دار کوب امروز
رونمایی از نخستین فضاپیمای سرنشین دار ایرانی، امروز
الله اکبر: رونمایی از نخستین فضاپیمای سرنشین دار ایرانی، امروز کامیاران نیوز:مراسم روز فناوری فضایی،امروز سه شنبه 28 بهمن ماه در محل سالن اجلاس سران برگزار خواهد شد که در حاشیه این مراسم جزئیات جدید از برنامه طراحی و ساخت نخستین فضا پیمای سرنشین دار ایرانی اعلام و ماک آپ این فضاپیما در مقیاس یک به یک به نمایش درخواهد آمد. قابلیت حمل فضانورد با فضاپیمای ایرانی این فضاپیمای سرنشیندار قابلیت حمل یک فضانورد به فضا را دارد و پس از انجام چندین پرتاب آزمایشی و حصول اطمینان از کارکرد صحیح فضاپیما و حامل آن، یک فضانورد را در یک ماموریت زیرمداری به ارتفاع 175 کیلومتری از سطح زمین اعزام و با ملاحظات ایمنی لازم به خاک کشورمان بازمیگرداند. در ادامه و با تکمیل فناوریهای فضایی به ویژه با ایجاد قابلیت ارسال محمولههای سنگین به مدار زمین، مقدمات پروازهای آزمایشی مداری این فضاپیما و سپس اعزام فضانورد به مدار زمین نیز فراهم خواهد شد. طراحی فضاپیمای ایرانی در 3 مرحله طراحی فضاپیمای سرنشیندار ایرانی طی سه مرحله شامل طراحی مفهومی، طراحی اولیه و طراحی دقیق صورت میپذیرد که ماکآپی که قرار است در این مراسم نمایش دادهشود بر اساس نتایج حاصل از مراحل اول و دوم طراحی ساخته شده و طراحی دقیق نیز توسط متخصصین پژوهشکدة سامانههای فضانوردی در حال انجام است. ساخت نمونه ماکآپ برای محصولات مختلف هوافضایی مرسوم بوده و بخشی از روند طراحی و توسعه محصول است. هدف از ساخت نمونه ماکآپ، دستیابی به مدلی ملموس از ویژگیهای مهندسی و چیدمان اجزای محصول، بررسی هماهنگی پیکرهبندی محصول و حصول اطمینان از مونتاژپذیری و دسترسپذیری بخشهای مختلف آن است. به بیانی دیگر، نمونه ماکآپ، صورت سادهشدهای از محصول نهایی است که عموماً در مقیاس یک به یک و با جزئیاتی کمتر از محصول واقعی ساخته میشود. در این نمونه، سازه فضاپیما از آلومینیم مورد نظر در محصول نهایی و بر اساس طرحهای نزدیک به سازة نهایی ساخته شده است تا بدین ترتیب روند ساخت سازه نیز به صورت دقیق مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد. ابعاد و توانمندی های فضاپیمای سرنشین دار ایرانی فضاپیمای سرنشیندار ایرانی، دارای پیکرهبندی مخروط-استوانه-بلانت است و به طور مشخص از سه بخش دماغه، بخش مخروطی و بخش استوانهای تشکیل شده است. بخش دماغه دربردارنده مجموعه چترهای بازیابی، بخش مخروطی شامل کابین فضاپیما و بخش استوانهای شامل قفسههای پشتیبانی فضاپیما است. در زیر بخش استوانهای سپرحرارتی قرار میگیرد که از فضاپیما در برابر حرارت بالای ناشی از بازگشت ...
داستان خرگوشی که میخواست عجیب باشد
خرگوش فریاد زد: - سلام آقای سنجاب. کمک نمیخواهی؟ سنجاب عرق روی پیشانیاش را پاک کرد، جواب سلام خرگوش را داد و پرسید: - تو چه کمکی میتوانی بکنی؟ خرگوش دمش را تکان داد. دستهایش را به کمر زد و گفت: - من میتوانم با دندانها و پنجههای تیزم، در یک چشم برهم زدن برای تو چند تا لانه بسازم. سنجاب حرف او را باور نکرد. خرگوش گفت: «عیبی ندارد. از من کمک نخواه! اما به همه بگو خرگوش سفید میتوانست برایم لانه بسازد.» خرگوش خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت، لاکپشت پیر را دید. لاکپشت آرام به طرف رودخانه میرفت. خرگوش سلام کرد و پرسید: عمو لاکپشت! میتوانم تو را روی دوشم بگذارم و زود به رودخانه برسانم. لاکپشت، حرف خرگوش را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و شروع به حرکت کرد. خرگوش گفت: - عیبی ندارد. خودت برو. اما به همه بگو، خرگوش سفید میتوانست مرا به روی دوشش، با سرعت به رودخانه برساند. خرگوش، باز هم به راه افتاد. هویجی از دل خاک بیرون آورد و گاز محکمی زد، ناگهان خانم میمون را دید که یکی- یکی، نارنگیها را جمع میکند و در سبدی بزرگ میگذارد. جلو رفت سلام داد. گفت: - خانم میمون زحمت نکشید. من میتوانم از حیوانات زیادی که دوستم هستند بخواهم همه نارنگیها را جمع کنند و سبد را تا خانهی شما بیاورند. میمون هم حرف خرگوش سفید را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و بیاعتنا به کارش مشغول شد. خرگوش گفت: - عیبی ندارد. کمک نگیرید. اما به همه بگویید خرگوش سفید دوستان زیادی دارد که همه کار برایش انجام میدهند. خرگوش، زیاد از خانم میمون دور نشده بود که جوجهدارکوبی را دید. جوجه، از لانه روی درخت به روی زمین افتاده بود. خرگوش به او سلام داد و پرسید: - کوچولو! دوست داری پرواز کنم و تو را توی لانهات بگذارم؟ جوجهدار کوب جواب سلام را داد و با خوشحالی گفت: «مادرم غروب به خانه بر میگردد. تا آن وقت حتماً، حیوانات بزرگ من را لگد میکنند. پس لطفا مرا توی لانهام بگذار.» خرگوش که فکر نمیکرد جوجه دارکوب این خواهش را بکند، دستپاچه شد و گفت: - اما من الان خستهام. نمیتوانم پرواز کنم! ناگهان بچهدار کوب با صدای بلند گریه کرد و گفت: «اگر من را توی لانهام نگذاری، به همه میگویم خرگوش سفید و چاق، نمیتواند پرواز کند.» خرگوش دستپاچهتر شد و گفت: - باشد! گریه نکن! همین الان پرواز میکنیم. او این را گفت و با یک دستش جوجهدار کوب را بغل کرد و با دست دیگرش ادای بال زدن را درآورد. اما پرواز نکرد که نکرد. بعد از چند روز، وقتی همه اهالی جنگل ماجرا را فهمیدند، خرگوش سفید و چاق مجبور شد از آن جنگل کوچک برود. چون همه ...
جوک پاییز
یعنی بوی گوز کسی که تخم مرغ آبپز خورده هم خوراک لوبیا..........از بوی ماه مهر بهتره..!!!اینو من نمیگم دردل ی دانش آموزه…!!! . جوک و لطیفه . بد بخت اگه من بهت اس ام اس ندم کی میده هاااا!!!هیشکی هواتو نداره بیچاره…تقصیر منه که هواتو دارم…خاک تو سرت عوضی…........خـــــــشم ایرانسل . . . چی میشد اسمه برنامه ۹۰............۲۵ بود!!!!بغض گلومو گرفت!!! . . . امروز دست خط بچگیامو بردم داروخانه…یا رو شربت سینه بهم دادخخخخخ . . . مورد داشتیم می خاسته بره سفر حج دوستانش بهش گفتن سوغاتی چی میاری برامون؟میگه:بزار برم ببینم اگه قضیه ی ول کردن مغازه ها وقت اذان راس باشه همه چی میارم . . . ایشاا… یه روز اونقدر فرهنگ سازی بشه که تا آدمست رو از جیبت در اوردی همه نگن به ما هم بده . . . دوستان ی سوال راجع ازدواج داشتم؟؟؟بپرسم؟!!!خرید مودم وایرلس با خانواده داماده یا عروس؟؟ . . . پدر خسیس:پسرم نمره چند گرفتی؟پسر:۱۹ شدم پدر مهربانمپدر خسیس: وای تو که با نمره ۱۰ هو قبول میشی چرا خودکار هدر میدی و بیشتر می نویسی… . . . امروز اومدم هندونه خوردم پوستشو گذاشتم بیرون که ماشین اشغالی ببرهیارو زنگ ایفوون زده میگه:با ژلت تمیزش کردی؟؟؟چ آدمایی پیدا میشن!!!خوب هوا گرمه دوما من هندونه روخیلی دوست دارم . . . مورد داشتیم دختره پسورد وبلاگش شماره خونشون بودهالان میگه هر چی میزنم باز نمیشه؟؟؟میگه مگه ۲ نیومده جلو شماره ها؟؟؟؟گناه داشت… بزارین خوش باشه . . . مورد داشتیم دختره…........سوار اسب بودهعکسشو گذاشته تو لاین زیرش نوشته اون بالایی منم… . . . هیچ میدونستین تو خارج......حتی گداهاشون خارجی حرف میزنندما کجائیم و اونا کجا . . . رفتم دکتر میگم مفاصل دست راستم درد میکنه........میگه لاین و وایبر و تانگو و واتس آپ حذف کنی خود ب خود خوب میشه!!!! . . . مورد داشتیم تو جهنم از دیوار میره بالا….سر شو میکنه تو بهشت میگه…احوال خود شریناااااا . . . اگه واسم شاخ میشی و شاختو نمیکشنم نه که کم اورده باشم نه فدات شم عزیزفقط طرفدار حقوق حیواناتم . . . خارجیاپزشک خانوادگیمکانیک خانوادگیمغازه خانوادگیو… دارنما هم تو ایران بی نهایت فضول خانوادگی داریم . . . موارد استفاده از دندان در ایران:در واکن که خانم ها استفاده میکننگوش کوب که پسر بچه ها استفاده میکننوسیله دفاع شخصی که دختر خانم ها استفاده میکننو در آخر هم برای همه مشترک جویدن غذا . . . “مداد نوکی” برعکس کنی چی میشه؟؟.....بلهههههههههنوکاش میریزهشماره بابات چنده؟؟؟!!!هیچی نگو,ساکت,هیسسسسسسشماره بابات چندهمنحرف ,مبتذلهیس کمر بند من کوووووو؟؟؟؟ . . . مردم خیلی خلاق شدنا....طرف تو لاین اسمشو گذاشته بود(نرسیده به دریا)گفتم یعنی چی؟گفت :خیلی بی سوادی یعنی ...
بخش ۲
چو رستم بدید آنک قارن چه کردچهگونه بود ساز ننگ و نبردبه پیش پدر شد بپرسید از ویکه با من جهان پهلوانا بگویکه افراسیاب آن بد اندیش مردکجا جای گیرد به روز نبردچه پوشد کجا برافرازد درفشکه پیداست تابان درفش بنفشمن امروز بند کمرگاه اویبگیرم کشانش بیارم برویبدو گفت زال ای پسر گوشداریک امروز با خویشتن هوشدارکه آن ترک در جنگ نر اژدهاستدر آهنگ و در کینه ابر بلاستدرفشش سیاهست و خفتان سیاهز آهنش ساعد ز آهن کلاههمه روی آهن گرفته به زرنشانی سیه بسته بر خود برازو خویشتن را نگهدار سختکه مردی دلیرست و پیروز بختبدو گفت رستم که ای پهلوانتو از من مدار ایچ رنجه روانجهان آفریننده یار منستدل و تیغ و بازو حصار منستبرانگیخت آن رخش رویینه سمبرآمد خروشیدن گاو دمچو افراسیابش به هامون بدیدشگفتید ازان کودک نارسیدز ترکان بپرسید کین اژدهابدین گونه از بند گشته رهاکدامست کین را ندانم به نامیکی گفت کاین پور دستان سامنبینی که با گرز سام آمدستجوانست و جویای نام آمدستبه پیش سپاه آمد افراسیابچو کشتی که موجش برآرد ز آبچو رستم ورا دید بفشارد رانبگردن برآورد گرز گرانچو تنگ اندر آورد با او زمینفرو کرد گرز گران را به زینبه بند کمرش اندر آورد چنگجدا کردش از پشت زین پلنگهمی خواست بردنش پیش قباددهد روز جنگ نخستینش دادز هنگ سپهدار و چنگ سوارنیامد دوال کمر پایدارگسست و به خاک اندر آمد سرشسواران گرفتند گرد اندرشسپهبد چو از جنگ رستم بجستبخائید رستم همی پشت دستچرا گفت نگرفتمش زیرکشهمی بر کمر ساختم بند خوشچو آوای زنگ آمد از پشت پیلخروشیدن کوس بر چند میلیکی مژده بردند نزدیک شاهکه رستم بدرید قلب سپاهچنان تا بر شاه ترکان رسیددرفش سپهدار شد ناپدیدگرفتش کمربند و بفگند خوارخروشی ز ترکان برآمد بزارز جای اندر آمد چو آتش قبادبجنبید لشگر چو دریا ز بادبرآمد خروشیدن دار و کوبدرخشیدن خنجر و زخم چوببران ترگ زرین و زرین سپرغمی شد سر از چاک چاک تبرتو گفتی که ابری برآمد ز کنجز شنگرف نیرنگ زد بر ترنجز گرد سواران در آن پهن دشتزمین شش شد و آسمان گشت هشتهزار و صد و شصت گرد دلیربه یک زخم شد کشته چون نره شیربرفتند ترکان ز پیش مغانکشیدند لشگر سوی دامغانوزانجا به جیحون نهادند رویخلیده دل و با غم و گفتوگویشکسته سلیح و گسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پای و نه سر
دکتر زرین کوب و دکتر ریاحی
بعد از اینکه این عکس را در وب قرار دادم . دوستی نظر به شرح ذیل را نگاشته بودند : سلامآقای سلطان بیگی لطفا دکتر زرین کوب و دکتر ریاحی را در عکس برای کسانی که نمی شناسند مشخص کنید و در ضمن مناسبت این عکس چه بوده است؟باتشکر جواب: با سلام- حقیقت را اگر بخواهید، ورود در میان ادبیاتچی ها هیچ چیزی نخواهد، حداقل یک سواد در پایه ی لیسانس ادبیات فارسی و عربی را لازم دارد . حال اگر کسی سوادش بشتر از آن حد باشد فبها. اما وقتی این زمینه ها نباشد کار کمی که نه بلکه در درجه ی بالا سخت می شود . اولین موضوعی که باعث شد بنده وارد این گونه فضا شوم . کتابخانه عمومی خوی در سال 1353 بود که چون قیمت حل المسائل و راهنمای کتاب هایی چون فیزیک- شیمی و زبان انگلیسی گران بود و ما از کتابها و حل المسائل آنجا بهره مند می شدیم و به این ترتیب بنده به آنجا رفت و آمد می کردم. اما تا این موقع فقط همان حل المسائل ها را امانت می گرفتم و کاری به دیگر کتاب ها نداشتم. تا روزی که آموزگار درس ادبیات فارسی، از هر دانش آموز یک متن ادبی خواست تا در پای تخته ارائه دهند و این آموزگار بعد ها فهمیدم که باید خیلی کاری و دانشمند می بود که از دبیرستانی ها بخواهد که مقاله ی ادبی بنویسند و چون راه کتابخانه عمومی را یاد گرفته بودم به دنبال تهیه مقاله ای به آن محل رفتم که البته چند نفر از همکلاسیهایم هم آمده بودند( نزدیک کوچه نوراله خان ) و نمی دانم چرا من هم از اول گله گذار عده ای شدم که خود مجال گله گذاری و شکوه پیدا نکرده بودند و شاید این ضرب المثل قدیمی در مورد من یکی با این مورد صدق می کرد : اوزگه نین سوزونی اوزگیه دئمگه نه وار (رساندن و ابلاغ گله یا پیغام و حرف یکی به شخص دیگری راحت است و یعنی ایلچی بودن زیاد سخت نیست حرف اگر هم سخت باشد برای من یا گوینده که خرجی ندارد و نمی دانم این معادل فارسی دارد یا نه؟). و لذا قفسه های کتابخانه عمومی خوی را به هم زدم . مسئول آنجا آقای محوی بود ( رئیس کتابخانه ) و شاید هم تصادفی کتاب ابونواس را پیدا کردم و تا درد های او را بگویم. ابو نواس تا آنجا که یادم می آید یک شاعر ایرانی تبار و عرب زبان و بی دیوان بود و نویسنده کتاب چه کسی بود نمی دانم که ابو نواس را معرفی کرده بود و باز هم یادم نمی آید که معنی و مفهوم شعر هایش چی بود و تازه آن موقع هم مثل حالا بودم و چیزی بارم نبود که از شعر و ادبیات سررشته ای داشته باشم. شعر هایش هم به زبان عربی بود . لیک چون ایرانی بود و آن طور که معرفی کننده اش که همان نویسنده این کتاب بود او را بی کس و کار و مظلوم معرفی کرده بود. رگ غیرت بنده جوشید که بابا شاعر ایرانی در غربت و به این تنهایی و ...