خلاصه قسمت های جومونگ
خلاصه قسمت اخر افسانه جومونگ
اميدوارم از اينکه همه ي خلاصه قسمت هاي جومونگ رو با ما بودين لذت برده باشين و در امپراطوري بادها هم با ما باشيد همه براي جنگ اماده ميشن و جومونگ هم دستور ميده براي اينکه يانگ چو و تسو خبردار نشن که قراره ما حمله کنيم بريزين تو خونه ي جاوسايي که در گوگوريو هستن و همشون رو بکشين سوسالنو هم دارن با افرادش در مورد تجهيزات جنگي و اماده کردن اونا صحبت ميکنن تا در جنگ با مشکلي مواجه نشن اقاي هوانگ هم داره با افرادش در مورد تاکتيکاي جنگي بحث ميکنن که يکي از اونا ميگه از کجا معلوم که جومونگ کي ميخواد به مات حمله کنه که ماهوانگک ميگه خيالتون تخت جاسوسايما گفتن جومونگ تا 1 ماه ديگه حرکت نمي کنه تسو در جمع همه اعلام ميکنه من ميخوام با گوگوريو متحد بشم.که نارو مياد و ميگه دشمن پادگانهاي مرزي رو محاصره کردهو تسو به ياد حرفهاي جومونگ ميفته و ميگه آروم باشيدچون من و جومونگ قبلا در اين باره نقشه کشيديم و در ادامه تسو و يونگ پو با مادرشون خداحافظي ميکنن و همراه با ارتش راهي گوگوريو ميشن تسو پيش جومونگ ميره و ميگه همون طور که انتظار داشتيم هان داره تو تله ما ميفته و در نتيجه قرار بر اين ميشه که اول گو هيون سو حمله کنند ماهواتنگ و ژنرال ها هم دارنم تو اردوگاه حسابي خوش ميگذرونن و ميگن و مشروب ميخورن که يه نفر مياد و ميگه جومونگ و تسو و افرادون به گو هيون سو حمله کردن و ماهواتنگ و ديگران هم با شنيدن اينح رف شاخ در ميارن و ماهوانگ هم که ميبينه ديگه رو دست خورده يه نامه براي نيروهاي کمکيشون ميفسته تازودتر خودشونو برسونن بو هم مياد و به جومونگ ميگه دشمن نيروهاش رو در ليادونگ مستقر کرده.جومونگ هم دستور تشکيل جلسه رو ميده. در جلسه تسو. اول از همه ميگه اگه نيروهاي کمکي بهشون ملحق بشه تعدادشون از ما بيشتر ميشه پس بايد هر چه زودتر بهشون حمله کنيم و در نتيجه ارتش هر دو کشور در مقابل هم صف ارايي ميکننتو جومونگ دستور حمله رو ميده و جنگ اغاز ميشه و با وجود تعداد زياد ارتش ماهوانگ اونا چند دقیقه بعد از جنگ وقتي ميبينن افراد جومونگ دارن برشون غلبه ميکنن فرمنان عقب نشيني ميدن ولي موگول همراه با جند نفر اونا رو دنبال ميکنه تا نتونن فرار کنن ولي وسط راه افراد ماهوانگ که کمين کرده بودن سر ميرسن و موگول رو محاصره ميکنن . ماهوانگ به موگول ميگه تسليم شو ولي موگول مقاومت ميکنه و شروع با جنگيدن با اوئنا ميکنه و در نهايت با دو زخم عميقي که برش وارد ميکن روي زمين زانو ميزنه و يکي از سربازا هم ميخواد ديگه سرشون از تنش جدذا کنه کهع يه تير مياد و صاف ميخوره به سربازه و ماهوانگ و بقيه هم وقتی میبینن جومونگ داره میاد از اونجا فرار ميکنن جومونگ ...
خلاصه قسمت 67 افسانه جومونگ
برای یه بارم که شده همه ی اون کسایی که این خلاصه قسمت رو میخوان ببینن نظر بدنماري مياد پيش جومونگ و ميگه که نيروهاي متحد هان و بويو دارن عقب نشيني ميکنن جومونگ هم از شنيدن اين خبر کلي خوشحال ميشه و ميره بيرون پيش سوسانو و ازش به خاطر زحماتي که براي از بين بردن قحطي کشيد تشکر ميکنه و بعد هم بهش ميگه بيا بريم ميخوام باهات خصوصي حرف بزنم جومونگ و سوسانو ميرن يه گوشه و جومونگ به سوسانو ميگه من ميخوام به بويو کمک کنم سوسانو هم ميگه اونا تا الان داتن به ما حمله ميکردن اون وقت تو مخواي بهشون کمک کنيجومونگ هم ميگه درسته اونا دشمن مان ولي مردم بويو تخسيري ندارن و بايد اين بدبختي رو با کمک به بويو برطرف کنيم خواهش ميکنم کمکم کن سوانو هم ميگه من سونگ يانگ و پدرمو راضي ميکنم جومونگ به همه قصيه اين که ميخواد به بويو کمک کنه رو ميگه و عد ميگه ما بايد يه نفرو به عنوان فرستاده بفرستيم که اين پيشنهاد رو به گوموا بده سوسانو هم داوطلب اين کار ميشه ولي همه باهاش مخالفت ميکنن که در اخر سوسانو حرف خودشو دوباره به کرسي ميشونه وقتي سوسانو مياد بيرون پدر او.ته و سايونگ هم بهش ميگن حالا ادم قحط بود که تو داوطلب شدي اگه بلايي سرتبياد ما چيکار کنيم که سوسانو هم به حرفاشون توجهي نميکنه و رد ميشه سوسانو راهي رفتن به بويو ميشه وقتي ميرسه بويو تسو هم براي استقبالش مياد و بهش ميگهع تو مگه ديوونه شدي اومدي اينجا ما هنوز با هم دشمنيم از مرگ نميترسي که سوسانو هم جواب ميده نهپ محافظ امپراطور مياد و ميگه امپراطور منتظرتونن سوسانو هم يه بخچه رو به سايونگ ميده و ميگه اينو بده دست بانو يوها و سوياسایونگ هم بخچه رو میده دست محافظ امپراطور و میگه بی زحمت این ابریشمایی که جومونگ فرستاده تا برای یوری لباس بدوزن رو بدین دست بانو یوها سوسانو پيشنهادشون رو به گوموا ميدهع و امپراطور هم ميگه جومونگ ميخواد به ما کمک کنه اونوقت در قبالش چيزي هم ميخواد که سوسانو جواب ميده نه اامپراطور هم ميگه بايد فکرامو بکنم که سوسانو اين دفعه ميگه من يه خواسته ي ديگم دارم اگه ميشه بانو يوها و سويا رو هم بفرستين بيان جولبون امپراطور هم با شنيدن اين حرف عصباني ميشه و ميگه پس جومونگ با اين شرط ميخواد به ما کمک کنه حالا هر چي سوسانو هم ميگه نه اينو از خودم گفتم امپراطور قبول نميکنه و ميگه برو بيرون اون طرف ميکه و تسو و سولان هم دارن از کنجکاوي ميميرن که محافظ امپراطور مياد و ميگه اونا به امپراطور پيشنهاد کمک به بويو رو دادن تسو هم تا اينو ميشنوه ميره پيش امپراطورو ميگه ما ميتونيم از اين فرصت استفاده کنيم و جومونگ رو بکشونيم اينجا و بکشيمش .. و بعد هم ميره ...
خلاصه ی قسمت 28 سریال افسانه جومونگ
خوب مثل دفعه ی قبل عکس های این قسمت در فایلی آماده ی دانلود شده.تعداد عکس ها101 عدد است.در ضمن از قسمت 29 خلاصه ها رو به روش قبلی گذاشته خواهد شد.دانلود از سرور 1(با حجم 2.27 مگابایت)دانلود از سرور 2خوب در ابتدای این قسمت (آخر قسمت قبل) جومونگ پیش پادشاه رفت و بهش گفت من اطلاعاتی درباره ی جین اون و ئیم دون جمع آوری کردم.بعد از خوندن اونها پادشاه ازش می پرسه دلیل اینکه اینها رو به من میدی چیه؟جومونگ هم میگه من می خوام به جین اون و ئیم دون حمله کنم و آواره ها رو نجات بدم.در صحنه ی بعد جومونگ پیش مادرش میره و جزئیات رو بهش میگه.بعد یوها میگه یعنی تو می خوای به جین اون و ئیم دون حمله کنی؟جومونگ میگه بله اگه من پیروز بشم می تونم آواره ها رو نجات بدم.این فرصتی میشه که قدرت رو از ملکه و تسو دور کرد.یوها میگه میفهمم اما گرفتن رضایت عالیجناب به این راحتی ها نخواهد بود.این تصمیم مخالفت های زیادی رو به وجود میاره.جومونگ میگه من مطمئنم این کار راحتی نیست.اگر ایشون مخالف این جنگ باشند من هم مجبورم در دیدگاه هام نسبت به عالیجناب تجدید نظر کنم.درسته که عالیجناب از من و شما مراقبت کردند اما اگر ایشون بر خلاف هدف بزرگی که آرزوی پدرم بود تصمیم بگیرند من دیگه به ایشون خدمت نمی کنم و شما رو بر می دارم و از بویو می رم.در صحنه ی بعدی تسو و وزیر اعظم دارند با هم حرف می زنند که اویی میاد و از دور اونها رو زیر نظر می گیره.هیوپ بو هم یونگ پو رو تا بیرون از قصر تعقیب می کنه.بعد اویی ماری و هیوپ بو پیش جومونگ میرن و جومونگ از اونها می پرسه چیز مشکوکی از شاهزاده تسو ندیدید؟اویی هم میگه اون دیروز با رییس ساچول دو (ماگا) ملاقات کرد و اخیرا ملاقات های زیادی با وزیر اعظم داشته.بعد هیوپ بو میگه شاهزاده یونگ پو الان پیش دوچی هستند.بعد ماری میگه چرا ما دوچی رو نمی کشیم.ما خوب می دونیم اون قاچاق می کنه و جنایت های زیادی رو هم مرتکب شده.دقت کنید چقدر شما بخاطر دوچی زجر کشیدید.من فکر کنم ما باید دوچی رو حذف کنیم.بعد جومونگ یک لحظه فکر می کنه و میگه از اونجایی که اون الان با یونگ پو رابطه داره موقعش نیست.یونگ پو دستش رو به طرف من دراز کرد و پیشنهاد کرد با هم به تسو ضربه بزنیم.بعد اویی میگه ولی اون سعی کرد شما رو بکشه.شما واقعا به اون اعتماد دارید؟جومونگ هم میگه بله من پیشنهاد اونو قبول می کنم.تا زمانی که اون بر خلاف هدف بزرگ من حرکت نکنه برای اینکه بتونم ماموریتم رو انجام بدم حاضرم به دشمنانم بپیوندم.در صحنه ی بعدی موپال مو در حضور جومونگ یون تابال سوسانو و سایونگ شمشیری به یون تابال می ده و میگه این شمشیر در کارگاه آهنگری گیرو ساخته شده.بعد از اینکه یون تابال ...
خلاصه قسمت ششم (6) سریال افسانه جومونگ
جومانگ كه به خواست مادر و از روي كنجكاوي خودش دوباره به ديدن اون زنداني مرموز مي ياد باهاش كلي صحبت مي كنه كه مي بينه صداي پا مي ياد. نخست وزير و بانوي كاهن براي ديدن هه موسو به زندان اومدن و جومانگ هم كه قايم شده داره زاغ سياشونو چوب مي زنه صحبت هاي هه مو سو با اونا جالبه اخه هه مو سو خيلي تيزه و باهوشه از جمله مي گي شما كي هستين كه يه نفرتون هم خانومه!!!! چرا منو 20 ساله اينجا زنداني كردين؟؟؟ بعد از رفتن وزير و بانوي كاهن استاد جومانگ كه همون مسئول زندان باشه زوركي جومانگ را بيرون مي كنه و بهش مي گه بالا غيرتا ديگه اينورا پيدات نشه كه گردن ما را مي زنن جومانگ هم مي ره مي شينه تو دشت و به حرف هاي هه مو سو فك مي كنه...ديدن هه موسو برقي در دل جومانگ روشن كرده و حس مي كنه كه اونو سالهاست مي شناسه از طرفي دو تا برادر نا تني جومونگ هم دارن به اين موضوع فك مي كنن كه جومانگ روزها كجا مي ره و چي كار مي كنه و مبادا كاري كنه كه براشون شاخ بشه و تصميم مي گيرن اونو توسط يه نفر تحت تعقيب قرار بدن جومانگ داشت از مدرسه مي يومد كه داداشي بهش مي گه حالشو داري با هم يه كم بازي كنيم؟؟؟و خلاصه جومانگ را به دعوا و جنگ دعوت مي كنه و اونو شكست مي ده و بهش مي گه حواستو خيلي جمع كن كه بد رقم از دستت عاصي ام جومانگ پس از اين شكست تصميم مي گيره يه شمشير به قدرت مال پرنس بزرگ داشته باشه كه مي ياد براي مسئول اهنگري يه بطری شراب مي ياره تا مخش را بزنه ول اون هي ناز مي كنه و مي گه اگه بفهمن گردنمو مي زنن و ال و بل ولي مگه اين چيزا تو كت جومانگ فرو مي ره؟؟؟؟بلاخره مخ اونو مي زنه تا مخفيانه و شبانه به اهنگري بياد و خودش با دستاي خودش يه شمشير بسازه اين پدر و دختر كه معرف حضور هستن سوسونو و باباييش اون يكي هم كه تو فيلم خودش مي گه كه نه نره و نه ماده ولي سرشار از هوش و استاد فراوانيه و خيلي به گروه تجاري سوسونو اينا كمك مي كنه بانوي كاهن با شنيدن حرف هاي هه مو سو بد رقم تو فكر فرو رفته و داره در محل عبادتگاهشون با خدايان مذاكره مي كنه كه ببينه با اون چي كار كنه كه بهش خبر مي دن بانو يوهوا اومده اونو به حضور مي طلبه و بهش مي گه اين اولين باريه كه به معبد ما اومدي و خلاصه بانو اومده تا سفارش جومانگ را به كاهن كنه و بگه كه براش دعا كن در ضمن يه دستمال زري باف خشگل هم براش هديه مي ياره اين نوچه هاي قصر انصافا خيلي فوضولن و از جبرگزاري هاي دنيا هم سرعت عملشون بيشتره از جمله ايني كه براي ملكه خبر چيني مي كنه...مي ياد و بهش مي گه كه يوهوا به قصر پيشگويي رفته بود و حالاست كه حول ملكه را بر مي داره شباهنگام هم جومانگ مخفيانه به آهنگري مي ره و با راهنماييهاي رييس اهنگري ...
خلاصه قسمت سی و دوم سریال افسانه جومونگ
جومانگ و دارو دسته وسط جنگ ، بین دشمن گیر افتاده بودند که جومانگ یه دفعه مثل شیر ژیانی شروع میکنه به تیراندازی به دشمن و اونا رو یکی یکی لت و پار میکنه... <?XML:NAMESPACE PREFIX = O /> اون طرف هم سو و بقیه اسیر ها مات و مبهوت از اینکه چی به سرشون میاد و نوکره مرتب رو اعصاب سو راه میره و میگه اگه تو با این مردنیه این کارونکرده بودی الان اینجا نبودیم... یومیول که به یونتابال قول داده سو رو ازاد کنه میره اردوگاه و با رییس بیریو حرف میزنه و میگه تو سو ور ازاد کن عوضش باباش رو بگیر اما بیفایده ست دستور گردن زدن سو و بقیه صادر میشه که همون موقع مرد عنکبوتی سر میرسه و اونا رونجات میده سو که چشمش به جومانگ میخوره خودش رو لوس میکنه و میگه به خاطر من تو و شاه تودردسر افتادین. جومانگ هم دلداریش میده قرار میشه برگردن بویو و هر چی از تدارکاتشون کم شده دوباره تهیه کنن دائه سو خوشحال وقتی میشنوه سو ازاد شده از خوشحالی میترکه و میگه این نارو بالاخره ازادش کرد اما وقتی میبینه که جومانگ با سو اومد اب سرد میریزن روش به نارومیگه پس تو اونجا چه غلطی میکردی اونم میگه که مادرت و داداشت نذاشتن من برم نجاتش بدم دائه سو که به مادرش اعتراض میکنه چرا اینکارو کردی ملکه مارمولک هم میگه بچه این دختره جز دردسر واسه تو هیچی نداره بذار دسترسهاش واسه همون جومانگ پدر سوخته ای باشه که اگه روزی تو جنگ پیروز بشه و مملکت بیفته دستش ما همه بدبخت میشیم یونتابال از سو بابت اتفاق ها معذرت خواهی میکنه و میگه من تورو از بچگی مثل مردها بار اوردم، اگه طوریت میشد من چه خاکی تو سرم میکردم.... و یوهوا هم که با این ظاهر ا رومش از همه بدتره ، به جومانگ میگه این ملکه خیلی جونوره ا گه تو شاه روببری جنگ ممکنه تو نبود شما یه کارهایی بکنه من باید حواسم رو جمع کنم.بابات رفت اسیرها رونجات بده دیگه برنگشت اگه تو بری چقدر باید صبر کنم برگردی؟! دائه سو نامه ای واسه حاکم هیون تو مینویسه ، بین راه اویی و ماری نامه رو از پیکش میگیرن ، جومانگ با قیافه طلبکارانه میره پیش دائه سو میگه دستت درد نکنه اطلاعات غلط دادی دشمنمون وگرنه ما تو این جنگ پیروز نمی شدیم...اگه یه بار دیگه ببینم نامه نگاری میکنی و جاسوس بازی در میاری بد رقم حالتو میگیرم.... جومانگ لایحه دستگیری اراذل رو تصویب میکنه و میره خونه دوچی عرض اندام کنه... داداشش هم که طبق معمول اونجا لنگر انداخته و جومانگ قاچاق کردن کالاها رو بهونه میکنه و میگه باید همه رو مصادره کنم و خود دوچی هم کشته بشه یونگ پو وساطت میکنه و جومانگ فقط به مصادره کردن رضایت میده حاکم هیون تو اماده جنگ میشه و به سولان میگه الان من با دائه سو دشمنم اگرچه ...
خلاصه قسمت سی و سوم سریال افسانه جومونگ
وقتی بادبادگ ها مثل بختک رو سر سرباز های هان خراب شدن ، ارتش هان به هم ریخت و بویو هم تا دید وضعیت خوبه حمله رو شروع کرد.. <?XML:NAMESPACE PREFIX = O /> پسر بچه ای که واسه انتقام گرفتن مرگ پدرومادر ش به جنگ اومده بود و توی جنگ قبل جومانگ نجاتش داد زخمی میشه و میمیره ولی قبل از مرگش جومانگ رو به شری گرفتار میکنه که شعله اش دامن همه رو میگیره بچه میگه ما رفتیم تو انتقام بابا ننمون رو از اینا بگیر جنگ شدید تر میشه و سوهم میدونه اگه جنگ به صبح بکشه اوضاع واسه بویو هم بد میشه واسه همین به سویونگ سفارش میکنه که اگه چیزی خواستن زود بهشون برسون... جومانگ یکی از فرمانده های هان رو میکشه ، اما شاه هم زخمی میشه و اونو کشون کشون به خیمه اش میبرن فرماندارهیون تو که میبینه خیلی اوضاع خرابه تصمیم به عقب نشینی میگیره و فرار میکنن ، اونم با یه عده سرباز کم جومانگ به دائه سو تبریک میگه که خیلی زحمت کشیده (من که اصلا تو صحنه جنک ندیدمش)و میگه من باید ببینم نیروی دشمن چند نفره چون بازم میخوام بهشتون حمله کنم وقتی جومانگ جسد اون پسره رو میبینه و اصرار افرادش برای کشتن فرمانده یم دون و گرفتن انتقام پسره میبینه ، بایه عده نیرو راه میفته طرف دشمن نار و که اینا رو مبینه سریعا گزارش به دائه سو میده و دائه سو هم که نامرده و به نارو میگه بپر به فرماندار هیون تو خبر بده ا ون خودش میفهمه چیکار کنه خبر پیروزی بویو به سومیرسه و خیلی خوشحال میشه اگر چه این خوشحالی یه عالمه غصه پشتشه شاه که به شدت زخمی شده و هننوز از نتیجه جنگ خبر نداره میخواد لباس بپوشه بره بین سربازها تا روحیه اونا کم نشه که دائه سو سر میرسه و خبر پیروزی رو میده و شاه هم میفته نارو خبر حمله جومانگ به دسته یوم دون رو به فرمانده هیون تو میده... شاه میفته تو رختخواب و دکتر ش میگه باید هر چه زودتر برگرده به قصر کاهن های بیکار قصر هم میرن پیش یومیول و یوری شاگرد کوچیکه به یومیول میگه که پرند ه سه پا ناپدید شده که این علامت بدیه....یومیول به شدت نگران میشه و یه نفر رو میفرسته دنبال جومانگ از اون ور تو قصر هم سو ریانگ در حال تله پاتی ! با ارواح هست که شاد و شنگو ل به ملکه میگه جان خودم یه اتفاقای خیلی خوبی واسه دائه سو میفته ملکه هم واسه یوهوا قر و غمزه میاد تنها یه نفر از لشکر کوچیک جومانگ برمیگرده و میگه تا وقتی بهوش بودم دیدم جومانگ زخمی شد و بعدش بیهوش شدم و دیگه ندیدمش و همه افراد هم مردن.... دائه سو به ظاهر احساس ناراحتی میکنه و میفرسته پی جومانگ پیداش کنن اویی خبر گم شدن جومانگ رو به بقیه میده و همه کپ میکنن از همه بدتر سوسونو هست که یه کولی بازی در میاره تاریخی یه مدت هم مثل مات و مبهوت ...
خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگ
اینم از خلاصه قسمت شصت و سوم جومونگکار رو تموم کن! اگه یادتون با شه تسو خانواده بو رو مورد لطف و رحمت قرار داد و دست نوازش به سرشون کشید تا بو هم نمک گیر بشه و جومونگ رو بکشه حالا که بو به مقام نظامی رسیده منتظر یه فرصته تا کار جومونگ رو تموم کنه…. امشب همون شبیه که بو با هزار امید و ارزو نقشه کشتن جومونگ رو کشِده .جومونگ هم مثل یه فرشته معصوم و اروم توی رختخواب خوابیده همین که بو پشت در اتاق جومونگ حاضر میشه تا کلکش رو بکنه ،سر و کله سوسانو و سایونگ پیدا میشه اون شب جومونگ جون سالم به در می بره،سوسانو به جومونگ هشدار میده که هر جی زودتر یه فکری به حال این اوضاع قمر در عقرب بکنه. فردا صبح هست که لشکر غربتی ها بریزن مقر جومونگ جلسه میذارن و هر کسی یه چیزی میگه ،تهشو واستون بگم که به زبون خوش جومونگ رو تهدید میکنن هرطوری هست این محاصره و تحریم رو از بین ببره که ملت دارن از گرسنگی میمیرن… دو سه تا از رییس های قبایل ،خصوصا این سونگ یانگ تهدید میکنه که اگه وضع همینطوری باشه صلح و ملح و این چیزا حالیش نیس و مثل اب خوردن میزنه زیر همه چیز… تقریبا همه رییسها هم با حرف سونگ یانگ موافقت میکنن و فعلا قضیه همین جا تموم میشه ،رییسها که میرن یون تابال به جومونگ میگه دیگه غذایی نداریم و مردم ه روز به روز بیشتر میان اینجا ،اگه میخوای کاری بکنی بجمب که وضع بیخه و یه چند تا طاعونی هم پیدا شده! وقتی توی جولبون ملت از گرسنگی دارن سنگ میجوون،یه چند تا سیاهی لشکر میرن قصر بویو تا به شاه رسما اعلام کنن هیچ تجارتی با جولبون نمیکنن و منتظر ن که جولبون سقوط کنه تا همشون بکشن بزنن شاه هم طی یه سخنرانی ملوکانه ، و چون این همه ادم یه جا ندیده جو گیر میشه ،تهدید میکنه که پدر کسایی که بخوان با جومونگ معامله کنن رو در میاره و با ارتش بویو و هان میفته به جونشون این وسط یه عده خاص هم با دمشون گردو میشکنن ….تسو که نمیدونه از شدت خوشحالی مشر….رو از دهن بخوره یا از دماغ یه تشکر جانانه از پدر زنش میکنه و اونم همه چیو میندازه گردن دخترشو میگه قدر این دختری که بهت دادم رو بدون ،چون سولان ازم خواست بهتون کمک کنم بو هنوز نتونسته جومونگ رو بکشه ،واسه همین تسو یه جاسوس میفرسته جولبون تا زن و مادر بو رو یادش بیاره و بهش بگه بجمبه. بو هم یه دو سه تا بهونه میاره و قول میده زودتر کلک جومونگو بکنه پناهنده ها هم هر روز کاری ندارن جز اینکه جلوی مقر فرماندهی چمباتمه بزنن و غذا بگیرن موپالمو هم به بچه هایی که توی شهر ول میگردن کار میده تا از علافی دربیان جلسه هماهنگی برگزار میشه و هر چی دسته جمعی فکر میکنن که از کجا غذا بیارن به نتیحه نمیرسن تا اینکه ...
خلاصه قسمت هفتم سریال افسانه جومونگ (جومونگ)
ديديم كه سوسونو به خيال اينكه جومانگ تو سفر بهش دروغ گفته بد جور حال جومانگ را گرفت و از قبول اينكه براشون كار كنه خودداري كرد از طرفي حاكم قوم هان دشمن سرسخت بويو براي شاه نامه داده كه سريعا همه آهنگري ها و كارگاه هاي اسلحه سازيتو تعطيل كن و الا بد مي بيني شاه هم كه عصبي مي شه مي گه اون نامه را بسوزونين اينم كه يكي از وزرا و برادر ملكه هم هست داره با شاه مخالفت مي كنه و مي گه سريعا جانشينت را تعيين كن كه با موج مخالفت ها روبرو مي شه كه چرا با شاه با توهين حرف مي زني ملكه و دار و دستش كه با اخراج جومانگ از قصر هم آروم نشدن مي گن بايد جومانگ را بكشيم تا خيالمون از بابت تاج و تخت مطمئن بشه و دارن نقشه قتل جومانگ را مي كشن خدمه بانو يوهوا براش خبر مي ياره كه وزير داداش ملكه گفته بايد وليعهد تعيين بشه و خلاصه اوضاع قاراشميشه و مي خوان وليعهد رو تعيين كنن كه اگه اينكار بشه اوضاع براي ما بيريخت مي شه مامان جومانگ كه خب هر چي باشه يه مادر ديگه دلش برا بچش تنگ مي شه نشسته به لباس هاي جومانگ نيگا مي كنه تا شايد دلتنگيش آروم بشه آدم كش هاي ملكه و پسراش جومانگ را دوره مي كنن تا بكشنش ولي يه شمشير زن ماهر مي رسه و جومانگ را نجات مي ده ولي جومانگ بد جور زخمي مي شه و از حال مي ره اين 3 تا دزد كه يادتون هست؟؟؟ همونايي كه پولاي جومانگ را دزديدن داشتن از يك دزدي ناموفق بر مي گشتن كه چشمشون به جومانگ مي افته و مي بينن كه زندگيش در خطره اول نمي خواستن نجاتش بدن ولي يكي از اونا اصرار مي كنه و مي برنش خونه تا .... هانگ كه يادتونه كه به خاطر كار جومانگ از قصر پيشگويي اخراج شد؟؟؟ همونجايي كار مي كنه كه اون دزدها زندگي مي كنن چون اون قبلا در قصر بوده كمي دوا درمون بلده برا همين مي يارنش پيش اون كه تا جومانگ را مي بينه برق 700 ولت از چشماش مي زنه بيرون آدم كش ها به شازده خبر مي دن كه نتونستيم جومانگ را بكشيم اون توسط يه شمشير زن حرفه اي محافظت مي شه از طرف اون شمشیر زنه معلوم مي شه فرستاده شاه بوده مي گه جومانگ زخمي شده اعصاب شاه خط خطي مي شه و مي گه برين سريع پيداش كنين و درمونش كنين هانگ هم كه داره زخم هاي جومانگ را درمون مي كنه تا بلكه شفا پيدا كنه و نميره ياد خاطرات گذشته اش مي افته كه جومانگ به خاطر اون به ميدان جنگ اومده بود و...... تو قسمت قبل ديدين كه ملكه يه نفر را اجير كرده بود تا خاطرات هه مو سو و يوهوا را پخش كنه تا آبروي اونو ببره تو اين قسمت شاه اونو مي گيره و مي كشتش الان نقل هر محفلي شده خاطرات هه مو سو و يوهوا كه اون مسئول زندان غار هم داره در قبال پولي كه از سربازا گرفته برا اونا تعريف مي كنه كه صداش به هه مو سو هم مي رسه تا اينكه ...