دانلود رمان در آغوش مهربانی جلد 2
رمان در آغوش مهربانی 2
فصل سوم یک ماه از اون روزا میگذره... حال خواهرم روز به روز بهتر میشه... اونشب یکسره به سمت تهران اومدیم و بعد از رسیدن اولین کاری که کردم خواهرم رو به بیمارستان رسوندم... دکتر بعد از معاینه گفت یه کوفتگی جزئی بیشتر نیست که اونم زود خوب میشه... خواهرم با اینکه دیگه مشکل خاصی نداره بعضی مواقع برای مشاوره پیشه خانم صولتی میره... مادر رزا هم بعضی مواقع از شهر برای رزا زنگ میزنه اوایل فکر میکردم ممکنه رزا ناراحت بشه ولی بعدها ازش شنیدم تو اون شرایط فقط سوسن و مادرش هواشو داشتن... بالاخره زندگیه خودشه و خودش باید تصمیم بگیره من به خودم اجازه نمیدم تو رابطه اش با خونوادش دخالت کنم... رزا دوباره کار تو شرکت رو از سر گرفته... ولی من فقط بعضی روزا میرم اونم اگه مجبور نباشم نمیرم...درس خواهرم دو سالی تموم شده... خواهرم لیسانس مدیریت صنایع داره ولی من مهندسی نرم افزار میخونم ...امسال درس منم تموم میشه یادش بخیر مامان چقدر حرص میخورد که روژان به کسی برمیخوره تو لای اون کتابو باز کنی ولی من همیشه با مسخره بازی حرف رو عوض میکنم... از اون چه هایی بودم که در کل سال شیطنت میکردم ولی شب امتحان پرفسور میشدم... شش واحد از درسام مونده که اونا رو معرفی به استاد برداشتم... سه واحد رو چند روز پیش امتحان دادم که استاد بهم داد 16 یکیش هم امروز دارم میرم امتحان بدم بدجور هم دیرم شده... با صدای رزا به خودم میامرزا: روژان باز که تو اینجوری لباس پوشیدی... آخه این چه وضعه لباس پوشیدنه؟- مگه لباسم چیه؟ به این خوشگلی...نازی... باحالی...رزا: مانتوت خیلی کوتاهه... انتظامات دانشگاه بهت گیر میده... جالبش اینجاست که دیگه اونا هم از دستت خسته شدن... کارت دانشجوییت رو هم که ازت گرفتن... حالا خوبه دانشگاه آزاد.......میپرم وسط حرفشو میگم: اینقدر غر نزن رزایی... پژمرده میشیرزا: اصلا برو... اگه جلوتو نگرفتن اسممو عوض میکنم-آخ جون... واقعا اسمتو عوض میکنی؟بالا پایین میپرمو میگم: بذار کاکتوس... بذار کاکتوسرزا: ساکت بچه... سرمو خوردییه بوس محکم رو لپش میزنم که میگه: برو اونور خیس آبم کردی-این بوسه ها لیاقت میخواد... میدونی چند نفر آرزوی این بوسه ها رو دارن... آجی تو حالا باید به خودت افتخار کنی که چنین بوسه ای نصیبت شدهرزا با اخم نگام میکنه و میگه: یه بار از من که بزرگترتم خجالت نکشی-نه آجی خیالت راحت مداد رنگی ندارم که بکشمرزا سری به نشونه ی تاسف تکون میده و میگه: مگه تو دیرت نشده؟به ساعت نگاه میکنم... با داد میگم: آخ دیرم شدو همونطور که به سمت در میدوم میگم: خداحافظ رزاییمنتظر جواب نمیمونم... سریع خودم رو به پارکینگ میرسونمو... سوار ماشین میشمو به سمت دانشگاه راه میفتم...پشت چراغ قرمز ...
رمان در اغوش مهربانی(توجهههههههههههههههه)
سلامممممممممممممممممممم به همگیبچه ها باید بهتون یه چیزی رو بگم اگر تا 20/12/1392 نظر دادید به این رمان ادامش میدمو اگر اومدم وبلاگ و نظری ندیدم رمان از روی وبلاگ حذف میشه.من رو که خوب میشناسید رمان رو حذف میکنم.اگر نظر دادید رمان رو تا اخر اسفند سریع تموم میکنم.من فقط میخوام نظرات بالای 4 تا باشهنظر بود دیگه کاری به نظرات ندارم و رمان تا پایان اسفند تموم میشه و اگر هم نظر نبود رمان حذف میشه
رمان در آغوش مهربانی 16
ماکان با صدای بلندتر میخنده و میگه: چه قدر بانمک حرص میخوری با جیغ میگم: ماکان ماکان همونجور که میخنده میگه: چیه خانمه جیغ جیغو با حرص نگاش میکنم که میگه: باشه بابا... چرا اینجوری نگاه میکنی؟ با عصبانیت میگم: نکنه انتظار داری برات بندری برقصم و بشکن بزنم با شیطنت میگه: هوم... بد هم نیست... حالا میتونی هم بشکن بزنی و هم بندری برقصی؟ همینجور که باهاش بحث میکنم تقلا هم میکنم تا ولم کنه اما اون عینه کنه لهم چسبیده ول کن ماجرا نمیشه با لبخند میگه: الکی من و خودت رو خسته نکن... تا من نخوام تو هیچ جا نمیری با عصبانیت میگم: مگه تو کار و زندگی نداری... همش دنبال من راه میفتی ماکان با خنده میگه: فعلا تو کار و زندگیه منی... تا وقتی خیالم از بابته تو راحت نشه و چند تا بچه ی خوشکل مثه خودم بهم ندی باید دنبالت باشم از بس جیغ کشیدم گلوم میسوزه... با چشمای گرد شده بهش نگاه میکنمو میگم: چـــــــــی؟ ماکان که قیافه ی منو میبینه به زور جلوی خندش رو میگیره و میگه: الان که نمیخوام، هر وقت زنم شدی زیرلب زمزمه میکنم: نه تو رو خدا الان بخواه ماکان با شیطنت میگه: چی گفتی؟ با اخم نگاش میکنمو میگم: اصلا فکرش هم نکن که زنت بشم من رو که روی پاش نشستم محکم فشار میده و به خودش میچسبونه... خودم هم دیگه خسته شدم... بیخیال تقلا و رهایی میشم... وقتی زورم بهش نمیرسه چه غلطی کنم... معلوم نیست این همه زور رو از کجا میاره... بوسه ای به گردنم میزنه و میگه: به موقعش زنم که هیچی مادر بچه هام هم میشی با غرغر میگم: شتر در خواب بیند پنبه دانه ماکان با لبخند میگه: شتر رو نمیدونم ولی من که توی خواب فقط تو رو میبینم با کنجکاوی میگم: ماکان واقعا چرا همیشه تو روستایی... مگه نباید تو کارخونه کار کنی ماکان: کار اصلی من تو روستاست... چند تا آدم معتمد دارم که اونا رو واسه کار گذاشتم فقط گاهی من یا ماهان به کارخونه سر میزنیم... البته چون ماهان کارای روستا رو انجام نمیده وقتش آزادتره... راستی خود تو چی؟ تو و رزا هم که خیلی وقتا شرکت رو رها میکنیدو به اینجا میاین با لحن بامزه ای میگم: واقعا فکر کردی من و رزا شرکت رو اداره میکنیم؟ با تعجب میگه: مگه غیر از اینه با لبخند میگم: اگه اینطور بود که تا حالا هزار بار اون شرکت ورشکست شده بود... اکثر کارا رو عمو کیوان انجام میده... البته یکی از دوستای مشترک بابا و عمو کیوان هم هست که در نبود من و رزا هوای شرکت رو داره... صدای قدمهایی رو میشنوم... با نگرانی به ماکان نگاه میکنم... ماکان دستش رو به نشونه ی اینکه ساکت باشم جلوی بینیش میگیره... من رو از روی پاش بلند میکنه و خودش هم بلند میشه از ترس به بازوی سالم ماکان چنگ میزنم... نگاهی بهم میندازه و آهسته میگه: آروم ...
رمان در آغوش مهربانی 19
هر لحظه به ویلا نزدیکتر میشم... نوک انگشتام از استرس یخ زده... همه ی سعیمو میکنم که خونسرد به نظر بیام... عمو و اردلان هم هیچی نمیگن فقط در کنار من حرکت میکنند... همین که به ویلا میرسم چشمم به هاله میفته که با یه گروه از دختر پسرای هم سن خودش داره بازی میکنه.... تا چشمش به من میفته از دوستاش جدا میشه ...با دو خودش رو به من میرسونه و با جیغ میگه: سلام خاله رو زمین زانو میزنمو بسته های لباس رو روی زمین میذارمو... هاله رو محکم بغل میکنم... چند تا ماچ آبدار هم ازش میگیرمو میگم: سلام خانم کوچولو چه خوشگل شدی... عجب لباسای خوشگلی هاله با صدای بلند میخنده و میگه: خاله رزا و خاله مریم واسم خریدن... خوشگله؟ میخندمو میگم: اوهوم... خیلی زیاد هاله: خاله دلم برات تنگ شده بود لبخندی میزنمو میگم: چقدر هاله ای؟ از بغلم بیرون میادو ده تا انشگتش رو بهم نشون میده و میگه: اینقدر چشمامو باریک میکنمو میگم: این که خیلی کمه باید انگشتای پات رو هم بهش اضافه کنی خنده ی بانمکی میکنه و میگه: خاله امروز کلی دوست پیدا کردم هاله به خودم میچسبونمو لپشو محکم بوس میکنمو میگم: آفرین خاله... کاره خوبی کردی... دوستاتو بهم نشون بده ببینم هاله با دست دوستاشو بهم نشون میده نگاهی بهشون میندازمو لبخندی میزنم... دستمو براش تکون میدم که اونا هم برام دست تکون میدن - خانمی برو با دوستات بازی کن من هم برم به بقیه سر بزنم... باز میام پیشت هاله با خوشحالی میگه: باشه خاله... زود بیا سری تکون میدم که بعدش هاله با دو از من دور میشه... بسته های لباس رو برمیدارمو بلند میشم عمو با اخم میگه: یک ساعته ما رو علاف کردی تا با یه الف دختربچه حرف بزنی؟ با خونسردی میگم: شما میتونید برید داخل... آشناهای ما هم داخل هستن... پس در نتیجه تنها نیستین... عمو کیوان رو که میشناسین؟ با این حرفم اخمای عمو بیشتر تو هم میره و میخواد چیزی بگه که من قدمامو تند تر میکنموخودم رو به در ورودی ویلا میرسونم... عمو هم از حرف زدن منصرف میشه خودش رو به در میرسونه... آدمایی که توی حیاط هستن برام غریبه اند... دنبال عمو کیوان میگردم تا عمو و اردلان رو به اونا بسپرم عمو بازومو میگیره و میگه: لباساتو عوض نکن زود برمیگردیم... من حوصله ی آدمای دهاتی رو ندارم نفسمو با حرص بیرون میدم... خیلی دارم سعی میکنم امشب رو برای خودم خراب نکنم تو همین موقع صدای عمو کیوان رو میشنوم که منو صدا میگه و به طرفم میاد بازومو سریع از دست عمو بیرون میکم که تو همین موقع عمو کیوان هم بهمون میرسه و نگاه مشکوکی بهمون میکنه وقتی نگاه ملتمس من رو میبینه انگار همه چیز دست گیرش میشه... لبخندی میزنه و با من ، عمو و اردلان سلام و احوالپرسی میکنه اردلان زیر لبی و ...
رمان در آغوش مهربانی 12
با اخم میگم: نمیخوام قهر کنم... برای اون مرد و زن کنار جاده میگم... فکر کنم به کمک احتیاج دارن... ماشینو نگه دار اخماش بیشتر میشه و میگه: خوشم نمیاد وقتمو بیخودی تلف کنم با داد میگم: گفتم این ماشین لعنتی رو نگه دار اونم متقابلا داد میزنه و میگه: حرفشم نزن در سمت خودم رو باز میکنم که سریع میزنه رو ترمزو میگه چه غلطی داری میکنی.... بی توجه به حرفاش پیاده میشمو به طرف مرد و زن جوون میرم... ماشین کامیار هم پشت ماشین ما توقف میکنه -سلام آقا... چیزی شده؟ مرد: خانم زنم حامله ست... داشتیم از روستای پایین میومدیم که یهو دردش گرفت... تو رو خدا بهمون کمک کنید کامیار از ماشین پیاده میشه... ماکان با دیدن کامیار اخماش میره توهم و به سرعت از ماشین خارج میشه و به طرف من میاد... کامیار هم خودش رو به ماکان میرسونه و هر دو تا بک مسیر رو در پیش میگیرن ماشین ماکان رو به مرد نشون میدمو میگم زنتون رو بیارین تو اون ماشین بالاخره ماکان و کامیار بهمون میرسن... مرد تا ماکان و کامیار رو میبینه به تته پته میفته و به زحمت سلام میکنه ماکان با اخم میگه: چی شده ماجرا رو براش تعریف میکنم کامیار:فکر نکنم اونقدر بیکار باشیم که بخواییم این آدما رو با خودمون ببریم مرد هنوز سرجاش واستاده... با داد میگم: آقا نشنیدین چی گفتم: مگه نمیگین حال زنتون بده؟ مرد سریع دست به کار میشه و بی توجه به ماکان و کامیار زنش رو تو ماشین میذاره... کامران هم از ماشین پیاده میشه و میگه چی شده... کامیار میخواد جواب بده که رو به ماکان میکنمو میگم: چیکار میکنی میای یا میخوای مثله طلبکارا همین جا صبر کنی؟ ماکان با اخم به سمت ماشین میره که میگم: خودم میرونم و زودتر از ماکان سوار میشم... ماکان هم بغل دستم میشینه... بی توجه به کامران و کامیار ماشین رو روشن میکنم و به سرعت حرکت میکنم... ناله های زن هر لحظه بیشتر میشه... هر لحظه به سرعتم اضافه میشه ماکان با نگرانی میگه: یه خورده آهسته تر برو -نمیبینی حالشو به عقب برمیگرده و با دیدن حال زن، دیگه چیزی نمیگه... درد زن خیلی زیاد شده کم کم دارم میترسم نکنه بچش به دنیا بیاد... مرد میگه: خانم تو رو خدا یکم تندتر برین باز سرعتمو بیشتر میکنم ماکان با نگرانی میگه: نکنه به دنیا بیاد همه با نگرانی به من نگاه میکنند... انگار من دکترم... نباید خودم رو ببازم... با لبخند میگم: من مطمئنم به موقع میرسیم مرد: خانم مطمئنید؟ با آرامش تصنعی میگم: مطمئنه مطمئن.... شک نکنید به روستا که میرسیم به سرعت به سمت درمونگاه میرونم... زن از حال رفته.... جلوی درمونگاه سریع میزنم رو ترمزو میگم:زنتو ببر درمونگاه... زنش رو بغل میکنه و به سرعت از ماشین پیاده میشه... نفس عمیقی میکشمو به ماکان میگم: خیلی ...
رمان:در حسرت اغوش تو
نگاهم به صفحه ی تلویزیون خیره مونده ... اگه بگم یه ذره از موضوع فیلم رو فهمیدم دروغ گفتم ، دارم به این فکر می کنم که زندگیم قراره چی بشه ؟ تا کی تو این وضعیت باید بمونم ؟! واقعا که غیر قابل تحمله !! وقتی احساس می کنی که برای نجات عشقت دیر شده چی کار می کنی ؟ ... اصلا می تونی کاری کنی ؟ می تونی خودتو از درد مرگ عشقت نجات بدی ؟ این درد مثل یه باتلاقه ! هر چی بیشتر برای فرار دست و پا میزنم ، گرفتار تر میشم .... نمی دونم چند تا نفس دیگه مونده ، ولی می دونم که دارم می میرم ! دیگه حتی میلی به نفس کشیدن ندارم ! چطوری کنار کسی زندگی کنم که می دونم بود و نبودم براش مهم نیست ؟ چطوری ؟! ..... با کلافگی تلویزیون رو خاموش کردم و به در اتاق پانته آ نگاه کردم پنج روزه که خودشو ازم قایم میکنه ! نمی دونم باید عصبی باشم یا ناراحت ... من هیچ وقت صبور بودن رو یاد نگرفتم !.... واسه همینم هیچ وقت از ماهیگیری خوشم نیومد ! اما الان مگه غیر از صبوری چاره ی دیگه ای هم دارم ؟ دستی به صورتم کشیدم و از جا بلند شدم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم . سعی می کنم یه کم مهربون باشم ...... نگاهی به سینی غذایی که آماده کرده بودم ، انداختم ... انگار همه چیز کامله ! نفس عمیقی کشیدم و سینی رو برداشتم و به سمت اتاق پانته آ حرکت کردم . دستگیره ی در رو چرخوندم ، بازم قفله ! سرمو به در نزدیک کردم و گفتم : « پانته آ درو باز کن ! » .............................. « پانته آ ؟ » .............................. به خودم یادآوری کردم که باید مهربون باشم ! « می خوام باهات صحبت کنم ! ... باید مشکلامون رو حل کنیم ! درو باز کن !» صدای ضعیفش رو از داخل اتاق شنیدم : « مزاحمم نشو ... حوصله ندارم ! » نگاهی به سینی غذا انداختم و گفتم : « خیله خب ... حداقل درو باز کن که غذاتو بهت بدم ! » « من هیچی نمی خوام ... برو ! » « تا وقتی غذاتو نخوری نمیرم ! » صدای فریادش بلند شد : « مگه کری ؟! ...گفتم نمی خوام ! » دندونامو با حرص رو هم سابیدم و گفتم : « عزیزم ... یا درو باز می کنی یا بازش می کنم ! » بلند تر از قبل فریاد کشید : « برو گمشو ! » به چه جراتی با من این طوری حرف می زنه ؟! هر کس دیگه ای غیر از پانته آ این حرفو زده بود دهنشو آسفالت می کردم . با عصبانیت لگدی به در کوبیدم ، در به شدت تکون خورد . صدامو بردم بالا و گفتم : « زبون آدمیزاد حالیت نمیشه ؟!.... فکر کردی برای من کاری داره که این درو بشکنم ؟.... بیچاره من خیلی راحت می تونم بیام تو ، اگه می بینی دارم اصرار می کنم واسه اینه که می خوام بهت احترام بزارم ! من .... » در اتاق یهو باز شد و تو تاریک و روشن اتاق اندام ظریف پانته آ رو دیدم .... حرفی که می خواستم بزنم یادم رفت .... نگاهم از روی لباس تنگی که پوشیده بود عبور کرد ...
رمان در آغوش مهربانی 14
با تعجب نگاش میکنمو میگم: مگه غیر از اینه با خونسردی میگه: البته اخمام میره تو همو میگم: ماکان تمومش کن... باز اون بحث مسخره ی دوستی رو شروع نکن با همون خونسردی میگه: روژان خوب گوشاتو وا کن ببین چی میگم... من مثله کیارش نیستم که بیام منت یه دختر رو بکشم... کاری نکن از همین حالا پایبدت کنم... قبلا هم گفتم من میخوامت به هر قیمتی با داد میگم: با من اینطور حرف نزن.... یه کاری نکن دیگه هرگز پامو تو این روستای لعنتی نذارم ماکان با تحکم میگه: تو هر جای دنیا هم بری باز تو چنگ منی -خستم کردی... چرا نمیفهمی ماکان... من اهل دوستی و این حرفا نیستم ماشین رو یه گوشه نگه میداره و به سمت من برمیگرده... ولی من نگامو ازش میگیرمو به بیرون نگاه میکنم... بازومو میگیره و منو به زور به سمت خودش برمیگردونه و مجبورم میکنه بهش نگاه کنم یکم ملایمت چاشنی صداش میکنه میگه: من از دوستی حرف نمیزنم با تعجب نگاش میکنم... تعجب من رو که میبینه با خونسردی میگه: من واسه ی همیشه میخوامت اخمام توهم میره و سعی میکنم بازومو از دستش در بیارم که نمیذاره و میگه: برام مهم نیست چی میشه... من واسه ی همیشه میخوامت با داد میگم: بازیه جدیدته؟... ولم کن با پوزخند بازومو ول میکنه و میگه: بهتره دختر خوبی باشی... اگه مثله خواهرت رفتار کنی آینده ی خوبی در انتظارت نیست وقتی حرفش تموم میشه ماشین رو به حرکت در میاره و در کمال آرامش ماشین رو میرونه... از این همه زورگویی اعصابم خورد میشه... واقعا نمیدونم چه جوری میتونم با ماکان مقابله کنم... اصلا نمیدونم چی بهش بگم هر چی که میگم باز حرف خودش رو میزنه... بعد از چند دقیقه سکوت میگه: موقع برگشت یادت باشه باید به کارخونه بریم با اخم میگم: من با تو هیچ جایی نمیام با خونسردی میگه: مثله اینکه یادت رفته به خواهرت چی گفتی؟ -همش بخاطر دروغای مزخرف تو بود ماکان: اگه خواهرت اونقدر لجبازی نمیکرد پای تو رو وسط نمیکشیدم -این همه بهونه رو ول کردی چسبیدی به من ماکان با شیطنت میگه: اون لحظه تو تنها بهونه ی در دسترس باشه با خشم میگم:تو...تو..... ماکان با صدای بلند میخنده و میگه: لازم نیست چیزی بگی قبلا همه فحشا رو دادی... -همه ی اون فحشا برای تو کم بود ماکان با ته صدایی که خنده توش موج میزنه میگه: حس میکنم اون تنبیه ها هم در ادب کردن تو تاثیری نداشت باید بیشتر تنبیهت کنم -دیگه بلایی بوده که جنابعالی سرم نیاورده باشی؟ ماکان با خونسردی میگه: من که هنوز کاری باهات نکردم... اون بلاهایی که سرت اومد فقط چند تا اخطار کوچولو بود -لابد تنبیه ی اصلیت اینه که من رو بکشی ماکان: من ممکنه یه نفر رو تا حد مرگ شکنجه کنم ولی آدم نمیکشم... اونجوری که دیگه لذتی نداره با داد میگم: خفه شو ماکان ...
دانلود اهنگ dance again جنیفر لوپز+متن اهنگ
متن انگلیسی و لیریک آهنگ Dance Again Dance, yes (RedOne)Love, nextDance, yes (J.Lo)Love, next Shimmy Shimmy yah, Shimmer yamShimmer yayI’m a ol’ dirty dog all dayNo way JoseYour girl only go one way, ay mi madreYou should check that outMaybe you ain’t turn her outMaybe it’s none of my businessBut for now work it outLet’s get this, dale Nobody knows what i’m feeling insideI find it so stupidSo why should I hideThat I love to make love to you baby(yeah make love to me)So many ways wanna touch you tonightI’m a big girl got no secrets this timeYeah I love to make love to you baby(yeah make love to me) If this would be a perfect worldWe’d be together then(let’s do it do it do it)Only got just one life this i’ve learnedWho cares what they’re gonna say(let’s do it do it do it) I wanna dance, and love, and dance againI wanna dance, and love, and dance again Dance, yesLove, nextDance, yesLove, next Baby your fire is lighting me upThe way that you move boy is reason enoughThat I love to make love to you baby(yeah make love to me)I can’t behaveOh I want you so muchYour lips taste like heavenSo why should I stop?Yeah I love to make love to you baby(yeah make love to me) If this would be a perfect worldWe’d be together then(let’s do it do it do it)Only got just one life this i’ve learnedWho cares what they’re gonna say(let’s do it do it do it) I wanna dance, and love, and dance againI wanna dance, and love, and dance again Mr Worldwide, and the world’s most beautiful womanModern day hugh hed (uh, yes)Playboy to the death (uh, yes)Is he really worldwide? (uh, yes)Mami let me open your treasure chestPlay dates, we play matesI’m the king snatching queens, checkmateWhat you think?It’s a rumorI’m really out of this worldMoon, lunaMake woman comfortableCall me bloomerCan’t even show love cause they’ll sue yaBut I told them, ‘hallelujah, have a blessed day’So ahead of myselfEveryday’s yesterdayWant the recipe? it’s real simpleLittle bit of vole, and she’ll open sesame Now dance yesLove nextDance yesLove next If this would be a perfect worldWe’d be together then(let’s do it do it do it)Only got just one life this i’ve learnedWho cares what they’re gonna say(let’s do it do it do it) I wanna dance, and love, and dance againI wanna dance, and love, and dance again ترجمه فارسی متن آهنگ جنیفر لوپز و پیت بول Jennifer Lopez Ft pitbull : Dance Again توجه: ترجمه فارسی این آهنگ (زیرنویس فارسی) توسط یکی از کاربران برای ما ارسال شده که ممکن است از نظر ترجمه مشکلاتی داشته باشد. رقص آره ، بعد عشق ، رقش آره ، بعد عشق خودتو تکون بده .کل بدنتو تکون بده .همه جوره برقص من مثل یه سگ کثیفم در تمام روز !!راه ژوزه نیست !تو تنها دختری هستی که تمام اول راه رو میره .مثل مادر من باید برسی کنی ممکنه به بیرون برنگردی شاید این به من مربوط نباشه اما الان کار بیرونهبزار بگیرمش کسی نمی دونه چه حسی اینجا دارم من خیلی احمقانه پیداش کردمپس چرا باید قایمش کننم من دوست دارم تا با تو عشق بازی کنم عزیزم راه های زیاد برای امشب هست که بخوام لمست کنم من یه دختر بزرگم اما الان هیچ رازی ندارم آره.من دوست دارم تا با تو عشق بازی کنم عزیزم اگه این دنیا ایده آل بود بعدش ما می خواستیم با هم باشیم فقط تنها با یک زندگی این رو یاد گرفتم کی توجه میکنه به چیزی که دارن می گن من می خوام برقصم و عشقم . رقص دوبارست میخوام برقصم ، عشق بازی ...