تعبير خواب گم شدن كفش
!!! تعبیر خواب کردن یک دختر
اگر در خواب شتری در حال میل نمودن پنبه دانه دیدید ، تعبیرش اینست که آنچه از دوست دختران طمع دارید ، عایدتان نخواهد شد و شما دارید تیغ زده می شوید !چنانچه در خواب یا در واقعیت کف دستتان خارید ، اگر دست راست باشد ، بزودی دوست دخترتان از شما کارت شارژ طلب خواهد کرد و اگر دست چپ باشد ، بزودی بابایتان به شما پول خواهد داد که آن را در راه مقدس و شریف دوست دخترتان صرف خواهید کرد!لنگه کفش دیدن در خواب ، لطف خداوند منان را نشان می دهد که شامل حالتان شده و میخواهد به شما حالی کند که بزودی تولد " دوست دخترتان" است . نکند یادتان برود !دیدن ملاقه نیز همچین پیامی را دارد البته تفاوتش با لنگه کفش در این است که ملاقه ، تولد "زنتان" را ، یادآوری می کند !اگر خواب دیدید دوست دخترتان آمده دارد خانه تان را جارو می کند ، در واقع دارد جیبتان را جارو می کند!چنانچه در خواب خود را در حال کوبیدن آب در هاون دیدید ، نشانه آن است که تلاش های بی وقفه شما برای فرستادن زنتان به سفر تفریحی ناکام خواهد ماند و بهتر است جای دیگری دست و پا کنید برای بودن با دوست دخترتان !دیدن وقوع زلزله در خواب ، نشانه اینست که وقتی شما خواب تشریف داشتید ، دوست دخترتان زنگ زده به گوشیتان و زنتان گوشی را برداشته و فهمیده چه خبر است . پس بزودی مجلس ختمی برایس شادی روح شما برگزار خواهد شد (روحتان شاد و یادتان گرامی باد !)زهجر روی تو این دل کبابه / تو ختمت میخوریم کیک و نوشابه !(این را هم واسه سنگ مزارتان از خودم درو کردم ، خوب بید؟)دیدن موش ، نشانگر آن است که بزودی خانه تان توسط زنتان روی سرتان خراب خواهد شد . همچنین دیدن هر گونه جاندار از رده ی جوندگان ، نشانه جویده شدن قریب الوقوع خرخره ی شما توسط زنتان می باشد !دیدن اقامه ی " نماز وحشت" در خواب به این معناست که زنتان به مادرش گفته که شما زیر سرتان بلند شده و به زودی چشمتان به جمال مادر زنتان منور خواهد شد !چنانچه در خواب مزرعه تان را ملخ زده دیدید ، بزودی جمعی از اقوام زنتان که تعدادشان از 15 نفر کمتر نمی شود ، می آیند خانه تان و 17 شب و 18 روز در خانه تان اتراق می کنند و زنتان با احترام ، لیست شانصد سانتیمتری خرید را ، دو دستی تقدیم شما می نماید !اگر بانکی که در آن حساب دارید ، در خواب ، آتش گرفته ببینید ، بزودی زنتان ، تصمیم خواهد گرفت که دماغ و چانه خود را عمل کند ، شکم خود را با لیپوساکشن کوچک کند ، ابروهایش را با لیفتینگ ، بالا بکشد و موهایش را هایلایت کنددیدن هر گونه حبوبات اعم از نخود ، لوبیا ، ماش ،عدس سبز ، در خواب ، نشانه این است که زنتان برایتان آشی پخته است با یک وجب و چهار انگشت روغن اعلا!اگر خود را در حال غرق شدن دیدید ...
حرف ک
كاخديدن كاخ در خواب، براي افراد فاسق و گناهكار به نقص، تنگي، ثروت و سامان ودرجه و مقام تعبير مي شود و براي افراد نيكوكار به كردار نيك، بالا رفتن درجه و مقام ،پرداخت بدهي تعبير م يشود. اگر مردي در خواب ببيند كه وارد كاخي شد، زن م يگيرد.كاسهكاسه در خواب، به زن تعبير مي شود و آوردن آب در كاسه براي بيننده خواب، نشانهاين است كه زنش حامله است و پسري در رحم دارد.كاشتنكاشتن در خواب، به ازدواج تعبير مي شود. اگر كسي ببيند كه در زمين شخصي كهم يشناسد، كشت م يكند، همسر او را به عقد خود در م يآورد.كافركافر در خواب، به دشمن تعبير مي شود و كافر پير، دشمني است كه عداوتي ديرينهدارد.كافورديدن كافور در خواب، نشانه كردار نيك است.كبوتركبوتر در خواب، زني است كه در ميان مردم محبوب است. اگر كسي در خواب ببيندكه كبوتر شكار مي كند از افراد والامقام و بلندپايه پول به دست مي آورد و اگر ببيند كهكبوتري در خانه اش است و هنوز زن نگرفته است، با زني زيبا و خوش اخلاق ازدواجمي كند. ديدن كبوتر، مژده ي خيري است براي آن كس كه در ناراحتي است يا يكي ازبستگانش گم شده است. اگر كسي ببيند كه به كبوتري سنگ پرتاب م يكند، از زنان براياو، فرزند دختر به دنيا مي آيد. اگر كسي ببيند كه به كبوتري دانه م ي دهد، زني را تعليمم يدهد و او را با مسائلي آشنا م يكند.كتابكتاب در خواب، به قدرت و نيرو تعبير مي شود. ممكن است ديدن كتاب در خواب ،به نشستن در مجلسي خوب و دلنشين دلالت داشته باشد.كدوخوردن كدو در خواب، نشانه پيروي از هدايت الهي و سنت پيامبرص م يباشد.كرمديدن كرم در شكم و روده، به فرزندان شخص دلالت مي كند كه در حال خوردن مالو دارايي او هستند. خارج شدن كرم از بدن در خواب، به برطرف شدن غم و اندوه تعبيرم يشود.كسوفديدن كسوف در خواب، بر ترساندن بندگان خدا دلالت دارد.كشتاگر كسي در خواب ببيند كه چيزي مي كارد، همسرش حامله مي شود. سوختن كشتيا مزرعه، بر گرسنگي و قحطي دلالت دارد. اگر كسي ببيند كه در مزرع ه اي سرسبز را هم يرود، در تلاش براي انجام اعمال نيك م يباشد.كُشتناگر كسي در خواب ببيند كه يكي را كُشت، گناهي بسيار بزرگ مرتكب مي شود و اگرببيند كه در راه خدا كشته شد، سود و منفعت م يبرد.كَشتيديدن كَشتي در خواب، براي آن كس كه ترس و هراس يا بيماري دارد به نجات يافت ناو از آن ترس و بيماري دلالت دارد. اگر كسي ببيند كه همراه با عده اي نيكوكار سوار بركشتي شده است، هدايت يافته و به راه راست رهنمون مي شود و اگر ببيند كه همراهخويشان و دوستانش سوار كشتي شده است، به سربلندي و خير و بركت دست مي يابد واز شرّ دشمنانش نجات مي يابد؛ و اگر ببيند كه كشتي در هم شكست، به شر و بدي تعبيرمي شود. اگر سوراخي ...
شهید حمیدرضا ملاحسنی...
زندگینامه :شهید حمید رضا ملا حسنی در تاریخ 05/05/1344 دریکی از مناطق جنوب غرب تهران در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد وپس از گذراندن مقاطع تحصیلی ابتدایی و راهنمایی مقطع متوسطه قبل از اخذ دیپلم و با حمله ور شدن آتش جنگی که صدامیان کافر به را ه انداخته بودند عزم خودر اجزم می کند تا به هر نحو ممکن در مناطق جنگی حضور پیدا نماید.لذا در لشگر 27 محمد رسول الله ودر گردان عمار سازماندهی شده و خود را آماده عملیات نماید و در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق در تاریخ 12 /08 / 1362 مفقود الاثر می گردد.سالها بود خانواده منتظر بودند.2 سال پیش برادران شهید می خواستند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان بر پا کنند که شهید به خواب برادر میاید ومی گوید دست نگه دارید.بعد از 2 سال شبی خواهر شهید در خواب می بیند که در منطقه پونک خیابان سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او می پرسد شما اینها را...سپس می گوید من حتی کسانی که در پیاده رو راه می ورند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت می کنم.خواهر شهید همیشه سر مزار شهید احمد پلارک که او نیز از شهدای گردان عمّار می باشد می رود.شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده می شود.در یکی از روزها در قاب بالای سر مزار دریک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک می بیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا می شود خانواده ایشان می فرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل می شدند بالای سرشان یک ضربدر میزد معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده.خواهر شهید ملاحسنی بر سر مزار شهید پلارک او را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم می دهند که به برادرم بگو یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد.خواهر شهید دل شکسته و چشم انتظار برادر شهید مفقود الاثر خودرا در خواب می بیند و او به خواهر می گوید نمی خواهی مرا ببینی،من که برای دیدار شما آمده ام.خواهر می گوید کی،شهید به او می گوید در پارک نهج البلاغه سه شهید دفن کرده اند.قبر وسطی مربوط به من است خواهر از خواب بلند می شود و تعجب می کند که این چه خوابی است که بعد از 27 سال برادر شهیدش به خواب او می آید.در شب بعد مجددا شهید به خواب خواهر می آید و می گوید نمی خواهی مرا ببینی من منتظرت هستم و مشخصات جنازه بی سر قبر وسط را به او می دهد خواهر صبح اقدام به پرس وجو میکند ومطلب را با سپاه پاسداران درمیان می گذارد و پس از بررسی ویافتن همرزمان شهید وجویای نحوه شهادت او قبر شهید مورد تایید واقع می شود واو شهید حمید رضا ملاحسنی است. وصیت نامه :"بسم رب الشهدا والصدیقین""من المومنین ...
اکورد اهنگ های مختلف از خوانندگان گوناگون
حبیب (ایران بانو) ۴/۴ Am G Em Am ايران بانو مادر من از من اگر چه دورهدلم براي ديدنش يه پارچه شوق و شوره Am G Em Am ايران بانو مادر من فرشته ي سپيد پوش(بالشو وا كرده من و بگيره توي آغوش)*2 Am G F G Am G F G ايران بانو مادر من هه هه هه هه هی ايران بانو مادر من هه هه هه هه هی Am G Am مي خوام تو بوي پيرهنش برم خود عشق وبرم تا قصر شیرین و تا بيستون و فرهاد Am G Am برم با عطر دامنش تا گلاي بيابونتا خلف خيس ليلي ها تا گريه هاي مجنون Am Dm G Am (ايران بانو مادر من سالار هر چي مادره Am Em G Am ابران بانو مادر من از هر چي مادر سره)*2 Am G F G Am G F G ايران بانو مادر من هه هه هه هه هی ايران بانو مادر من هه هه هه هه هی Am G F G Dm G Dm Am اگه من و بغل كنه تو بغلش ميرم خواب کودكيم و خواب ميبينم رو پشت بوم مهتاب Am G F G Dm G Dm Am مي خوام برم با قصه هاش تا خاطرات شيرينتا عيدي هاي نوروز و تا سفره هاي هفت سين Am Dm G Am (ايران بانو مادر من سالار هر چي مادره Am Em G Am ابران بانو مادر من از هر چي مادر سره)*2 Am G F G Am G F G ايران بانو مادر من هه هه هه هه هی ايران بانو مادر من هه هه هه هه هی ( باران )(رفتی و از رفتن تو قلب آئینه شکسته) رفتی و از رفتن تو قلب آئینه شکسته ..Em.......... D.. G.... Em.... D................ G کوچه ها در خلوت شب پنجره ها همه بسته Em............D...... G.. Em......D................ G آسمان خاکستری رنگ بغض باران در نگاهش Em........D.... G.. Em....D..........G خنجری در سینه دارد توده ابر سیاهش Em..D....Am.......... Em........ Am....Em....Am بی تو من از نسل بارانم .بارانم . بارانم . بارانم Em..D....Am.... Em......Am.. Em.. Am چون ...
احمد عزيزي عزیز
با ياد احمد عزيزي و با آرزوي شفاي عاجل او احمدجان! واژهها چشم به راه تو نشستهاند روزنامهها با لُكنت ميگويند: «احمد عزيزي، از شاعران انقلاب، دفاع مقدس و اهل بيت، براثر فشارخون بالا، اختلالات قلبي و... به كُما رفت.»خيابانهاي شهر شلوغ است و همه در تكاپوي خانهتكاني و خريد عيدند. در اين روزها مشغلة مردم كوچه و بازار زياد است و صد البته كسي با شعر وشاعر كاري ندارد!احمد جان! راستي وقت بهتري را براي اين سفر نامعلوم پيدا نكردي؟!دو، سه روز بيشتر به عيد باقي نمانده است. مردم در هياهوي خيابانهاي شلوغ خودشان را هم گُم كردهاند!احمد جان! زندگي سخت است. تورم و گراني هم كه بيداد ميكند. خوب به ياد دارم قبل از اين كه به سرت بزند و به نميدانم كجا بروي! تو هم از فشار زندگي ميناليدي. به هرشكل شاعر هم آدم است و مثل بقيه مردم بايد زندگي كند. شايد هم براي خلاص شدن از اين خرج و مخارج سنگين سر در لاك بيخيالي فرو بردهاي و خودت را به خواب زدهاي؟! نميدانم. به هر شكل اي كاش تو هم بيدار ميشدي و مثل هميشه در اين «عيد بازار» مصيبت بار! براي سروسامان دادن به وضع خانه و زندگي به خانواده كمك ميكردي. هنوز هم دير نشده، هنوز تا تحويل سال نو، كلّي وقت باقي مانده است. كفشهاي مكاشفهات را به پا كن، بسمالله بگو و بلند شو... يا علي.3سفره هفتسين را چيدهايم و منتظر تحويل سال ـ با ماهي قرمز كوچولوي تُنگاب ـ ثانيه شماري ميكنيم. ولي تو هنوز در خوابي، و چه خواب سنگيني! اين طور كه پيداست، حالا حالاها خيال بيدار شدن نداري.عزيز دلم! آخر چه طور دلت ميآيد چشم بر چشم بگذاري و در اين لحظههاي شيرين و خاطرهانگيز، خانواده و دوستانت را تنها بگذاري؟!روله جان! وخيز(1). درست است كه گفتهاند «حرف مرد يكي است»، ولي بهتر است در تصميمات تجديد نظر كني و به اين نيّت كه براي سال نو يك غزل جديد بگويي، از خواب ناز بلند شوي. واژهها را نگاه كن، چشم به راه تو نشستهاند تا با آوازهاي رندانه تو، سرمست به دست افشاني برخيزند. خوب نيست اين همه واژه دل شده و خُمار را نااميد كني.برادر! بلند شو و به قول حافظ شيراز: «شعري بخوان كه با آن رطلگران توانزد»4روز 15 فروردين ماه 1387 است. واژهها از تعطيلات برگشتهاند و شاعران هم! اما هنوز برزبان هيچكس، خبر تازهاي از تو نيست. ناگزير، به سراغ «اينترنت» ميروم تا از حال تو بپرسم! ميدانم، اين كه بايد از غريبهها حال دوستان را پرسيد، چيز عجيبي است! اما، اينترنت هم با خميازهاي طولاني، همان پاسخ تكراري را در دستم ميگذارد:«هيچ تغييري در وضعيت احمد عزيزي ديده نميشود...!»بيمعرفت! نكند ما را دست ...
اشعار شاعران بزرگ
به نام خداوند بخشنده مهربان دم غروب، ميان حضور خسته اشيا نگاه منتظرى حجم وقت را مى ديد. و روى ميز، هياهوى چند ميوه نوبر به سمت مبهم ادراك مرگ جارى بود. وبوى باغچه را، باد، روى فرش فراغت گرفته بود به دست و باد مى زد خود را. مسافر از اتوبوس پياده شد: ((چه آسمان تميزى!)) و امتداد خيابان غربت او را برد. غروب بود. صداى هوش گياهان به هوش مى آمد. مسافر آمده بود و روى صندلى راحتى، كنار چمن نشسته بود: ((دلم گرفته، دلم عجيب گرفته است. تمام راه به يك چيز فكر مى كردم و رنگ دامنه ها هوش از سرم مى برد. خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود. چه دره هاى عجيبى! و اسب، يادت هست، سپيد بود و مثل واژه پاكى، سكوت سبز چمن زار را چرا مى كرد. و بعد، غربت رنگين قريه هاى سر راه. و بعد، تونل ها. دلم گرفته، دلم عجيب گرفته است. و هيچ چيز، نه اين دقايق خوشبو، كه روى شاخه نارنج مى شود خاموش، نه اين صداقت حرفى، كه در سكوت ميان دو برگ اين گل شبوست،نه، هيچ چيز مرا از هجوم خالى اطراف نمى رهاند. و فكر مى كنم و اين ترنم موزون حزن تا به ابد شنيده خواهد شد.)) نگاه مرد مسافر به روى ميز افتاد: ((چه سيب هاى قشنگى! حيات نشئه تنهايى است.)) و ميزبان پرسيد: قشنگ يعنى چه؟ _ قشنگ يعنى تعبير عاشقانه اشكال و عشق، تنها عشق تو را به گرمى يك سيب مى كند مانوس. و عشق، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگى ها برد، مرا رساند به امكان يك پرنده شدن. _ و نوش داروى اندوه؟ _ صداى خالص اكسير مى دهد اين نوش. و حال، شب شده بود. چراغ روشن بود. و چاى مى خوردند. _ چرا گرفته دلت، مثل آنكه تنهايى. _ چقدر هم تنها! _ خيال مى كنم دچار ان رگ پنهان رنگ ها هستى. _ دچار يعنى _ عاشق. _ و فكر كن كه چه تنهاست اگر كه ماهى كوچك، دچار آبى درياى بيكران باشد. _ چه فكر نازك غمناكى! _ و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است. و غم اشاره محوى به رد وحدت اشياست. _ خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند و دست منبسط نور روى شانه آنهاست. _ نه، وصل ممكن نيست، هميشه فاصله اى هست. اگر چه منحنى آب بالش خوبى است براى خواب دل آويز و ترد نيلوفر،هميشه فاصله اى هست. دچار بايد بود و گرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف حرام خواهد شد. و عشق سفر به روشنى اهتزاز خلوت اشياست. و عشق صداى فاصله هاست. صداى فاصله هايى كه _ غرق ابهامند. _ نه، صداى فاصله هايى كه مثل نقره تميزند و با شنيدن يك هيچ مى شوند كدر. هميشه عاشق تنهاست. و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست. و او و ثانيه ها مى روند آن طرف روز. و او و ثانيه ها روى نور مى خوابند. و او و ثانيه ها بهترين كتاب جهان را به آب مى بخشند. و خوب مى دانند كه هيچ ماهى هرگز هزار و يك گره رودخانه ...
رمان واهمه ي با تو نبودن13
يه هفته اي از اون همه غم و گريه اي كه تو خونه ي نسرين خانوم گذشته بود ، گذشت ... به خاطر حضور محنا كنارم ، تونستم به زودي اون روزاي تلخ رو فراموش كنم ... هر روز مي بردمش پارك نزديك خونمون ... مامان و بابا هم باهامون ميومدن ... من با محنا تو پارك بازي مي كردم و اونا سرشون به پياده روي گرم بود ... خوشحال بودم كه محنا رو مثل حامي دوست داشتن ... دو روز كه از اومدن محنا به خونمون گذشته بود ، من سرماي سختي خوردم ... مي دونستم بيشتر به خاطر فشار و استرسي كه روم بوده ، سيستم دفاعي بدنم ، ضعيف شده ... سرما خوردگيم مثل گذشته نبود ... قبلا فقط ابريزش داشتم و سرفه مي كردم اما اينبار علاوه بر علائم گذشته ام ، دل درد و سر گيجه هم داشتم ... مجبور بودم فاصله ام رو با محنا هم حفظ كنم تا يه دفعه از من وا نگيره ... براي يه لحظه آرزو كردم كاش ميثاق نرفته بود و محنا هم پيشش مي موند ... واسه حال محنا نگران بودم ... ميثاق واسه آروم شدن زهره خانم ، ترتيب يه سفر دو روزه به مشهدو داده بود و الان هم رفته بودن اونجا ... فردا بر ميگشتن ... بعد از چند روز ، يه شام دور همي با طاها و ليلي ، داشتيم ... ليلي تازه دو ماهش شده بود و سر ميز حالمونو بهم مي زد ! خيلي سخت جلو خودمو مي گرفتم تا چيزي به اون قيافه اي كه از چندش جمع شده بود نگم ! اخر سر هم طاقت نياوردم و با محنا زودتر از سر ميز بلند شديم و رفتم تو اتاقم ... محنا تو اين مدت اتاق من مي خوابيد ... اخر شب قبل از خواب براش يه كتاب قصه مي خوندم ... امشب هم بعد از پوشوندن لباس خواب بهش ، باهاش رفتم و مسواك زدم ... خيلي بي حوصله مسواكو رو دندوناش مي كشيد ... برعكس من كه مسواك كشيدنم ، يه ربع طول مي كشيد و در روز سه بار مسواك مي زدم ... بعد از غذا خوردن مسواك نمي زدم موقعي كه وضو مي گرفتم ، مسواك مي زدم ... دوست داشتم خودمو واسه خدا خوشگل كنم ! نيم نگاهي از روي شونه به محنا انداختم كه با بيحالي دسته ي مسواكو تو دهنش جا به جا مي كرد .... حاضر بودم شرط ببندم كه تتنها جايي كه مسواكو نمي كشه ، دندوناشه ! وقتي من خم شدم و دهنمو شستم ، اونم از خدا خواسته پريد روي روشويي و دهنشو شست و دويد سمت تخت ... خنده ام گرفته بود ... از وقتي مي شناختمش ، اين مسواك نزدن ، تنها عيب وجودش بود ... بعد از خوردن قرصام ، لباس خوابمو پوشيدم و به سمت تخت رفتم تا بالشم رو مثل چند وقت پيش بردارم و روي كاناپه بخوابم ... محنا كمي به خاطر اين قضيه ناراحت بود ... تقريبا هر شب مي پرسيد : _ پس تو كي خوب ميشي كه پيش من بخوابي ؟ ... پرنسس كه نبايد تنها باشه ... ! و من هميشه يه جوري مي پيچوندمش كه حرفش به اين جمله نرسه : _ تو ملكه هستي و بايد مواظب پرنسست باشي ! فقط همين يه دخترو داري ! حرفش با اينكه خنده ...