با يادآوري همبازي هايش پيام و پيمان به مرور خاطرات دوران كودكي مي پردازه! جايي كه پيام سربزير و ساكت مدام احتياج به حمايت هاي شيوا و مادرش داشته درصورتيكه پيمان با قلدري هميشه كارشو از پيش مي برده و شيوا با طرفداريهاي گاه و بيگاه از پيام ، پيمانو مي رنجونده! با قبول پيشنهاد ازدواج پيام، به ناگاه پيمان هم پا پيش ميگذاره و سعي ميكنه شيوا رو به سمت خودش بكشونه ولي شيوا ناخواسته خاطرات تلخ كودكي هاي پيمانو تجديد ميكنه و اونو پس ميزنه اما.. دانلود كتاب نام كتاب : مرا باور كن نويسنده : شراره بهرامي حجم كتاب : ۳٫۲۴ مگا بايت تعداد صفحات : ۲۴۴ قالب كتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com خلاصه داستان : شيدا از بچگي به همسايه شان ، كيوان علاقه مند است اما كسي در اين مورد چيزي نميداند بجز اردلان (پسر عمه اش).وقتي اردلان به خواست شيدا با ...
رمان آن روی ديگر عشق
رمان آن روی ديگر عشقبا بهار داشتيم به سمت پله ها ميرفتيم تو دلم خوشحال بودم براي اينكه امروز همه يه جورهايي حال شو داشتن ميگرفتن ..رو كردم به بهار گفتم بهار بيا بيا بريم يه چيزي بخوريم فقط يه لحظه بيا بريم من اين كتاب رو تحويل بدم بريم رفتم به قسمت امانات كتابخونهكتاب رو از كيفم بيرون آوردم راستش دلم نميخواست كتاب رو تحويل بدم همين جور كه داشتم بهش نگاه ميكردم گذاشتمش رو ميز گفتم بفرماييد اين كتاب رو تحويل آوردمكتاب رو از رو ي ميز برداشت و بهش تاريخي كه پشت كتاب نوشته شده بود نگاهي كرد با يه لهني كه توش عصبانيت باشه گفت خانوم اين چه وضعشههههه يعني چي شما وقتي كتاب ميگيريد نگاه به تاريخ برگشت كتاب نميكنيد سهل انگاري هم حدي داره ..من كه ديگه ماتم برده بود ديدم اين جوري نميشه كه بهش اجازه بدم هر چي دوست داره به من بگهتمام جرات ام رو جمع كردم وگفتم ميشه تاريخ پشت كتاب رو ببينمكتاب رو داددستم رو گفت بفرماييد خودتون ببينيد !تاريخ پشت كتاب رو ديدم و ازش پرسيدم ببخشيد آقاي شريفي اممروز چندمهبراي چي ميخواهيد اگه براي مبرا شدن از كاري كه كرديد ميخواهيد هيچ فايدهاي ندارهمنم با يه لهن جدي گفتم شما بگيدگفت امروز 12 ستديدم تاريخ تحويل كتاب 14 ست دهن ام وا مونده وداولش فك كردم اشتباه ديديمبعد ديديم نهكاملا درستهرو كردم و بهش گفتم ببخشيد آقاي شريفي تاريخ امروز 1 2 استتاريخ پشت كتاب 14 استيعني من دو روز جلوتر كتاب رو آوردم وفك نميكنم كه اين معني اش سهل انگاري باشهكتاب رو از دستم به يرعت گرفت و ديددو با يه لهني كه توش معذرت خواهي باشه گفتببخشيد خانوم دانش حواسم نبود اين قدر سرم شلوغخ متوجه اين موضوع نشدمولي شما هم بايد هميشه كتاب هارو سر وقت بياريد تحويل بديدمن و كه ديگه كاردئ ميزدي خونم در مي آمدكم مونده بود بزنم دكورشو بيارم پايينبه خودم مسلط شدم وگفتم حتما كتاب از گرفتمنم بدون اين كه نگاهش كنم از ائن جا زدم بيرون تو دلم هم هرچي فحش بلد بودم نثارش كردم ...رفتمم سمت بهار كه ايستاده بود تا من بياميه نگاهي بهم كرد و گفت چيزي شده قضيه رو براش تعريف كردم و گفتم بيچاره مشكل داره بنده خدا با خودش درگيرهيه چشمم افتاد به ساعت گفتم بهار من برم نمازم رو بخونم الان ميام بهار هم گفت من ميرم يه چيزي براي جفت مون بگيرم ميام گفتم باشه برو***نمازم رو خوندم و ديدم بهار نشسته تولابي كنارش نشستم ديدم دو تا شير كاكاو و كيك گرفته باهم خورديم و وبعد به سمت سالن رفتيم درس خونيدموبعد از چند ساعت به قول خودمون خر زدن رفتم پيش بهار رو گفتم بهار بيا بريم امروز واقعا خسته شديموسايلمون رو جمع كرديم رفتيم پايينكه يه هو يكي صدام كرد وگفت خانوم دانش ...
رمان دوراهی عشق وهوس 1
نور ماه در تاريكي اناق روشنايي رويايي و وصف ناپذيري را بوجود اورده بود همه جا پر از سكوت ناگفته ها بود بسختي ميتوانستم عكس هاي البوم را مشاهده كنم ولي از بوي فضاي البوم و تصوير هاي محو البوم فضا را حس ميكردم حس هي متضاد به قلبم چنگ ميانداختند خوشحالي ديروز....اندوه امروز ...بد بختي فردا در ذهنم خاطراتي محو از گذشته جريان داشت خانواده اي خوشبخت ..صميمي ..خانواده اي پنج نفره كه حالا ريشه اش در دستان باد بود در تاريكي به چهره ي زيبا و مهربان مادرم كه در عكسي لبخند خود را داشت چشم دوختم بي اختيار اشك از چشمانم روان شد...دو سال ميگذشت ولي وجودش در قلبم لبريز بود همه جا اسم مادرم بود در حاشيه كتابهايم ...هر صفحه خاطراتم و نجوا هاي شبانه ام وقتي او رفت بهار زندگي ما به خزاني اشفته تبديل شد و من تازه طعم تلخ بدبختي را به معناي واقعي ميچشيدم و ان را با تمام وجود مزه مزه ميكردم در همين افكار بودم كه صداي قهقه هاي منفور روشنك در فضاي خانه پيچيد احتمالا پدرم وارد خانه شده بود با سرعتي باور نكردني موقعيت خود را يافتم و به حالت خواب چشمانم را بستم انگار پچ پچ ميكرد چرا پدر نميفهميد زندگي هوس نيست ...چرا مادرم را بدبخت كرد و ما را به خك سياه نشاند انهم به خاطر يك افريته اما همه ي چشمها بسته شده بود خواهر و برادر بزرگترم كه ازدواج پدر را به معناي ازادي تمام معنا ميديند و به هر بهانه اي از پدر باج ميخواستند هيچ نگراني نداشتند ولي من ..من كه كوچكترين عضو خانواده ي افشار بودم خطر را نزديك ميديم خيلي نزديك از تابش مستقيم نور خورشيد بر چشمانم ناچار از خواب بيدار شدم نرگس خانوم مستخدم خونه باغ در حالي كه اتاقمومرتب ميكرد بشاشو شادمان صبح بخير گفت -صبح بخير نرگس خانم....ديشب بهزاد اومد؟نرگس چهره اش تو هم رفت و كنارم روي تخت نشست ارام در گوشم نجوا كرد –خانوم جان حمل بر سخن چيني نباشه ولي بهزاد خان شب نيومد وقتي واسه نماز صبح بيدار شدم ديدم تلو تلو خوران اومد خونه ...سرشو نزديك تر اورد و دم گوشم گفت –فكر كنم مست بود ...منم از ترسم نماز نخونده رفتم اتاقم ..اخه جسارت نباشه ولي ميگن ادم مست خطرناكه مونده بودم از حرف هاي نرگس بخندم يا گريه كنم اما به وضعيت ما گريه بيشتر ميومد سر تاسف تكون دادم و از نرگس تشكر كردم اگر او را نداشتم چه ميكردم ميز صبحانه مثل هميشه اماده و مرتب و باسليقه عالي نرگس چيده شده بود كنار سايه نشستم و اروم سلام كردم بابا مثل هميشه نه تنها جواب سلام منو نداد بلكه اضافه بر اون محكم سرم داد زد –تو رفتي سراغ صندوقچه؟مطمن بودم كار روشنكه نگاه پر از نفرتمو تو چشماش دوختم و با صداي از ته چاه در امده گفتم –چقدر خبرا زود ميرسه ...
دانلود رمان هملت
دانلود رايگان كتاب هملت
رمان آن روی ديگر عشق
با بهار داشتيم به سمت پله ها ميرفتيم تو دلم خوشحال بودم براي اينكه امروز همه يه جورهايي حال شو داشتن ميگرفتن ..رو كردم به بهار گفتم بهار بيا بيا بريم يه چيزي بخوريم فقط يه لحظه بيا بريم من اين كتاب رو تحويل بدم بريم رفتم به قسمت امانات كتابخونه كتاب رو از كيفم بيرون آوردم راستش دلم نميخواست كتاب رو تحويل بدم همين جور كه داشتم بهش نگاه ميكردم گذاشتمش رو ميز گفتم بفرماييد اين كتاب رو تحويل آوردم كتاب رو از رو ي ميز برداشت و بهش تاريخي كه پشت كتاب نوشته شده بود نگاهي كرد با يه لهني كه توش عصبانيت باشه گفت خانوم اين چه وضعشههههه يعني چي شما وقتي كتاب ميگيريد نگاه به تاريخ برگشت كتاب نميكنيد سهل انگاري هم حدي داره ..من كه ديگه ماتم برده بود ديدم اين جوري نميشه كه بهش اجازه بدم هر چي دوست داره به من بگه تمام جرات ام رو جمع كردم وگفتم ميشه تاريخ پشت كتاب رو ببينم كتاب رو داددستم رو گفت بفرماييد خودتون ببينيد !تاريخ پشت كتاب رو ديدم و ازش پرسيدم ببخشيد آقاي شريفي اممروز چندمه براي چي ميخواهيد اگه براي مبرا شدن از كاري كه كرديد ميخواهيد هيچ فايدهاي نداره منم با يه لهن جدي گفتم شما بگيد گفت امروز 12 ست ديدم تاريخ تحويل كتاب 14 ست دهن ام وا مونده ود اولش فك كردم اشتباه ديديم بعد ديديم نه كاملا درسته رو كردم و بهش گفتم ببخشيد آقاي شريفي تاريخ امروز 1 2 است تاريخ پشت كتاب 14 است يعني من دو روز جلوتر كتاب رو آوردم وفك نميكنم كه اين معني اش سهل انگاري باشه كتاب رو از دستم به يرعت گرفت و ديدد و با يه لهني كه توش معذرت خواهي باشه گفت ببخشيد خانوم دانش حواسم نبود اين قدر سرم شلوغخ متوجه اين موضوع نشدم ولي شما هم بايد هميشه كتاب هارو سر وقت بياريد تحويل بديد من و كه ديگه كاردئ ميزدي خونم در مي آمد كم مونده بود بزنم دكورشو بيارم پايين به خودم مسلط شدم وگفتم حتما كتاب از گرفت منم بدون اين كه نگاهش كنم از ائن جا زدم بيرون تو دلم هم هرچي فحش بلد بودم نثارش كردم ...رفتمم سمت بهار كه ايستاده بود تا من بيام يه نگاهي بهم كرد و گفت چيزي شده قضيه رو براش تعريف كردم و گفتم بيچاره مشكل داره بنده خدا با خودش درگيره يه چشمم افتاد به ساعت گفتم بهار من برم نمازم رو بخونم الان ميام بهار هم گفت من ميرم يه چيزي براي جفت مون بگيرم ميام گفتم باشه برو ***نمازم رو خوندم و ديدم بهار نشسته تولابي كنارش نشستم ديدم دو تا شير كاكاو و كيك گرفته باهم خورديم و وبعد به سمت سالن رفتيم درس خونيدم وبعد از چند ساعت به قول خودمون خر زدن رفتم پيش بهار رو گفتم بهار بيا بريم امروز واقعا خسته شديم وسايلمون رو جمع كرديم رفتيم پايين كه يه هو يكي صدام كرد وگفت خانوم دانش يه ...
دانلود 1-13 مجموعه ماجراهاي بچه هاي بدشانس
ماجرا از اونجا شروع ميشه كه سه بچه -ويولت، كلاوس، و ساني بودلر- در ساحل دريا در حال بازي كردن –البته به سبك خودشون- هستند كه ناگهان آقاي پو –وكيل خانواده- مياد و به اونا ميگه كه پدر و مادرشون توي يه آتش سوزي مردند. در ادامه آقاي پو به اونا ميگه كه تا وقتي بزرگترين بودلر يعني ويولت به سن قانوني نرسه نمي تونن از ثروتي كه والدينشون براشون گذاشتن استفاده كنن و تا اون موقع بايد پيش يه قيم بمونن. از اينجا داستان پر از بدشانسي بودلرها شروع ميشه و كنت الاف –اولين قيم- ميخواد ثروت اونا رو تصاحب كنه. ماجراها بر اساس نقشه هاي شيطاني كنت الاف و راه جويي هاي سه بودلر يتيم بنا ميشه. ويولت ،بزرگترين بودلر، از قدرت خاصي در اختراع كردن و استفاده از وسايل براي ساخت وسايل مكانيكي برخورداره، هر وقت با مشكلي روبرو مبشه با روبان صورتيش موهاشو بالاي سرش جمع ميكنه تا مانع فكر كردنش نشن. كلاوس يه كتابخوان قهاره، در مورد خيلي چيزها اطلاعات داره و اطلاعاتش خيلي كمك ميكنه. ساني ،كوچكترين بودلر، دندان هاي خيلي تيزي دارد و به گاز گرفتن هر چيزي علاقه نشان مي دهد ضمن آنكه مهارت زيادي هم در آشپزي دارد. پس از آشنايي با الاف لباس هاي خارش آور، چاقويي دراز، آبدوغ خيار، يك هيپنوتيسم گر، د.ر.د، سه حرف اختصاري اسرار آميز، يك سلول دولوكس، يك جراحي غير ضروري، نقشه اي مرموز، هجوم پشه هاي برفي، يك هيولاي مكانيكي، يك اسلحه نهنگ كشي و گله گوسفندهاي وحشي فقط بخشي از اتفاقات ناخوشايند زندگي بودلرها خواهد بود.نام كتاب هاي اين مجموعه: شروع ناگوار سالن خزندگان پنجره بزرگ كارگاه مصيبت بار مدرسه ي سختگير آسانسور قلابي دهكده شوم بيمارستان خطرناك سيرك مرگبار آبشار يخ زده غار غم انگيز خطر ماقبل آخر پايانحجم فايل: ۱۸۱KB دانلود: download توضيحات: به بالا مراجعه شود!
239 - * دانلود کتاب مهارتهای اجتماعی *
دانلود کتاب مهارتهای اجتماعی نویسنده / مترجم : ويستا دانلود رايگان كتاب زبان کتاب الكترونيك : فارسي حجم فایل كتاب : 22 مگابايت نوع فایل كتاب : PDF تعداد صفحات كتاب الكترونيك : 1348 منبع ناشر كتاب : vista.ir پسورد كتاب الكترونيك : www.takbook.com حجم فایل كتاب : 22 مگابايت Download در كتاب مهارت هاي اجتماعي كه بسيار جامع و مفيد است ميخوانيد: • «نه» گفتن حق شماست• «نه» گفتن را یاد بگیریم• <تسلیم با متانت> را تجربه نمایید• ۱۰ آغازشگر برای دوستی• ۱۰ احساس نیرو بخش برای زندگی بهتر• ۱۰ استراتژی برای داشتن یک شروع خوب• ۱۰ نگرش که مانع پیشرفت در زندگی می شود• ۱۰ابزار قدرتمند برای ثبت بهترین ایده های شما• ۱۰قانون موفقیت در زندگی• ۱۱۳قانون موفقیت برایان تریسی• ۱۲روش برای ایجاد نشاط در زندگی• ۱۲گام برای موفقیت• ۱۴قـدم تـا زنـدگی شـاد• ۱۵ راه ساده برای رسیدن به موفقیت• ۱۵ روش برای تاثیر گذاری و متقاعد کردن دیگران..براي مشاهده ادامه فهرست و دانلود اين كتاب بسيار مفيد در 1348 صفحه بر روي دانلود كتاب كليك نماييد • «نه» گفتن حق شماست• «نه» گفتن را یاد بگیریم• <تسلیم با متانت> را تجربه نمایید• ۱۰ آغازشگر برای دوستی• ۱۰ احساس نیرو بخش برای زندگی بهتر• ۱۰ استراتژی برای داشتن یک شروع خوب• ۱۰ نگرش که مانع پیشرفت در زندگی می شود• ۱۰ابزار قدرتمند برای ثبت بهترین ایده های شما• ۱۰قانون موفقیت در زندگی• ۱۱۳قانون موفقیت برایان تریسی• ۱۲روش برای ایجاد نشاط در زندگی• ۱۲گام برای موفقیت• ۱۴قـدم تـا زنـدگی شـاد• ۱۵ راه ساده برای رسیدن به موفقیت• ۱۵ روش برای تاثیر گذاری و متقاعد کردن دیگران• ۱۵روش در تصمیم گیری منطقی• ۱۹ روش برای ضربه فنی کردن «کسالت»• ۲۰ راه برای موفقیت• ۲۰ روش برای کاهش استرس در زندگی روزانه• ۲۰ ویژگی یک انتقاد• ۲۳ نکته برای یک ارائه خوب• ۲۹ راز شادکامی برای دستیابی به بالاترین لذت زندگی• ۳ گام تا رسیدن به موفقیت• ۳۰ قانون جهانی موفقیت• ۴ مـؤلـفـه قـاطـعـیت• ۴۸ درس از زندگی زنبور عسل• ۵ اشتباه زنان که باعث تنها ماندن آنها میگردد• ۵ تیپ مردی که باید از آنها دوری کنید• ۵ راه رسیدن به موفقیت• ۵۰ نکته ی طلایی• ۶ عادت آدمهای خوششانس• ۶فن برای برقراری ارتباط صحیح• ۷ اصل مهم برای موفقیت• ۷ تکنیک برای کسب موفقیت در زندگی فردی و شغلی• ۷ توصیه آسان برای به تاخیر انداختن پیری• ۷ راز جهانی افراد خوش شانس!• ۷ راه علاقمند کردن شنوندگان• ۷ روش برای تاثیر بیشتر بر دیگران• ۷ روش برای کسب احترام• ۷ روش برای کنار ...
یادگیری اصول دعوا کردن
یادگیری اصول دعوا کردن به مرور از دعواهای گذشته خود درس بگیرید تا بدانید چه نوعی از گفتارها و رفتارهایتان موجب دعوا می شود تا در برخوردهای بعدی آن را لحاظ کنید. وقتی دعوا می کنیم کاملا جدی هستیم و هدف خاصی مثل اثبات درستی رای خودمان ، یا جلب توجه طرف مقابل به چیزی را ،دنبال می کنیم لذا توجه کردن به امر مدیریت در چنین شرایطی، چندان منطقی تلقی نمی شود بلکه به نظر می آید مدیریت دعوا تنها یک شعار کلیشه ای و غیر عملی است ،زیرا مدیریت، احتیاج به قدرت کنترل و تسلط بر اوضاع دارد که در دعوا موجود نیست اما در واقعیت،مدیریت دعوا کاملا کاربردی است و در دعواهای ما بدون آنکه به آن توجهی آگاهانه داشته باشیم اتفاق می افتد. همه ی ما مدیریت دعوا را تا حدودی بلدیم و از آن استفاده می کنیم در غیر این صورت ،یک دعوای ساده هم یک فاجعه می آفرید.همانوقتی که در استفاده از واژه ها احتیاط می کنیم تا واژه ای به کار نبریم که بعدا از آن، بر علیه ما استفاده شود و یا بیش از حدی که مورد نظر است به طرف مقابل فشار بیاورد...،در حال مدیریت دعوا هستیم. اما این مدیریت اغلب ضعیف و ناشیانه است .می توانیم با به دست آوردن آگاهی های بیشتر این مدیریت را ارتقاء کیفی دهیم. شاید فکر کنید بهتر بود پیشنهاد می دادیم که اصلا دعوا نکنید و انرژی کلاممان را حول محوری خرج می کردیم که راههای پیشگیری از دعوا را ارائه دهد. البته این کار را هم کرده ایم و در مقالات قبل به طرح این گونه مسائل پرداخته ایم .اما در این مقاله با نگاهی واقع بینانه به روابط همسران، قصد داریم با ارائه ی راهکارهایی به جهت رسیدن به مهارت مدیریت دعوا، از خطرات ناشی از دعواهای خانوادگی بکاهیم.این،درست مثل این است که بگوییم تا قبل از آنکه بتوانید به طور کامل خطر زلزله را مهار کنید ،فعلا راههای امداد و نجات در حین زلزله را بیاموزید و به کار بندید. به مرور از دعواهای گذشته خود درس بگیرید تا بدانید چه نوعی از گفتارها و رفتارهایتان موجب دعوا می شود تا در برخوردهای بعدی آن را لحاظ کنید. مهارت تغییر و تبدیل احساسات در خیال خودتان با همسرتان دعوا کنید وقتی خیلی خشمگین شدید و قدرت کنترل اعصابتان را از دست دادید به یکباره این افکار را رها کنید و از آن فضا خارج شوید بلکه اگر می توانید احساس دوست داشتن وی را درخودتان زنده و فعال کنید یعنی یاد بگیرید چگونه از یک احساس خشم آلود قوی به سرعت به یک احساس عاطفی آرام منتقل شوید. کسی که می تواند در حین خشم محبت هم از خود نشان دهد به مدیریت دعوا رسیده است. آیا زمانی که با همسرتان دعوا می کنید و همان وقت کودکتان از شما چیزی می خواهد می توانید با او با مهربانی سخن ...
تفسير اشكال فال قهوه
قهوه اي كه براي فال دم ميكنيد حتما بايد با ظرف هايي كه براي جوشاندن قهوه استفاده ميشود تهيه شود نه با قهوه جوش هاي برقي. چون برقي ها فيلتر دارند و چيزي ته فنجان شما باقي نميماند و ما براي فال به قهوه ي غليظ احتياج داريم. همچنين قهوه نبايد بيش از حد غليظ باشدو از قهوه با دانه هاي خيلي ريز بايد استفاده كنيد.برای گرفتن فال قهوه ابتدا باید نیت کنید و پس از نوشیدن قهوه نعلبکی را روی فنجان گذاشته و آرام از سمت قلبتان برگردانید به حالت برگشته برای مدت چند دقیقه کناری بگذارید. چند دقیقه بعد فال شما ظاهر می شود. شما می توانید ازروی فنجان یا نعلبکی فال قهوه خود را بخوانید. فنجان را روی دست راست خود بگیرید با قطر فرضی آنرا به ۴ بخش مساوی مانند شکل زیر تقسیم کنید حال هر تکه شامل علائم نمادینی است.1.اشکال بالای خط به خوبی و اشکال پایین خط به بدی اشاره دارند.ء ء2.معنای اشکال بالایی خط قوی تر است.ء ء3.اشکال پایین خط میانی،از نظر قدرت تأثیر کمی دارند.ء ء4.اشکال سمت راست به خوبی و اشکال سمت چپ به بدی و شر معنی می شود.ء ء5.پشت سر هم بودن اشکالی که به خوبی اشاره دارد،به خوبی،پشت سر هم بودن اشکالی که به بدی اشاره دارد به بدی دلالت می کند.ءاخطارهای مهم فال قهوه ء1.در فال قهوه فقط یک نیت می شود.ء ء2.برای نگاه کردن و تعبیر اشکال فنجان در جهت عقربه های ساعت گردانیده می شود.ء ء3.اشکال ابتدا به طور مستقل تعبیر می شود و سپس حوادث به یکدیگر ربط داده می شود.ء ء4.نباید ته قهوه داخل فنجان زیاد باقی مانده باشد زیرا اشکال آشکار نمی شود.ء ء5.یک فال دو بار گرفته نمی شود،بدشانسی می آورد.ء ء6.فنجانی که برای فال گذاشته شده نباید برگردانده شود و باید روباز بماند.ء ء7.برای گرفتن فال،قهوه همیشه باید از یک طرف فنجان نوشیده شود.ء تفسير اشكال: آتش کوتاه : نزدیک شدن به مقام والاتی و در کار بسته اش گشایش ایجاد می شود. آتش فشان : در مقابل عشق کنترل خود را حفظ کنید ، در غیر اینصورت این عشق مشکلات شما را بیشتر میکند. آتش افروخته : نشانگر قوت و قدرت است ، حاکم و سر پرست. آتش : از تصمیم گیری عجولانه بپر هیزید ، مرور زمان به نفع شما خواهد بود. آتش بازی : مشاجره، مشكلات شخصی ناگوار آبشار : پیشرفت شما در کار به مقام و ترفیع حتمی است و از نظر اجتماعی قابل ستایش می باشد. آب فشان : موفقیت و شادی ، در آینده نزدیک موفقیت و شادی نصیب شما خواهد شد. آب : سرچشمه روشنی و آبادانی است و گشایش و توانائی در مشکلات. آهو : همسر با وفا ، در سنت عبری و عربی سمبل بی گناهی ، زیبایی و کمروئی. همسر با وفا ، در سنت عبری و عربی سمبل بی گناهی ، زیبایی ...
رمان پرتگاه عشق
کتاب و بست و روی تخت دراز کشید.نگاهش را به باران که به تندی خود را بر شیشه می کوبید دوخت.چشمانش گرم می شد که با صدای فریاد و گریه ای بلند شد.صدای نیکا بود. هراسان خود را به اتاق او رساند.نیکا در رختخواب دست و پا میزد. به طرفش رفت و صدایش زد. تکانش داد. نیکا چشم باز کرد و با وحشت به او خیره شد. بلندش کرد و گفت:اروم باش.خواب دیدی.نیکا با وحشت در اغوشش فرو رفت و گفت: من و تنها نزار.معین او را به خود فشرد:تنهات نمی زارم.با گریه:هیچ وقت تنهام نزار.من می ترسم.-:تنهات نمیزارم.همیشه پیشتم.مطمئن باش.نیکا فین فین کنان اشک می ریخت.معین به ارامی نوازشش می کرد:ارم باش نیکا.گریه نکن فقط یه خواب بود.-:می ترسم.-:من اینجام....تا وقتی هستم نباید از هیچی بترسی.اروم باش عزیزم......بگو چه خوابی دیدی؟-:نه.نمی خوام یادم بیاد.-:باشه....اروم باش.هیچ اتفاقی نمی افته.اروم باش و بخواب...لحظاتی بعد نیکا ارام بود. معین جا به جا شد و گفت:حالا بخواب.نیکا دستش را گرفت:نرو معین.معین روی تخت نشست و گفت:نمیرم.بخواب.نیککا بدون اینکه دست او را ول کند.چشم روی هم گذاشت.معین نگاهش به صورت او بود لحظاتی بعد در کنارش دراز کشید.نیکا به طرفش خم شد و خود را در اغوش معین فشرد. معین هم دستش رو دور او گذاشت و با لبخند چشم روی هم گذاشت. *********با حرکت چیزی در کنارش چشم باز کرد. نیکا در اغوشش جا به جا شد.لبخند زد و دوباره چشم بر هم گذاشت. دقایقی نگذشته بود که با صدای فریادی بلند شد.نیکا هم بلند شد. مهدیه رو به رویشان ایستاده بود. معین پرسید:مامان شما اینجا چیکار می کنین؟-:سلامتون کو؟-:هر دو سلام دادند.-:علیک سلام.ببینم شما محرمین اینطور راحت باهم می خوابین؟با این حرف مهدیه نگاه معین و نیکا به طرف هم کشیده شد. نیکا با خجالت سرش را پایین انداخت ومعین گفت: سو تفاهم شده...-:بسه.نمی خوام چیزی بشنوم.زود تند سریع ماده باشین می ریم عقد می کنین.معین گفت:اما مامان...-:اما اگر نداره.نیکا معصومانه و خجالت زده نگاهش می کرد.-:مامان من باید برم مطب.-:امروز کار تعطیله.همین که گفتم.قبل از اینکه چیزی بگن از اتاق بیرون رفت. معین به طرف نیکا برگشت و گفت: معذرت می خوام.-:تقصیر منه.تو کس دیگه ای رو دوست داری این و باید به مامانت بگی سارا رو دوست داری.معین کلافه دستی بر سرش کشید.نیکا فکر می کرد او هیچ علاقه ای بهش ندارد. گفت:نه.بلند شو.زود بیا پایین.از روی تخت بلند شد. نیکا گفت:چرانه؟بهش بگو سارا رو می خوای.-:لازم نیست.تو اگه دوست نداری زن من شی می تونی خودت بری به مامان بگی اما من چیزی به مامان نمی گم.به سرعت به طرف اتاق خودش رفت. ابی به دست و صورتش زد و لباسهایش را عوض کرد. جلوی اینه ایستاد و گفت: من از خدامه زنم شی.خدایا ...