تعبیر خواب غسالخانه

  • 5 ماجرای باور نکردنی از غسالخانه بهشت زهرا(س

    5 ماجرای باور نکردنی از غسالخانه بهشت زهرا(س

    هيچگاه روزي كه براي مصاحبه با قديمترين زن غسال پاي در غسالخانه زنان بهشت زهرا گذاشتم را فراموش نمي كنم. هميشه از پشت شيشه  كار غسال ها كه مرده ها رابراي خانه آخرت آماده مي كردند را تماشا مي كردم اما اين بار ماجرا فرق مي كرد و من در بين آنها و در حالي كه مرده ها روي برانكاردهاي چرخ دار در يك صف طولاني براي شستشه شدن قرار گرفته بودند ايستاده بودم. نمي دانم هوا سرد بود و يا من مي لرزيدم اما هيچگاه بوي كافور و صداي صلوات و ضجه هايي كه از پشت شيشه قطور مي شنيدم را  فراموش نمي كنم. سالها از آن روزها مي گذرد تا اين كه امروز در خبرگزاري مهر مطلب جالبي ديدم. خاطراتي از چند مرده شور كه خواندش خالي از لطف نيست.   دهان پر از "کرم" پیرزن، مرده ای که بوی گلاب می داد، جنازه‌ای که سر و صدا می کرد، مرده توی خواب روی سنگ غسالخانه و وقتی که شهدا دخترم را شفا دادند پنج خاطره باورنکردنی از غسالهای بهشت زهرای (س) تهران است. بهشت زهرا (س) نام بزرگ‌ترین گورستان در استان تهران است. فعالیت این گورستان رسماً در سال ۱۳۴۹ خورشیدی آغاز شد و نخستین درگذشته به نام محمدتقی خیال در تاریخ 3 مرداد ماه 49 در قطعه ۱ ردیف ۱، شماره ۱ به خاک سپرده شد. گورستان بزرگ پایتخت که 40 سال از عمرش می گذرد روزانه 130 میت را در خود جای می دهد. در این میان قبرکن ها، غسال ها، مداح ها، نیروهای خدماتی و حتی نگهبانان سرباز هم با هر یک فراخور مسئولیت خود با اموات سرو کار دارند ولی غسالها بیشتر از همه سرو کارشان با میت ها است و شاید نشستن پای خاطرات آنها خالی از لطف نباشد. البته باید بالای این گزارش و خاطرات نوشت +15 !  دهان پر از "کرم" پیرزن یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند. یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش‌آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و ...



  • مرده توی خواب روی سنگ غسالخانه

    مریم آثاری نسب در بیان خاطراتش می گوید: ساعت کاری تموم شد، مثل همیشه آماده رفتن به منزل شدیم و باز مثل روزهای دیگر توی راه بازگشت به جسدهایی که در آن روز دیده بودم فکر می کردم. اون شب چون خیلی خسته بودم زود به خواب رفتم و خواب عجیبی دیدم. خانمی را که برای شستشو به غسالخانه آورده بودند، زنده بود و دست و پایش را با زنجیر بسته بودند و روی سنگ گذاشتنش و شروع به شستن کردند، فقط انگار جای سیلی و ضربه روی صورتش بود، در خواب خیلی منقلب شدم. گریه کردم و برایم خیلی عجیب بود. صبح در حالی که درگیر تعبیر این خواب در ذهنم بودم به بهشت زهرا(س) آمدم و برای کار روزانه آماده شدم. در ابتدا قبل از شروع کار برای همکارانم ماجرای خوابم را تعریف کردم. حتی اینکه آن خانم چه لباسی پوشیده بود و یا روی کدام سنگ او را می شستند. آن روز تا غروب جنازه ها را شستیم و همه چیز عادی بود. زمان استراحت شد و رفتیم برای آماده شدن و رفتن. در حال پوشیدن لباسهامون بودیم که عده ای از همکارانم رو صدا زدن که جنازه ای برای شستن آورده اند. چند لحظه ای از رفتن آنها نگذاشته بود که دیدم با تعجب و سراسیمه آمدند که آثاری، آثاری بیا همون رو که می گفتی آوردند! خشکم زد. با صدای لرزان گفتم: چه می گویید؟ چی شده؟ من، من گفتم؟ آهسته آهسته با ترس عجیب رفتم داخل غسالخانه! باور کردنی نبود، نه تنها من بلکه آن روز 14 یا 15 نفر بودیم. همه این صحنه را دیدند. روی پاهام نمی توانستم بایستم. خانمی سیلی خورده! چه می بینم! چند لحظه بعد به خودم آمدم. رفتم از اقوامش ماجرا رو بپرسم، یکی از بستگانش گفت: چند سال پیش بر اثر فشارهای روحی زیاد این بنده خدا مجنون میشه و در حالت شدید روحی قرار می گیرد.. آن را با زنجیر به تخت تیمارستان می بستند. این اواخر هم حال بدی داشت، تا اینکه خودش رو از پشت بام تیمارستان به پایین می اندازد و فوت می کند... ماجرای خیلی عجیب بود. ارتباط این بنده خدا با خواب من! گیج بودم. خودم آن را شستم و بدنش رو با برگهای قرآن پوشاندم و به نوعی تطهیرش کردم و خدا رو قسم دادم به قرآنش، که ببخشدش و بیامرزدش.

  • غسالخانه بسته ....فعلا متضررعامه مردم روستا

    سراب فردا: دریافت خبر از کاربران:در نزدیکی گورستان روستای طاران ساختمانی احداث شده که قراربود محلی برای غسل دادن اموات و درگذشتگان باشد اما اینک این ساختمان به محل مناقشه و نزاع تبدیل شده است. اما ماجرا چیست و چرا در این مکان به روی اموات گشوده نمی شود؟ یک روستایی اهل طاران می گوید جمعی از خیرین این مکان را احداث کردند تا غسالخانه روستا باشد اما گویی اینکه زمین مورد نظر از سند مالکیت غیر برخوردار بوده و به محل اختلاف تبدیل شده است. روستایی دیگر این پرسش را مطرح کرده که خیرین و افرادی که قصد باقیات و صالحات دارندباید مالک را راضی به وقف کرده یا زمین را خریداری کنند. اما یک روستایی دیگر اهل طاران خواستار اتخاذ راه بینا بینی با ریش سفیدی بزرگان روستا شده و اظهار امیدواری کرده که انتشار گزارش مذبور در سراب فردا بتواند تکانی به ریش سفیدان طاران بدهد تا این موضوع را حل و فصل کنند. سید مهدی بنی فاطمه بخشدارمرکزی سراب نیز در گفتگو با ما از مناقشه  بر سر این مکان و نیز کم و کیف احداث آن اظهار بی اطلاعی کرد. به هرحال از اهالی و اعضای شوراهای اسلامی روستای طاران انتظار میرود تا با رایزنی و مذاکرات با افراد مدعی مالکیت  راه حل مناسبی پیدا کنند. انچه که اکنون مورد سئوال است اینست که عامه مردم متضرر اصلی هستند چرا که مجبورند رفتگان خود را در خانه ها غسل دهند یا اینکه راه گورستان شهر را در پیش گیرند تا عزیز از دست رفته خود را غسل و کفن کنند... اگر راه حل قابل قبولی پیدا نشد بهترین راه رجوع به دستگاه قضایی و تمکین به رای نهایی قاضی خواهد بود... پیامک رسیده به سراب فردا: این ملک متعلق به یک پیرزن بوده و در حقیقت به نام امر خیر غصب شده و غسالخانه غصبی است..بانیان و احداث کنندگان خودشان ۵۰متر انطرف تر زمین داشتند چرا از کیسه مردم خرج کردند به هرحال حق صاحب ملک باید ادا شود از سراب فردا انتظار داشتیم به این مورد اشاره کند     نام و نام خانوادگي: طاهر ابراهیم زاده متن پيام:بنام خدا -از لطف عواملین سراب فردا بدلیل واقع بینی واطلاع رسانی صریح وبموقع کمال تشکر را دارم -به اطلاع می رسانم طاران به ظاهر یک روستا است به واقع سمبول فرهنگ بالای منطقه است بدلیل موقعیت جغرافیائی وعبور ومرور هزاران مسافر وبرخورداری از امکانات پذیرائی از آنها نماد محبت وفرهنگ غنی منطقه را یدک می کشد -درخصوص موضوع مطرح شده می توان گفت اهالی طاران یک خانواده بزرگ صمیمی هستند وبزرگترین مناشقه ونزاع از صمیمی ترین احوالپرسیها گرمتر هست حتما این مکان با نیت خیر ساخته شده ولی اکنون چهره روستا را کدر کرده است انشاا..با تعامل مشکل حل وفصل میشود -در پایان از ...

  • عکسهایی از غسالخانه تا قبرستان !!!

    عکسهایی از غسالخانه تا قبرستان !!!

    عکس: از غسالخانه تا قبرستان  

  • از دفتر خواب ها

      من از خوابيدن مي‌ترسم. خواب‌هاي شبانه من روز بعد اتفاق مي‌افتند. ماه پيش خواب ديدم پدرم مرده است و من دارم در گور او خاك مي‌ريزم. همان شب با صداي تلفن از خواب بيدار شدم. از كابوسي كه ديده بودم هنوز مي‌لرزيدم. زنگ تلفن مرا نيمه عريان از رختخواب بيرون كشيد. گوشي را برداشتم. مادرم با ضجه گفت كه پدرم مرده است و من فردا صبح همان خاكي را در گور پدرم مي‌ريختم كه در خواب شب قبل ريخته بودم...سه هفته پيش، درست يك هفته پس از مرگ پدرم، خواب مرگ نزديك‌ترين دوستم را ديدم. در همان خواب فهميدم كه دارم خواب مي‌بينم. اگر پيش از اين بود از خواب بر مي‌خاستم و دست و صورتم را مي‌شستم تا ببينم كه خواب ديده‌ام. اما اين بار فرق مي‌كرد. يقين داشتم كه اگر از جا برخيزم دوستم را از دست خواهم داد. صداي تلفن را نشنيده گرفتم. زنگ خانه را كه به شدت درآن صبح زود به صدا در مي‌آمد با پناه بردن به زير لحاف نديده گرفتم. اما سرانجام برادرم كه كليد خانه مرا داشت وارد شد، لحاف را از روي من كنار زد و تكانم داد تا چشم باز كنم و صاف توي چشم‌هاي پف كرده من نگاه كرد و گفت: پاشو رفيقت را كشتند.‌ تمام روز بعد را در كنار بچه‌هاي رفيقم گريه مي‌كردم و خاك گور او را بر سر مي‌كردم. مثل خوابي كه شب قبل ديده بودم. هيچكس جرات نمي‌كرد از قاتل حرفي بزند اما همه درباره شوم بودن خواب‌هاي من حرف مي‌زدند. حرف اين و آن در مقابل رفيق از دست داده‌ام هيچ بود، اما وقتي مراسم تمام شد، از خواب‌هايي كه ديده بودم دچار عذاب وجدان شدم. آيا روياهاي صادقي كه ديده بودم، جرم نبود؟ قاتل كه تنها من او را مي‌شناختم ،همه گناه را به شومي خواب‌هاي من نسبت داد و خود را خلا‌ص كرد و گريخت. آن قدر بد خواب‌هاي مرا گفت كه من ديگر مي‌ترسيدم بخوابم. ‌ پنج‌شب قبل دوباره از خستگي خوابم برد و خواب مرگ برادرم را ديدم. وحشتزده از خواب برخاستم. براي آنكه از ترس بيرون بيايم، به خانه او زنگ زدم. زنش گوشي را برداشت. به او گفتم: خواب بدي ديده‌ام.آيا حال برادرم خوب است؟زنش گفت:حالش خيلي خوب است. ديشب هم كلي خنديد و حالا‌ هم آرام خوابيده است. از او خواستم به خاطر اطمينان دل من لا‌اقل صداي نفس‌اش را بشنود تا من بدانم كه او زنده است. حتي او را تكان تكان بدهد و بيدار كند تا من با خيال راحت بخوابم و زن برادرم رفت تا از او براي من خبر بياورد اما به دقيقه نكشيد كه صداي جيغ او خواب مرا تعبير كرد. برادرم مرده بود و من همان‌طور كه در خواب ديده بودم روز بعد شاهد شست‌وشوي او در غسالخانه بودم. ‌ از پنج شب پيش نخوابيده‌ام. هر كس ديگري هم بود نمي‌خوابيد. هرگاه خوابم برده است، پيش از آنكه خوابي ببينم وحشتزده از ...

  • 4 ماجرای باور نکردنی از غسالخانه بهشت زهرا(س)

    4 ماجرای باور نکردنی از غسالخانه بهشت زهرا(س)   بهشت زهرا (س) نام بزرگ ترین گورستان در استان تهران است. فعالیت این گورستان رسماً در سال ۱۳۴۹ خورشیدی آغاز شد و نخستین درگذشته به نام محمدتقی خیال در تاریخ ۳ مرداد ماه ۴۹ در قطعه ۱ ردیف ۱، شماره ۱ به خاک سپرده شد. گورستان بزرگ پایتخت که ۴۰ سال از عمرش می گذرد روزانه ۱۳۰ میت را در خود جای می دهد. در این میان قبرکن ها، غسال ها، مداح ها، نیروهای خدماتی و حتی نگهبانان سرباز هم با هر یک فراخور مسئولیت خود با اموات سرو کار دارند ولی غسالها بیشتر از همه سرو کارشان با میت ها است و شاید نشستن پای خاطرات آنها خالی از لطف نباشد. البته باید بالای این گزارش و خاطرات نوشت +۱۵ ! دهان پر از "کرم" پیرزن یکی از غسال ها به نام موسوی می گوید: مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشود را تحویل بگیرند.یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندش آور بود، از روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم. آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم. مرده ای که بوی گلاب می داد یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد... جنازه ای که سر و صدا می کرد عبدالحسین رضایی یکی از نیروهای بهشت زهرا می گوید: ...