تلوزيون ديوار
اختلاف بين مانيتورهاي پلاسما و LCD
اختلاف بين مانيتورهاي پلاسما و LCD<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> تقاضا براي مانيتورهاي تخت همچنان افزايش مي يابد. مانيتورهاي پلاسما و ال سي دي بر بنياد دو فناوري كاملا مختلف ساخته مي شوند. در نتيجه دانستن مزايا و معايب آن ها به شما كمك خواهد كرد كه تصميم بگيريد كه كدام يك را به خانه ببريد . پلاسما((plasma مزايا : - نظر به اين كه تلوزيون هاي پلاسما بر بنياد فناوري phosphorescent ساخته مي شوند تصاوير آن ها از لحاظ روشنايي , عمق رنگ , سايه دهي ووضوح تصوير بسيار شبيه به تلوزيون هائ لامپئ (يا CRT)است. - تلوزيون هاي پلاسما هنوز از لحاظ نسبت كنتراست(اغلب به بزرگي 10,000:1),سطوح سياهي و باز توليد سايه هاي دقيق ,به ويژه در صحنه هاي تاريك برتر هستند. - پاسخ پيكسليتلوزيون هاي پلاسما بسيار سريع است,در نتيجه بخش هاي داراي تصاوير تند نبايد مات شوند. - قيمت تلوزيون هاي پلاسما در اندازه هاي بزرگ - مثل 50 اينچ به بالا-منطقي تر است . بسياري از تماشا گران معتقدند كه تلوزيون هاي پلاسما بهتر مي توانند سيگنال هاي تلوزيوني استاندارد با رزولوشن پايين را نمايش بدهند. معايب: بعضي از تلوزيون هاي پلاسما مصرف برق بيشتري نسبت به ال سي دي ها دارند و بعضي از آن ها در زمان استفاده حرارت بسيار بيشتري توليد مي كنند. - در ارتفاعات بالا (بالاتر از 2000متر از صطح دريا), فشار هوا پايين ميتواند سبب شود تلوزيون يك نويز وزوزي شبيه به يك علامت نئون توليد مي كند. - با آن كه تلوزيون هاي پلاسماي جديد با انواع قديمي ,تفاوت هاي زيادي كرده اند. تلوزيونهاي پلاسما(معمولا مدلهاي ارزان و با كيفيت پائين) باز هم ممكن است به دليل تصاوير ثابت,مانند تصاوير ثابت بخش هايي از بازيهاي ويدئويي بسوزند. - تلوزيون هاي پلاسما از تلوزيون هاي هم اندازه ال سي دي خود سنگين تر هستند كه مي تواند در سوار كردن آن ها بر روي ديوار اثر بگذارد و آنها را به سختي مي توان يك نفره حمل كرد. پلاسما براي اين افراد عالي است: 1-دوست داران فيلم هاي سينمايي 2-ورزش دوستان 3-علاقه مندان تلوزيون هاي بسيار بزرگ ال سي دي LCD مزايا: - ال سي دي ها خنك تر كار مي كنندواغلب مصرف برق كمتري نسبت به پلاسماها دارند. - ال سي دي ها روي صفحه نمايش خود پوششي دارندكه نور محيطي كمي را بازتاب مي دهد ,در نتيجه,بازتاب درخشش لامپ هاي محيط و حتي شرايط نور پردازي بالا (مانند نور روز)در كيفيت آنها تاثيري ندارد. - بسياري از تلوزيون هاي ال سي دي داراي اتصالات ازگار با پي سي هستند در نتيجه اين نوع تلوزيون مي توتند به عنوان يك مانيتور كامپيتر نيز به كار رود. - با چه استثنا ال سي دي انتخاب اصلي شما براي تلوزيون هاي 40 اينچي و پائين تر از 40 اينچي ...
دنیا
هميشه بر اين باور بوده ام که دنيا اينطور نيست که نگاهش ميکنيم ... بايد سعي کنيم حقايق را به گونه اي که خدا آفريده ... زيبا ... بفهميم... بايد باور کنيم اگر زماني دنيا وفق مرادمان نبود ... شايد بهتراست طور ديگري نگاه کنيم وقتي به آسمان نگاه ميکنم ... سپس به زمين زير پايم مي نگرم ... درک و فهم من فاصله اي بي پايان را لمس ميکند بله اين چيزيست که ما ميبينيم و در نظر اول به ذهنمان ميرسد... اما کافي است ديد خود را از اينجايي که ايستاده ايم وسيع تر کنيم, کمي آن طرف تر ... چند قدم دور تر را نگاه کنيم, چه ميبينيم؟ ... افق را ميبينيم ... در آن هنگام است که حقيقت را ميابيم, اين شگفتي را ميابيم که آسمان و زمين, اين دو پهناور که هميشه بينشان فاصله اي بي انتها ميديديم ... يکديگر را در آغوش کشيده اند... شب و روز در کنار هم هستند و هر صبح هنگام طلوع خورشيد که بيدار ميشوند و هر شب هنگام غروب خورشيد که به خواب فرو ميروند ... با برق بوسه ي پر مهرشان فضا پر از رنگ گرم و نارنجي عشق ميشود براي عزيزي مينوشتم که دلگير بود... از دنيا, از خدا, و از همه آدم هاي اطراف... دل او پر از محبت است و روحش سرشار از احساسات لطيف... اما چرا دلگير بود... نميدانم ... شايد به همان دلايلي که من مدت ها پي آن گشتم و نيافتمش..دلم ميشکند وقتي کسي را که دلش پر است از زيبايي, غمگين ميبينم... برايش گفتم : بايد طور ديگه اي به دنيا نگاه کنيم, بايد سعي کنيم حقايق رو با احساسمون ببينيم... نه با چشممون. تاحالا شده با احساست چيزي رو ببيني؟ کمي عجيبه اما زيباست يه روز که تو خونه تنهاي تنهايي, خوب به اطرافت نگاه کن ... به ديوار, به در, تلوزيون, حياط... يه شمع بيار, روشنش کن, به اون هم نگاه کن, به آسمون هم نگاه کن... خوب, چي ديدي؟ دنياي اطرافت رو... اما اين چيزي بود که با چشمت ديدي... حالا چشمت رو ببند... نترس چشمت رو ببند... حالا اطرافت رو لمس کن ... ديوار رو, کمد رو, چي ميفهمي؟ يه جسم سرد و بي روح, فقط همونقدر ازش ميفهمي که سر انگشتات رو لمس ميکنه, اما برات معنايي نداره, با همه بزرگي و زيبايي که تو چشمت داره, هيچ حسي بهش نداري... حالا برو پيش شمعي که هنوز روشنه, چشماتو ببند, دستتو آروم نزديکش کن, گرماشو حس ميکني؟ چي ميبيني؟ يه هاله زيبا از رنگ نارنجي و قرمز...؟ که داره پر رنگ ميشه... اين چه حسيه؟ پس اون چيزي که ميديدي چي شد؟ اون شمع کوچيک و اون شعله آرومش حالا تو ديد احساست چه عظمتي پيدا کرده... عجيبه ... اما حقيقت داره اي انسان ها... دنيا آن طور نيست که فکر ميکنيد, دنيا شگفت انگيز تر از فهم ماست ... نظاره کرديد وقتي چند قدم دو تر را نگاه کنيم چه طور فاصله اي کشنده بين آسمان و زمين تبديل به عشق ...
موضوع انشا’:حیوان دوستی نزد ایرانیان است وبس
موضوع انشاء : حيوان دوستي نزد ايرانيان است و بس بازم من داشتم تو اتو آشغالا ميگشتم بر خوردم به دفتر انشام ديدم يه صفه اش بازه زود اومدم اونو اينجا نوشتم يادمه وقتي اين انشا رو تو كلاس خوندم خانوم معلم همچي زد تو كله ام كه از اون روز به بعد بچه ها بهم ميگفتن بنگي 4 كله.... من كه نفميدم معلمه چرا زد شما بخونيد شايد فهميديد. به نام خدا ما حيوانات را خيلي دوست داريم،بابايمان هم همينطور.ما هر روز در مورد حيوانات حرف ميزنيم ، بابايمان همهمينطور.بابايمان هميشه وقتي با ما حرف ميزند از حيوانات هم ياد ميكند، مثلاامروز بابايمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداري كه نشستي پاي تلوزيون؟ وهر وقت ما پول ميخواهيم ميگويد؛ كره خر مگه من نشستم سر گنج؟چند روز پيشا وقتيما با مامانمان و بابايمان ميرفتيم خون عمه زهره اينا يك تاكسي داشت ميزد به پيكانبابايمان. بابايمان هم كه آن روي سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه كوري گوساله؟آقاهه هم گفت؛ كور باباته يابو، پياده ميشم همچين ميزنمت كه به خر بگي زن دايي, بابايمان هم گفت; برو بينيم بابا جوجه و عين قرقي پريد پايين ولي آقاهه ازبابايمان خيلي گنده تر بود و بابايمان را مثل سگ كتك زد. بعدش مامانمان بهبابايمان گفت؛ مگه كرم داري آخه؟ خرس گنده مجبوري عين خروس جنگي بپري بهمردم؟تلوزيون ما هم كه خيلي حيوان نشان ميدهد دوست ميداريم، البته علي آقاشوهر خاله مان ميگويد كه تلوزيون فقط شده راز بقا، قديما كه همش گربه و كوسه نشونميداد، حالا هم كه يا اون مارمولكها رو نشون ميده يا اين بوزينه رو كه عين اسبواسه ملت خالي ميبنده. ما فكر ميكنيم كه منظور علي آقا كارتون پينوكيو باشه چونهم توش گربه نره داشت هم كوسه هم پينوكيو كه دروغ ميگفت.!فاميلهاي ما هم خيليحيوانات را دوست دارند، پارسال در عروسي منوچهر پسرخاله مان كه رفت قاطي مرغ ها،شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد كه ما با آنها خيلي بازي كرديم ولي بعدش شوهرخاله مان همان وسط سرشان را بريد! ما اولش خيلي ترسيديم ولي بابايمان گفت چند تاعروسي برويم عادت ميكنيم، البته گوسفندها هم چيزي نگفتند و گذاشتند شوهر خاله مانسرشان را ببرد، حتما دردشان نيامد.ما نفهميديم چطور دردشان نيامده چون يكبار دركامپيوتر داداشمان يك فيلم ديديم كه دوتا آقا كه هي ميگفتند الله اكبر سر يك آقارو كه نميگفت الله اكبر بريدند و اون آقاهه خيلي دردش اومد. و ما تصميم گرفتيمكه هميشه بگيم الله اكبر كه يك وقت كسي سر ما را نبرد.ما نتيجه ميگيريم كهخيلي خوب شد كه ما در ايران به دنيا آمديم تا بتونيم هر روز از اسم حيوانات كهنعمت خداوند هستند ...
جوک لری
ميخواستن لره رو شكنجه روحي بدن، ميفرستنش تو يك اتاق گرد، ميگن برو يك گوشه بشين! لره با هواپيما مياد تهران، تو فرودگاه به رفيقش ميگه: اگه ميدونستم اينقدر نزديكه با ماشين ميومدم لره داشته با تمام وجود وضو ميگرفته و دستاشو محكم ميكشيده رو هم، ازش ميپرسن: چرا اينقدر محكم وضو ميگيري؟ ميگه: چني آرم وضو ميرم كه هيچ گوزي نتنِه باطلش كنه يك شب تلوزبون فيلم سينمايي گذاشته بوده، تو فيلم مرده به زنش ميگه: شب بخير لورا. يهو تو لرستان ملت همه تلوزيون رو خاموش ميكنند، ميرن ميخوابن بچه مثبته از لره ميپرسه: آقا ببخشيد... خيلي خيلي عذر ميخوام..شرمنده.. روم به ديوار.. اسمتون چيه؟! لره شاكي ميشه، ميگه: ايجو كه تو پرسيدي، اسمم انه!!! لره داشته تو لسآنجلس قدم ميزده، يهو داريوش رو ميبينه، بدو بدو ميره جلو، ميگه: سلام آقا داريوش! داريوش ميگه: سلام هموطن! لره كف ميكنه، ميگه: اوووف! عجب كيفيتي! لره با اتوبوس ميره تهران خيلي توي راه بوده وقتي ميرسه به تــــهران ميگه من ديگه ايران برنميگردم لره دوزاري سياه پيادا ميكنه، ميره تلفن عمومي گوشي رو برميداره، ميگه: الو آفريقا دو تا لر ميرن سوراخ لاية اوزن رو بدوزن، خودشون ميمونن اونور به يه لره ميگن خسته نباشي ميگه اگه باشم چه گهي ميخوري لره تو سينما وسط نشسته بوده ، دست ميكنه تو دماغش و حسابي تميزش ميكنه اما نه دستمال داشته نه ميتونسته بلند بشه به غل دستيش ميگه : آقا لطفاً اينو دست به دست كن بمالش به ديوار لره ميره توالت، بعد يك ربع با دهن خوني مالي مياد بيرون. رفيقش ميپرسه: چي شد فرهاد؟ لره ميگه: گي بگيرن، مسواكش خيلي بزرگ بي!!! يه روز 4 تا لر سوار آسانسور ميشن هر كاري ميكنن آسانسور حركت نميكنه .... يه مرده با كت شلوار و سامسونت مياد دكمه آسانسورو ميزنه .... راه ميفته ... يكي از لرا ميگه : به افتخار آي راننده صلوات لره شب عروسی به پسرش میگه: پسرم سفت ترین جای بدنتو بکن جایی که «دخترا میشاشن صبح میبینه: کله پسره تو چاه فاضلاب گیر کرده یه گونی پشکل میخرن بازش که می کنن یه لره از توش میپره بیرون میگن تو اینجا چکارمی کنی؟؟ میگه من جایزشم به یه لره میگن تو شهر شما آدم معروف هست؟؟لره:آره سوفیا لره... جسیکا تی لر...لره و هاردی... تازاش هم یه مولکول کشف کردیم که اسمش اینه: کلر لره بعد از2سال ازسربازی برمیگرده،تو کوچه داداشش رو می بینه که ریشش بلند شده و خیلی ناراحته،ازش می پرسه چی شده چرا ناراحتی،داداشش چپ چپ نگاهش می کنه وجواب نمیده.میره درخونه اون یکی داداشش رو می بینه که اون هم با ریشهای بلند وقیافه ناراحت نگا نگاهش میکنه،خیلی نگران میشه،می پرسه چه اتفاقی افتاده؟بابا ...
شب وحشت
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;} بسم الله رحمان رحيم. در خانه نشته ايد و مشغول تماشاي فيلم مورد علاقه خود هستيد.كه برق قطع ميشود و همه جا تاريك وبعد چند دقيقه دوباره وصل ميشود.داريد ادامه فيلم رونگاه ميكنيد كه دوباره همان اتفاق رخ ميده اگر درخانه ميمانيد از نوشته ابي واگر بيرون ميرويد از نوشته قهوه اي بخونيد. هنوز هم درخانه ايد كه دوباره برق قطع ميشه و بعد وصل نميشه يك چراغ قوه بر ميداريد به به سمت فيوز ميرويدوقتي به فيوز ميرسيد فيوز پرخون شده از شدت ترس بدنتان به لرزش در مياد به اطراف نگاه ميكنيد ولي كسي نيست كه برق وصل ميشه وخون ها ناپديد به داخل اتاق خود رفته ويك چاقو جيبي برميداريد و به سمت تلوزيون بر ميگرديد كه برق قطع شده و چند ثانيه بعد وصل ميشه ولي اين دفعه ديوار خوني شده احساس ميكنيد كسي پشت سر شماست همينكه سرتون رو بر ميگردونيد يك موجود با ناخون هاي بلند وتيز ناخونش را به درون گلوي شما فرو ميكند و ميميريد.گيم اور انتخابت غلت بود به سرعت از خانه خارج شده وبه سمت ماشين ميرويد و ماشين را روشن كرده و حركت ميكنيد خيابان ها شلوغ وپر تردد است .احساس گرسنگي ميكنيد و به يك رستوران رفته وبعد خوردن غذا به سينما رفته ويك فيلم نگاه ميكنيد نگاهي به ساعت ميكنيد كه عقربه اش ساعت7رانشان ميدهد.بعد اتمام فيلم در ماشيتن نشته و جرعت برگش به خانه را نداريد.كه گوشي شما زنگ ميخوره و دركمال تعجب شماره خونه خودتون رو رو صفحه نمايش ميبينيد.موبايل را جواب ميدهيد و مي گويي الو اما فقط صداي جيغ دختري كه بسيار به جيغ دختر عموي شماست را ميشنويد. اگر به خانه رفته از نوشته ابي و اگر در شهر ميگرديد از نوشته قهوه اي بخونيد. به سرعت به طرف خانه رفته و ديوار پر خون شده كه همسايه شخصي كه نميشناسيد مياد ميگه كمك داخل نرو.شما با تعجب ميگيد تو كي هستي شخص جواب ميده من فرشته نجات تو هستم يك موجود خبيثقصد كشتن ...
پیام کو تاه بهداشت حرفه ای
بهداشت حرفه اي :<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
رمن غرور عشق3
چیزی نگفتم و خیلی اروم و سر به زیر که از من بعید بود رفتم تو...چیزی نداشتم که بگم جرئت نداشتم که چیزی بگم...ازش وحشت داشتم...من...منی که از چیزی نمیترسیدم حالا با یه دعوای ساده و یه داد ساده ازش مثل چی حساب میبردم...خودمم نمیدونستم چرافقط یه چیزی ...یه نیرویی درونش بود که باعث ترس من میشد....وقتی رفتم داخل صدای چرخش کلید توی قفل در و شنیدم...این نشون میداد که درو قفل کرده...با وحشت به سمتش برگشتم...ولی اون چیزی نگفت...به یک نگاه باهمون اخم همیشگیش ر ضایت داد و به سمت اتاق خودش رفت...معنی ا ینکاراشو نمیفهمیدم...اخه چی شد؟؟؟مگه من چیکار کرده بودم که ا درین اینقدر تغییر کرده بود؟؟چرا درو قفل میکرد؟چرا همش اخم داشت؟چرا حرف نمیزد؟چرا نزاشت برم خونه ی شیرین؟چی به شیرین گفت؟شیرین واسه چی اینقدر از ادرین میترسه؟چرا...چرا...چرا...یه عالمه چرا و سوال تو ذهنم بود که داشت مغزمو میترکوند...مغزم داشت منفجر میشد...خدایا...چه بلایی داره سرم میاد؟؟؟من واسه چی اومد اینجا و چی داره سرم میاد؟؟خدایا چی قراره بشه؟؟؟چه اتفاقایی داره میفته؟؟؟اره مطمئنم...مطئنم یه چیزیایی داره اتفاق میفته که من ازش بی خبرم...یه اتفاقایی که دارن پیامد روزای شومی رو میدن...اتفاقایی که قراره زندگی منو به بازی بگیرن...سرمو به شدت تکون دادم...وحشت داشتم از این افکار...من از بچگی..از همون اول هم همش دنبال استقلال و صلح بودم...دنبل ارامش...ولی نمیدونم چرا الان هیچکدومشو ندارم...من هرکاری کردم واسه رسیدن ب ارامش بود...ولی الان اون روهم ندارم..حس میکردم زلزله ای تو راهه که قراره سقف زندگیمو از اینی که هست بیشتر رو سرم خراب کنه... نمیدونم چرا ولی وجود ادرین...نگاه کردن ب چشماش...رفتار مرموزش...همه و همه این احساس و به من میداد... ی حس زنونه ای بود که بهم میگفت...داری بازی میخوری...چه بازی نمیدونم...ولی تو همین موقعیت و زمان کوتاه متوجه یه چیز نادرست شده بودم...یه چیزی که بهم میگفت " خیلی اتفاقا هست که درراهه...تو هنوز اول راهی" چشماي پف كردمو ماليدم و نگاهي به خودم انداختم....تازه متوجه وضعيتم شدم...اوووووف با همون مانتو شلوار بيرون خوابم برده برد...از بس كه فكركرده بودم فرصتي واسه عوض كردن لباسام نذاشته بودم...از جام بلند شدمو لباسامو با تونيكي ب رنگ بنفش تيره و شلوار جين سفيد عوض كردم..اينارو شيرين برام اورده بود....رفتم روشويي و چندتا مشت اب به صورتم زدم تايكم سرحال بيام... روسري بنفشم رو هم سرم كردمو از اتاق رفتم بيرون...ادرين روي كاناپه راحتي مقابل تلوزيون نشسته بودو داشت فيلم خارجي نگاه ميكرد...اهميتي بهش ندادم...بره بميره پسره ي ميرغضب...باهمه دعوا داره...زيادي به روش خنديدم ...